Ooma
انتخاب نام دختر و پسر
اسم دختر و پسر فارسی همراه با معنی
نام معنی مشاهده
اردشیر1- شهریاری و پادشاهی مقدس، کسی که دارای چنین شهریاری است؛ 2- (اَعلام) ...توضیحات بیشتر
اردلان(اَرد = پاک و مقدس + لان (پسوند مکان)‌)، 1- جای و مکان مقدس؛ 2- نام طا...توضیحات بیشتر
اردوان1- نگهبان درستکاران؛ 2- (اَعلام) نام پنج تن از شاهان ایرانی  از سلسلهی...توضیحات بیشتر
اَرزنده(صفت فاعلی از ارزیدن) 1- دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق؛ 2...توضیحات بیشتر
ارژنگ1-(به مجاز) نقش و نگار؛ 2- (اَعلام) 1) (= ارتنگ) نام کتاب مصور تألیف «...توضیحات بیشتر
ارس(اَعلام) نام رودخانه‌ای بزرگ که از کوه‌های هزار ترکیه سرچشمه میگیرد و ...توضیحات بیشتر
ارسام(= آرشام و آرسام)   آرشام.توضیحات بیشتر
ارشاک1- (در بعضی از منابع) دلیر مرد و مبارز؛ 2- (اَعلام) 1) نام مؤسس سلسلهی...توضیحات بیشتر
ارشام1- (= آرشام)، ( آرشام 1- ؛  2- (اَعلام) پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران ...توضیحات بیشتر
اَرشان1- دلیر، دلاور، درست؛ 2- (اَعلام) 1) نام پسر اردشیر دوم؛ 2) نام پسر ار...توضیحات بیشتر
ارشک(اَعلام) 1) شاه سلسلهی هخامنشی [338-336 پیش از میلاد] پسر و جانشین ارد...توضیحات بیشتر
ارشیا(در زند و پازند) تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت.توضیحات بیشتر
اَرشین1- دوست‌ترین؛ 2- (اَعلام) نام یکی از شاهدخت‌های هخامنشی است که در زمان...توضیحات بیشتر
ارغوان1- (در گیاهی) درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ س...توضیحات بیشتر
ارکیده(فرانسوی) (در گیاهی) 1- گلی به شکل  های غیرعادی و رنگ  های درخشان، که ...توضیحات بیشتر
ارنوار1- آن که سُخنش رحمت میآورد؛ 2- (در شاهنامه) نام خواهر جمشید که ضحاک او...توضیحات بیشتر
اَرنیکا1- آریایی نیکو کردار، آریایی نیکو رفتار، 2- آریایی خوب و زیبا.توضیحات بیشتر
اریکا1- (در گیاهی) فوفل، پوفل، درختی از تیرهی نخل ها که در مناطق گرم آسیا م...توضیحات بیشتر
اسفندیار(اوستایی) 1- مقدس آفریده یا آفریدهی (خرد) پاک؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه...توضیحات بیشتر
اشکان(اشک + ان (پسوند نسبت))، منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان ب...توضیحات بیشتر
اطهره(عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر،   اطهر.توضیحات بیشتر
افرا(در گیاهی) 1- درختی از تیرهی افراها، اسپندان، اسفندان، بوسیاه؛ 2- کلمه...توضیحات بیشتر
افروزافروختن، افروزنده.توضیحات بیشتر
افروزه1- آنچه بدان آتش گیرانند، آتش گیره؛ 2- شهاب.توضیحات بیشتر
افسانه1- سرگذشت، قصه، داستان، سرگذشت و حکایت گذشتگان؛ 2- افسون، سحر؛ 3- تران...توضیحات بیشتر
افسون1- نیرنگ، حیله، مکر؛ 2- سحرانگیزی، جاذبه؛ 3- آنچه جادوگران برزبان می  ...توضیحات بیشتر
اَفشان1- افشاننده، پریشان، پراکنده، پاشان، ریزنده، آشفته و پریشان چنان که زل...توضیحات بیشتر
افشین(اَعلام) 1) خِیذرابن کاووس [226 هجری] آخرین امیر اشروسنه، که این مقام ...توضیحات بیشتر
البرز(پهلوی) 1- کوه بلند، کوه بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) رشته کوهی در شمال ایران ...توضیحات بیشتر
السا(ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ سا (پسوند شباهت)) مثل ایل، همانند ایل.توضیحات بیشتر
السانا(ترکی ـ فارسی) [ال = آل، شهر و ولایت، خویشی + سان (پسوند شباهت) + ا (ا...توضیحات بیشتر
الشن(ترکی) شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه.توضیحات بیشتر
