شیدالله | (فارسی ـ عربی) خورشید خدا، نور خدا. | توضیحات بیشتر |
شیدخت | (شید= خورشید + دخت = دختر) 1- دختر خورشید؛ 2- (به مجاز) زیباروی. | توضیحات بیشتر |
شیدرخ | 1- آفتاب رو، درخشان رو؛ 2- (به مجاز) زیبا. | توضیحات بیشتر |
شیده | (شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی،... | توضیحات بیشتر |
شیردل | (به مجاز) دلیر، شجاع. | توضیحات بیشتر |
شیرزاد | 1- زاده شیر؛ 2- (به مجاز) دلیر و شجاع؛ 3- (در گیاهی) (شیرزاد) نام گیاه... | توضیحات بیشتر |
شیرو | (شیر+ او/uـ/ = (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شیر؛ 2- (به مجاز) دلیر و شجا... | توضیحات بیشتر |
شیرویه | (اَعلام) (در شاهنامه) 1) پهلوان ایرانی، پسر بیژن، که با چند پهلوان دیگ... | توضیحات بیشتر |
شیرین | 1- دارای مزهی شیرینی؛ 2- (به مجاز) مطبوع، دلنشین و دلپذیر؛ 3- (به مجاز... | توضیحات بیشتر |
شیرین دخت | 1- (شیرین + دخت = دختر)، دختر شیرین؛ 2- (به مجاز) زیبا، گرامی، عزیز. | توضیحات بیشتر |
شیفته | (صفت فاعلی از شیفتن)، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق. | توضیحات بیشتر |
شیلان | (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان)، 1- درخت عناب؛ 2-(در مغولی) مهمانی، سور... | توضیحات بیشتر |
شیلر | (آعلام) ناحیهای مرزی در شمال شرقی عراق، به صورت پیش آمدگی در استان ک... | توضیحات بیشتر |
شینا | 1- شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، 2- سعی و کوشش و جِد و جَهد. | توضیحات بیشتر |
شیوا | 1- ویژگی سخنی که به زیبای و با فصاحت بیان شده باشد، شمرده و واضح و دلن... | توضیحات بیشتر |
شیوه | 1- روش، طریقه؛ 2- (در قدیم) عشوه، ناز، حالت، وضع؛ 3- (در عرفان) اندک ج... | توضیحات بیشتر |
صبرا | (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکی... | توضیحات بیشتر |
صبری | (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) ص... | توضیحات بیشتر |
صبورا | (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور. | توضیحات بیشتر |
صبوره | (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور ... | توضیحات بیشتر |
صدرا | (عربی ـ فارسی) (صدر + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، ( صدر؛ 2- (اَع... | توضیحات بیشتر |
صدری | (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (... | توضیحات بیشتر |
صوفیا | (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی. | توضیحات بیشتر |
صونا | (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری... | توضیحات بیشتر |
ضحا | (عربی، ضحی) 1- (در قدیم) زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه؛ 2- آفتاب، ... | توضیحات بیشتر |
طوفان | (معرب از یونانی) (= توفان) 1- جریان هوای بسیار شدید و معمولاً همراه با... | توضیحات بیشتر |
طهماسب | (= تهماسب)، 1- دارندهی اسب قوی؛ 2- (اَعلام) 1) (طهماسب) نام دو تن از پ... | توضیحات بیشتر |
طهمورث | (= تهمورث)، ( تهمورث. | توضیحات بیشتر |
عالی | (عربی) 1- بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ؛ 2- (در... | توضیحات بیشتر |
عرشیا | (عربی ـ فارسی) [عرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)]، منس... | توضیحات بیشتر |
عرفانه | (عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان. ( عرفان. | توضیحات بیشتر |
عطرین | (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو. | توضیحات بیشتر |
علی سان (علیسان) | (عربی ـ فارسی) (علی + سان (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار. | توضیحات بیشتر |
علی سینا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ی علی و سینا. | توضیحات بیشتر |
