نِلی | صورت دیگر نیلی،ص نیلی. | توضیحات بیشتر |
نمونه | 1- مقدار یا تعداد کم از چیزی یا از مجموعهای که نشاندهندهی ویژگیهای آ... | توضیحات بیشتر |
نوا | 1- صدای موسیقیایی، نغمه؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از دستگاههای هفتگا... | توضیحات بیشتر |
نوبخت | 1- (= جوان بخت) 2- (اَعلام) 1) از نامهای دوران ساسانی؛ 2) نوبخت اهواز... | توضیحات بیشتر |
نوبر | 1- ویژگی میوهای که در آغاز فصل خود به بازار میآید؛ 2- (به مجاز) تازه ... | توضیحات بیشتر |
نوبهار | 1- آغاز فصل بهار؛ 2- (در قدیم) سبزهی نو رسته، گل و شکوفهی تازه روییده؛... | توضیحات بیشتر |
نوذر | (اَعلام) (در شاهنامه) نام پسر منوچهر یکی از پادشاهان کیانی که پس از او... | توضیحات بیشتر |
نورا | (نور+ ا (پسوند نسبت)) 1- نورانی، درخشان؛ 2- (به مجاز) زیبا. | توضیحات بیشتر |
نوران | (عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور؛ 2- روشن، درخش... | توضیحات بیشتر |
نورانگیز | (عربی ـ فارسی) (نور + انگیز = جزء پسین به معنی انگیزنده) 1- نورانگیزند... | توضیحات بیشتر |
نورسته | 1- تازه روییده؛ 2- (به مجاز) جوان، تازه بالغ شده. | توضیحات بیشتر |
نوری | (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نور، مربوط به نور؛ ... | توضیحات بیشتر |
نوژان | 1- فریاد، صدا و بانگ بلند؛ 2- رود (رودخانهی) با بانک و سهم؛ 3- غرّان (... | توضیحات بیشتر |
نوژن | (در قدیم) نوعی کاج، صنوبر. | توضیحات بیشتر |
نوژین | (نوژ = نوز = نوعی کاج + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب به نوژ، مربوط به نو... | توضیحات بیشتر |
نوش آذر | (= آذرنوش) نام آتشکدهی دوم از هفت آتشکده پارسیان، (آذرمهر بُرزین یا آذ... | توضیحات بیشتر |
نوش آفرین | (نوش+ آفرین = آفریننده)، 1- آفریننده خوشی و لذت، آفرینندهی شیرینی؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
نوشا | (نوش+ ا (پسوند با معنی فاعلی))، 1- نیوشا، شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) ی... | توضیحات بیشتر |
نوشاد | 1- (به مجاز) جوان نورستهی شاداب؛ (اَعلام) نام شهر یا موضعی که خوبرویان... | توضیحات بیشتر |
نوشه | (= نوشه) 1- (در وصف شاعرانه) جاوید، بی مرگ؛ 2-شاد، خوشحال، خرّم؛ گوارا... | توضیحات بیشتر |
نوشین | 1- (در قدیم) شیرین، خوشایند، دلپذیر (خواب)؛ 2-شایستهی بوسیدن، شیرین (ل... | توضیحات بیشتر |
نوگل | 1- گلی که تازه شکفته شده است؛ 2- (به مجاز) نوجوان، به ویژه دختر نوجوان... | توضیحات بیشتر |
نونا | 1- (در سمنانی) نان؛ 2- (در کلدانی) برج حوت [برابر با اسفند]؛ 3- (اَعلا... | توضیحات بیشتر |
نوید | 1- خبر خوش، مژده؛ وعدهی نیک و خوش، سخن امیدوار کننده؛ 2- (در قدیم) وعد... | توضیحات بیشتر |
نویدرضا | (فارسی ـ عربی) از نامهای مرکب، م نوید و رضا. | توضیحات بیشتر |
نویده | (نوید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به نوید، ( نوید. | توضیحات بیشتر |
نوین | دارای حالت یا کیفیت نو، جدید. | توضیحات بیشتر |
نهاد | 1- سرشت، طبیعت؛ 2- ضمیر، دل؛ 3- بنیاد، اساس؛ 4-(در قدیم) روش، طریقه؛ 5... | توضیحات بیشتر |
نهال | 1- (در کشاورزی) درخت یا درختچهی نورس که تازه نشانده شده است؛ 2- (به مج... | توضیحات بیشتر |
نهاله | (در قدیم) نهال، ( نهال. | توضیحات بیشتر |
نیاز | 1- حالتی که در آن برای انجام دادن کاری یا برآوردن منظوری، چیزی یا کسی ... | توضیحات بیشتر |
نیایش | 1- دعا همراه با تضرع و زاری به درگاه خداوند؛ 2-پرستش و احترام به کسی. | توضیحات بیشتر |
