آترینا | (آتَرین+ا (پسوند نسبت))،منسوب به آترین (؟) ( آترین. 1- و 2- | توضیحات بیشتر |
آتور | (پهلوی) 1- آتش، آذر؛ 2- (اَعلام) 1) یک بخش از تقویم قدیمی ایرانی که مغ... | توضیحات بیشتر |
آتین | (در زند و پازند) 1- موجود شده، پیدا گردیده؛ 2- به هم رسیده. | توضیحات بیشتر |
آذر | (پهلوی) 1- (در قدیم) آتش، نار؛ 2- ماه نهم از سال شمسی؛ 3- (در قدیم) (گ... | توضیحات بیشتر |
آراد | 1- (اَعلام) (در آیین زرتشتی) نام فرشتهی موکل بر دین و تدبیر امور و مصا... | توضیحات بیشتر |
آراسته | (پهلوی، ārāstak) (صفت مفعولی از آراستن)1- آرایش شده و زینت و زیور داده... | توضیحات بیشتر |
آرزو | (پهلوی، ārzok) 1- خواهش، کام، مراد، چشمداشت، امید، توقع و انتظار؛ 2- م... | توضیحات بیشتر |
آرسِن | 1- (پهلوی، ārasan) انجمن، مجمع؛ 2- (در عبری) مردِ مبارز. | توضیحات بیشتر |
آسنا | ارفع، بلندتر، عالیتر. | توضیحات بیشتر |
آسو | 1- (در کردی) به معنی افق طلایی؛ 2- (در پهلوی) صورت پهلوی واژهی «آهو»؛ ... | توضیحات بیشتر |
آلا | (پهلوی) سرخ، سرخکمرنگ. | توضیحات بیشتر |
آیین (آئین) | 1-(پهلوی)کیش، روش، دین، شیوهی مناسب و مطلوب؛ 2- (در قدیم) جلال و شکوه،... | توضیحات بیشتر |
ابریشم | (پهلوی) 1- رشتهای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند، حریر؛ 2... | توضیحات بیشتر |
اَرسَن | 1- انجمن، مجلس، محفل، مجمع، مجلس بزم؛ 2- (در پهلوی) (آرسن، ārasan) ا... | توضیحات بیشتر |
اََروند | (اوستایی، aurvant) (در تفسیر پهلوی، arvand) 1- تند، تیز، چالاک، دلیر؛ ... | توضیحات بیشتر |
افراسیاب | (پهلوی) 1- شخص هراسناک، به هراس اندازنده؛ 2- (در اوستایی، fran(g)rasiy... | توضیحات بیشتر |
البرز | (پهلوی) 1- کوه بلند، کوه بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) رشته کوهی در شمال ایران ... | توضیحات بیشتر |
باختر | 1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است. | توضیحات بیشتر |
باربد | [(بار = رخصت، اجازه + بد/ badـ/ و/ bodـ/ (پسوند محافظ یا مسئول)]، 1- خ... | توضیحات بیشتر |
بامداد | (در پهلوی، bāmdāt) 1- مدت زمانی از هنگام روشن شدن هوا تا طلوع آفتاب و ... | توضیحات بیشتر |
برزین | (پهلوی) 1- بالنده (بالنده مهر) فشردهی آذر برزین مهر؛ 2- (اَعلام) نام ی... | توضیحات بیشتر |
بلاش | 1- از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزده... | توضیحات بیشتر |
بهرام | 1- به معنای «در هم شکننده مقاومت»؛ 2- (در گزارش پهلوی اوستا، varhrān،v... | توضیحات بیشتر |
بهمن | 1- (در اوستایی، vohumana)؛ 2-(در پهلوی، vahuman) نیک اندیش، به منش، نی... | توضیحات بیشتر |
بیژن | (پهلوی) (اَعلام) نام پهلوان ایرانی، پسر گیو و نواده ی گودرز و رستم، که... | توضیحات بیشتر |
پرشان | (از اوستایی، paršāna)، رزمجو . | توضیحات بیشتر |
پرویز | (پهلوی، apayvej) 1- پیروز، پیروزگر، فاتح؛ 2- (اَعلام) نام خسرو دوم شاه... | توضیحات بیشتر |
پوران | (پهلوی) 1- (= بوران) سرخ، گلگون؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از دختران خسرو... | توضیحات بیشتر |
توران | (در پهلوی، turān )، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت)) (اَعلام) 1) س... | توضیحات بیشتر |
تورج | (پهلوی) (اَعلام) نام پسر بزرگ فریدون؛ همان تور که توران منسوب به اوست،... | توضیحات بیشتر |
جاماسب | (اوستایی، jāmāspa) 1- به معنای دارای اسب درخشان؛ 2- (اَعلام) نام برادر... | توضیحات بیشتر |
خسرو | (معرب پهلوی) 1- پادشاه؛ 2- (اَعلام) شاه سلسلهی اشکانی: [110-128 میلادی... | توضیحات بیشتر |
رَسپینا | (پهلوی، pātec) فصل پاییز، پاییز. | توضیحات بیشتر |
رودابه | (پهلوی) (اَعلام) (در شاهنامه) دختر مهراب پادشاه کابل، همسر زال و مادر ... | توضیحات بیشتر |
رهی | (پهلوی) غلام، بنده، چاکر. | توضیحات بیشتر |
سودابه | (= سوداوه) 1- (در پهلوی) به معنی دارنده ی آب روشنی بخش؛ 2- (اَعلام) (... | توضیحات بیشتر |
سیرانوش | [سیر (در پهلوی) راضی و خشنود + انوش= جاویدان]، خوشنودی و رضایتمندی جا... | توضیحات بیشتر |
شمیسا | (= شمسا)، ( شمسا. | توضیحات بیشتر |
کارن | (= قارِن)، ن قارِن. | توضیحات بیشتر |
مارتیا | (پهلوی) 1- آدمی، انسان؛ 2- (اَعلام) نام پیشوای شورش عیلام در کتیبهی بی... | توضیحات بیشتر |
مانا | (صفت از ماندن) 1- ماندنی، پایدار؛ 2- (در پهلوی) مانند و مانند بودن. | توضیحات بیشتر |
مانیا | 1- (در پارسی باستان) خانه، سرای؛ 2- (در پهلوی) برابر با واژهی مان به م... | توضیحات بیشتر |
مینو | 1- (در ادیان) بهشت، فردوس؛ 2- (در پهلوی) این واژه مینوک و صورت اوستایی... | توضیحات بیشتر |
ونداد | (پهلوی) (= وندات)، نام خاص(؟). | توضیحات بیشتر |
ویدا | 1- پیدا، هویدا، ظاهر، آشکار؛ 2- (در پهلوی) یابنده، جوینده. | توضیحات بیشتر |
هژیر | (= هجیر) 1- خوب، پسندیده؛ 2- زیبا؛ 3- چابک، چالاک؛ 4- (در حالت قیدی) ب... | توضیحات بیشتر |
هما | 1- (در پهلوی)، فرخنده؛ 2- پرندهای با جثهای نسبتاً درشت از خانوادهی ل... | توضیحات بیشتر |
هوشیار | (پهلوی) (= هوشیار، هشیوار) 1- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ 2- عاقل، بخ... | توضیحات بیشتر |
هونیا | (هو = خوب + نیا) 1- دارای نیای خوب، نیکوتبار، نیک نژاد؛ 2- (در پهلوی) ... | توضیحات بیشتر |