Ooma
پرسش (1403/09/09):

انتخاب بین بد و بدتر یا خوب و بدتر؟

سلام دوستان گلم ک همیشه از خواهر هم بهترین بودین💖
یادتونه ک چند ماه پیش درمورد نشستن طبقه بالای مادرشوهر ک مستاجر هم هستیم هر دومون باهاتون صحبت کردم...و بهتون گفتم اینجایی ک ما فعلا نشستیم از خانوادم دوره و هیچ کس نیس...
من به راهنمایی هاتون توجه کردم و قبول نکردم برم طبقه بالای اونا بشینم بخاطر پسر چهارساله ام ک دیگ اختیارش گفتین از دستم میره...
الان سوالی ک داشتم اینه که من الان نوزاد دارم و چون خیلی سختم بود این چتد وقت و از لخاظ روحی هم ب هم ریختم پسرمو فرستادم خونه مادرشوهرم اونجا شبا میخوابه...
الان دیگ مامانمم میخواد بره خونش و من دیگ هیچ کمک حالی ندارم پسرمم ک میخواد بیاد دیگ خونه خودمون و من واقعا بااین حال نمیدونم دست تنها چیکار کنم....
اصلا روز ها ک همسرم میره سرکار و من میمونم توی خونه بیقرار میشم و اضطراب بهم دست میده و دوست دارم برم از خونه و تو خونه نباشم ...کلا از اول ک اومدیم اینجا همینطور بودم ولی تحمل کردم ...الان بدتر شدم ....
این چند روز ب این فکر افتادم ک برم واقعا چون اونطوری بازم دلم گرمه ک مادرشوهرم هست و تنها نیستم ....
ولی از ی طرف هم باز بحث پسرم و زندگیمهه
انتخاب سخت شد واسم
چیکار کنم بچه هاا
شما در شرایط من بودین چیکار میکردین
واقعااا تصمیم گیری در مورد حال و روحیه خودم و پسرم و زندگی و اینام واسم سخت شده
مادرشوهرمم خیلی اصرار داره ک بریم اونجا میگه بیا اینجا کمک حالت باشم تنها نباشی ادمای خوبی هستن
چ کنم بچه هااا

مریم جان با تاپیکایی که این چندروز زدی میشه فهمید هنوز حالت خوب نشده و نیاز به کمک داری من بودم میرفتم وقتی ادما خوبین چه میشه کرد شرایطتت فعلا اینه
من اون موقع هم موافق رفتنت بودم ، فکر کنم تنها کسی که میگفت بری اونجا من بودم 😆