نیتا | [نی = نه (به صورت شبه جمله) (در قدیم) نیست، نبود + تا = لنگه، مثل، مان... | توضیحات بیشتر |
نیرومند | دارای نیرو، قوی. | توضیحات بیشتر |
نیک روز | (در قدیم) (به مجاز) خوشبخت، سعادتمند. | توضیحات بیشتر |
نیکا | 1- خوب، خوش، زیبا، ظریف؛ 2- (از اصوات) بسی نیک، چه خوب، خوشا؛ 3- (به ص... | توضیحات بیشتر |
نیکان | (نیک + ان (پسوند نسبت، علامت جمع))، منسوب به نیک، ن نیک؛ 2- نیکها (اشخ... | توضیحات بیشتر |
نیکتا | (نیک + تا = نظیر، مانند، لنگه)، نظیر نیک، مانند نیک، بسان نیک، ( نیک. | توضیحات بیشتر |
نیکدخت | (نیک + دخت = دختر)، دختر نیک، دختر خوب، نیکو، صالح و شایسته. | توضیحات بیشتر |
نیکزاد | پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر. | توضیحات بیشتر |
نیکناز | 1- دارای عشوهگری و زیبایی خوب؛ 2- ویژگی دختری که زیبا و خوب است؛ 3- ا... | توضیحات بیشتر |
نیکنام | دارای آبرو و اعتبار اجتماعی، خوشنام. | توضیحات بیشتر |
نیکو | 1- خوب؛ 2- (در قدیم) دلپسند، مطبوع، ارزنده، گرانبها، گران، درست، صحیح... | توضیحات بیشتر |
نیکی | 1- خوب بودن، خوبی، نیکوکاری، احسان؛ 2- (در قدیم) آسایش، رفاه، ثواب اُخ... | توضیحات بیشتر |
نیلا | (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + ا (پسوند نسبت)) منسوب به نیل، ت نیل. | توضیحات بیشتر |
نیلگون | (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + گون (پسوند شباهت))، نیلی نیلی. | توضیحات بیشتر |
نیلو | (سنسکریت ـ فارسی) (نیل + او /u-/ (پسوند شباهت))، شبیه به نیل، مثل نیل،... | توضیحات بیشتر |
نیلوفر | 1- (در گیاهی) گلهای سفید، کبود و زرد رنگ گیاهی به همین نام که مصرف دا... | توضیحات بیشتر |
نیلیا | (سنسکریت ـ فارسی) (نیلی + ا (پسوند نسبت))، منسوب به نیلی، ( نیلی. | توضیحات بیشتر |
نیما | 1- نام کوهی است حوالی نور؛ 2- (اَعلام) 1) نام یکی از اسپهبدان تبرستان؛... | توضیحات بیشتر |
نیوشا | 1- (در قدیم) شنوا، شنونده؛ 2- (به مجاز) یادگیرنده، آموزنده. | توضیحات بیشتر |
والا | (= بالا) 1- دارندهی مقام و مرتبهی مهم، به ویژه مقام و مرتبهی دنیایی به... | توضیحات بیشتر |
ودود | 1- از نامها و صفات خداوند؛ 2- (در قدیم) بسیار مهربان. | توضیحات بیشتر |
وفادار | (عربی ـ فارسی) آن که یا آنچه به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا... | توضیحات بیشتر |
ونوشه | (در طبری) (= بنفشه)، ( بنفشه. | توضیحات بیشتر |
ونون | ونون اسم پسرانه است، معنی ونون: نام چهار تن از پادشاهان اشکانی ، وُنُن... | توضیحات بیشتر |
ویدا | 1- پیدا، هویدا، ظاهر، آشکار؛ 2- (در پهلوی) یابنده، جوینده. | توضیحات بیشتر |
وینا | 1- بینا. [از ریشهی «وین»/vin/ به آرش دیدن در فرس هخامنشی «وئین» و در ز... | توضیحات بیشتر |
ویونا | [وَیُو (در سنسکریت) = عروس و (در اوستایی) = ازدواج کردن + نا (پسوند نس... | توضیحات بیشتر |
هاله | 1- (در نجوم) حلقهی نورانی سفید یا رنگی که گاهی گِردِ قرص ماه یا خورشید... | توضیحات بیشتر |
هامان | (اَعلام) 1) هامان (مشهور) وزیر اخشویروش [خشیارشا که او را با اردشیر خل... | توضیحات بیشتر |
هانیا | (هانی+ ا (پسوند نسبت)) 1- منسوب به هانی؛ 2- مسرور و شاد. | توضیحات بیشتر |
هانیتا | (هانی+ تا = نظیر، مانند)) 1- نظیر و مانند هانی؛ 2- مسرور و شاد. | توضیحات بیشتر |
هایده | آشکار، نمایان، هویدا. | توضیحات بیشتر |
هجیر | (= هژیر) 1- (در قدیم) خوب، پسندیده؛ 2- (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، پسر... | توضیحات بیشتر |
هخامنش | 1- دوست منش، دوست کردار، کسی که دارای کردار و اندیشه نیک است؛ 2- (اَعل... | توضیحات بیشتر |
