Ooma
انتخاب نام دختر و پسر
اسم پسر فارسی همراه با معنی
نام معنی مشاهده
عالی(عربی) 1- بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ؛ 2- (در...توضیحات بیشتر
عرشیا(عربی ـ فارسی) [عرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)]، منس...توضیحات بیشتر
علی سان (علیسان)(عربی ـ فارسی) (علی + سان (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار.توضیحات بیشتر
علی سینا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ی علی و سینا.توضیحات بیشتر
علیسا(عربی ـ فارسی)  (علی + سا (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار.توضیحات بیشتر
فراز1- جای بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندی، باز؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ...توضیحات بیشتر
فرامرز1- آمرزنده (دشمن)؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پسر رستم، که پس از کشته...توضیحات بیشتر
فربد(فر = شکوه و جلال + بد/-bad/،/-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول))، 1- نگهبان...توضیحات بیشتر
فَربودراست، درست.توضیحات بیشتر
فرجاد(دساتیر) فاضل و دانشمند. (از برساخته‌های فرقهی آذرکیوان ـ حاشیهی برهان...توضیحات بیشتر
فرجامسرانجام، عاقبت، پایان.توضیحات بیشتر
فرّخزاد1- (در قدیم) آن که با طالع خوب به دنیا آمده؛ 2- (به مجاز) نیک بخت؛ 3- ...توضیحات بیشتر
فردادزادهی با شأن و شکوه و شوکت، مولود با شکوه.توضیحات بیشتر
فردینفروردین، فرودین.   فروردین.توضیحات بیشتر
فرزاد(در قدیم) با فر و شکوه زاده شده، زادهی با فر و شکوه و عظمت.توضیحات بیشتر
فرزام(در قدیم) لایق، در خور، شایسته، سزاوار.توضیحات بیشتر
فرزان1- (در قدیم) فرزانه، خردمند؛ 2- عاقل، حکیم؛ 3- دانش؛ 4- استواری.توضیحات بیشتر
فرزین1- (= فرزان)،   فروزان؛ 2- مهرهی وزیر در صفحه‌ شطرنج؛ 3- (اَعلام) نام ...توضیحات بیشتر
فرساد(دساتیر) 1- حکیم، دانشمند، دانا، عاقل؛ 2- نام درختی (توت)، [از برساخته...توضیحات بیشتر
فرشاد(دساتیر) 1- نام روح و عقلِ کره‌ مرّیخ، نفس فلک مریخ، [از برساخته‌های د...توضیحات بیشتر
فرشید1- (مخفف فرشیدورد)،   فرشیدورد؛ 2- شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه د...توضیحات بیشتر
فرناد1- پایاب؛ 2- (در سنسکریت) پرانَدَ (آب)؛ 3- (در برهان) پایاب و پایان آم...توضیحات بیشتر
فرنامبهترین نام، بالاترین نام.توضیحات بیشتر
فرنود(دساتیر) برهان و دلیل. [از برساخته‌های دساتیر ـ برهان چ معین].توضیحات بیشتر
فروتنآن که خود را از دیگران برتر نداند، آن که خودپسند نیست، متواضع.توضیحات بیشتر
فرود1- (به مجاز) فرا رسیدن؛ 2- (در قدیم) پایین، نشیب، سرازیری، قرار گرفته ...توضیحات بیشتر
فروهر1- نگهداری کردن؛ 2- پناه بخشیدن؛ 3- (در ادیان) در دین زرتشت، صورت غیر ...توضیحات بیشتر
فرهاد1- در بعضی منابع فرهاد را «یاری» معنی کرده‌اند؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاه...توضیحات بیشتر
فَرِهان(فره + ان (پسوند نسبت))، منسوب به فره، با شکوه و بزرگ.توضیحات بیشتر
فرهمند1- دارای شکوه و وقار؛ 2- (به مجاز) خردمند و دانا، دارای فر، نورانی و ب...توضیحات بیشتر
فرهنگ1- پدیدهی کلی پیچیده‌ای از آداب، رسوم، اندیشه، هنر، و شیوهی زندگی که د...توضیحات بیشتر
فریار(فر = شکوه و جلال + یار (پسوند دارنگی))، فرهور.   فرهور.توضیحات بیشتر
فریبرز1- دارندهی فرّ بزرگ، بزرگ فره، شکوه فره؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) پسر ...توضیحات بیشتر
فریدرضا(عربی) از نام‌های مرکب،   فرید و رضا.توضیحات بیشتر