عزیزم الانم که پسرت اونجاست ، میرفتی الانم راحت تر بودی ، دیگه حالا که نرفتی ، برو دو سه هفته خونش بمون تا بهتر بشی دیگه بعدش انشالله بتونی خودت کارهات رو بکنی
حالا مادر شوهر هرچقدرم بد باشه ادمو نمی‌کشه که .بنظر منم برو .حداقل کمک حالت که هست
برو والا الانم که پسرت همش اونجاس چه فرقی داره
حداقل اینه پسرت شبا میاد خونه پیش خودتون میخوابه
اون موقع هم خیلیا گفتن برو
اگه دلت به رفتن نیست
میتونی شبا ک شوهرت هست غذادرست کنی و یکم خونه رو مرتب کنی
روزا کاری نکنی
سه ماه اول همینه تا روال بیوفتی
ولی هیچوقت بچتو نفرست جایی
جفتشونم بهت احتیاج دارن
بنظر من برو یکی دوماه بمون خونشون تا به روال بیوفتین
بچه ها یکی دوماه نیس ک
اگ بریم بحث اسباب کشیه
مثلا شاید یکسال و اینا بشه
عزیزم تو این شرایط چطور میخوای اسباب کشی کنی ؟! اسباب کشی نکن برو یک ماه خونشون بمون
خب وقتی انقد سختته برو
خودت باید تصمیم بگیری
بقیه ک تو شرایط تو نیستن
از طرفیم میگی آدمای خوبین
بچتم که همش اونجاس
خودتم پاشو برو راحت حداقل پیش پسرتم هستی
برو اونجا بهت کمک کنن حالتم خوب میشه بچتم‌نگه میدارن حداقل بچت شب برمیگرده‌خونه خودت میخوابه هواستم بهش هست
سختش نکن برو خوبه بمونی خونه از تنهایی افسردگی بگیری روانی بشی یه سال که چیزی نیس تحمل کن تا بچت از اب و گل دراد خودتم یکم بتونی خودتو جمعو جور کنی به خودت بیایی حالت بهتر شه حدقل یه تایمی میتونی دوتا بچه بدی به مادرشوهرت یکم با شوهرت خلوت کنی یکم خودت تنها باشی
بستگی به روحیات خودت داره
خودت بهتر میتونی تصمیم بگیری
بقیه که حال و روز شما رو نمیدونن خونواده همسرتم نمیشناسن.
سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک.میدونی جدا از این که اونا آدمای خوب یا بدی هستن ولی به نظرم اگه بری بعد یک سال که باز بخوای خونت جدا کنی دوباره همین آش و همین کاسه هست.دوباره با دوتا بچه دست تنها میشی و اون موقع هم سخته برات اونوقت مجبور میشی مدت بیشتری بمونی و بازم دوباره سخته جدا کنی و این چرخه ادامه داره.به نظرم اگه میخوای بری به امید اینکه بچه هات بزرگ تر بشن باز جدا کنی اصلا نرو.از همین اول به سختی عادت کنی راحت تری
به ایناشم فکر کن که اونجا اگه کمک حالت باشن ولی چه بخوای چه نخوای داخل تربیت پسرت دخالت میکنن و راجع به دخترت نظر میدن همش میخوان راهنمایی کنن مثلا الان بهش شیر نده یا مثلا پسرت لوس کن که به دخترت حسودی نکنه و این حرفا
بستگی به مادرشوهرتون داره ته چجور ادمی هست من مثلا من مادرشوهرم خیلی بیشتر از مادر خودم بهم اهمیت میده هوامو داره و...
اینقدر که مادرشوهرم میاد پیشم کمکم و غذا میفرسته و ... مامانم خودم خیلی کم پیش میاد

اما اگر میدونی یه مادرشوهر معمولی هست اصلا اینکارو نکن چون بچه ات چند تربیتی میشه هر دخالتی میتونه باعث بهم خوردم آرامش زندگیت بشه و زندگیت خراب بشه
حالا خودت سبک سنگین کن در عوض راحت شدن از کار خونه و کمک کردن تو نگهداری دخترت باید تلاش کن پسرت دوتربیتی نشه و راجع به دخترت و خودت هم گوشات در و دروازه باشه
اما بگم بازم با این حال من بعد از زایمان اصلا دلم راضی نیست چه خونه مامان خودم چه خونه مامان شوهرم برم التماس میکنم ولم کنین برم خونه خودم

من مادرشوهرم خوبه خداروشکر و تو یه ساختمون زندگی میکنیم اما هروقت بخوام بچه دار بشم اصلا نمیرم اونجا یا بعدها نمیزارم بچه تنها بره
خوش بحالتون مادرشوهر من انقدر عذابم داد و اذیتم کرد یکی میگه مادرشوهرم خوبه برام تعجب آور میشه
سلام جان دلم قدم نو رسیده مبارک
نامدار باشه و زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه

