| برومند | 1- بَرمند، باردار، بارور، صاحب نفع، مثمر؛ 2- قوی، رشید؛ 3- کامروا، کام... | توضیحات بیشتر  |
| بزرگ | 1- دارای اهمیت و موقعیت اجتماعی، برجسته، مشهور؛ 2- بزرگوار، شریف. | توضیحات بیشتر  |
| بزرگمهر | (اَعلام) 1) طبق روایات نام وزیر فرزانهی انوشیروان که در منابع فارسی و ... | توضیحات بیشتر  |
| بلاش | 1- از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزده... | توضیحات بیشتر  |
| بنیان | بنیاد، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است، اساس، پایه. | توضیحات بیشتر  |
| بوستان | 1- بُستان، باغ و گلزار؛ 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنو... | توضیحات بیشتر  |
| بهادر | (شکل فارسی و اردوی واژهی ترکی مفعولیِ «بغاتور» یا «باغاتور») 1- (در قد... | توضیحات بیشتر  |
| بهامین | فصل بهار، بهار. | توضیحات بیشتر  |
| بهبود | 1- سلامت، تندرستی؛ 2- درست شدن، درستی، اصلاح. | توضیحات بیشتر  |
| بِهتاش | (فارسی ـ ترکی) [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار ... | توضیحات بیشتر  |
| بهداد | در کمال عدل و داد. | توضیحات بیشتر  |
| بهراد | جوانمرد نیکو. | توضیحات بیشتر  |
| بهرام | 1- به معنای «در هم شکننده مقاومت»؛ 2- (در گزارش پهلوی اوستا، varhrān،v... | توضیحات بیشتر  |
| بِهرنگ | نکوتر رنگ، رنگِ نیکوتر. | توضیحات بیشتر  |
| بهروز | 1- سعادتمند، خوشبخت؛ 2- همراه با سعادت و خوشبختی؛ 3- (اَعلام) نویسنده،... | توضیحات بیشتر  |
| بهزاد | 1- نیک نژاد، نیکو تبار، نیکو زاده؛ 2- (اَعلام) 1) بهزاد نقاش و مینیاتو... | توضیحات بیشتر  |
| بهشاد | نیکوی شاد. | توضیحات بیشتر  |
| بِهفر | شکوهمند و با جلال و جبروت. | توضیحات بیشتر  |
| بِهکام | (به مجاز) کسی که به بهترین وجهی به آرزوی خود رسیده؛ بهترین کامروا. | توضیحات بیشتر  |
| بهمن | 1- (در اوستایی، vohumana)؛ 2-(در پهلوی، vahuman) نیک اندیش، به منش، نی... | توضیحات بیشتر  |
| بهمنیار | 1- دوست و یاورِ نیک منش؛ 2- بهمن داده (آفریده)؛ 3- (اَعلام) 1) ابن مرز... | توضیحات بیشتر  |
| بهنام | 1- نیک نام، خوش نام؛ 2- (اَعلام) شهرت باستان شناس معاصر (عیسی بهنام) ا... | توضیحات بیشتر  |
| بهنود | (دردساتیر) پسر عزیز. | توضیحات بیشتر  |
| بِهنیا | نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف. | توضیحات بیشتر  |
| بِهیاد | (به + یاد) 1- دارندهی بهترین یاد؛ 2- (به مجاز) کسی که از او به نیکی یا... | توضیحات بیشتر  |
| بینش | (اسم مصدر از دیدن) 1- (به مجاز) قدرت ادراک و شناخت معمولاً وسیع و ژرف،... | توضیحات بیشتر  |
| پارسا | 1- آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار،... | توضیحات بیشتر  |
| پارسیا | منسوب به پارسی، (منسوب به قوم پارس)؛ پارسی، اهل پارس، از مردم پارس. | توضیحات بیشتر  |
| پاشا | 1- (مخففِ پادشاه)، بزرگ؛ 2- (اَعلام) (منسوخ) در امپراتوری عثمانی، لقب ... | توضیحات بیشتر  |
| پاکر | اسم فارسی، پاکر اول پسر ارد دوم یکی از پادشاهان اشکانیان بود، او در جن... | توضیحات بیشتر  |
| پایا | 1- آنچه دیر میپاید، ماندگار، ثابت؛ 2- (در گیاهی) ویژگی گیاهی که بیش از... | توضیحات بیشتر  |
| پایدار | 1- دارای ثبات، ثابت، همیشگی؛ 2- (در قدیم) مقاوم، مقاومت کننده؛ 3- (در ... | توضیحات بیشتر  |
| پدرام | 1- آراسته؛ 2- نیکو؛ 3- خوشدل، شاد؛ 4- سرسبز وخرم؛ 5- مبارک، فرخ، خجسته... | توضیحات بیشتر  |
| پرهام | (صورت فارسی برهام، ابراهیم)، ( ابراهیم. 1- و 2- 2) | توضیحات بیشتر  |
| پِژمان | 1- (در قدیم) غمگین، دلتنگ، نا امید؛ 2- (اَعلام) پژمان [حسین پژمان بخت... | توضیحات بیشتر  |
