Ooma
پرسش (1403/02/21):

مامانا حالم خیلی بده الان یه چیزی دوباره از مادر شوهرم دیدم حالم بد شد

سلام مامانا
نمیدونم تاپیک قبلی رو دیدین یا نه ولی من بعد از زایمان درهای جدیدی از خانواده همسرم به روم باز شد اصلا قبلش هیچ مشکلی نداشتم.
از وقتی دخترم بدنیا اومده خیلی حرکت از مادر شوهرم دیدم بدترینش این بود که زایمان کرده بودم تو بیمارستان بودم بچه داشت گربه میکرد بچه رو بهم نمی‌داد.بچه زاااااار میزد ولی پشتش رو کرد بهم و..
الان چیزی که هست مادر شوهرم انگار خیلی به اندام جنسی بچم توجه داره همش لحظه پوشک عوض کردن بالا سرمه. یک ماهه به ترفنند های مختلف نذاشتم اون لحظه حضور داشته باشه ولی همش می‌پرسه پوشک بچه رو عوض کردی کی عوض می‌کنی. اصلا نوع نگاهش آزار دهنده بود موقع تعویض پوشک.
امروز دیدم همش داره به سینه های دخترم دست می‌کشه حالت که میخوای لپ بچه رو بکشی اونجوری روی سینش مثلا بچینشون. واکنش نشون ندادم تا دوباره بعد یه ساعت لباس بچه رو از یقه هی میخواست بزنه کنار گفت سینه هات به کی رفته؟(بیماری اینجات به کی رفته داره) که بهش گفتم مگه بچه چی داره که به کسی هم بره گفت تو نمیدونی به کی رفته؟ گفتم من تا حالا بهش فکر هم نکردم. که گفت به پدربزرگش. حالم بد شد که این کی بچه منو لخت کرده دیده فهمیده شبیه تخت سینه شوهرشه.
حس تجاوز بهم دست داد. به خودش گفتم اصلا از این حرفا و شوخی ها خوشم نمیاد نبینم تکرار بشه. به شوهرم هم گفتم چی شده.چیزی نگفت.


حالا میترسم چیزای دیگه پیش بیاد. اصلا دلم نمیخواد بیام خونشون حس امنیت از بین رفته( شهرستان هستن) ولی ما نریم اونا میان.
چطور خودمو آروم کنم؟ چه اقداماتی انجام بدم؟
حالم بده

