| شهرناز | (اعلام) (در شاهنامه) نام دختر جمشید که او را با خواهرش ارنواز به ایوان... | توضیحات بیشتر |
| شهرو | حکومت کننده، سلطنت کننده؛ 2- (اعلام) 1) شهرو [اساطیر] از زمان ایران با... | توضیحات بیشتر |
| شهزاد | 1- شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه؛ 2- عنوان برای امامزادهها. | توضیحات بیشتر |
| شهگل | بهترین گل، گلِ شاهانه. | توضیحات بیشتر |
| شهناز | 1- (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور؛ 2- (در قدیم) (در موسیقی ا... | توضیحات بیشتر |
| شهین | (شه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به شاه؛ 2- (به مجاز) دارای ارزش و مقا... | توضیحات بیشتر |
| شهین دخت | (شهین + دخت = دختر)، 1- دخترِ شاهزاده؛ 2- (به مجاز) دخترِ بلند مرتبه و... | توضیحات بیشتر |
| شیبا | (= شیوا)، آشفته، شیفته. | توضیحات بیشتر |
| شیدا | 1- عاشق، دلداده؛ 2- (در قدیم) آشفته و پریشان؛ 3- (در عرفان) شدت غلیان ... | توضیحات بیشتر |
| شیدخت | (شید= خورشید + دخت = دختر) 1- دختر خورشید؛ 2- (به مجاز) زیباروی. | توضیحات بیشتر |
| شیدرخ | 1- آفتاب رو، درخشان رو؛ 2- (به مجاز) زیبا. | توضیحات بیشتر |
| شیده | (شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی،... | توضیحات بیشتر |
| شیرین | 1- دارای مزهی شیرینی؛ 2- (به مجاز) مطبوع، دلنشین و دلپذیر؛ 3- (به مجاز... | توضیحات بیشتر |
| شیرین دخت | 1- (شیرین + دخت = دختر)، دختر شیرین؛ 2- (به مجاز) زیبا، گرامی، عزیز. | توضیحات بیشتر |
| شیفته | (صفت فاعلی از شیفتن)، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق. | توضیحات بیشتر |
| شیلان | (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان)، 1- درخت عناب؛ 2-(در مغولی) مهمانی، سور... | توضیحات بیشتر |
| شیلر | (آعلام) ناحیهای مرزی در شمال شرقی عراق، به صورت پیش آمدگی در استان ک... | توضیحات بیشتر |
| شینا | 1- شنا و آب ورزی، شیناب، شناوری، 2- سعی و کوشش و جِد و جَهد. | توضیحات بیشتر |
| شیوا | 1- ویژگی سخنی که به زیبای و با فصاحت بیان شده باشد، شمرده و واضح و دلن... | توضیحات بیشتر |
| شیوه | 1- روش، طریقه؛ 2- (در قدیم) عشوه، ناز، حالت، وضع؛ 3- (در عرفان) اندک ج... | توضیحات بیشتر |
| صبرا | (عربی ـ فارسی) [صبر = بردباری کردن در برابر سختیها و ناملایمتها، شکی... | توضیحات بیشتر |
| صبری | (عربی ـ فارسی) (صبر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صبر؛ 2- (به مجاز) ص... | توضیحات بیشتر |
| صبورا | (عربی ـ فارسی) (صبور + ا (الف نسبت یا تعظیم))، به معنی بردبار، صبور. | توضیحات بیشتر |
| صبوره | (عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور ... | توضیحات بیشتر |
| صدری | (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صدر، مربوط به صدر (... | توضیحات بیشتر |
| صوفیا | (عربی ـ فارسی) (صوفی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صوفی، ( صوفی. | توضیحات بیشتر |
| صونا | (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب به صون؛ 2- خویشتن داری... | توضیحات بیشتر |
| ضحا | (عربی، ضحی) 1- (در قدیم) زمانی پس از برآمدن آفتاب، چاشتگاه؛ 2- آفتاب، ... | توضیحات بیشتر |
| عرفانه | (عربی ـ فارسی) (عرفان + ه (نسبت))، منسوب به عرفان. ( عرفان. | توضیحات بیشتر |
| عطرین | (عربی ـ فارسی) (عطر + ین (پسوند نسبت))، منسوب به عطر؛ معطر، خوشبو. | توضیحات بیشتر |
| غنچه | 1- (در گیاهی) گلی که شکفته نشده و هنوز گلبرگها و کاسبرگهایش فشرده و ... | توضیحات بیشتر |
| فاخته | (عربی) 1- پرندهای از خانوادهی کبوتر؛ کوکو، صلصل؛ 2- (در قدیم) (در موس... | توضیحات بیشتر |