باتوجه به شرح حال خودت وفشار روحی که داری تحمل میکنی بنظر من اگر می‌دونی اخلاق خانواده همسرت جوری هست که چالش بیشتری ایجاد نمیکنن برات
میتونی بری طبقه بالای خونشون زندگی کنی
بالاخره دست تنها هم نیستی پسرت هم می‌تونه در طول روز بره پیششون و شب ها هم پیش خودت بخوابه که از هم دور نباشین چون الان هر دوتا دسته گل هات بهت نیاز دارن
و مهم تر اینکه خودت از نظر روحی کمی بهتر میشی ولی اگر احتمال میدی یا می‌دونی بری طبقه بالا ممکنه دخالت و حرف و نظرشون بیشتر اذیتت کنه بمون خونه خودت
ولی من حس میکنم با توجه به شرح حالت رفتنت انگار بیشتر به نفعت هست یه جورایی
ب نظرمن وقتی برات سخته حداقل یک سال برواونجابشین یک بچهابزرگتربشن و رو روال بیوفتی حالتم بهترشدبعدهروقت خواستی میتونی ازاونجابری زندانیت ک نمیکنن موقت میخوای بری برو
هرکس شرایط و اخلاق خودشوبهترمیدونه این شرایط توء ک بری برات بهتره اگ من و شرایط من بود من هرگز نمیرفتم پس نسبت ب شرایط خودت تصمیم بگیر
ببین من تجربه ی خودمو میگم من الان هشت ساله طبقه بالا خونه ی مادرشوهرم اینامیشینم.. البته خودمون باپول خودمون ساختیم... خدایی اونقد ب دادمن رسیدن.. هرکاری دارم برام انجام میدن.. درسته بعضی اوقات ناراحتی پیش میاد اما همیشه ب دادم رسیدن کمک حالم بودن.. وقتی خسته میشم یاکاردارم بچه هامو نگه میدارن... خدایی ازین بابت راحتم.. پدرشوهرم نون برامون میخره وسایلی لازم داشته باشم برام میخره میاره... چن بار همسرم گفته بریم تو شهر چون خونم حاشیس یه ربع تاشهر فاصله دارم اماخودم قبول نمیکنم
همیشه میگم همسرم سرکاره.. اگ برم ازینجا کسی نیس نون برام بیاره یاحداقل بچه هامو نگه داره
ببین مادرشوهرپدر شوهر هرچقدم بدبد عالم باشن.. هیچوقت نمیان زندگی پسرشونو خراب کنن که
خداروشکر من راضیم اصلا دلم نمیخاد ازینجا برم..... شغل همسرمم توشهر.. میگ بیا بریم نزدیک مغاذم اما میگم نه مستاجری اولا سخته.. دوما من برای خونم خیلیی زحمت کشیدم.. سوما میدونم اگ برم خودم اذیت میشم
ب نظرمن حتما برو پیششون... مامانم همیشه میشه عروس پیش مادرشوهرش مث قابلمه ی دربستس
خدایی خیلی هوامونو دارن..
سلام مریم جان، من یه جواب یه کم متفاوت تر از بقیه میدم ❤️ شما قبل از بارداریت هم آدم مضطربی بودی و شرایط جسمی سخنی هم داشتی اما بازم باوجود بچه کوچیک تصمیم به بارداری مجدد گرفتی با اینکه میدونستی از لحاظ جسمی شرایطت سخت تر خواهد شد. این تصمیمی بود که خودت گرفتی، الانم همه میدونیم که در بدترین شرایط روحی هستی، تمام خانمای تازه زا مثل تو هستن، گیج و گنگ، بی خواب و خسته...
اما اینکه پسرتو میفرستی خونه کسی بخوابه اولین اشتباهته، اینکه پاشی بری اونجا زندگی کنی در حالت کلی راه چاره ست ولی من همین الان باتوجه به همین شناخت کلی که ازت دارم بت میگم، شروع چالشای بعدیته
الان مامان ۲ تا بچه ای، از یه جایی دستتو بذار رو زانو هات و بلندشو، نفس عمیق بکش و پای تصمیماتی که گرفتی‌ وایسا. محکم و قدرتمند