چ کاریه اخه اینور اونور بچه رو دید میزنه 😐 ب اون چ ب کی رفته ب شوهرت بگو بهش هشدار بده خب
آدم اصن اطمینان نمیتونه کنه ک ۲ دیقه بچه رو باهاش تنها براره اینجوری🫤
🙄🙄🙄
چه رفتارایی دارن بعضیاااا😏
واقعا آدم ی چیزایی میشنوه حالش بهم میخوره😐
من یه حسی که دارم در مورد این آدما اینه که اینجور پدر مادرا یه حس مالکیت به نوه دارن، میخوان خودشونو همه کاره ی بچه جلوه بدن درصورتیکه بخدا اگه دوساعت بچه رو بخوای پیش همین مادرشوهر بزاری و بری بیرون عمرا اگر نگهداره، میخوان فقط رئیس بازی دربیارن
وا این کیه دیگه
حالم بد شد
همین اصلا ترس برم داشته
بعد اومده بود سه روز مراقبم‌ باشه من از کمبود خواب داشتم میمردم هم کار بچه هم خونه انجام میدادم شبم نمیخوابیدم اونم بالا سرم بود گلایه کرده به شوهرم چرا باهام حرف نمیزنه وقتی تو سر کاری؟
عزیزم من فکر می کنم خیلی حساس شدی، یکم حساسیتتو کم کن، از این دید نگاه کن که شاید واقعا منظوری نداره، یا مثلا میگه پوشکشو کی عوض کردی واقعا منظوری نداره واقعا میخواد بچه پاهاش نسوزه و ....کلا فکر کن مادر خودته، مادرشوهرت که بد بچه رو نمیخواد، ذوق بچه رو داره
🤦🤦
مادرشوهر منم چند بار هی گفت قربون اینجا و اونجاتون بشم، منم خوشم نمیومد ولی تموم شد رفت، من واکنشی نشون ندادم
بقول ایشون شاید هی حساس نشون بدی خودتو بدتر کنه اصلا، خودتو حساس نکن
دقیقا همین حس رو روز اول بهم داد تو بیمارستان.
من شکمم پاره بود بچه رو گرفته بود بچه گریه میکرد بهم نمیدادش رفتم رسپشن گفتم مادر شوهرم بچه رو نمیده و گریه میکردم. باور کن بچه یه روزه ده دقیقه زار زد نداد بزور گرفتم تا اومد بغلم آورم شد.
خوبه چی بگه؟ گریه کرد خسته شد خوابید.
🙄
ببین منم بچه هام گریه میکردن بهم نمیدادشون، اینا همه مال ۴ الی ۵ ماهه اولِ، احتمالا فکر میکنه بهتر از تو میتونه ساکتش کنه، تو ناراحت نشو، چند بار بگو مامان بچم مامانشو میخوادو با خنده ازش بگیر، نزار الکی ناراحتی بینتون پیش بیاد، چون میگی قبلشم مشکلی نداشتین میگم
من الان مادرشوهرم خدا عمرش بده بهتر از خودم مواظبشونه، اولا من خودم خیلی حساس بودم، الان خندم میگیره از حساسیتام
ببین می‌خوام مثبت ببینم ولی نمیتونم.
نوع نگاه و رفتار مشخصه.
مثبت ببین، ایشون همون مادریه که شوهرتو بزرگ کرده بد بچتو نمیخواد، میگم قدیمیا متاسفانه محبتشون قربون اینجا و اونجا رفتن بچه هاس🤦‍♀️البته میگم اینم از سرش میفته
تاپیک قبلی رو نخوندی
مادر شوهرم بچه هاش رو خودش بزرگ نکرده اصلا هم بلد نیست. هرکس که دیدش بهم گفت مراقب باش مادرشورت بچه داری بلد نیست.
منم یه ریز مشکلات اینجوری داشتم اوایل ازدواجم ولی به مرور کم شد، شما بخاطر تغییرات هورمونی الان به شدت حساس و زودرنجی ، من شب تا صبح بالای سر بچم گریه میکردم ،یا به حرفای مادر شوهر خواهر شوهر انقد فکر میکردم که میخواستم دیونه شم، میرفتم شهرستان اصلا دلم نمی‌خواست پیششون باشم ولی به مرور تمام این حسا رفت و دوباره باهم مثل قبل شدیم
نه ندیدم تاپیکتو
امیدوارم واقعا این حس ها اشتباه باشهب
ولی حس میکنم باید از بچه ام فعلا مراقبت کنم.
بچه ی شما اولین نوه شه؟؟
بله عزیزم
ولی دختر نمی‌خواستن
بهم تبریک نگفتن
بعد کلی هم براش گوشواره خریدن اتفاقی فهمیدم از شوهرم نصف پولش رو طلب کرده بودن
مادر شوهرم به شوهرش گفت باید دختری بیاریم
بعد چون یائسته شده چند بار گفت بریم از پرورشگاه بیاریم
انگار تو رقابت خودش رو میبینه که از من عقبه
مگه هنوز از این آدما وجود دارن که براشون دختر پسر مهم باشه🤦
امیدوارم هرچی زودتر مشکلاتتون حل بشه
☹️☹️☹️
مادر شوهر من سر بچه دوم هیچی نداد هنوزم بغلش نمی کنه ولشون بکنی دیگه ولت می کنن حساس بشی حساس میشن بدتر می کنن
بله
من بعد جشن تعیین جنسیت یک هفته داشتم گریه میکردم.
فکر میکردن ما میدونیم پسره برای همین جشن گرفتیم.
امیدوارم خیلی زود نوسانات هورمونیت، افسردگی بعد زایمان هرچند خفیف، افکار منفی، استرس و بی خوابیت تموم بشه ❤️
درمورد مادر شوهرتم قضاوتی ندارم. فقط امیدوارم حال خودت خیلی زود خوب و روبراه بشه 🌹 تا ۶ ماهگی بچه ت احتمالا همین حس ها رو داری بعدش خیلی بهتر میشی
من ۴_۵ ماهگی بچم رفتیم دهاتشون
زهر مارم کردن بابت بچه یا هر چیز دیگه ای

