Ooma
پرسش (1403/07/12):

سلام بچه ها دلم گرفته و یه راهنمایی می‌خوام ازتون

کوتاه میگم من از اول عروسیم خانواده شوهرم هیچ احترامی بهم نزاشتن بچمم که دنیا اومد همش زنگ می‌زنن به شوهرم که بچه رو بیار ببینیم بدون اینکه خودشون بیان یا مثلاً به منم تعارف کنن ،الانم رفتیم در خونشون بردار شوهرم تو حیاط بود شوهرم بچه رو برد داخل دیدش حتی یه سلامم به من نکرد آدم یه غریبه رم میبینه سلام می‌کنه خیلی دلم شکست الان دارم با گریه می‌نویسم آخه مگه من چمه همه انقد عزت و احترام به عروساشون میزارن بعد اینا اینجورین
می‌دونی از چی حرصم میگیره که نمیتونم تلافی کنم اگه بخوام تلافی کنم فورا با شوهرم تا مرز طلاق میریم اصلا کارا و بی احترامی های اونارو نمی‌بینه
الان موندم بهش بگم چرا داداشت اینجوری کرد یا اصلا هیچی نگم راستش از دعوا خستم دیگه
ای کاش خدا یه نگاهیم به من میکرد

سلام عزیزم
خوبی؟
ببین من ۱۰ ساله ازدواج کردم
همه این چیزایی ک داری میگی تک ب تک دیدم و غصه خوردم و اشک ریختم
تا مرز طلاقم رفتم
دعوا هم کردم
فقط ی چیزی یک ساله و نیمه ارومم کرده
سر ی بی احترامی ک ب من کردن ب شوهرم قاطع و محکم گفتم من دیگه با خانواده ات رفت و امدی ندارم
چون همون موقع هم شوهرم تحت تاثیر من بود قبول کرد
و الان یک سال و نیمه هیچ ارتباطی ندارم
فقط فثط شاید سالی یک یا دو بار جایی ببینمشون و یک سلام و احوالپرسی ساده
بچه ام هم میدم شوهرم ببره خونشون
فقط ی چیزی رو تو ذهن خودت کن
اونا خانواده تو نیستن
قرار نیست دوست داشته باشن
خیلیییی دردناکه اما حقیقته
بعد از این اروم میشی
منم همش سه ساله عروسی کردم دو بار دعوای بد داشتم و میخواستم طلاق بگیرم و همه فامیل هم فهمیدن همش بخاطر خانوادش بود هنوزم دست از این رفتاراشون برنمیدارن
بیخیالشون شو
خانواده تو فقط شوهر و بچته
و خانواده خودت
منم اگه اینجوری بود آروم میشدم بخدا برام مهم نبود ولی مشکلم اینه این همه بهم بی احترامی میکنن بعد شوهرم میگه بریم سر بزنیم به مامانم یا بریم خونشون انگار نه انگار که چیکار کردن
ببین منم هنوز شوهرم همینه
اما سیاست داشته باش
ی جور خاصی جمعش کن ک نری
ببین اینا هر هفته جمعه باید دور هم میبودن
من میرفتم و همیشه با اشک و گریه و بی احترامی میومدم
یکی پو جمعه اول ک نرفتم هی شوهرم میگفت نمیای واقعاا
من با سیاست خودم مثلا میگفتم سرم درده پوست داره بیام و هزار تا چیز دیگه
نه با دعوا
کم کم خودشم متوجه شد اینجوری باشه من غر نمیزنم و چقدرم شادم
بیخیال شد
باورت میشه من هر جمعه عصر ۴-۵ ساعت تک و تنها تو خونه میشینم و بیکارم
چون شوهر و بچم میرن اونجا
اما تهش راضیم ک اونجا نیستم
از ته قلبم میخوام ک خدا شرتیط رو برا آرامشت بوجود بیاره
چون با تمام وجودم حرفایی ک زدی رو درک میکنم
اخی خدا از سرشون نگذره ،والاا که دل دختر مردم خون میکنند ،عزیزم نگران نباش کارما هست مطمئن باش تو هر اشکی بریزی تو زندگی دختر خودشون میاد ،خدا جای حق نشسته
سلام عزیزم به نظرم این راه رو هم امتحان کن هر موقعه زنگ میزنن میگن بچه رو بیار ببینیم توهم برو باهاشون بگو بچه بدون من واینمیسته یا دلم نمیخواد تنهاش بزارم