فریدون1- به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین»؛ 2- (اَعلام) در داستانهای ملی ای...توضیحات بیشتر
فریمان(فری = خجسته، مبارک، دارای خجستگی و شکوه، شکوهمند و خجسته + مان/من= ان...توضیحات بیشتر
فریور(دساتیر) راست، درست. [از برخاسته‌های فرقه آذرکیوان ـ برهان چ. معین].توضیحات بیشتر
فیروز(معرب ـ فارسی) 1- پیروز؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] از ایرانیان یمن، و...توضیحات بیشتر
قباد1- محبوب، شاه محبوب، سرور گرامی؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پهلوان ای...توضیحات بیشتر
کاروان1- گروه مسافرانی که با هم عازم مقصدی هستند، قافله؛ 2- (به مجاز) چیزی ک...توضیحات بیشتر
کارون(اعلام) نام رودی در جنوب غربی ایران، در استانهای چهارمحال و بختیاری و ...توضیحات بیشتر
کارینا(اَعلام) چهارمین سرزمین از سرزمین‌های تابعهی پارت که به واسطهی ولات [ج...توضیحات بیشتر
کامبخش1- (به مجاز) آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورندهی آرزوها؛...توضیحات بیشتر
کامبیزصورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی...توضیحات بیشتر
کامران1- (در قدیم) (به مجاز) آن که در هر کاری موفق است، موفق؛ 2- خجسته، مبار...توضیحات بیشتر
کامروز1- ویژگی آن که روزگار به میل و اراده اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت.توضیحات بیشتر
کاموس(اَعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از...توضیحات بیشتر
کامیاب(به مجاز) آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز.توضیحات بیشتر
کامیار1- (در قدیم) (به مجاز) کامیاب، ( کامیاب، 2- (در حالت قیدی) با شادی و ب...توضیحات بیشتر
کامین(کام = آرزو، اراده، قصد، لذت، خوشی، توانایی، معشوق + ین (پسوند نسبت)) ...توضیحات بیشتر
کاوش(اسم مصدر از کاویدن)، 1- جستجو، بررسی و تحقیق؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ...توضیحات بیشتر
کاووس(= کیکاووس)، ( کیکاووس.توضیحات بیشتر
کاوه(= گاودرفش)، 1- عَلَم و رایَت گاو؛ 2- (اَعلام) نام شخصیتِ اساطیری شاهن...توضیحات بیشتر
کاویانکاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه)، + ک کاوه.توضیحات بیشتر
کسری (کسرا)(معرب از فارسیِ خسرو)؛ (اَعلام) عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی. + ( خس...توضیحات بیشتر
کوروس(= کوروش)، ( کوروش.توضیحات بیشتر
کوروش (کورش)1- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از  کلمه  ی «کورو» به معنی خو...توضیحات بیشتر
کوشا[از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)]،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ...توضیحات بیشتر
کوشان(از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی))، 1- (= کوشا)،   کوشا؛ 2- (اَع...توضیحات بیشتر
کوشیار(= گوشیار)، [از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)]...توضیحات بیشتر
کوهیار(در شاهنامه) از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بز...توضیحات بیشتر
کیا1- (در قدیم) پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ 2-(به مجاز) سرور و ب...توضیحات بیشتر
کیارش(از کی + آرش)، 1- در اوستا «kavi arshan» به معنی کی و شهریار دلیر؛ 2- ...توضیحات بیشتر
کیامهر(کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا + مهر = خورشید، مهربانی و محبت)، ...توضیحات بیشتر
کیان1- (به مجاز) سروران و بزرگان؛ 2- (اَعلام) 1) کیها، هرکدام از پادشاهان ...توضیحات بیشتر
کیان مهر(کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید)، 1- محبت و دوستی شاهانه و بزرگواران...توضیحات بیشتر