نمیشه تصمیم به بارداری بگیری و با اینکه میدونی شرایطت سخنه، در طول بارداریت ناله کنی در حد زیاد
نمیشه ۲ تا بچه داشته باشی و خسته نشی
نمیشه به شوهرت رسیدگی نکنی
نمیشه به خودت رسیدگی نکنی
نمیشه یه نفر مدام کمکت کنه
نمیشه بچه تو بفرستی خونه مادرشوهر و ۲ تربیتی نشه
نمیشه بری اونجا زندگی کنی و از دخالتا در امان باشه
اینا فقط موارد دم دستی بود که گفتم
اینا واقعیته
اینا عواقب تصمیماتمونه
یه کم دیگه در حد یکی دوماه دیگه بگذره، باید رو پای خودت وایسی و خودتو از این درموندگی نجات بدی


حرفام ممکنه ناراحتت کنه اما خدا میدونه خییییلی ناراحتتم، ما همه باهم دوستیم کسی دلش نمیخواد غم و سختی دوستشو ببینه ❤️. پس بغیر از همه راه حلایی که بقیه گفتن، یه کم به حرفام فکر کن، به تصمیماتت و عواقب تصمیماتت احترام بذار و تمرین کن برای قوی تر شدن و صبور تر شدن
بیا جلو ماچت کنم من 😘😘دقیقا همین حرفا مدنظر من هم هست که توماشالا بی نقص گفتی
حرفات مو ب مو درست بود
منم با رفتنش مخالفم😬
عزیزم دقیقا به خاطر خودت فک کنم بهتره نری
البته همه چیز بستگی به شخصیتت داره
من خودم با مادرشوهرم هستم و میبینم وقتی نیست چقد حااااااااالم خوبه و قوی هستم
تو اگه فک میکنی میتونی هر حرفی که زدن به خودت نگیری میتونی بری بمونی اونجا در غیر این صورت و اگه آدم زودرنجی هستی بهتره نری
مادرشوهر هرچی باشه صلاح بچش و نوشو میخواد
ب نظر من تو این تصمیم پسرت دخیل نیس
دقیقا خودتی که باعث دخالت های اونا تو تربیت بچت اذیت میشی و حرص میخوری و مضطرب تر از قبل میشی
باعث = با
اگه خودت آدمی هستی که نسبت به بچه هات و همسرت حساس نیستی پس اونجا اذیت نمیشی
ب این فک کن پیش مادرشوهرت بری حتی تو کار های همسرتم دخالت میکنن
منم اوایل خیلی اذیت شدم و حتی میدونم با به دنیا اومدم بچه ی دومم هم قراره داغون بشم چون کم خوابی منو دیوونه میکنه
سعی کم فقط بخوابی و وقتی بیداری وقتتو برا بچه هات بذار
فقط خودت باید به خودت کمک کنی
عزیزمی پریسای خوش قلبمی 🥰😘
فعلا اوایله ولی مطمئنا یه برنامه مناسب برا خودت پیدا میکنی
بوس بهت 🥰😘
چ خوب🥺
ایشالا توهم یه روزی چالشات تموم میشه🥲
همه ی حرفات
ولی واقعا نای تایپ و بیان نداشتم
اخرش ک چی؟تا اخر عمر یه کمکی
من شرایطم دقیقا مثل شما بود اما اونجوری که فکر میکنی سخت نیست من خودم دوس نداشتم کسی کنارم باشه 18 روز برگشتم خونم اینقدر با دوتا بچه هام مشغولم که هیچی یادم نمیفته
دوستان خوندم پیام هاتونو
تک ب تک
خیلییییی دارم تلاش میکنم سرپا بشم
خیلیییییی
ولی روز ب روز خسته تر میشم
همش کم میارم
اصلا سرم گیجه نمیفهمم دارم چیکار میکنم
مولتی و اهن و اینا هم دارم میخورم
البته خواب ک نمیرم دوساعت در شبانه روز اگ بخوابم
مطمئنا این بی خوابی هم بی تاثیر نیس
و داره نابودم میکنه
😢خیلی ناراحت میشم حالت اینه
انشالله تندتر خوب شی
شوهرم همش دلداریم میده میگه درست میشه همه چی و از پسش بر میای
نمیدونم فقط همش دارم خدارو صدا میکنم میگم کمکم کن .بتونم ب زندگیم و بچه هام برسم
عزیزمی انشاالله
خداروشکر شوهرت ادم بی درکی نیس همین که تو این شرایط یکی بهت قوت قلب میده برات خیلی خوبه
دو ماه دیگه اوضاع خیلی بهتر میشه ، این دو ماه از کسی کمک بگیر بعدش خودت از پسش برمیای
عزیزم برای مشکل خوابت قرص نمیشه خورد دکتر بهت بده برای مدت کوتاه و دوز پایین که بدنت عادت نکنه بهش بعدا
بنظرم برو پیش مادرشوهرت اینجوری خیلی بهتره
خودم خونه مستقل جدا از مادرشوهرم هستم ولی درک نمیکنم میگن اگه خونت بالاطبقه مادرشوهر باشه اختیار تربیت بچت رو دست میگیره...دوران قدیم که نیس.مادر هرجور دلش بخواد بچه رو میتونه تربیت کنه حتی اگه بقیم دخالت کنن باز بچه از پدرومادر حساب میبره..بنظرم اگر اخلاقشون خوبه و ادم های خوبی هستن از نظر خودت برو اونجا واسه زندگی .تا کمک دست داشته باشی.
قدم نو رسیده مبارک زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه شادی و موفقیتاشو ببینی.
امیدوارم هرچی که برات خوبه همون رخ بده و تصمیم درست و بگیری.