با شوهرم ک بحثم شد
توی اتاق بودیم
بلند گفتم
۱۰ تا بچه و نوه بزرگ کرده
حالا از بچه من دست بر نمیزاره
بچه های خودشو بزرگ کرده
ولم کنه بزاره منم بجه خودمو بزرگ کنم
این بچه منه نه هیچ کس دیگه ای

نگو شنیده
تا ما بریم قیافه گوه به خودش گرفت
برگشتیم تا چند ماه بعدش بازم گوه بود حتی جواب تلفن نمیداد
تازه تازه دو سه ماهی میشه حرف میزنه اونم با تیکه انداختن و زهر ریختن!!
صاحب تاپیک
مادر شوهر منم یه همچین کاری کرد

دقیقا زمانی که رفتیم دهاتشون بچم ۴_۵ ماهش بود

مادر شوهر دیدم هی میزنه پسرمو میگفت بچه رو از پیشم بردارم میزنم میکشمش به شوخی میگفت لحنش اینطور بود ولی میزد


بعد از روی مای بی بی بیضه و آلتش و هی فشار میداد

میگفت از دوست داشتن هست هی میخندید

مای بی بی باز کردنی هی بالا سرم بود
میگفت بده من عوض کنم

یکی دوباری هم حموم برد میگفت بدنش (آلت و بیضه ها) شبیه پسرم هست..یعنی شوهر من

شوهر من مشکل ژنتیکی داره اسپرمش صفر هست با ای وی اف بچه دار شدیم

اینم داشت پسرمو به پسر خودش تشبیه می‌کرد
ناراحت شدم

توی حموم کردن با مادر شوهرم هم من رفتم لباس برای پسرم از اون‌یکی اتاق بیارم
آنقدر جیغ زد پسرم

فکر کردم سرشو کوبید جایی یا دست و پاش شکست آنقدر جیغ زد در این حد بود...

بعد پسر من اوایل حموم دوست داشت گریه نمیکرد
هزار بار بردمش ولی گریه نمیکرد

اون روز توی حموم با مادر شوهرم نمیدونم چیشد اونهمه جیغ زد

دیگه حتی یک ثانیه هم تنها نذاشتم پیش مادر شوهرم
اصلا احساس امنیت نمیکنم

اصلا حتی یک ثانیه نمیزارم پیشش
عزیزم منم با خانواده شوهرم اصلا مشکل نداشتم بعد از دنیا امدن دخترم خیلی اذیتم از دست مادر شوهرم با مشاور صحبت کردم خیلی خیلی حالم بهتر شده حتما توصیه میکنم این کار رو انجام بدی من تلفنی زنگ زدم
به این طور آدما
اصلاااا نباید اعتماد کرد اصلا
حتی برای یک ثانیه

من با خودم گفتم این فرد مریضه
برای همون بچه رو هیچوقت پیشش نمیزارم
میگم مریضه این ادم
منم مادر شوهرم نمیده بهم ولی الان میگه نه بدار یه لحظه من هی تکرار میکنم بدینش به من تا میده
قاطع بگو
الانم میبینی پیش خودمم میزنه پسرمو

میگه بدنش سفت میشه اینطور

صد بار بهش گفتم نمیخوام بدنش سفت بشه

میگه لوس میشه بچه

گفتم اشکال نداره پیش من میمونه لوس بودنش همش روی سر خودمه
شما نزنیدش

دیدم کمرشو خم میکنه تا قلنج بچه رو بشکونم

به شوهرم گفتم اونطور کردنی نخاع بچه چیزی بشه من میدونم با اون مادرت...
با اینکه شوهر منم ننه پرسته دری وری هم بم گف
ولی خو بعدش به ننش گف دیه اینطور قلنج نشکونه
دقیقا
منم میگفتم بده بچه رو نمیداد

چندین بار با اخم و تند بهش گفتم پسرمو بده گشنه هست
ازش گرفتم بردم اتاق شیر دادم

بازم اومد وایستاد بالا سرم تا ببینه سینه منو میخوره یا شیشه
آخه به شیشه حساسه!!