یا مثلا برادرش شوهرت سلام نکرد تو برو جلو سلام احوال پرسی گرمی بکن که اون خودش زایه بشه و اینجوری اگه شوهرتم چیزی گفت بگو من احترام میزارم اونا اهمیت نمیدم کلا خانواده شوهر جورین که دوری کنی دیگه کلا بیشتر نادیدت میگیرن تو یه بار به خاطر آرامش خودت و شوهر این کارو امتحان کن اگه نتیجه نداد و دیدی بی محلی میکنن باز دیگه تموم کن باهاشون
به شوهرت بگو ولی نه با دعوا
فقط و فقط باید مشکلتو همسرت حل کنه
خب دلیلش چیه که محلت نمیدن
وا کچی این رفتارو میکنن؟ چ مرگشونه خب؟
سلام عزیزم خوبی
به نظر من تو تمام احوال پرسی ها تو دست شوهرت رو بگیر باهم برید
میدونی چی میگم که اگه کم محلی کردن اونم ببینه نه این که اون جلو بره تو پشتش اگه تو حیاط برادرش رو دیدی به شوهرت بگو با هم بریم سلام کنیم اگه کم محلی کرد جلو شوهرت و برادر شوهرت ازش بپرس بگو
مثلا اتفاقی افتاده ناراحتی
یا همچین چیزی
بزار شوهرت بفهمه با اونا حلش کنه
ممنونم عزیزم انشالله آرامش و عشق تو زندگی شما هم جاری باشه ♥️
آره می‌دونم درد منم همینه اصلا اینارو نمی‌فهمه که بخواد حلش کنه از نظر اون من آدم بدم چون مثلا اگه چند روز دیگه ببینمشون سرد رفتار کنم فورا میگه من فقط همین خواهر برادر و مامانمو دارم خانوادمن چرا اینجوری میکنی دیگه نمیگه خب اونا اول شروعش کردن
می‌دونی انقد پررو و بیشعورن اگه باهاشون اینجوری که شما گفتین رفتار کنم فردا پس فردا میگن ما خیلی خوبیم بد تر خودشونو میگیرن
عزیزم خودت پیاده نشدی بری یه سلام بکنی کار خودتم زشته. اونا از تو بزرگترن به هرحال باید پیاده میشدی یه احوال پرسی سرپا میکردی.
اگر همیشه اینکارو کردی و اونا الان سلام ندادن حق با شماس
عزیزم متاسفانه تا شوهرت طرفت نباشه کاری نمیتونی کنی..
تو هم سلام نکردی؟
یا ن سلام کردی جواب نداد
و اینکه برادرشوهرت کوچیکتره یا بزرگتره
ولی بهتر بود همون پیش شوهرت ب برادرش سلام میکردی اگه جوابتو نمی‌داد یا بی محلی میکرد همون بهتر که شوهرت میدید و واسه خودش بدمیشد
سلام عزیزم بنظر من هیچوقت اجازه نده بچه بدون پدر و مادر حتی خونه مامان و بابای خودت بره من یه زمانی می‌دیدم دایی شوهرم خانمش خونه خانواده خودش با بچه هاش میاد هر کی هر بی احترامی به بچه هاش می‌کردن
منطقی به شوهرت بگو اگه من عزیز نیستم این بچه هم از منه عزیز نیست و هر وقت خانوادت احترام منو نگهداشتن چشم میام و با خوشحالی برمیگردم مگه بردار شوهرت کیه که خودش برتر از شما بدونه.
خواهرانه بهت میگم اولویت اولت خودت و بچه ات و شوهرت باشه نذار بچه ات تنهایی بره که بزرگ بشه تو گوشش بخونن و دوشخصیتی بشه بچه هست ممکنه این اختلافات ذهن بچه ات رو تو بزرگی درگیر کنه اول منطقی با همسرت صحبت کن بگو هیچ کس اندازه خودم دلسوز بچه ام نمیشه
اینکه اگه بردار شوهرت جواب سلامت نداد شما هم سلام نکن فکر نکن ایشون یه سر و گردن از شما برتر هست دوبار که سلام نکردی خودش ادب میشه.
در کنار آدمای بی ادب بی تفاوت عبور کن روان خودت رو بهم نریز سعی کن اصلا نبینی این آدم رو.
همیشه اینو بدون باید برای خودت بهترین باشی و عزت نفس داشته باش به مرور حتی شوهرت میاد زیر سایه ات و میفهمه از خانمش بهتر کسی نیست
همه ما شرایط بدتر از شما داشتیم ولی با دعوا کاری پیش نرفته.
