پریا | (پری + الف اسم ساز)؛ همانند پری. | توضیحات بیشتر |
پریان | 1- منسوب به پری؛ 2- فرشتگان؛ 3- (به مجاز) زیبا. | توضیحات بیشتر |
پریدخت | (پری + دخت = دختر)، 1- دختر پری چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو. | توضیحات بیشتر |
پریسا | (پری + سا (پسوند شباهت))، 1- زیبا مانند پری؛ 2- (در قدیم) (در فرهنگ عو... | توضیحات بیشتر |
پریسان | (پری + سان ( پسوند شباهت))، 1- چون پری؛ 2- کنایه از زیبا روی است. | توضیحات بیشتر |
پرینا | (واژه مرکب از پر = نرمی و لطافت + ین نسبت + الف اسم ساز) به معنای «به ... | توضیحات بیشتر |
پرینوش | [پری = موجود زیبا و نیکوکار نامرئی؛ (به مجاز) زیبارو و دارای اندام ظری... | توضیحات بیشتر |
پریوش | (پری + وش (پسوند شباهت))، مانند پری در زیبایی. | توضیحات بیشتر |
پِژمان | 1- (در قدیم) غمگین، دلتنگ، نا امید؛ 2- (اَعلام) پژمان [حسین پژمان بخت... | توضیحات بیشتر |
پِژواک | 1- (در فیزیک) صدایی که حاصل تکرارِ صدا پس از برخورد به مانع و بازتاب آ... | توضیحات بیشتر |
پگاه | 1- صبح زود، سحر؛ 2- (در قدیم) هنگام صبح زود. | توضیحات بیشتر |
پناه | پشتیبان، حامی، نگهبان. | توضیحات بیشتر |
پندار | فکر, اندیشه. | توضیحات بیشتر |
پوپک | (در قدیم) هدهد، پوپوک. | توضیحات بیشتر |
پوران دخت | (پوران + دخت = دختر)، 1- دختر سرخ و گلگون؛ 2- (به مجاز) زیبارو؛ 3- (اَ... | توضیحات بیشتر |
پوریا | (اَعلام) نام پهلوان دلیر ایرانی مشهور به پهلوان محمود خوارزمی و ملقب ب... | توضیحات بیشتر |
پولاد | (= فولاد)؛ (اَعلام) نام پهلوانی در زمان کیقباد. | توضیحات بیشتر |
پونا | 1- (= پودنه و پونه) (در گیاهی) گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی ... | توضیحات بیشتر |
پونه | (در گیاهی) گیاهی علفی، یک ساله و معطر از خانوادهی نعناع که برگها وگل... | توضیحات بیشتر |
پویا | 1- ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری... | توضیحات بیشتر |
پویان | (در قدیم) 1- آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، روان؛ 2- دونده، د... | توضیحات بیشتر |
پویه | 1- فرایند؛ 2- (در قدیم) حرکت یا رفتن نه به تندی نه به آهستگی، دویدن. | توضیحات بیشتر |
پهلوان | 1- جنگجوی شجاع و زورمند؛ 2- (به مجاز) آنکه در امری سرآمد است؛ 3- (به م... | توضیحات بیشتر |
پیام | 1- الهام، وحی؛ 2- مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گر... | توضیحات بیشتر |
پیرایه | 1- زیور و زینت؛ 2- طلا، جواهر و مانند آنها که به عنوان زیور و زینت به ... | توضیحات بیشتر |
پیروز | (= فیروز)، 1- غلبه کننده بر حریف در جنگ یا مسابقه؛ 2- فرخنده، مبارک، خ... | توضیحات بیشتر |
پیروزه | (= فیروزه)، ( فیروزه. | توضیحات بیشتر |
پیشرو | 1- آن که پیشرفت کرده، پیشتاز، پیشگام؛ 2- (به مجاز) رهبر، پیشوا، مقتدا،... | توضیحات بیشتر |
پیمان | قراری که دو یا چند تن میگذارند تا کاری انجام دهند یا تعهدی نسبت به هم ... | توضیحات بیشتر |
پیمانه | 1- هر ظرف یا مقیاسی دیگر از آن برای اندازهگیری مقدار معینی از هر چیز ... | توضیحات بیشتر |
پیوند | (بن مضارعِ پیوستن)، 1- پیوستن؛ 2- پیوسته بودن دو یا چند کس؛ 3- ازدواج؛... | توضیحات بیشتر |
تابان | دارای نور و روشنی، درخشان، روشن. | توضیحات بیشتر |
تابنده | (صفت فاعلی از تابیدن)، آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان. | توضیحات بیشتر |
تارا | ستاره، کوکب، مردمک چشم. | توضیحات بیشتر |