مامانای گل پیام ایشون رو خوندم و سوالی که برام بوجود اومد اینکه مگه بعد بارداری باید حتما کسی کنارمون باشه!؟ اگه اره تا چند روز نیاز هست!؟ نمیتونیم تنهایی از پس بچه بربیاییم!؟ من تصمیم گرفتم ده روز بیشتر خونه مادرم نمونم و بیام خونه خودم ایا شدنی هست امکانش هست کسی تونسته تنهایی این مرحله رو سپری کنه!؟ قوت قلب بدید🥴❤
چرا نتونی عزیزم
تا همون ۱۰ روز خیلی بهتر میشی
فقط اوایل وقتی با نینی تنهایی آدم حس میکنه نمیتونه از پسش بربیاد و ی استرسی میگیره بیخود
که بعدش عادی میشه
نگران نباش
ایشون شرایطش فرق میکنه ، بچه اول همون ده روز یه نفر کمک باشه کافیه ، ایشون یه بچه کوچیک دیگه هم دارن
ممنونم عزیزم
فقط نگران حمام دادنش هستم که از مادرم میخوام بیاد حمامش بده.

تا پیک و خوندم گفتم لابد زمان بیشتری نیاز هست کسی کنارم باشه.
من چند دفعه اول مامانم اومد بعدش با شوهرم شستم کم کم هم خودم تنها میشستم
تو حاملگی میگفتم وواااای چجور بگیرمش
وای چجور پوشکشو عوض کنم چجور شیرش بدم
وقتی بچه رو میزارن تو بغلت یجوری خدا بهت نیرو و توان میده ک حس میکنی ده تا بچه بزرگ کردی تاحالا
متوجه ام بچه کوچیک سخته و درکنارشم بچه خردسال داشتن، زن داداش من سه تا شیر به شیر اونم پسر بچه که بازیگوشی زیادی دارن خدا بهش داد.
برا هر کدوم چند ماهی خونه مادرم بود. تاپیک و دیدم گفتم لابد برا همه همینه و منم باید چندماهی بمونم تا بچه بیشتر جون بگیره.
ای جانم تصورشم شیرینه و قشنگ، چقد خوبکه تونستی امیدوارم منم این شجاعت و پیدا کنم و از نوزادی حمامش بدم لذتشو ببرم.
برا من زمستون دنیا میاد تا بهار بشه یکم ترس و دارم برا حمامش دور از جونش لیز نخوره، و یا دورازجون سرما بخوره. عاشق حمام دادن بچه ام مخصوصا اون بوی بدنش که بعد حمام بوی بهشت و میده. طاقتم رفت تا دوماه دیگه، فقط بوش کنم، چقد بچه ها پاک و معصوم و زیبا هستن خدارو تو وجود یه نوزاد کاملامیشه حس کرد
خدا خیرت بده بی قرار شدم برا دوماه دیگه😄
