فریدا | (عربی ـ فارسی) (فرید + ا (پسوند نسبت))، منسوب به فرید، فرید. | توضیحات بیشتر |
فریدخت | (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + دخت = دختر... | توضیحات بیشتر |
فریدرضا | (عربی) از نامهای مرکب، فرید و رضا. | توضیحات بیشتر |
فریدون | 1- به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین»؛ 2- (اَعلام) در داستانهای ملی ای... | توضیحات بیشتر |
فریسا | (فری = شگفت انگیز، عجیب + سا (پسوند شباهت))، 1- مانند فری، شبیه به فری... | توضیحات بیشتر |
فریما | (= فریبا)، فریبا. | توضیحات بیشتر |
فریمان | (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/من= ان... | توضیحات بیشتر |
فریماه | (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ماه) 1- ماه... | توضیحات بیشتر |
فرین | (فر= شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت))، 1- (به مجاز) دارای شکوه و جلال؛ 2... | توضیحات بیشتر |
فرینا | 1- مهرورز، مهربان؛ 2- دلبر، ستایش؛ 3- بخشش. | توضیحات بیشتر |
فریناز | [فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ناز= کرشمه... | توضیحات بیشتر |
فرینوش | (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوی... | توضیحات بیشتر |
فریور | (دساتیر) راست، درست. [از برخاستههای فرقه آذرکیوان ـ برهان چ. معین]. | توضیحات بیشتر |
فریوش | (= فریوار)، فریوار. | توضیحات بیشتر |
فوژان | فریاد، آه و بانگ بلند. | توضیحات بیشتر |
فهمیده | (عربی ـ فارسی) (صفت فاعلی از فهمیدن)، 1- دارای فهم، دانا؛ 2- (در حالت ... | توضیحات بیشتر |
فیروز | (معرب ـ فارسی) 1- پیروز؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] از ایرانیان یمن، و... | توضیحات بیشتر |
فیروزه | (معرب) 1- پیروزه؛ 2- نوعی کانی قیمتی حاوی مس و فسفر، دارای رنگ آبی یا ... | توضیحات بیشتر |
قباد | 1- محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پهلوان ای... | توضیحات بیشتر |
قدسی | (عربی ـ فارسی) (منسوب به قدس)، 1- مربوط به عالم بالا، مربوط به عالم مج... | توضیحات بیشتر |
کاروان | 1- گروه مسافرانی که با هم عازم مقصدی هستند، قافله؛ 2- (به مجاز) چیزی ک... | توضیحات بیشتر |
کارون | (اعلام) نام رودی در جنوب غربی ایران، در استانهای چهارمحال و بختیاری و ... | توضیحات بیشتر |
کارین | دور و بعید. | توضیحات بیشتر |
کارینا | (اَعلام) چهارمین سرزمین از سرزمینهای تابعهی پارت که به واسطهی ولات [ج... | توضیحات بیشتر |
کامبخش | 1- (به مجاز) آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورندهی آرزوها؛... | توضیحات بیشتر |
کامبیز | صورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی... | توضیحات بیشتر |
کامران | 1- (در قدیم) (به مجاز) آن که در هر کاری موفق است، موفق؛ 2- خجسته، مبار... | توضیحات بیشتر |
کامروز | 1- ویژگی آن که روزگار به میل و اراده اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت. | توضیحات بیشتر |
کاموس | (اَعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از... | توضیحات بیشتر |
کامیاب | (به مجاز) آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز. | توضیحات بیشتر |
کامیار | 1- (در قدیم) (به مجاز) کامیاب، ( کامیاب، 2- (در حالت قیدی) با شادی و ب... | توضیحات بیشتر |
کامین | (کام = آرزو، اراده، قصد، لذت، خوشی، توانایی، معشوق + ین (پسوند نسبت)) ... | توضیحات بیشتر |
کانی | (کان + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کان، مربوط به کان، معدنی، استخراج ... | توضیحات بیشتر |
کانیا | [کان (به مجاز) سرچشمه، منشأ + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، 1- منس... | توضیحات بیشتر |