کیانوش1- بزرگ جاویدان. [از واژهی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی+ اَنوش = بیمرگ...توضیحات بیشتر
کیاوش(کیا + وش (پسوند شباهت))، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان اس...توضیحات بیشتر
کیخسرو1- (به مجاز) (در قدیم) پادشاه بزرگ و والامقام؛ 2- (در پهلوی) «کی ‌نیک ...توضیحات بیشتر
کیسان(کی+ سان (پسوند شباهت))، 1- همانند کی، مثل کی؛ 2- (به مجاز) از بزرگان،...توضیحات بیشتر
کیقباد1- به معنی «کی محبوب و سرور گرامی»؛ 2- (اَعلام) 1) (= قباد) (در شاهنام...توضیحات بیشتر
کیکاووس1- به معنی«دارای منبع فراوان»؛ 2- (اَعلام) 1) (= کاووس) (در شاهنامه) د...توضیحات بیشتر
کیوان1- زحل، ز زحل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) آسمان.توضیحات بیشتر
کیومرث(= گیومرت)، 1- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی ...توضیحات بیشتر
کیهانگیهان، جهان، عالم، گیتی، مجموعهی همه اشیا و پدیده‌های موجود در هستی، آ...توضیحات بیشتر
گرشاسب(= کرشاسپ و گرشاشپ) 1- به معنی دارندهی اسب لاغر؛ 2- (اَعلام) 1) (در شا...توضیحات بیشتر
گشتاسب1- دارندهی اسب آماده؛ 2- (اَعلام) نام پسر لهراسب پادشاه کیان که خواهان...توضیحات بیشتر
گشواد(= کشواد)، 1- دارای بیان شیوا و فصیح است؛ 2-(اَعلام) پهلوان ایرانی، پد...توضیحات بیشتر
گودرز(اَعلام) 1) (در شاهنامه) سردار ایرانی عصر کیکاووس و کیخسرو، پسر گشواد ...توضیحات بیشتر
گیو(اَعلام) (در شاهنامه) یکی از پهلوانان داستانی ایرانی پسر گودرز، داماد ...توضیحات بیشتر
لهراسب1- (در اوستایی) به معنی صاحب اسب تندرو؛ 2- صفتی برای خورشید؛ 3- (اَعلا...توضیحات بیشتر
مادیار(ماد = مادر + یار = کمک کننده، یاور، مددکار) یاور و کمک کننده مادر، مد...توضیحات بیشتر
مازیار(= ماه ایزدیار، مازدیار) 1- صاحبِ کوه ماز؛ 2- (اَعلام) پسر ونداد هرمز ...توضیحات بیشتر
مانی1- مانی (در لغت) به معنی «اندیشمند» است؛ 2- (اَعلام) [215-276 میلادی] ...توضیحات بیشتر
ماهان(اَعلام) 1) نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد؛ 2) نام یکی از شهرهای...توضیحات بیشتر
ماهوَر1- (در علوم زمین) هریک از برآمدگی  های دامنه  ی کوه یا برآمدگی  هایی ک...توضیحات بیشتر
ماهیار(اَعلام) (در شاهنامه) 1) یکی از دو وزیر دارا و از قاتلان او، که خود او...توضیحات بیشتر
محمدآرمان(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ‌ محمّد و آرمان.توضیحات بیشتر
محمدآرمین(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و آرمین.توضیحات بیشتر
محمدآریا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و آریا.توضیحات بیشتر
محمدآرین(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و آرین.توضیحات بیشتر
محمدارشیا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و ارشیا.توضیحات بیشتر
محمدامید(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و امید.توضیحات بیشتر
محمدایلیا(عربی ـ فارسی ) از نام‌های مرکب، ا محمّد و ایلیا.توضیحات بیشتر
محمدبهنام(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و بهنام.توضیحات بیشتر
محمدپارسا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و پارسا.توضیحات بیشتر
محمدپرهام(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ‌ محمّد و پرهام.توضیحات بیشتر
محمدپوریا(عربی ـ فارسی ) از نام‌های مرکب، ا محمّد و پوریا.توضیحات بیشتر
محمدپویا(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و پویا.توضیحات بیشتر
محمدپیمان(عربی ـ فارسی) از نام‌های مرکب، ا محمّد و پیمان.توضیحات بیشتر
اسامی پسر با ریشه های

نام های دخترانه و پسرانه شروع شده با