دو سه بار اینطور از دستش گرفتم با عصبانیت

دیه این کارو نمیکنه
مرسی عزیزم
بعد از تعیین جنسیت دیگه بهم زنگ نزدن
با اینکه کرونا و بعدش هم آنفولانزا شدید گرفتم
میفهممت
من تو تاپیک قبلی تجربه های مشابه رو نوشتم
واقعا دیگه مغزم کشش نذارع
میفهمم چی کشیدی❤️
یکبار دعواش و با شوهرم کشیدم
حرفمو بهشون خوروندم
دیه مثل قبل نمیکنه

ما هر پنجشنبه میریم خونشون جمعه بر میگردیم

یکی دوباری دیدم بازم اینطور کرده
دوتا پنجشنبه نرفتم

دیدی با شوهرم پست فرستاده محمد حسین و بیار ببینم
حتما عزیزم
اگر راضی بودی شماره تماسش رو برام بذار
من ندیدم تاپیک قبلی🤔🤔
ای وای
چند روز پیش یه بچه اینجوری فلج شد.
دور از جون پسرت
مراقب باش
پدر مادر هم میتونن سمی باشن
مادر شوهر من راضی نبود این بچه بشه

میخواست بچه نشه و ما جدا بشیم

تا آن تی به من می‌گفت شاید سالم نباشه
شاید مشکل داره
شاید باید سقط بشه

به خواهر شوهرم گفتم مثبتم
گفت به کسی نگو شاید مشکل داشت و سقط کردی!!!

آن تی دادم با اشتیاق زنگ زده بود مشکل داره اره؟؟؟؟؟
دقیقا مثل ما
هفته پیش نرفتیم
گریه پیش زن داداشش که نیومدن
این هفته اومدیم زندایی شوهرم گفت شوهرتو دیده شاده هفته پیش می‌گفت نیومدن
منم گفتم همسرم دیگه زن و بچه داره انتظار هر هفته اومدن زیادیهش
آره واقعا مادر پدر شوعر منم خیلی سمی هستن‌...

هزار بار دور از بچه ما باشه این اتفاق ها
انشاالله
حالا موقع زاییدن
اینا کرج هستن
من تهران بستری شدم
مادر خودمو برده بودم بالاخره اونجا برا نوار عوض کردن و...اون میتونه‌کمک باشه نکه مادر شوهرم


مادر شوهرم اون روز گریه منو در آورد شوهرمو پر کرد انداخت توی جونم

نه شبنم بدون اجازه من چرا رفت
شبنم چرا بدون من رفت
باید منم می‌برد با خودش
به چه حقی رفت...

خدا ازش نگذره بهترین روز عمرم و زهرم کرد
به شوهرم گفتم باو حلوا خیرات نمیکنن ک اینجا
من قراره پاره بشم
چه خبره مگه اینجا ک اون عقب موند
همه موقع راهی کردن توی اتاق عمل شوهرشون بالا سرشون بود
شوهر من توی حیاط بیمارستان داشت گوه میل می‌کرد

نیومد...
همشم بخاطر حرفای ننش
عزیزم
چقدر سخت.
نمیدونی قرارع جای تو زور بزنن برای این میگه😅
من اسفند ماه تولد پسرم بود
اساس کشی داشتم نتونستم تولد بگیرم

ننش با خنده میگفت ههههه تولد هم نتونستی بگیری
ببینیم سال بعد چیکار میکنی هی به مسخره کردن می‌خندید
دقیقا یکی دو روز بعد این حرفش توی ۱۳ و خورده ای ماهگی پسرم تقریبا ۱۴ میشد
تولد گرفتم!!!

چنان میسوخت ک نگو
بعضی آدمارو از سرشون بری
از کونشون بیای بیرون
بازم یع گوهن ک یه گوهن

بیخیالشون بشو

نادیده بگیرشون

ولی شیش دنگ هواست به بچت باشه

چشم ازش بر ندار

نگو پاشم یدونه بشقاب جابه جا کنم بچه بمونه پیش کسی

حساس نباش

ولی حواست به بچه باشه
این خانواده شوهربعضیاشون واقعا عجیب غریبن
یا خیلی نوه رو میخوان و دلشون میخواد توی تربیتش دخالت کنن هم اینکه انقد نمیخوانش ک محلش نمیدن آدمو دق میدن🙁
اینطور آدما مریضن!!