| فخری | (عربی ـ فارسی) (فخر + ی (پسوند نسبت))، منسوب به فخر، فخر. 1- ، 2- و ... | توضیحات بیشتر |
| فرانک | (= فرانگ) 1- به معنی پروانه؛ 2- (اَعلام) 1) نام دختر برزین و زن بهرام ... | توضیحات بیشتر |
| فرانه | پروانه، فرانک، فرانق. | توضیحات بیشتر |
| فرتاش | (دساتیر) وجود که در برابر عدم است. (از بر ساختهی فرقه آذرکیوان ـ برهان... | توضیحات بیشتر |
| فرح انگیز | (عربی ـ فارسی) برانگیزندهی شادی، شادی بخش، مفرح. | توضیحات بیشتر |
| فرح دخت | (عربی ـ فارسی) (فرح + دخت = دختر) دختر شاد و خوشحال. | توضیحات بیشتر |
| فرح روز | (عربی ـ فارسی) 1- آن که روزگارش به شادمانی و سُرور است؛ 2- (به مجاز) خ... | توضیحات بیشتر |
| فرح نوش | (عربی ـ فارسی) (فرح + نوش)، 1- شادمانی و سُرور جاوید؛ 2- (به مجاز) آن ... | توضیحات بیشتر |
| فرحزاد | (فرح = شادمانی و سرور + زاد = زاده)، 1- زاده ی شادمانی و سرور؛ 2- ویژ... | توضیحات بیشتر |
| فرحناز | (عربی ـ فارسی) 1- آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
| فرّخ | 1- خجسته و مبارک و فرخنده؛ 2- (در قدیم) خوشبخت و کامیاب؛ 3- بزرگوار و ... | توضیحات بیشتر |
| فرّخ لقا | (فارسی ـ عربی) 1- خوش صورت، زیبا چهر، زیباروی، نیکو دیدار، خوش برخورد؛... | توضیحات بیشتر |
| فرّخ ناز | 1- ویژگی آنکه خوشبخت و کامیاب است و دارای ناز و کرشمه است؛ 2- دارای نا... | توضیحات بیشتر |
| فرخنده | 1- موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب، مبارک، خجسته؛ 2- (در قدیم) ن... | توضیحات بیشتر |
| فردخت | [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورَد؛ (به مجاز) مای... | توضیحات بیشتر |
| فردوس | (در عربی فردَوس) 1- (معرب از فارسیِ پردیس)، بهشت؛ 2- (اَعلام) شهرستانی... | توضیحات بیشتر |
| فردیس | پردیس، فردوس، بهشت. | توضیحات بیشتر |
| فرزانه | دارای خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا. | توضیحات بیشتر |
| فرشته | 1- (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأ... | توضیحات بیشتر |
| فرشیده | (فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید. | توضیحات بیشتر |
| فرگل | نوعی پیراهن [برخاسته از فرنگ] که خوشایند و زیبنده و شکوه افزا بوده (اس... | توضیحات بیشتر |
| فرناز | [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد، زیبایی و برازن... | توضیحات بیشتر |
| فرنگیس | (اَعلام) نام دختر افراسیاب تورانی و زن سیاوش. | توضیحات بیشتر |
| فرنوش | (دساتیر) نام عقل فلک قمر که به عربی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگ... | توضیحات بیشتر |
| فرنیا | (فر = (در قدیم) (به مجاز) مایهی جلال و شکوه + نیا = پدربزرگ، جد) (به م... | توضیحات بیشتر |
| فروردین | 1- فروردهای پاکان و فروهرهای پارسیان؛ 2- در آیین زرتشتی یکی از فرشتگان... | توضیحات بیشتر |
| فروز | 1- افروختن، فروزیدن؛ 2- (در قدیم) به معنای روشنایی و نور. | توضیحات بیشتر |
| فروزان | آنچه بر اثر سوختن روشنایی دهد، فروزنده، شعلهور، مشتعل، روشن، تابناک، ... | توضیحات بیشتر |
| فروزنده | (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن)، 1- نور و روشنی دهنده؛ روشن و تابان، ... | توضیحات بیشتر |
| فروغ | 1- روشنیای که از آتش، خورشید و دیگر منابع نورانی میتابد؛ پرتو؛ شعلهی ... | توضیحات بیشتر |
| فروغ اعظم | (فارسی ـ عربی) (فروغ= (غ فروغ) + اعظم= بزرگوارتر، بزرگتر، بزرگوار، بزر... | توضیحات بیشتر |
| فری مهر | (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مهر = خورشی... | توضیحات بیشتر |
| فریا | [فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ا = (پسوند ... | توضیحات بیشتر |