| پِژواک | 1- (در فیزیک) صدایی که حاصل تکرارِ صدا پس از برخورد به مانع و بازتاب آ... | توضیحات بیشتر  |
| پناه | پشتیبان، حامی، نگهبان. | توضیحات بیشتر  |
| پندار | فکر, اندیشه. | توضیحات بیشتر  |
| پوریا | (اَعلام) نام پهلوان دلیر ایرانی مشهور به پهلوان محمود خوارزمی و ملقب ب... | توضیحات بیشتر  |
| پولاد | (= فولاد)؛ (اَعلام) نام پهلوانی در زمان کیقباد. | توضیحات بیشتر  |
| پویا | 1- ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری... | توضیحات بیشتر  |
| پویان | (در قدیم) 1- آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، روان؛ 2- دونده، د... | توضیحات بیشتر  |
| پهلوان | 1- جنگجوی شجاع و زورمند؛ 2- (به مجاز) آنکه در امری سرآمد است؛ 3- (به م... | توضیحات بیشتر  |
| پیام | 1- الهام، وحی؛ 2- مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گر... | توضیحات بیشتر  |
| پیروز | (= فیروز)، 1- غلبه کننده بر حریف در جنگ یا مسابقه؛ 2- فرخنده، مبارک، خ... | توضیحات بیشتر  |
| پیشرو | 1- آن که پیشرفت کرده، پیشتاز، پیشگام؛ 2- (به مجاز) رهبر، پیشوا، مقتدا،... | توضیحات بیشتر  |
| پیمان | قراری که دو یا چند تن میگذارند تا کاری انجام دهند یا تعهدی نسبت به هم ... | توضیحات بیشتر  |
| توانا | دارای قدرت انجام کار، نیرومند، پر قدرت، قادر در مقابلِ ناتوان. | توضیحات بیشتر  |
| تهمتن | 1- (در قدیم) تنومند، قوی جثه، نیرومند؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) لقبِ ر... | توضیحات بیشتر  |
| تهمورث | (در اوستایی، taxmo urupa) (= طهمورث) 1- به معنی قوی جثه و نیرومند؛ 2- ... | توضیحات بیشتر  |
| تیرداد | 1- زاده شده در تیرماه؛ 2- (اَعلام) نام سه تن از شاهان اشکانی. 1) تیردا... | توضیحات بیشتر  |
| جامی | (جام + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به جام؛ 2- (اعلام) 1) نورالدین ابوالب... | توضیحات بیشتر  |
| جانبخش | 1- ویژگی آنکه موجب شادی، آرامش و تازگی روح میشود و لذت بخش و خوشایند ا... | توضیحات بیشتر  |
| جاوید | 1- (= جاویدان)، جاویدان؛ 2- (اَعلام) نام مستعار حسین راثی زاده شاعر و ... | توضیحات بیشتر  |
| جاویدان | همیشگی، ابدی، به طور همیشگی، تا ابد. | توضیحات بیشتر  |
| جمشید | 1- به معنای جم درخشان یا جم شاه؛ 2- (اَعلام) آخرین شاه پیشدادی در داست... | توضیحات بیشتر  |
| جوان | 1- آن که زمان زیادی از عمرش نگذشته است، کم سن و سال؛ 2- (به مجاز) شادا... | توضیحات بیشتر  |
| جوانشیر | 1- شیر جوان؛ 2- کنایه از جوان زورمند و دلیر. | توضیحات بیشتر  |
| جوانمرد | (به مجاز) دارای خصلتهای نیک و پسندیده مانند بخشندگی، گذشت، دلیری و کم... | توضیحات بیشتر  |
| جهان بخش | 1- (به مجاز) ویژگی آن که جهان تحت سلطهی اوست و میتواند آن را به کسی بب... | توضیحات بیشتر  |
| جهان بین | 1- ویژگی آن که جهان را میبیند؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) چشم و دیده؛ 3- (... | توضیحات بیشتر  |
| جهاندار | 1- جهان دارنده؛ 2- نگهبان جهان؛ 3- پادشاه؛ 4- مدبرِ امور جهان؛ 5- (به ... | توضیحات بیشتر  |
| جهانگرد | آن که به کشورها و نواحی مختلف جهان سفر می کند، سیاح، گردش گر. | توضیحات بیشتر  |
| جهانگیر | 1- جهان گشا؛ 2- بسیار مشهور در همهی جهان؛ 3-فراگیرندهی عالم؛ 4- (اَعلا... | توضیحات بیشتر  |
| چالاک | 1- دارای سرعت و مهارت در عمل، چابک؛ 2- (در قدیم) بلند؛ 3- آراسته؛ 4- ب... | توضیحات بیشتر  |
| چمران | (اَعلام) 1) نام پارسایی در یشتِ سیزدهم (اوستا) ؛ 2) چمران (= مصطفی چمر... | توضیحات بیشتر  |
| خاتم | (در صنایع دستی) 1- نقوش و طرحهای تزیینی روی چوب؛ 2- (در قدیم) انگشتر،... | توضیحات بیشتر  |