الله یار(عربی ـ فارسی) دوست خدا.توضیحات بیشتر
الماس(از یونانی) 1- (در مواد) کربن خالصی که در دما و فشار زیاد متبلور شده ب...توضیحات بیشتر
المیرا(ترکی ـ فارسی) (ال = ایل + میرا) (به مجاز) فدائی ایل.توضیحات بیشتر
الناز(ترکی ـ فارسی) 1- مایه افتخار ایل، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت؛ 2- مو...توضیحات بیشتر
الوند(در اوستا) 1- تندمند و دارای تندی و تیزی؛ 2- (اَعلام) 1) نام کوهی است ...توضیحات بیشتر
الیار(ترکی ـ فارسی) یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور ...توضیحات بیشتر
الیسا(= دیدو) ( در اعلام) بانی و ملکهی افسانه‌ای کارتاژ [از سرزمین‌های شمال...توضیحات بیشتر
الین(ترکی ـ فارسی) (ال= ایل+ ین (پسوند نسبت))، 1-منسوب به ایل؛ 2- (به مجاز...توضیحات بیشتر
امید1- آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ 2- اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا...توضیحات بیشتر
امیدرضا(فارسی ـ عربی) 1- آن که امیدش به رضا (رضای خدا) باشد؛ 2- امید داشتن به...توضیحات بیشتر
امیدعلی(فارسی ـ عربی) امید داشتن به لطف علی (منظور امام علی (ع)).توضیحات بیشتر
امیدوار1- آرزومند، متوقع، منتظر؛ 2- ویژگی آن که احساس دلگرم کننده نسبت به برآ...توضیحات بیشتر
امیده(امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید،   امید.توضیحات بیشتر
امیر پویا(عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه پوینده.توضیحات بیشتر
امیراردلان(عربی ـ فارسی) 1- از نام‌های مرکب؛ 2- (به تعبیری) امیر سرزمین مقدس و پ...توضیحات بیشتر
امیرارشیا(عربی ـ فارسی ) حاکم و پادشاه درست کردار، امیر درستکار.توضیحات بیشتر
امیراَشکان(عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و اَشکان.توضیحات بیشتر
امیربابک(عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بابک.توضیحات بیشتر
امیربهادر(عربی ـ ترکی) 1- پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ 2- (اعلام...توضیحات بیشتر
امیربهرام(عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بهرام.توضیحات بیشتر
امیربهزاد(عربی ـ فارسی) امیر نیکوتبار، پادشاه نیک نژاد، حاکم و سردار نیکوزاده.توضیحات بیشتر
امیربهمن(عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و بهمن.توضیحات بیشتر
امیرپارسا(عربی ـ فارسی) امیر پرهیزگار، پادشاه زاهد و متقی، حاکم دانشمند.توضیحات بیشتر
امیرپوریا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و پوریا.توضیحات بیشتر
امیرپویان  (عربی ـ فارسی)، از نام  های مرکب، ه امیر و پویان.توضیحات بیشتر
امیرخسرو( عربی _ فارسی ) 1- امیر و پادشاه عظیم الشأن؛ 2- (اَعلام) امیر خسرو ده...توضیحات بیشتر
امیرسالار(عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه سپهسالار، حاکم سپهبد، فرماندهی صاحب اختیا...توضیحات بیشتر
امیرسامان(عربی ـ فارسی) (به مجاز) حاکم و امیری که امور او به سامان باشد، پادشاه...توضیحات بیشتر
امیرسپهر(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ی امیر و سپهر.توضیحات بیشتر
امیرسینا(عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه دانشمند، حاکم عالم و دانشمند.توضیحات بیشتر
امیرشایان(عربی ـ فارسی) پادشاه و امیر لایق و شایسته، حاکم و سردار در خور و سزاو...توضیحات بیشتر
امیرشهاب(عربی) از نام‌های مرکب، ی امیر و شهاب.توضیحات بیشتر
امیرعرشیا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و عرشیا.توضیحات بیشتر
