داریا | (در پارسی باستان) دارنده؛ (= دارا). | توضیحات بیشتر |
داریوش | 1- (= دارا، دارای، داراب) به معنی دارندهی نیکی (بهی)؛ 2- (اَعلام) نام ... | توضیحات بیشتر |
دالیا | نوعی از گلِ کوکب. | توضیحات بیشتر |
دامون | 1- دشت و صحرا؛ 2- (اَعلام) از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان. | توضیحات بیشتر |
دانا | دارای عقل و تجربه، خردمند، عاقل، دارای علم و آگاهی، عالم، علیم. | توضیحات بیشتر |
دانش | علم، مجموعهی اطلاعات یا آگاهیها دربارهی یک پدیده که از طریق آموختن، تج... | توضیحات بیشتر |
دانشور | (دانش + ور (پسوند دارندگی))، دارای علم و دانش، دانشمند. | توضیحات بیشتر |
دانوش | (اَعلام) (= ودانوش) نام شخصی در داستان وامق و عذرا. | توضیحات بیشتر |
دانیا | گشنیز؛ نام هندی کزبره. | توضیحات بیشتر |
دانیار | [(دان (بن مضارع)= دانستن) (به مجاز) آگاهی و دانش + یار (پسوند دارندگی)... | توضیحات بیشتر |
داور | 1- حَکَم؛ 2- (در حقوق) قاضی؛ 3- (به مجاز) خداوند، پادشاه، حاکم. | توضیحات بیشتر |
دایانا | (دایا (زر سرخ و طلا) + پسوند اسم سازِ ( نا)) 1- به معنی مثل زر سرخ؛ 2-... | توضیحات بیشتر |
درافشان | (عربی ـ فارسی) 1- آن که مروارید میافشاند؛ 2- (به مجاز) بخشنده؛ 3- (به ... | توضیحات بیشتر |
درخشان | 1- دارای درخشش، روشن و تابان، درخشنده؛ 2- (به مجاز) جالب توجه و چشم گی... | توضیحات بیشتر |
درخشنده | (صفت فاعلی از درخشیدن)، 1- دارای درخشش و تلألؤ؛ 2-روشن و تابان. | توضیحات بیشتر |
دردانه | (عربی ـ فارسی) 1- (به مجاز) بسیار محبوب و گرامی، عزیزکرده، ناز پرورده؛... | توضیحات بیشتر |
درسا | (عربی ـ فارسی) (دُر= مروارید، لؤلؤ + سا (پسوند شباهت))، 1- شبیه به دُر... | توضیحات بیشتر |
درناز | /dānā/ | توضیحات بیشتر |
دریا | 1- (در جغرافیا) تودهی بسیار بزرگی از آب، دریاچه، رود بزرگ؛ 2- (به مجاز... | توضیحات بیشتر |
درین | (عربی ـ فارسی) (دُر + ین (پسوند نسبت)) 1- از دُر، ساخته شده از دُر؛ 2-... | توضیحات بیشتر |
دریه | (عربی ـ فارسی) (دُر + ایه (پسوند نسبت))، مانند دُر، درخشان، روشن. | توضیحات بیشتر |
دستان | 1- (در قدیم) آهنگ و لحن، داستان، قصه، افسانه؛ 2- (اَعلام) لقب زال پدر ... | توضیحات بیشتر |
دل آرا | 1- موجب آرامش و شادی دیگران؛ 2- (در قدیم) محبوب، معشوق؛ 3- (اَعلام) نا... | توضیحات بیشتر |
دل افروز | (به مجاز) مایهی شادی و خوشی دل، محبوب و خوشایند؛ (در قدیم) شاد و خرم، ... | توضیحات بیشتر |
دلارام | (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر. | توضیحات بیشتر |
دلاور | 1- (به مجاز) شجاع و جنگجو؛ 2- (در قدیم) گستاخ. | توضیحات بیشتر |
دلبر | (به مجاز) دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقهی دیگران؛ معشو... | توضیحات بیشتر |
دلبند | 1- (به مجاز) عزیز و دوست داشتنی؛ 2- (در قدیم) معشوق، اسیر کنندهی دل، ج... | توضیحات بیشتر |
دلدار | (به مجاز) 1- معشوق و محبوب؛ 2- (در قدیم) مهربان، با محبت؛ 3- (در تصوف)... | توضیحات بیشتر |
دلشاد | خوشحال و شادمان، در حال شادمانی. | توضیحات بیشتر |
دلناز | (دل + ناز = نوازش)، نوازشِ دل، دلنواز. | توضیحات بیشتر |
دلنواز | 1- (به مجاز) مایهی آرامش دل، آرامش بخش؛ 2- (در قدیم) نوازشگر، مهربان ... | توضیحات بیشتر |
دلیر | 1- (به مجاز) شجاع، دارای جرأت و جسارت؛ 2- (در قدیم) گستاخ، بی پروا. | توضیحات بیشتر |
دنا | (اَعلام) 1) قسمتی از کوهستان شمال غربی فارس که قلهای معروف به همین نا... | توضیحات بیشتر |