تالین | (اَعلام) پایتخت کشور استونی، برکنارهی جنوبی خلیج فنلاند از بندرهای عمد... | توضیحات بیشتر |
تانیا | در گویش خراسانی به معنی توانستن (؟). | توضیحات بیشتر |
ترانه | 1- (در موسیقی) شعری متشکل از چند بیت مقفا و همسان از نظر تعداد هجاها ... | توضیحات بیشتر |
ترمه | نوعی پارچه (قیمتی) از جنس کرک، پشم، یا ابریشم با نقشهای بته جقه، اسلی... | توضیحات بیشتر |
ترنج | 1- (در گیاهی) بالنگ؛ 2- طرحی (در قدیم) مرکّب از طرحهای اسلیمی و گل و ... | توضیحات بیشتر |
تندیس | 1- مجسمه؛ 2- (در قدیم) بت، تصویر برجسته، تمثال؛ 3- (به مجاز) زیباروی. | توضیحات بیشتر |
توانا | دارای قدرت انجام کار، نیرومند، پر قدرت، قادر در مقابلِ ناتوان. | توضیحات بیشتر |
توتیا | 1- از آبزیان دریایی که در بستر دریا زندگی میکند؛ 2-نوعی ماده شیمایی که... | توضیحات بیشتر |
توران | (در پهلوی، turān )، (تور = پسر فریدون + ان (پسوند نسبت)) (اَعلام) 1) س... | توضیحات بیشتر |
توران دخت | (توران+ دخت = دختر)، 1- دختر تورانی؛ 2- (اَعلام) نام دختر خسرو پرویز ک... | توضیحات بیشتر |
تهمتن | 1- (در قدیم) تنومند، قوی جثه، نیرومند؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) لقبِ ر... | توضیحات بیشتر |
تهمورث | (در اوستایی، taxmo urupa) (= طهمورث) 1- به معنی قوی جثه و نیرومند؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
تهمینه | [مرکب از «تهم» به معنی نیرومند و قوی + «ینه»/ ine ـ/ پسوند نسبت)] 1- م... | توضیحات بیشتر |
تیام | (لُری) 1- چشمانم؛ 2- (به مجاز) عزیز و گرامی. | توضیحات بیشتر |
تیرداد | 1- زاده شده در تیرماه؛ 2- (اَعلام) نام سه تن از شاهان اشکانی. 1) تیردا... | توضیحات بیشتر |
تینا | 1- (در زند و پازند) گل سرخ ؛ 2- (در عربی) طین. | توضیحات بیشتر |
ثمینا | (عربی ـ فارسی) (ثمین + الف نسبت) منسوب به ثمین، ثمین. | توضیحات بیشتر |
جامی | (جام + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به جام؛ 2- (اعلام) 1) نورالدین ابوالب... | توضیحات بیشتر |
جان افروز | (به مجاز) آسایش بخش روان. | توضیحات بیشتر |
جانان | 1- معشوق، محبوب؛ 2- خوب؛ 3- زیباروی. | توضیحات بیشتر |
جانبخش | 1- ویژگی آنکه موجب شادی، آرامش و تازگی روح میشود و لذت بخش و خوشایند ا... | توضیحات بیشتر |
جاوید | 1- (= جاویدان)، جاویدان؛ 2- (اَعلام) نام مستعار حسین راثی زاده شاعر و ... | توضیحات بیشتر |
جاویدان | همیشگی، ابدی، به طور همیشگی، تا ابد. | توضیحات بیشتر |
جمشید | 1- به معنای جم درخشان یا جم شاه؛ 2- (اَعلام) آخرین شاه پیشدادی در داست... | توضیحات بیشتر |
جوان | 1- آن که زمان زیادی از عمرش نگذشته است، کم سن و سال؛ 2- (به مجاز) شادا... | توضیحات بیشتر |
جوانشیر | 1- شیر جوان؛ 2- کنایه از جوان زورمند و دلیر. | توضیحات بیشتر |
جوانمرد | (به مجاز) دارای خصلتهای نیک و پسندیده مانند بخشندگی، گذشت، دلیری و کم... | توضیحات بیشتر |
جوانه | 1- تازه، نو؛ 2- (به مجاز) جوان. | توضیحات بیشتر |
جواهر | 1- هر یک از سنگهای گرانبها مانند یاقوت و زمرد؛ 2-(به مجاز) آن که وجود... | توضیحات بیشتر |
جهان | 1- کیهان، عالم، گیتی، دنیا؛ 2- (به مجاز) 1) فرهنگ؛ 2) حیطه؛ 3) نمادی ب... | توضیحات بیشتر |
جهان آرا | (در قدیم) 1- زیبا کننده، زینت بخش و مایهی زیبایی جهان؛ 2- (به مجاز) 1)... | توضیحات بیشتر |
جهان آفرین | 1- آن که عالم را خلق کرده است؛ 2- خدا. | توضیحات بیشتر |