کاوش | (اسم مصدر از کاویدن)، 1- جستجو، بررسی و تحقیق؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ... | توضیحات بیشتر |
کاووس | (= کیکاووس)، ( کیکاووس. | توضیحات بیشتر |
کاوه | (= گاودرفش)، 1- عَلَم و رایَت گاو؛ 2- (اَعلام) نام شخصیتِ اساطیری شاهن... | توضیحات بیشتر |
کاویان | کاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه)، + ک کاوه. | توضیحات بیشتر |
کتانه | (کتان = نام گیاهی + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کتان؛ 2- (به مجاز) زی... | توضیحات بیشتر |
کتایون | (اَعلام) دختر قیصر روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار که نام دیگرش را ناه... | توضیحات بیشتر |
کسری (کسرا) | (معرب از فارسیِ خسرو)؛ (اَعلام) عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی. + ( خس... | توضیحات بیشتر |
کمند | 1- (به مجاز) آنچه به وسیلهی آن کسی را گرفتار میکنند، دام؛ 2- (در قدیم)... | توضیحات بیشتر |
کوروس | (= کوروش)، ( کوروش. | توضیحات بیشتر |
کوروش (کورش) | 1- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمه ی «کورو» به معنی خو... | توضیحات بیشتر |
کوشا | [از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)]،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ... | توضیحات بیشتر |
کوشان | (از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی))، 1- (= کوشا)، کوشا؛ 2- (اَع... | توضیحات بیشتر |
کوشیار | (= گوشیار)، [از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)]... | توضیحات بیشتر |
کوهیار | (در شاهنامه) از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بز... | توضیحات بیشتر |
کیا | 1- (در قدیم) پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ 2-(به مجاز) سرور و ب... | توضیحات بیشتر |
کیارا | تاسه، میل و خواهش به خوردن چیزهای بیقاعده (ناباب) چنانکه این حالت در ز... | توضیحات بیشتر |
کیارش | (از کی + آرش)، 1- در اوستا «kavi arshan» به معنی کی و شهریار دلیر؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
کیامهر | (کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا + مهر = خورشید، مهربانی و محبت)، ... | توضیحات بیشتر |
کیان | 1- (به مجاز) سروران و بزرگان؛ 2- (اَعلام) 1) کیها، هرکدام از پادشاهان ... | توضیحات بیشتر |
کیان مهر | (کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید)، 1- محبت و دوستی شاهانه و بزرگواران... | توضیحات بیشتر |
کیانا | (سریانی، kyānā) 1- طبیعت، جوهر؛ 2- (در اصطلاح فلاسفه) طبایع. | توضیحات بیشتر |
کیاناز | (کیا+ ناز (افتخار، فخر، تفاخر)) 1- موجب افتخار پادشاهان و سروران و بز... | توضیحات بیشتر |
کیاندخت | دختر بزرگان و سروران، دختری که نژاد و تبار او به بزرگان و سروران میرسد... | توضیحات بیشتر |
کیانوش | 1- بزرگ جاویدان. [از واژهی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی+ اَنوش = بیمرگ... | توضیحات بیشتر |
کیاوش | (کیا + وش (پسوند شباهت))، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان اس... | توضیحات بیشتر |
کیخسرو | 1- (به مجاز) (در قدیم) پادشاه بزرگ و والامقام؛ 2- (در پهلوی) «کی نیک ... | توضیحات بیشتر |
کیسان | (کی+ سان (پسوند شباهت))، 1- همانند کی، مثل کی؛ 2- (به مجاز) از بزرگان،... | توضیحات بیشتر |
کیقباد | 1- به معنی «کی محبوب و سرور گرامی»؛ 2- (اَعلام) 1) (= قباد) (در شاهنام... | توضیحات بیشتر |
کیکاووس | 1- به معنی«دارای منبع فراوان»؛ 2- (اَعلام) 1) (= کاووس) (در شاهنامه) د... | توضیحات بیشتر |
کیلان | 1- مرغ ماهی خوار، حواصیل، بوتیمار. [این واژه با کیلان (kilān) نام شهری... | توضیحات بیشتر |
کیمیا | 1- مادهای فرضی که به گمان قدما فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره... | توضیحات بیشتر |