دهگان | (معرب از فارسی دهگان) 1- کشاورز، مالکِ ده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ایرا... | توضیحات بیشتر |
دیاکو | (اَعلام) (= دیا اکو)، پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران [حدود 740-708 پیش ... | توضیحات بیشتر |
دیبا | (= دیباه) (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمی معمولاً رنگین. | توضیحات بیشتر |
دیدار | 1- ملاقات، دیدن یکدیگر، دیدن؛ 2- (در تصوف) مشاهده؛ 3- (به مجاز) چهره، ... | توضیحات بیشتر |
دینیار | یار و یاور و مددکار دین. | توضیحات بیشتر |
راد | (در قدیم)1- جوانمرد؛ 2- آزاده؛ 3- بخشنده، سخاوتمند؛ 4- خردمند، دانا، ح... | توضیحات بیشتر |
رادا | (راد + ا (پسوند نسبت))، منسوب به راد، ( راد. 2- ،3- و4- | توضیحات بیشتر |
رادمان | 1- رادمنش، کریم، با سخاوت؛ + ر رادمن؛ 2- (اَعلام) نام سرداری معاصر خسر... | توضیحات بیشتر |
رادمهر | خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید. | توضیحات بیشتر |
رادوین | (راد = جوانمرد + وین (پسوند تصغیر))، 1- جوانمرد کوچک؛ 2- (به مجاز) ر... | توضیحات بیشتر |
رادین | آزادوار، آزاده، به مانند آزاده. | توضیحات بیشتر |
راستین | 1- حقیقی، واقعی؛ 2- (در قدیم) راست قامت. | توضیحات بیشتر |
راشین | (راش = نوعی درخت در جنگلهای ایران + ین (پسوند نسبت)) 1- (به مجاز) سر ... | توضیحات بیشتر |
راما | (سنسکریت) 1- (اَعلام) (در اسطورههای هندی) ششمین مظهر «ویشنو» /vichnou... | توضیحات بیشتر |
رامان | 1- (رام + ان (پسوند نسبت))، منسوب به رام، ( رام 1- ،2- و3- ؛ 2- (اَعل... | توضیحات بیشتر |
رامبد | (رام + بد /-bod/ (پسوند نگهبان و مسئول))، 1- رئیس رامشگران؛ 2- آرامش د... | توضیحات بیشتر |
رامتین | (= رامسین، رامین) 1- نوازنده؛ 2- سازنده؛ 3- (اَعلام) نام شخصی که واضع ... | توضیحات بیشتر |
رامسین | گونهی کهنه رامتین به معنی سازنده و نوازنده است. + ن.ک.رامتین. | توضیحات بیشتر |
رامش | (در قدیم) 1- شادی و طرب؛ 2- عیش و خوشی؛ 3- سرود، نغمه؛ 4- امن، آسودگی. | توضیحات بیشتر |
رامک | (رام +ک (تصغیر))، مصغر رام، ( رام. 1- ، 2- و 3- | توضیحات بیشتر |
رامی | (رام + ی (پسوند نسبت))، منسوب به رام، ( رام. 1- ، 2- و 3- | توضیحات بیشتر |
رامیار | (= رمیار)، رمه یار، چوپان. | توضیحات بیشتر |
رامین | (= رام، رامتین)، (اََعلام) نام عاشق ویسه، [این کلمه در بعضی منابع مرکب... | توضیحات بیشتر |
رامینا | (رامین + الف (نسبت)) 1- منسوب به رامین؛ 2- دخترِ طربناک. | توضیحات بیشتر |
رامینه | رام، رامین، طربناک. | توضیحات بیشتر |
رایا | (رای = فکر، اندیشه، تأمل + الف (اسم ساز))؛ (به مجاز) فکر و اندیشه. | توضیحات بیشتر |
رایان | (اَعلام) نام کوهی در حجاز و نام شهری و روستایی است. | توضیحات بیشتر |
رایکا | (گیلکی) (= ریکا) به معنی پسر، محبوب و مطلوب. | توضیحات بیشتر |
رائین | 1- (= رایین) نام بلوک و قصبه ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و ... | توضیحات بیشتر |
رحمدل | (عربی ـ فارسی) (به مجاز) رئوف و دل نازک، دل رحم. | توضیحات بیشتر |
رخساره | رخسار، رخ، چهره، صورت. | توضیحات بیشتر |
رخسانا | [(رخ + سان (پسوند شباهت) + ا (پسوند نسبت)] 1- به معنی مانند رخ، مانند... | توضیحات بیشتر |
رخسانه | [رخ + سان (پسوند شباهت) + ه (پسوند نسبت)]، (= رخسانا)، ، رخسانا. | توضیحات بیشتر |
رخشان | (= درخشان)، ( درخشان. | توضیحات بیشتر |