| فریال | 1- (کلمه فارسی) فر به معنای شکوه به همراه یال به معنای گردن، دارای ان... | توضیحات بیشتر |
| فریبا | 1- (به مجاز) بسیار زیبا، دل پسند و خوشایند؛ 2- (در قدیم) به معنای فریف... | توضیحات بیشتر |
| فریدا | (عربی ـ فارسی) (فرید + ا (پسوند نسبت))، منسوب به فرید، فرید. | توضیحات بیشتر |
| فریدخت | (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + دخت = دختر... | توضیحات بیشتر |
| فریسا | (فری = شگفت انگیز، عجیب + سا (پسوند شباهت))، 1- مانند فری، شبیه به فری... | توضیحات بیشتر |
| فریما | (= فریبا)، فریبا. | توضیحات بیشتر |
| فریماه | (فری= خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ماه) 1- ماه... | توضیحات بیشتر |
| فرین | (فر= شکوه و جلال + ین (پسوند نسبت))، 1- (به مجاز) دارای شکوه و جلال؛ 2... | توضیحات بیشتر |
| فرینا | 1- مهرورز، مهربان؛ 2- دلبر، ستایش؛ 3- بخشش. | توضیحات بیشتر |
| فریناز | [فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + ناز= کرشمه... | توضیحات بیشتر |
| فرینوش | (فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + نوش = جاوی... | توضیحات بیشتر |
| فریوش | (= فریوار)، فریوار. | توضیحات بیشتر |
| فوژان | فریاد، آه و بانگ بلند. | توضیحات بیشتر |
| فهمیده | (عربی ـ فارسی) (صفت فاعلی از فهمیدن)، 1- دارای فهم، دانا؛ 2- (در حالت ... | توضیحات بیشتر |
| فیروزه | (معرب) 1- پیروزه؛ 2- نوعی کانی قیمتی حاوی مس و فسفر، دارای رنگ آبی یا ... | توضیحات بیشتر |
| قدسی | (عربی ـ فارسی) (منسوب به قدس)، 1- مربوط به عالم بالا، مربوط به عالم مج... | توضیحات بیشتر |
| کارین | دور و بعید. | توضیحات بیشتر |
| کانی | (کان + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کان، مربوط به کان، معدنی، استخراج ... | توضیحات بیشتر |
| کانیا | [کان (به مجاز) سرچشمه، منشأ + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، 1- منس... | توضیحات بیشتر |
| کتانه | (کتان = نام گیاهی + ه (پسوند نسبت))، 1- منسوب به کتان؛ 2- (به مجاز) زی... | توضیحات بیشتر |
| کتایون | (اَعلام) دختر قیصر روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار که نام دیگرش را ناه... | توضیحات بیشتر |
| کمند | 1- (به مجاز) آنچه به وسیلهی آن کسی را گرفتار میکنند، دام؛ 2- (در قدیم)... | توضیحات بیشتر |
| کیارا | تاسه، میل و خواهش به خوردن چیزهای بیقاعده (ناباب) چنانکه این حالت در ز... | توضیحات بیشتر |
| کیانا | (سریانی، kyānā) 1- طبیعت، جوهر؛ 2- (در اصطلاح فلاسفه) طبایع. | توضیحات بیشتر |
| کیاناز | (کیا+ ناز (افتخار، فخر، تفاخر)) 1- موجب افتخار پادشاهان و سروران و بز... | توضیحات بیشتر |
| کیاندخت | دختر بزرگان و سروران، دختری که نژاد و تبار او به بزرگان و سروران میرسد... | توضیحات بیشتر |
| کیلان | 1- مرغ ماهی خوار، حواصیل، بوتیمار. [این واژه با کیلان (kilān) نام شهری... | توضیحات بیشتر |
| کیمیا | 1- مادهای فرضی که به گمان قدما فلزاتی مانند مس و قلع را به طلا و نقره... | توضیحات بیشتر |
| کیواندخت | 1- دختری منسوب به کیوان، یا دختر کیوان؛ 2- (به مجاز) زیبارو. | توضیحات بیشتر |
| کیهانه | (کیهان + ه (پسوند نسبت))، منسوب به کیهان، ( کیهان. | توضیحات بیشتر |
| گران ناز | 1- دارای ناز، کرشمه و غمزهی فراوان؛ 2- دارندهی قشنگی و زیبایی زیاد؛ 3-... | توضیحات بیشتر |
| گراناز | (= گران ناز)، ) گران ناز. | توضیحات بیشتر |
| گردآفرین | (= گُرد آفرید)، ( گُرد آفرید. | توضیحات بیشتر |
| گل آرا | 1- آن که حرفهاش گل آرایی است، آن که هنر چیدن و آرایش گلها در یک مجمو... | توضیحات بیشتر |
| گل آور | (گل + آور (جزء پسین) = آورنده، دارنده)، 1- گل آورنده، گلدارنده؛ 2- (ب... | توضیحات بیشتر |