هر کاری کرد نادیده بگیرش
هواست یه بچت باشه
دیدی رفتارش اذیتت میکنه یکبار برای همیشه جلوش وایستا و تموم
مال ما برعکسن میگن تولد نگیر خرج نکن جمع کن
آدم یکبار تذکر میده اینطور نکن
دوبار میگه اینطور نکن

بار سوم و باید طوری دیکه گفت
بچه خواهر شوهر من

پیش مادر شوهرم اینا میمونه
سه سالش هست تقریبا

لپ پسر منو بیشگون میگیره
پسرممم آنقدر گریه میکنه جیغ میزنه کبود میشه

هزار بار بهش گفتم نکن
یبار چنان لپ دختر خواهر شوهرم و گرفتم

خواهر شوهرم تا مدت ها چپ چپ نگاهم می‌کرد

الان بازم میگم نکن
میبینم گوش نمیکنه
مادر شوهرم
برادر شوهر
شوهر
همشون باهم آوار میشن سر دختره ک نکن اینطور
دقیقا دیروز پنجشنبه بود
دیشب ما اونجا بودیم
امروز صبح برگشتیم

پدر شوهرم میگه از محمد حسین خیلی بدم اومد
خیلی جیغ میزنه!!

به شوهرم گفتم کدوم بچه جیغ نمیزنه؟؟؟؟
بچه دختر خودشون با اینکه دختره خونه رو میزاره روی سرش

توی دلمم گفتم خداروشکر بزار بدشون بیاد بچه نره پیششون بمونه پیش خودم
ببین من سر این قضیه آزار جنسی حساسم
فامیلاشون پوشک عوض میکنن جلو همه لخت میگردونن
من اجازه نمیدم. آنقدر دکتر ها هم تاکید دارن حریم بچه ها رو رعایت کنید
اینطور خوبه
بهترین کارو میکنی

نزار اصلا

بچت دختره
این حساس بودنت خوبه

بچه من پسره بدون مای بی بی توی خونه خودمون هم نمیزارم بمونه لخت لخت...مای بی بی تنش نکنم حداقل شورت یا شلوار و داره

اصلا درست نیست بدن بچه اونم دختر و کسی ببینه...

بچست عادت کنه دو سه سالش شد سرویس رفتنی چند ثانیه اینطور بدون لباس بشه پیش کسی ببینه

میگن ننش تربیت نداده!!

همش بر میگرده به تو

از الان حساس بشی و حریمی براش درست کنی خیلی بهتره

دقیقا اگه بچه منم دختر بود اینطور میکردم
حالا پسر هست میبرم اتاق بازش میکنم میبندم کسی نبینه
خوب کاری میکنه تازه رو دختر باید حساس باشی بیشتر