امیرفرهنگ(عربی ـ فارسی) امیر دانشمند و فرهیخته، پادشاه دارای علم و معرفت.توضیحات بیشتر
امیرکسری (امیرکسرا)(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ، امیر و کسری.توضیحات بیشتر
امیرکیا(عربی ـ فارسی) امیر و پادشاه بزرگ و سرور.توضیحات بیشتر
امیرکیان(عربی ـ فارسی) امیر پادشاهان، پادشاه پادشاهان، امیر و پادشاه بزرگان و ...توضیحات بیشتر
امیرکیوان(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ) امیر و کیوان.توضیحات بیشتر
امیرماهان(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و ماهان.توضیحات بیشتر
امیرهاشم  (عربی) امیر و پادشاه شکننده و خرد کننده، حاکم و فرمانده شکننده و خرد...توضیحات بیشتر
امیرهمایون(عربی ـ فارسی) امیر فرخنده و خجسته، پادشاه و حاکمی که دارای تاثیر خوب ...توضیحات بیشتر
امیرهوشنگ(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ( امیر و هوشنگ.توضیحات بیشتر
اندیشه1- آنچه از اندیشیدن حاصل میشود‌، فکر؛ 2- (در قدیم) توجه، غم‌خواری.توضیحات بیشتر
انسی(عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت))، 1- مربوط به انس،...توضیحات بیشتر
انوشبیمرگ و جاویدان.توضیحات بیشتر
انوشابیمرگ و جاویدان.توضیحات بیشتر
انوشه1- جاوید، باقی، پایدار؛ 2- (در حالت قیدی) به طور همیشگی، جاویدان، ابدی...توضیحات بیشتر
انوشیروان(= انوشروان)، ( انوشروان 1- و 2- 1)توضیحات بیشتر
انیسا(عربی ـ فارسی) (اَنیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب به اَنیس؛ ( اَنیس.توضیحات بیشتر
اورنگ1- (در قدیم) تخت و سریر (پادشاهی)؛ 2- (به مجاز) فر، شأن، شکوه.توضیحات بیشتر
اوژن(در قدیم) اوژندن، افکندن؛ اوژننده، افکننده، اندازنده.توضیحات بیشتر
اوین(= آوین) 1- آوردن؛ 2- (اَعلام) نام منطقه‌ای در شمال غرب تهران، که پیشت...توضیحات بیشتر
ایدایاری نمودن.توضیحات بیشتر
ایران1- نجد (فلات) ایران، کشور (مملکت) ایران؛ 2- آزادگان.توضیحات بیشتر
ایران دخت(ایران + دخت = دختر)، دختر ایران، دختر ایرانی، دختر آریایی.توضیحات بیشتر
ایرانه(ایران + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایران، مربوط به ایران، ایرانی، منتس...توضیحات بیشتر
ایرج1- یاری دهندهی آریاییها؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاهزادهی ایرانی، ...توضیحات بیشتر
ایرنگونه‌ای دیگر از واژهی ایران، گ ایران.توضیحات بیشتر
ایلناز(ترکی ـ فارسی) (ایل + ناز = افتخار، نوازش، زیبا)، 1- افتخار ایل؛ 2- مو...توضیحات بیشتر
ایلیاد(ترکی ـ فارسی) 1- یاد ایل، به یاد ایل؛ 2- (در یونانی) منظومهی منسوب به...توضیحات بیشتر
ایلیار(ترکی ـ فارسی) دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، کسی که همدم و مونس ایل...توضیحات بیشتر
ایمانه(عربی ـ فارسی) (ایمان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به ایمان، م ایمان.توضیحات بیشتر
بابک1- پرورنده و پدر را گویند؛ 2- (در قدیم) خطاب فرزند به پدر از روی مهربا...توضیحات بیشتر
باختر1- مغرب؛ 2- (در پهلوی) به معنی ستاره است.توضیحات بیشتر
باران1- (در علوم زمین) قطره‌های آب که بر اثر مایع شدن بخار آبِ موجود در جو ...توضیحات بیشتر
باربد[(بار = رخصت، اجازه + بد/ badـ/ و/ bodـ/ (پسوند محافظ یا مسئول)]، 1- خ...توضیحات بیشتر
بارزان(= بارِز) نامِ قوم بارز یا بارزان یا بارجان، تاریخ این قوم به پیش از ا...توضیحات بیشتر
بارمان1- شخص محترم و لایقِ دارای روح بزرگ؛ 2- (اَعلام) 1) از سرداران تورانی ...توضیحات بیشتر
اسامی دختر و پسر با ریشه های

نام های دخترانه و پسرانه شروع شده با