من اولین بار دخترمو توی ۲ سالگیش بردم حمام 😓😓 روزی که بردمش همینطور زیر دوش اشک میریختم اما نمیذاشتم هانا متوجه بشه. انقد لحظه شماری کردم برا حمام بردن بچه م 😞 هانا خیییلی تعجب کرده بود منو تو حمام دید، اولش که گفتم بریم حمام گفت مامانجون کجاست؟ بابا کجاست؟ بعد که با خودم بردمش انقد بچه م تعجب کرده بود و ذوق میکرد 😭 الان گفتی یاد اون روز افتادم
خیلی خیلی حس خوبیه بچه تو حمام کنی
قطعا پیدا میکنی
من خودم له له میزدم برای بوی تنش فقط🥲
من ازاول خودم دخترموشستم بااین ک خیلی ریزبود اولین بارمادرشوهرم و خاله شوهرم شستنش ولی دیگ بعدازاون خودم میشستمش نبایدبترسی فقط بایداحتیاط کنی خیلیم راحته ب نظرم
اخی عزیزدلم
وای الهی دنبال اونا میگشته قلبم
چه لحظه شیرینی بوده برا دوتاتون❤. ترس داشتی برا حمام کردنش نمیبردیش!؟
نه بابا ترس نداشتم، یه مشکل پوستی داشتم که تا ۱ سالگیش ترسیدم ببرم و مدام روی انکشتام چسب زخم میزدم، ۱ سال کامل بدون وقفه روی انگشتام چسب زخم زدم. بعد از ۱ سالگیش هم اقدام کردم برای درمان که ۷ بار جراحی کردم و در واقع خودمو با بدبختی و چندتا دستکش میرفتم حمام تا اینکه مرداد ماه آخرین جراحی رو انجام دادم و خوب شد تونستم ماه پیش ببرمش حمام
انقد دیگه یهویی دل و جرات ندارم دختر😂
ماشالله بهت بار دوم خودت بردی افرین
من میگم بعد دوماهم خودم ببرم شاهکار کردم
دوران راحتی نبوده خداروشکر تونستی و از پسش براومدی خداقوتت باشه و.چقد دوستداشتی هانا خانم و ببری حمام و منتظر موندی الهی عزیزم
خداروشکر که سلامتی و بهبودی کامل و بدست اوردی
شکر برا سلامتی
من روبرم اصلابچه نداشتیم و ندیده بودم ولی ادم واسه بچه خودش دلوجرات پیدامیکنه انگاردخترم خودش بهم یاددادچجورنگهش دارم
بچه های خواهرم و داداشم بودن ماههای اول از دور نگاهشون میکردم جرات نداشتم نزدیکشون بشم یا بغلشون کنم بعد سه ماهگیشون دیگه بغلشون میکردم چقد حس خوبی بود. انشاءالله براخودم دل و جرات دار میشم و خدا این توان و میده از چیزی نترسم.
مرسی عزیزم 🌹
منم از بغل کردن نوزاد به شدت میترسیدم، دیگه ۶ ماه به بعد یه کم بغل میکردم. اما از روزی که زایمان کردم انگار ۵۰ سال شغلم بغل کردن بچه بوده. انگار خدا خودش یاد میده به آدم
ای جانم چه ذوقی کردم
اخ دلم رفت برا بغل کردنش

سوالات مشابه