تازه پسردخترخاله من ختنه کرده بود ، میگفت پدرشوهر هی میومد نگا کنه ک چیطو ختنه کردن ، میگفت من بدم میومد سریع میبستمش ک نبینه.
یه چیزی بگم
من مادرشوهرم حموم بود صدام میزد ک شورتمو بهم بده بهش میدادم لخت از حموم میومد بیرون جلو شوهرم لباساشو تنش می‌کرد، دیگه شوهرم اصلا نگاه نمی‌کرد نگاه تلویزیون می‌کرد
خب میمیری بری تو اتاق لباس بپوشی
البته مادرشوهر منم پسرم کوچیک بود قربون صدقه آلتش میرفت میگفت نمیدونم اونجات طلاهه و این حرفا من حساسیت نشون ندادم گفتم چیزی بگم بدتر میکنه
ولی اینکه میگی مادرشوهرت دست به سینه دخترت میزنه یه جوریه قطعا یه بیماری چیزی داره اصلا با بچت تنهاش نزار
😑😑😑😑 ای بابا
چه کار خطرناکی دیروز یه جا خوندم تو گلستان یه عمه قولنج بچه ی پنج ماهه رو شکونده مادره دیده دو سه روزه بچه دست و پاشو تکون نامیده برده دکتر معلوم شده بچه قطع نخاع شده قراره عملش کنن ولی میگن درصد موفقیتش پایینه
آره الان خودمم رفتم توی نت خوندم..خاندان شوهر توی هر بلایی همیشه حضور دارن...خیر نبینن الهی
بچه پنج ماهه قلنجش کجا بود
امان امان از این دخالتا🥴
خو بگید شما ک مادری کردید ، بزارید ما مادری کنیم
میخاید تو همه کار دخالت کنید ک چی؟
من دخترمو میبرم چند ماه ی بار، سریع میگن پوشک نکن بزار یاد بگیره
میگم شلوار نیاوردم براش، میگ اشکال ندارع بزار لخت بگرده، چیزی( اسمشم میبرن حتی) هوا بخوره، یا شلوار بچ فلانی هست پاش میکنیم
ایقد بدم میاد
منم یبار دیدم داره سینه های دخترمو فشار میده
خیلی تعجب کردم گفت تو سینه های بچه ها یه چیزی مث شیر هست باید اونو فشار بدی بیاد بیرون 🙁🙁🙁
یه ماهش بود دخترم
😱😱😱
اه اه اه حالم از مادر شوهرا بهم میخوره. انگار مریض جنسی ان
مادر شوهر من اوایل گیر داده بود چرا اونجای دخترت سیاهه؟ هی میپرسید هنوز سیاهه؟؟
چرا نمیزاری من بشورم؟
هی به این صورت که میخواد سینه اشو بزاره دهن بچه بچه رو میچسبوند به خودش
الانم علنا سینه کثافتشو درمیاره نشون دخترم میده میگه بیا شیرت بدم
بعد میگین چرا از مادرشوهرا بدمون میاد
دکتر به من گفت مطلقا دست نزنید
عزیزم
تو اون تاپیک هم گفته بودی
ووووی
خدا نصیب نکنه
سلام اینو راست میگه طرف ما هم همین کارو میکنن
😑😑
نمیدونم فشار داد چیزیم نبود
من نشنیده بودم
با سلام
خیلی حس بدی بهم دست داد....
چه قد افراد مریض ......
خدا صبرتون بده
مادر شوهرم گفت مام فشار میدادیم گفتم دکتر گفته اینکارو کنید شاید کیست بیاره خودش طبیعی درست میشه
بعضیا چه پلشتن
من رفته بودم یه لحظه از اتاق بیرون تا برگردم امان نداده بود
چندشم میشه ازش😑😑😑
دیگه اعصابم نکشید بیام دیشب
بچه رو بزور بیدار نگه می‌دارن بعد سخت خواب می‌ره فقط هم خودم میتونم بخوابونم.
پدر شوهرم بچه رو گرفته میخواد بخوابونه نمیخوابید میگه:
مر مارت چب کنه سیت( مگه مادرت چکار می‌کنه برات) مو هم همونه کردم گر خوس (منم همون کار رو میکنم بگیر بخواب)
ازش که خواستم بگیرم نمی‌خواست بده.
مگه من چکار میکنم برای بچم که اون انجام نمیده؟
واقعا درک نمیکنن من مادرشم؟ به من وابسته اس؟ ۹ ماه حملش کردم؟ باز خوبه دختر شد و اینا دختر نمی‌خواستن و بهم تبریک هم نگفتن
حالا دوره افتادن بچه رو بزنن به نام خودشون
دلم نمیخواد ببینمشون
یا مادر شوهرم قبل بدنیا اومدن دخترم گفتم چی صدات بزنه گفت مادر جون
بدنیا که اومد گفت نه بگو مامان صدام کنه
گفتم مامانش منم منو مامان صدا میزنه
نمیدونید چه پشت چشمی نازک کرد و ناراحت و عصبانی هم زمان شد
همسرت این رفتارها رو از خانوادش میبینه چیزی نمیگه؟واکنشی نشون نمیده؟
خب چرا ازشون پرسیدی
پشت سرم میفهمم صحبت کرده یکم نرم میشن بعد دوباره به تنظیمات کارخانه برمی‌گردن