کیوان | 1- زحل، ز زحل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) آسمان. | توضیحات بیشتر |
کیواندخت | 1- دختری منسوب به کیوان، یا دختر کیوان؛ 2- (به مجاز) زیبارو. | توضیحات بیشتر |
کیومرث | (= گیومرت)، 1- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی ... | توضیحات بیشتر |
کیهان | گیهان، جهان، عالم، گیتی، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی، آ... | توضیحات بیشتر |
کیهانه | (کیهان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به کیهان، ( کیهان. | توضیحات بیشتر |
گران ناز | 1- دارای ناز، کرشمه و غمزهی فراوان؛ 2- دارندهی قشنگی و زیبایی زیاد؛ 3-... | توضیحات بیشتر |
گراناز | (= گران ناز)، ) گران ناز. | توضیحات بیشتر |
گردآفرین | (= گُرد آفرید)، ( گُرد آفرید. | توضیحات بیشتر |
گرشاسب | (= کرشاسپ و گرشاشپ) 1- به معنی دارندهی اسب لاغر؛ 2- (اَعلام) 1) (در شا... | توضیحات بیشتر |
گشتاسب | 1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان... | توضیحات بیشتر |
گشواد | (= کشواد)، 1- دارای بیان شیوا و فصیح است؛ 2-(اَعلام) پهلوان ایرانی، پد... | توضیحات بیشتر |
گل آرا | 1- آن که حرفهاش گل آرایی است، آن که هنر چیدن و آرایش گلها در یک مجمو... | توضیحات بیشتر |
گل آور | (گل + آور (جزء پسین) = آورنده، دارنده)، 1- گل آورنده، گلدارنده؛ 2- (ب... | توضیحات بیشتر |
گل افروز | (گل + افروز (جزء پسین) = افروزنده) (به مجاز) زیبا، لطیف و با طراوت. | توضیحات بیشتر |
گل افشان | (در قدیم) افشانندهی گل یا ریزندهی گل، گل فشان. | توضیحات بیشتر |
گل بخت | (گل + بخت = سرنوشت، طالع)، (به مجاز) زیبا و لطیف و دوست داشتنی. | توضیحات بیشتر |
گل بهار | [گل + بهار = فصل اول سال، شکوفهی درختان خانوادهی مرکبات، گیاهی زینتی ا... | توضیحات بیشتر |
گل پیکر | ویژگی آن که پیکرش مثل گل زیبا و لطیف است، گل اندام. | توضیحات بیشتر |
گل جهان | 1- ویژگی کسی که به لحاظ خصوصیت ویژهای (نظیر زیبایی) در دنیا ممتاز و س... | توضیحات بیشتر |
گل چمن | 1- گلِ چمن؛ 2- (به مجاز) زیباروی و لطیف و خرّم. | توضیحات بیشتر |
گل خندان | (= گلخند)، ( گلخند. | توضیحات بیشتر |
گل سرخ | 1- هر گلی که سرخ باشد، وَرد؛ 2- (به مجاز) زیبارو. [گل سرخ دارای دستهه... | توضیحات بیشتر |
گل سیما | (= گلرخ)، ( گلرخ. | توضیحات بیشتر |
گل غنچه | 1- غنچهی گل؛ 2- (در قدیم) گلگونه که زنان به روی خود میمالند، غازه، سرخ... | توضیحات بیشتر |
گل گیس | ویژگی آنکه گیسوانش چون گل خوشبو، خوش رنگ و لطیف است. | توضیحات بیشتر |
گل یاس | 1- گلِ درختِ یاس، 1 یاس؛ 2- (به مجاز) زیبا و باطراوت. | توضیحات بیشتر |
گلاب | (گل + ان/ an ـ/ (پسوند نسبت یا نشانهی جمع در فارسی))، 1- منسوب به گل؛ ... | توضیحات بیشتر |
گلابتون | 1- (در صنایع دستی) رشتههای نازک طلا و نقره (امروزه اغلب اکلیلی به رنگ... | توضیحات بیشتر |
گلاره | (کردی، gilāra ) 1- مردمک چشم؛ 2- حبهی انگور. | توضیحات بیشتر |
گلاله | (= کُلاله) 1- مو و کاکل مجعد و پیچیده؛ (در عربی)، نوعی پیراهن، قمیص. +... | توضیحات بیشتر |
گلان | 1- مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب حاصل میشود؛ 2- (در عربی) ماءال... | توضیحات بیشتر |
گلباران | 1- گل ریزان، گل پاشان، ریختن و پاشیدن گل؛ 2- ریختن گلِ فراوان بر سر کس... | توضیحات بیشتر |
گلبر | 1- آن که سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است؛ 2- (در گیاهی) گونهی گله... | توضیحات بیشتر |
گلبرگ | (= برگ گل) 1- (در گیاهی) هر یک از برگهای یک گل، برگ گل؛ 2- (به مجاز) (... | توضیحات بیشتر |
گلپاره | (گل+ پاره = جزء پسین بعضی کلمههای مرکب به معنی «قطعه» و «تکه»)، 1- قط... | توضیحات بیشتر |