علیسا | (عربی ـ فارسی) (علی + سا (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار. | توضیحات بیشتر |
غنچه | 1- (در گیاهی) گلی که شکفته نشده و هنوز گلبرگها و کاسبرگهایش فشرده و ... | توضیحات بیشتر |
فاخته | (عربی) 1- پرندهای از خانوادهی کبوتر؛ کوکو، صلصل؛ 2- (در قدیم) (در موس... | توضیحات بیشتر |
فخری | (عربی ـ فارسی) (فخر + ی (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر. 1- ، 2- و ... | توضیحات بیشتر |
فراز | 1- جای بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندی، باز؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ... | توضیحات بیشتر |
فرامرز | 1- آمرزنده (دشمن)؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر رستم، که پس از کشته... | توضیحات بیشتر |
فرانک | (= فرانگ) 1- به معنی پروانه؛ 2- (اَعلام) 1) نام دختر برزین و زن بهرام ... | توضیحات بیشتر |
فرانه | پروانه، فرانک، فرانق. | توضیحات بیشتر |
فربد | (فر = شکوه و جلال + بد/-bad/،/-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول))، 1- نگهبان... | توضیحات بیشتر |
فَربود | راست، درست. | توضیحات بیشتر |
فرتاش | (دساتیر) وجود که در برابر عدم است. (از بر ساختهی فرقه آذرکیوان ـ برهان... | توضیحات بیشتر |
فرجاد | (دساتیر) فاضل و دانشمند. (از برساختههای فرقهی آذرکیوان ـ حاشیهی برهان... | توضیحات بیشتر |
فرجام | سرانجام، عاقبت، پایان. | توضیحات بیشتر |
فرح انگیز | (عربی ـ فارسی) برانگیزندهی شادی، شادی بخش، مفرح. | توضیحات بیشتر |
فرح دخت | (عربی ـ فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال. | توضیحات بیشتر |
فرح روز | (عربی ـ فارسی) 1- آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است؛ 2- (به مجاز) خ... | توضیحات بیشتر |
فرح نوش | (عربی ـ فارسی) (فرح + نوش)، 1- شادمانی و سُرور جاوید؛ 2- (به مجاز) آن ... | توضیحات بیشتر |
فرحزاد | (فرح = شادمانی و سرور + زاد = زاده)، 1- زاده ی شادمانی و سرور؛ 2- ویژ... | توضیحات بیشتر |
فرحناز | (عربی ـ فارسی) 1- آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
فرّخ | 1- خجسته و مبارک و فرخنده؛ 2- (در قدیم) خوشبخت و کامیاب؛ 3- بزرگوار و ... | توضیحات بیشتر |
فرّخ لقا | (فارسی ـ عربی) 1- خوش صورت، زیبا چهر، زیباروی، نیکو دیدار، خوش برخورد؛... | توضیحات بیشتر |
فرّخ ناز | 1- ویژگی آنکه خوشبخت و کامیاب است و دارای ناز و کرشمه است؛ 2- دارای نا... | توضیحات بیشتر |
فرّخزاد | 1- (در قدیم) آن که با طالع خوب به دنیا آمده؛ 2- (به مجاز) نیک بخت؛ 3- ... | توضیحات بیشتر |
فرخنده | 1- موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب، مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) ن... | توضیحات بیشتر |
فرداد | زادهی با شأن و شکوه و شوکت، مولود با شکوه. | توضیحات بیشتر |
فردخت | [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورَد؛ (به مجاز) مای... | توضیحات بیشتر |
فردوس | (در عربی فردَوس) 1- (معرب از فارسیِ پردیس)، بهشت؛ 2- (اَعلام) شهرستانی... | توضیحات بیشتر |
فردیس | پردیس، فردوس، بهشت. | توضیحات بیشتر |
فردین | فروردین، فرودین. فروردین. | توضیحات بیشتر |
فرزاد | (در قدیم) با فر و شکوه زاده شده، زادهی با فر و شکوه و عظمت. | توضیحات بیشتر |
فرزام | (در قدیم) لایق، در خور، شایسته، سزاوار. | توضیحات بیشتر |
فرزان | 1- (در قدیم) فرزانه، خردمند؛ 2- عاقل، حکیم؛ 3- دانش؛ 4- استواری. | توضیحات بیشتر |
فرزانه | دارای خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا. | توضیحات بیشتر |
فرزین | 1- (= فرزان)، فروزان؛ 2- مهرهی وزیر در صفحه شطرنج؛ 3- (اَعلام) نام ... | توضیحات بیشتر |