یه روز مادر شوهرم به شوهرم گفته بود به من زنگ زده ج‌واب ندادم دنبال شر بود منم گفتم بخدا نزده این من اینم گوشیم باور نکرد منم ۵ بار شماره مادرش گرفتم و قبل زنگ خوردن قطع کردم اسکرین گرفتم برا شوهرم فرستادم گفتم ببین مادرت جواب نداد دعوا نکردم ولی اون دنبال فتنه بود منم مثل خودش انجام دادم تا شوهرم ساکت شد. مردا این مدلی هستن حالا اگه بمیرن هم نرم نمیگه بیا بریم چون جلو خودش بی احترامی کردن و من سکوت کردم حالا خودش علیه اونا شده میگه یادتون هست چه رفتار بدی کردین.
سعی کن با پنبه سر ببری دعوا و زبون درازی نکن بذار واقعیت خودشون به شوهرت نشون بدن کم کم شوهرت میشه سپر دفاعی شما
بگو اگه همین خواهر و بردار و مادر رو داری مگه از من چندتا داری
بگو اولویت اول زندگیت زن و بچت باشه بعد پدر و مادرت
شوهرم بچه رو برد تو حیاط و در و نیمه باز گذاشت اصلا نه گفت بیا نه چیزی گفت
40 سالشه ولی مجرده از من بزرگتره،نه اصلا از حیاط بیرون نیومد منم نرفتم
بیخیال بابا من زاییدم نیومدن دیدن خودم و بچم بعد 3هفته زنگ زدن ک مثلا بیان جواب زنگشونو نمیدم روزی دوبار زنگ میزنن کیه ک جواب بده.من جات باشم بچمم نمیدم ببینن من تاجایی ک تونستم احترام نگهداشتم ولی زاییدم ونیومدن دیگ هرچقدر کونشونو پاره میکنن زنگ بزنن جواب نمیدم اینقدر بزنگن جانشون دربیاد والله.
عزیزم منم دوست داشتم مثله شما رفتار کنم ولی میگم مشکلم اینه که شوهرم تا کوچیکترن جوابی از من ببینه زندگیم به هم می‌ریزه یا باید کلا قید زندگی و بزنم جوابشونو مثل خودشون بدم ولی خب طلاق بگیرم دیگه یا اینکه با همین رفتاراشون کنار بیام
سلام خواهر اومدم بگم شرایط من بدتر از تو منم با خانواده شوهرم مشکلاتی داریم صد برابر مشکلات شما منم نه میتونم جواب بدم نه تلافی تا الان صد بار تا طلاق رفتیم الانم دوتا بچه دارم بازم همین اش همین کاسه اس
خودم که فکر میکنم این زندگی پایان خوشی نداره میدونم امسال نشد دو سه سال دیگه با این اوضاع دخالت بی احترامی چیزا اخرمون بد میشا
چقد مثه منی.. شوهر منم هیچ راهی برام نزاشته
همین چندوقت پیش مادرش بمن بی احترامی کرده بود هرچی دلش میخواست گفته بود
من ب خودشون چیزی نگفتم فقط ب شوهرم گفتم که چرا اینطور کرد بهش همه چی رو گفتم..
رفت بهشون گفت اونارو انداخت ب جون من
پسرم دوماهش بود ب من گفت از خونه باید بری نباید خونه ببینمت
با یه بچه دوماهه منو فرستاد خونه بابام
انقد یادش دادن و پرش کردن که رفت درخواست طلاق داد
تا یه هفته نیومد بچشو ببینه انقد که پرش کرده بودن
بهش میگفتن باید طلاقش بدی... اونم فقط منو مقصر میدونست در صورتیکه من بهشون چیزی نگفته بودم
اگه گفته بودمم حقم این نبود...
خلاصه ما تا طلاق رفتیم و من مجبوری بخاطر اینکه خانوادم حمایتم نمیکنن و نخواستم پسرم بچه طلاق بشه برگشتم...
ولی چه فایده که دلم ازشون خون شده
هرچی نفرین کردم هرچی ب خدا واگذارشون کردم فایده نداشت
خدا فقط زورش بمن میرسه...