هدیه زهرا | از نامهای مرکب، ا هدیه و زهرا. | توضیحات بیشتر |
هرانوش | 1- دختر آتش؛ 2- (به مجاز) زیبارو. | توضیحات بیشتر |
هرمز | (اوستایی) (= ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز و هورمزد)، 1-(در ادیان) اهورام... | توضیحات بیشتر |
هرمزد | (= هرمز)، ( هرمز. | توضیحات بیشتر |
هُژَبر | (عربی، هزبر) (در قدیم) 1- شیر؛ 2- (به مجاز) پهلوان، مرد دلاور. | توضیحات بیشتر |
هژیر | (= هجیر) 1- خوب، پسندیده؛ 2- زیبا؛ 3- چابک، چالاک؛ 4- (در حالت قیدی) ب... | توضیحات بیشتر |
هستی | 1- وجود در مقابل نیستی؛ 2- زندگی، زندگانی؛ 3- (به مجاز) همهی دارایی. م... | توضیحات بیشتر |
هشام | (عربی) 1- جُود و بخشش؛ 2- جوانمرد. | توضیحات بیشتر |
هلنا | 1- (= هلن)، هلن؛ 2- (اَعلام) نام شهری در مرکز ایالت مونتانای آمریکا. | توضیحات بیشتر |
هما | 1- (در پهلوی)، فرخنده؛ 2- پرندهای با جثهای نسبتاً درشت از خانوادهی ل... | توضیحات بیشتر |
هُمادخت | (هما+ دخت = دختر)، (به مجاز) دختر خوشبخت، دختر سعادتمند. | توضیحات بیشتر |
همایون | 1- دارای تأثیر خوب، خجسته، مبارک، فرخنده؛ 2- (در موسیقی ایرانی) یکی از... | توضیحات بیشتر |
همتا | 1- آنچه یا آنکه در صفتی با دیگری وجه اشتراک داشته یا کاملاً به او شبیه... | توضیحات بیشتر |
همدم | (به مجاز) همنشین، مونس. | توضیحات بیشتر |
همراز | 1- ویژگی هر یک از دو یا چند نفری که راز خود را به یکدیگر میگویند؛ 2- ه... | توضیحات بیشتر |
همیلا | (اَعلام) نام یکی از ندیمههای شیرین در خسرو و شیرین نظامی. | توضیحات بیشتر |
هنگامه | 1- شورش، فتنه، آشوب؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) شگفت انگیز، عالی، فوق الع... | توضیحات بیشتر |
هوتن | (هو = خوب + تن) 1- خوب تن، نیک اندام؛ 2- (به مجاز) تندرست و خوش قد و ب... | توضیحات بیشتر |
هورام | (عبری) 1- مرتفع؛ 2- (اَعلام) نام شهریار جازر که در هنگام افتتاح فلسطین... | توضیحات بیشتر |
هوری | (هور = خورشید + ی (پسوند نسبت)) 1- منسوب به خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبار... | توضیحات بیشتر |
هوشمند | (هوش + مند (پسوند دارندگی و اتصاف)) 1- صاحب هوش، باهوش؛ 2- عاقل، بخرد. | توضیحات بیشتر |
هوشنگ | 1- به معنی کسی که منازل خوب فراهم سازد؛ 2- (اَعلام) (در شاهنامه) دومین... | توضیحات بیشتر |
هوشیار | (پهلوی) (= هوشیار، هشیوار) 1- کسی که دارای هوش است، باهوش؛ 2- عاقل، بخ... | توضیحات بیشتر |
هومان | (= هومن)، ( هومن. 1- | توضیحات بیشتر |
هومن | (هو = خوب + من/ مان = اندیشه و روح) 1- دارندهی روح خوب و نیک اندیش؛ 2-... | توضیحات بیشتر |
هونیا | (هو = خوب + نیا) 1- دارای نیای خوب، نیکوتبار، نیک نژاد؛ 2- (در پهلوی) ... | توضیحات بیشتر |
هویدا | روشن، آشکار، نمایان، خوب پیدا. | توضیحات بیشتر |
هیراد | (دساتیر) 1- خود را به مردم تازه روی و خوشحال وانمود کردن؛ 2- بشیر. | توضیحات بیشتر |
هیرو | (هیر = آتش + او /-u/= (پسوند نسبت))، منسوب به آتش؛ 2- آتشی و سرخ گون؛ ... | توضیحات بیشتر |
هیلا | نام پرندهای است، باشه (پرندهای شکاری کوچکتر از باز). | توضیحات بیشتر |
یادگار | 1- آنچه از کسی یا چیزی باقی میمانَد و خاطرهی او را در اذهان زنده نگهم... | توضیحات بیشتر |
یارالله | (فارسی ـ عربی) دوست خدا. | توضیحات بیشتر |
یاس | (در گیاهی) درختچهای زینتی با ارتفاع حدود دو متر دارای گلهای زرد، سرخ... | توضیحات بیشتر |
یاسان | (دساتیر) 1- از برساختههای فرقهی آذرکیوان؛ 2- (اَعلام) یاسان را نام پی... | توضیحات بیشتر |