جهان بخش | 1- (به مجاز) ویژگی آن که جهان تحت سلطهی اوست و میتواند آن را به کسی بب... | توضیحات بیشتر |
جهان بین | 1- ویژگی آن که جهان را میبیند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) چشم و دیده؛ 3- (... | توضیحات بیشتر |
جهان تاب | آنچه به جهان نور و روشنایی میدهد، عالمتاب، نور دهندهی جهان. | توضیحات بیشتر |
جهان دخت | دختر شهره در عالم. | توضیحات بیشتر |
جهان ناز | مایهی افتخار جهان، فخر جهان. | توضیحات بیشتر |
جهاندار | 1- جهان دارنده؛ 2- نگهبان جهان؛ 3- پادشاه؛ 4- مدبرِ امور جهان؛ 5- (به ... | توضیحات بیشتر |
جهانگرد | آن که به کشورها و نواحی مختلف جهان سفر می کند، سیاح، گردش گر. | توضیحات بیشتر |
جهانگیر | 1- جهان گشا؛ 2- بسیار مشهور در همهی جهان؛ 3-فراگیرندهی عالم؛ 4- (اَعلا... | توضیحات بیشتر |
چالاک | 1- دارای سرعت و مهارت در عمل، چابک؛ 2- (در قدیم) بلند؛ 3- آراسته؛ 4- ب... | توضیحات بیشتر |
چکامه | شعر به ویژه قصیده. | توضیحات بیشتر |
چمران | (اَعلام) 1) نام پارسایی در یشتِ سیزدهم (اوستا) ؛ 2) چمران (= مصطفی چمر... | توضیحات بیشتر |
چمن | (در قدیم) 1- زمین سبز و خرم، باغ و بوستان مرغزار؛ 2- (در گیاهی) نام گی... | توضیحات بیشتر |
چمن ناز | (به مجاز) زیبارویی که دارای ناز و عشوه و کرشمه است. | توضیحات بیشتر |
چهره | چهر، روی، صورت. | توضیحات بیشتر |
حَسِیبا | (عربی ـ فارسی) (حَسِیب = پاک نژاد، پاکزاد، اصیل + ا (پسوند نسبت))، دار... | توضیحات بیشتر |
حوروش | (عربی ـ فارسی) (حور+ وش (پسوند شباهت)) دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی... | توضیحات بیشتر |
حوری | (عربی ـ فارسی) 1- (در ادیان) حور؛ 2- (به مجاز)، زن زیبا. | توضیحات بیشتر |
حوریا | (عربی ـ فارسی) [حور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت)... | توضیحات بیشتر |
خاتم | (در صنایع دستی) 1- نقوش و طرحهای تزیینی روی چوب؛ 2- (در قدیم) انگشتر،... | توضیحات بیشتر |
خاور | (مخففِ خاوران) هم به معنی مشرق و هم به معنای مغرب است. | توضیحات بیشتر |
ختن | 1- (اعلام) شهر و واحهای در جنوب باختری منطقه خودگردان سین کیانگ اویغور... | توضیحات بیشتر |
خجسته | (اوستایی) 1- مبارک، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه نو... | توضیحات بیشتر |
خرامان | دارای حالت خرامیدن، در حال خرامیدن، به آهستگی و با ناز. | توضیحات بیشتر |
خرّم | 1- سرسبز و با طراوت؛ 2- شاد، خوشحال، خوب، خوش؛ 3- فرخنده، مبارک. | توضیحات بیشتر |
خشایار | 1- دلیر، نیرومند؛ 2- (اَعلام) نام دو تن از شاهان هخامنشی 1) خشایارشای ... | توضیحات بیشتر |
خشنود | 1- خوشحال و راضی؛ 2- (در قدیم) قانع. | توضیحات بیشتر |
خوب چهر | دارای سیمای زیبا، زیبا. | توضیحات بیشتر |
خورشید | 1- (در نجوم) کُرهی سوزان، جرم مرکزی منظومهی شمسی به نام کرهی خورشید که... | توضیحات بیشتر |
خوش روز | دارای زندگی راحت و بارفاه. | توضیحات بیشتر |
خوشیار | دوست و یار شاد و شادمان. | توضیحات بیشتر |
دادمهر | 1- عدالت دوست؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تا... | توضیحات بیشتر |
دادور | 1- (در قدیم) دادگر؛ 2- (به مجاز) قاضی؛ 3- از نامهای خداوند. | توضیحات بیشتر |
دارا | 1- برخوردار از چیزی یا در اختیار دارندهی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ 2-... | توضیحات بیشتر |
داراب | 1- دارنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاه ایران از سلسلهی کیانی، پسر... | توضیحات بیشتر |