😑😑😑
بخدا منم شب تا صبح نفرینشون میکنم ولی خدا اصلا منو نمی‌بینه انگار فقط خودم می‌دونم چه بلاهایی سرم آوردن ..بخدا از زندگی سیرم اگه این بچه نبود تا الان خودکشی میکردم به همم میگفتم از دست اینا بوده
منم دقیقا هیچ امیدی به آینده این زندگی ندارم می‌دونم قراره تموم شه حالا کی خدا میدونه ولی خدا این همه بلا سرم آورده طلاق دیگه حقم نیست چون بین خانواده و فامیلمون هنوز طلاق و بد می‌دونن بابامم فوت شده وهزار تا درد بی درمون...
ولی من باز هم نفهمیدم که چرااین رفتارو باتو دارن؟ چی شده از کجا شروع شده
احساس میکنم مشکل از خودتم هست جزییاتو بگی بهتر میشه راهنمایی کرد
من اصلا حرف های شما رو نمی فهمم..
نمیدونم عزیزم آدم مریض و لج باز ندیدی تا حالا یعنی ؟؟
عزیزم خودت باید میرفتی... نباید بگه که بیا
واقعیتش یه بار شوهرمن اینکارو کرد خیلی ناراحت شدم. اومد منو برسون پیاده نشد بیاد یه سلام بکنه. خیلی ناراحت شدم
آخه وقتی میبینی بدون اینکه بگه کسی تو حیاط ه می‌ره و درم می‌بنده یعنی نیا دیگه اگه میرفتم که بدتر خورد میشدم
شما ینفر میاد در خونت خب میری در و بار میکنی اونم میاد جلوتر و سلام علیک اگه درو ببندی یعنی نیا دیگه
آره درسته
من راه دور زندگی میکنم . وقتی میریم شهرمون مادرش دم در تو کوچه نشسته فکر کن بعد از ۴ . ۵ ماه میریم . حتی بلند نمیشه دست بده احوال پرسی کنه ‌. ما باید بریم خم شیم 🤣🤣🤣

دیگ اینبار یه چیزایی گف هرچقدر قسم خوردم ک من اینطور نکردم . حرف خودش میگف
منم ب شوهرم گفتم دیگ نمیام خونتون . دیگ بسه هرچقدر بی احترامی دیدم
گفتم ب زور هم بخای ببری منو . بزار ب جایی برسه ک نباید
من بدترین شرایط داشتم مدام بهشون باج میدادم تا اذیتم نکنن حتی ماشین وخونه مون شوهرم زد به نام مامانش بدون مشورت باش کاری نمی‌کرد بچه م از نوزادی ازم جدا کردن یه روز نشستم فکرامو کردم گفتم چیزی که اتفاق میخاد بیوفته بزار زودتر یه روز با شوهرم دعوام شد قهر کردم رفتم ازش شکایت کردم مهریه اجرا گذاشتم استرداد دخترم گرفتم خودش به غلط کردن افتاد دیگه ورق کامل برگشت الان بدون من حتی آبم نمیخوره یه سال خونه شون نرفته خاستم بگم همیشه قوی ومستقل باشین انتظار احترام از کسیو نداشته باشین برا خودتون ارزش قائل بشین اعتماد بنفس داشته باشین
عزیزم شما حس میکنم خانواده شوهرت خیلی خوبن که درکش شاید برات سخته که حتی اگه عروس کاری ب خانواده شوهر نداشته باشه و خودشو درگیر نکنه باهاشون ولی اگه اونا بخوان اذیت کنن میکنن
دقیقا منم حرفاشونو درک نمیکنم..
تاپیک منم بودن
سلام عزیزم من از سال ۸۹ با شوهرمم ، الان ۸ساله ازدواج کردیم
هر بلایی تو فکر کنی خانوادش سر من آوردن ،فقط و فقط بخاطر اینکه طایفه این و دوست داشتن تک پسرشون یکی از خودشونو بگیره
من دختر خونگی بودم ازینا که فحش میشنیدم گریم میگرفت خیلی احترام سرم میشد، هیچوقت هیچوقت جوابشونو ندادم، هیچوقتم به شوهرم شکایتشونو نکردم، یه گوشه گریه میکردم شوهرم تا میفهمید غوغا بپا میکرد
بجایی رسید که اگه مثلا من حتی بهشونم فحش میدادم شوهرم باورش نمیشد قد خدا بهم اعتماد داشت، این آخریا دیگه فقط با پوزخند جوابشونو میدادم
الانم ۲ساله ازشون جدا شدیم ،شوهرم همچیو ول کرد اومد کیلومترها از خانوادش دور شد به داییش گفت جایی که به زنم احترام نزارن جای منم نیست
من عیدا بهش میگم تماس بگیر به بابات تبریک بگو خودش نمیزنه
الان بهت میگم من از روی بچگی زندگیم نجات پیدا کرد ولی شما همینکارو بکن ، هیچوقت بدِ خانواده شوهرتو نگو پیشش
بزار خودش بفهمه و ببینه ، هرچی غر بزنی هرچی بگی فقط خودتو از چشمش میندازی ، کاری که یکی از دوستام با زندگیش کرد
بله دقیقا هم اونجا هم اینجا...