رخشنده | (صفت فاعلی از رخشیدن)، 1- درخشنده؛ 2- (به مجاز) دارای عظمت و شکوه. | توضیحات بیشتر |
رزان | 1- تاکستان، باغ انگور؛ 2- (در عربی) سنجیده شده، با وقار و آراسته. | توضیحات بیشتر |
رزبان | 1- آن که از مرز کشور پاسداری میکند، سرحد دار؛ 2-(در قدیم) (به مجاز) آن... | توضیحات بیشتر |
رزی | (فرانسوی ـ فارسی) (رُز + ی (پسوند نسبت))، منسوب به رُز، رُز. | توضیحات بیشتر |
رسا | 1- ویژگی صدایی که به وضوح قابل شنیدن است، موزون و بلند، آنچه به راحتی ... | توضیحات بیشتر |
رستا | (رَست = رَستن، رهیدن + ا (پسوند)) رستگار شده، رهایی یافته و خلاص شده. | توضیحات بیشتر |
رُستا | (در قدیم) روستا، دِه. | توضیحات بیشتر |
رستگار | 1- رها، خلاص؛ 2- نجات یافته. | توضیحات بیشتر |
رستم | 1- کشیده بالا، بزرگ تن، قوی اندام؛ 2- (در فارسی باستان، گاتها و دیگر ب... | توضیحات بیشتر |
رشنک | (اوستایی) 1- روشن؛ 2- (در گیاهی) نام گیاهی است (شاتل)؛ 3- (اَعلام) در ... | توضیحات بیشتر |
رضوانه | (عربی ـ فارسی) (رضوان + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به رضوان؛ 2- بهشتی؛ 3... | توضیحات بیشتر |
روبیتا | 1- مقلوب شدهی بیتارو، بینظیر؛ 2- (به مجاز) زیباروی. | توضیحات بیشتر |
روجا | (کردی ـ فارسی) [روج (کردی) = روز، آفتاب + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب ب... | توضیحات بیشتر |
روح افزا | 1- آنچه به روان انسان شادابی و طراوت می بخشد، جانبخش، مفرح؛ 2- گوشهای... | توضیحات بیشتر |
روح الامین | (عربی) (= جبرائیل)، ( جبرائیل؛ [روح نام جبرئیل است و امین صفت اوست و خ... | توضیحات بیشتر |
روح انگیز | (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1- | توضیحات بیشتر |
روح بخش | (عربی ـ فارسی) (= روح افزا)، ( روح افزا. 1- | توضیحات بیشتر |
روحا | (عربی ـ فارسی) (روح = جان، نفس، روان + الف (اسم ساز))، منسوب به جان ... | توضیحات بیشتر |
رودین | (رود = فرزند به ویژه پسر + ین (پسوند نسبت)) (به مجاز) فرزند پسر. | توضیحات بیشتر |
روزا | (روز + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به روز؛ 2- (به مجاز) تابنده و زیبا. +... | توضیحات بیشتر |
روزانا | (روزان + الف اسم ساز ) 1- منسوب به روز؛ 2- روشنا؛ 3- (به مجاز) تابنده ... | توضیحات بیشتر |
روزبه | (در قدیم) ( به مجاز) خوشبخت، سعادتمند، بهروز. | توضیحات بیشتر |
روژبین | (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + بین = جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب، به ... | توضیحات بیشتر |
روژیا | (کردی ـ فارسی) (روژ + ی میانجی + ا (پسوند اسم ساز))، روز و روشنایی. | توضیحات بیشتر |
روژین | (کردی ـ فارسی) (روژ = روز + ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به روز؛ 2- تابنا... | توضیحات بیشتر |
روسانا | (رو + سان + الف اسم ساز) مانند روی و چهره. | توضیحات بیشتر |
روشا | (رو + شا = شاد) روشاد، دارای چهرهی شاد، شاداب. | توضیحات بیشتر |
روشان | (= روشن)، ( روشن. | توضیحات بیشتر |
روشن | 1- دارای نور، تابنده، درخشان؛ 2- (به مجاز) آگاهِ با بصیرت، بینا؛ 3- شا... | توضیحات بیشتر |
روشن دخت | (روشن + دخت = دختر)، 1- دختر تابنده و شاد؛ 2- (به مجاز) زیبارو. | توضیحات بیشتر |
روشنا | 1- روشن، جای روشن، روشنایی؛ 2- (در کردی) روشن، آشنا. | توضیحات بیشتر |
رومینا | 1- زدوده و صیقل کرده شده و جلا داده؛ 2- پاک و پاکیزه کرده. | توضیحات بیشتر |