همسرم پشتمه
ولی اکثر اتفاقات پشت سرش اتفاق می افتن نمی‌بینه
مگر موارد حاد مثل همین کنار زدن لباس باشه که بهش بگم.
البته فک کنم مشابه این رفتارهارو بیشتر افراد کم یا زیاد انجام میدن ولی تحملش خیلی سخته، خدا صبرت بده و امیدورام دیگه این کاراشونو تکرار نکن.
اصلا دوست ندارم خودمو جات بذارم
من باردارم و دارم می‌شنوم َ🥲
مادرشوهرم هر از گاهی ازم میپرسه مامانت چجور زایید
مامانت شیر داشت یا نه و...
ااا بچه مثل عمه اش تو فلان ماهه
فلان بهمان
انگار بچه غریبه رو باردارم و قراره به ضرر بچم عمل کنم
میدونم بعدش هم برنامه داریم
دخترا اینا طبیعیه
توی همه خانواده ها هست ک بعد دنیا اومدن بچه مشکلات زیاد میشه
برا منم سر تعویض پوشک جفت بچه هام این اتفاق ک مادرشوهرم بیاد بالا سرم افتاد بعد ازش پرسیدم ک دلیل کارت چیه من دوست ندارم بدن بچه رو کسی ببینه. گفت بعضی بچه ها توی بدنشون مشکل داره
بعد فهمیدم من چون حساسم تو تنهایی عوض میکنم بچه هامو مث خانواده اونا اوپن نیستم حساس شده فک کرده بچه مشکلی داره نمیخوام بفهمن
بعضی از مادرشوهرا فکرشون قدیمیه
شما ب دل نگیرید
خیلیا گیر میدن شیر مادر باشه
من حتی سر شیر دادن میرفتم اتاق میومدن بالاسرم فکر میکردن دروغکی میگم بچه شیر خودمو میخوره و تو تنهایی شیرخشک میدم بهش
😂😂😂😂خودتونو ناراحت نکنید
اینا رو منم دیدم ازشون، حسودی میکنن علنا به زبون میارن
مثلا بچه میاد تو بغل من آروم میشه، میگه از بس باباش سرکار بوده بچه با مامانش بوده برا همین دوسش داره! 😐
انگار مثلا من زن همسایه ام، پرستارم.....
بابا بیخیال تا میتونی فاصله بگیر ازشون. برو به شوهرت بگو. من که دیگه شوهرم قشنگ آگاه کردم.
یجوری باش هفته ای یک بار ماهی یبار ببینیشون.
اینا فک میکنن عقل کلا. نمیدونن چه فشار و استرسی به مادر وارد میکنن
من بچه ام بدنیا اومد تا الان مادر شوهر حتی یک شب نگه نداشت. الانم حتی یک ساعت بچه رو نگه نمیداره
ولی تا بخوای ادعا داره و چرت و پرت میگه.
دهنش همیشه به حرف مفت بازه
از همون روز اولی که بچه رو دادم دستش برد بچه رو دم سینه اش، بچه رو دیگه ثانیه ای باهاش تنها نذاشتم.
آخرم رفتم چهار پنج ماه خونه بابام بس نشستم. حداقل اونجا امنیت روانی داشتم.
انقدر به این کاراش ادامه داد که تا پای طلاق رفتیم چند بار.
حتی اگر خیلی سختته بازم سعی کن بچه اتو تنهایی بزرگ کنی که انقدر آرامشتو بهم نریزن
دقیقا به منم میگهاز بس باهاش (ینی من) تنهاست واسه همین همش می‌چسبه ولش نمیکنه😂😂
از حسودیشون میگن. کیف میکنم من 😁😂
تورو خدا مراقب باش نزار قولنج بچه رو بشکونن
تو یکی از خبرا خوندم که عمه ی بچه ی چندماهه اومده قولنج بچه رو بشکونه نخاع بچه اسیب دیده ،بابا مامان بچه دیدن بچه دیگه نه دستشو تکون میده نه پاشو بردن دکتر فهمیدن بچه از گردن به پایین فلج شده طفلکی
مثل مادر شوهر من
هرچی گفتم بچه شیر خورده قبول نکرد
ولی دخترم شیر خشک هم میخوره
۶ ساعت رو مغزم بود که نه تو به بچه شیر ندادی برای این بی قراره(بیدار نگهش داشته بودن نمیذاشتن بخوابه بد خواب شده بود ) منم شیر درست کردم گفتم ببین نمیخوره سیره تا ساکت شد
تنها بزرگ میکنم ولی ما آخر هفته سر می‌زنیم ‌بهشون
اگر نریم خودشون میان
یه هفته نرفتیم نشسته بود گریه که نیومدن
بعد همین پسر ۲۰ روز ۲۰ روز با دوستاش مسافرت بود مادره دل تنگ نمیشد!
بابا بهانه درست کن. دست شوهرتو بگیر برین یه طرفی. چند بار بپیچونشون. حوصله داریا هی بشینی حرص بخوری. بگو با بچه سختمه مهمون داری کنم. نمیام بچه گرمش میشه تو راه. خونشون پشه داره. پله داره. از این حرفا دیگه
🤣🤣🤣
باشه عزیزم
شما خودت رو ناراحت نکن
😁😁😁

سوالات مشابه