مگه همیشه باید آدم مشکلی داشته باشه؟ بعضیا کلا بد عروسن
بعضیا مثل خانواده شوهر من میگن فقط از خودی زن یا شوهر بگیریم ، یکی حسوده فقط میخواد پسرش زیر دست خودش باشه
همه جور آدمی پیدا میشه دنبال علتو مشکل توی این خانم نگرد لطفا
خوبه که شوهر شما طرفتون بوده
بعضی مردا اصلا احترام ب زنشون واسشون مهم نیست در هر صورت طرف خانوادشونن
خانواده شوهرم هیچ رقمه شعور و شخصیت ندارن

هرچی هم احترام بزاری هنوز هم طلبکاران

انگار اینکه آدم از خانواده شوهر و مادرشوهر دلش خون باشه چیز خوبیه یا افتخاره که آدم بخواد الکی بگه..
من بشخصه اصلا کاری ب کارشون ندارم و حوصله درگیری با مادرشوهر وخواهرشوهر ندارم
ولی اون کاملا برعکس منه...
من همیشه میگم می خوای اظهار نظر کنی خودتو بزار جای طرف مقابل ، ببین اگه برات خوبه خب برای دیگری هم خوبه، اگه بده دوست نداری.. خب برای دیگران هم مپسند خوب نیست
من منظورم حرف های اون خانومه است ک هم تایپیک شما هم اینجا قابل درک نیست .. نه شما .. یه وقت سوتفاهم نشه برات
دقیقا
اینجا فضای مجازیه همه خانومیم و اکثرن مادر شدیم
کسی رو نمی‌شناسیم که بخوایم حرف الکی بگیم یا چیز دیگه
مگه یه سلام چیه میخام صدسال سیاه سلام نکنن
تو با شوهرت برو سلام نکردن توهم محل سگ نزار بشین سرجات از جاتم جم نخور هرکی هرچی میخادم بگه نه دعوا کن نه غر بزن نه هیچی هروقتم شوهرت میره برو باهاش بزن به پوست کلفتی برو بشین اونجا حالا مگه اونا محلت ندن چی میشه میخام محل ندن
ادما اینطور واقعا کوچیک و خارن که چی مثلا چقد بی نمک
نه عزیزم متوجه حرفای شما شدم
نفرین نکن بسپار به خدا
خدا از حق خودش بگزره از حق بندش نمیگزره
وقتی باید زندگی کنید و راهی نیس به نظرم یه چیزایی رو ندید بگیرید مثل اینکه نیس و نبوده ادم یا باید دعوا کنه و زندگی خودش خراب کنه
یا با سیاست زندگی رو درست کنه یا کور بشه و نبینه ببین با کدوم میتونی زندگی کنی
هرکی به شما بی احترامی میکنه شمارو کوچیک نمیکنه خودشو کوچیک میکنه خودشو خار میکنه بعضی وقتا تو بعضی زندگیا میشه که جواب داد تو بعضیا نمیشه اون زندگی واقعا جای اینو نداره بخای بجنگی برا درست کردن یه عالمه ادم پس ندید بگیر نه بخاطر اونا بخاطر خودتو بچت
مگه همه ادما برا همه کاراشون دلیل دارن
به نظر من رو خودت کار کن با سوهرت میری باصدای بلند و گرم سلام احوالپرسی کن اکه جواب دادکه چه خوب اگه جوتب سلامت ندادن شوهرت دید بعد دوباره حق به خانواده داد بدون مشکل از شوهرته
خوب خودش میگه مشکل شوهرمه
هیج وقت هیج وقت زندگیتو ب خاطر حرف ها و بی محلی های دیگرون تلخ نکن‌‌‌‌‌..‌حتی اگه اون طرف مادر خودت باشه....
همه سر زندگی خودشونن ..ب بچت و شوهرت برس ..محبت کن ..ک بیشتر بیاد سمت خودت ن اونا