| خشایار | 1- دلیر، نیرومند؛ 2- (اَعلام) نام دو تن از شاهان هخامنشی 1) خشایارشای ... | توضیحات بیشتر  |
| خشنود | 1- خوشحال و راضی؛ 2- (در قدیم) قانع. | توضیحات بیشتر  |
| خوش روز | دارای زندگی راحت و بارفاه. | توضیحات بیشتر  |
| خوشیار | دوست و یار شاد و شادمان. | توضیحات بیشتر  |
| دادمهر | 1- عدالت دوست؛ 2- (اَعلام) نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تا... | توضیحات بیشتر  |
| دادور | 1- (در قدیم) دادگر؛ 2- (به مجاز) قاضی؛ 3- از نامهای خداوند. | توضیحات بیشتر  |
| دارا | 1- برخوردار از چیزی یا در اختیار دارندهی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ 2-... | توضیحات بیشتر  |
| داراب | 1- دارنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در شاهنامه) شاه ایران از سلسلهی کیانی، پسر... | توضیحات بیشتر  |
| داریا | (در پارسی باستان) دارنده؛ (= دارا). | توضیحات بیشتر  |
| داریوش | 1- (= دارا، دارای، داراب) به معنی دارندهی نیکی (بهی)؛ 2- (اَعلام) نام ... | توضیحات بیشتر  |
| دامون | 1- دشت و صحرا؛ 2- (اَعلام) از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان. | توضیحات بیشتر  |
| دانا | دارای عقل و تجربه، خردمند، عاقل، دارای علم و آگاهی، عالم، علیم. | توضیحات بیشتر  |
| دانش | علم، مجموعهی اطلاعات یا آگاهیها دربارهی یک پدیده که از طریق آموختن، تج... | توضیحات بیشتر  |
| دانشور | (دانش + ور (پسوند دارندگی))، دارای علم و دانش، دانشمند. | توضیحات بیشتر  |
| دانوش | (اَعلام) (= ودانوش) نام شخصی در داستان وامق و عذرا. | توضیحات بیشتر  |
| دانیار | [(دان (بن مضارع)= دانستن) (به مجاز) آگاهی و دانش + یار (پسوند دارندگی)... | توضیحات بیشتر  |
| داور | 1- حَکَم؛ 2- (در حقوق) قاضی؛ 3- (به مجاز) خداوند، پادشاه، حاکم. | توضیحات بیشتر  |
| دستان | 1- (در قدیم) آهنگ و لحن، داستان، قصه، افسانه؛ 2- (اَعلام) لقب زال پدر ... | توضیحات بیشتر  |
| دلاور | 1- (به مجاز) شجاع و جنگجو؛ 2- (در قدیم) گستاخ. | توضیحات بیشتر  |
| دلیر | 1- (به مجاز) شجاع، دارای جرأت و جسارت؛ 2- (در قدیم) گستاخ، بی پروا. | توضیحات بیشتر  |
| دهگان | (معرب از فارسی دهگان) 1- کشاورز، مالکِ ده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ایرا... | توضیحات بیشتر  |
| دیاکو | (اَعلام) (= دیا اکو)، پسر فرورتیش، نخستین شاه ایران [حدود 740-708 پیش ... | توضیحات بیشتر  |
| دیدار | 1- ملاقات، دیدن یکدیگر، دیدن؛ 2- (در تصوف) مشاهده؛ 3- (به مجاز) چهره، ... | توضیحات بیشتر  |
| دینیار | یار و یاور و مددکار دین. | توضیحات بیشتر  |
| راد | (در قدیم)1- جوانمرد؛ 2- آزاده؛ 3- بخشنده، سخاوتمند؛ 4- خردمند، دانا، ح... | توضیحات بیشتر  |
| رادمان | 1- رادمنش، کریم، با سخاوت؛ + ر رادمن؛ 2- (اَعلام) نام سرداری معاصر خسر... | توضیحات بیشتر  |
| رادمهر | خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید. | توضیحات بیشتر  |
| رادوین | (راد = جوانمرد + وین (پسوند تصغیر))، 1- جوانمرد کوچک؛ 2- (به مجاز) ر... | توضیحات بیشتر  |
| رادین | آزادوار، آزاده، به مانند آزاده. | توضیحات بیشتر  |
| راستین | 1- حقیقی، واقعی؛ 2- (در قدیم) راست قامت. | توضیحات بیشتر  |
| رامان | 1- (رام + ان (پسوند نسبت))، منسوب به رام، ( رام 1- ،2- و3- ؛ 2- (اَعل... | توضیحات بیشتر  |
| رامبد | (رام + بد /-bod/ (پسوند نگهبان و مسئول))، 1- رئیس رامشگران؛ 2- آرامش د... | توضیحات بیشتر  |
| رامتین | (= رامسین، رامین) 1- نوازنده؛ 2- سازنده؛ 3- (اَعلام) نام شخصی که واضع ... | توضیحات بیشتر  |