فرساد | (دساتیر) 1- حکیم، دانشمند، دانا، عاقل؛ 2- نام درختی (توت)، [از برساخته... | توضیحات بیشتر |
فرشاد | (دساتیر) 1- نام روح و عقلِ کره مرّیخ، نفس فلک مریخ، [از برساختههای د... | توضیحات بیشتر |
فرشته | 1- (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأ... | توضیحات بیشتر |
فرشید | 1- (مخفف فرشیدورد)، فرشیدورد؛ 2- شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه د... | توضیحات بیشتر |
فرشیده | (فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید. | توضیحات بیشتر |
فرگل | نوعی پیراهن [برخاسته از فرنگ] که خوشایند و زیبنده و شکوه افزا بوده (اس... | توضیحات بیشتر |
فرناد | 1- پایاب؛ 2- (در سنسکریت) پرانَدَ (آب)؛ 3- (در برهان) پایاب و پایان آم... | توضیحات بیشتر |
فرناز | [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد، زیبایی و برازن... | توضیحات بیشتر |
فرنام | بهترین نام، بالاترین نام. | توضیحات بیشتر |
فرنگیس | (اَعلام) نام دختر افراسیاب تورانی و زن سیاوش. | توضیحات بیشتر |
فرنود | (دساتیر) برهان و دلیل. [از برساختههای دساتیر ـ برهان چ معین]. | توضیحات بیشتر |
فرنوش | (دساتیر) نام عقل فلک قمر که به عربی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگ... | توضیحات بیشتر |
فرنیا | (فر = (در قدیم) (به مجاز) مایهی جلال و شکوه + نیا = پدربزرگ، جد) (به م... | توضیحات بیشتر |
فروتن | آن که خود را از دیگران برتر نداند، آن که خودپسند نیست، متواضع. | توضیحات بیشتر |
فرود | 1- (به مجاز) فرا رسیدن؛ 2- (در قدیم) پایین، نشیب، سرازیری، قرار گرفته ... | توضیحات بیشتر |
فروردین | 1- فروردهای پاکان و فروهرهای پارسیان؛ 2- در آیین زرتشتی یکی از فرشتگان... | توضیحات بیشتر |
فروز | 1- افروختن، فروزیدن؛ 2- (در قدیم) به معنای روشنایی و نور. | توضیحات بیشتر |
فروزان | آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعلهور، مشتعل، روشن، تابناک، ... | توضیحات بیشتر |
فروزنده | (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده؛ روشن و تابان، ... | توضیحات بیشتر |
فروغ | 1- روشنیای که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد؛ پرتو؛ شعلهی ... | توضیحات بیشتر |
فروغ اعظم | (فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزر... | توضیحات بیشتر |
فروهر | 1- نگهداری کردن؛ 2- پناه بخشیدن؛ 3- (در ادیان) در دین زرتشت، صورت غیر ... | توضیحات بیشتر |
فرهاد | 1- در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کردهاند؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاه... | توضیحات بیشتر |
فَرِهان | (فره + ان (پسوند نسبت))، منسوب به فره، با شکوه و بزرگ. | توضیحات بیشتر |
فرهمند | 1- دارای شکوه و وقار؛ 2- (به مجاز) خردمند و دانا، دارای فر، نورانی و ب... | توضیحات بیشتر |
فرهنگ | 1- پدیدهی کلی پیچیدهای از آداب، رسوم، اندیشه، هنر، و شیوهی زندگی که د... | توضیحات بیشتر |
فری مهر | (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشی... | توضیحات بیشتر |
فریا | [فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند ... | توضیحات بیشتر |
فریار | (فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی))، فرهور. فرهور. | توضیحات بیشتر |
فریال | 1- (کلمه فارسی) فر به معنای شکوه به همراه یال به معنای گردن، دارای ان... | توضیحات بیشتر |
فریبا | 1- (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند؛ 2- (در قدیم) به معنای فریف... | توضیحات بیشتر |
فریبرز | 1- دارندهی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر ... | توضیحات بیشتر |