توماج خان به لطف خدا زنده موند😭🙌🏻

سلام قشنگا ، بالاخره وقت شد بیام گوشی دستم بگیرم و داستان نولد توماج خان و براتون تعریف کنم ... ممنون و تشکر ویژه از تبریکای تک تکتون الهی من دور سرتون بگردم که اینقدر مهربونید
بی شک دعاهای خیر شما سبب شد من توماجمو زنده بغل بگیرم

دیشب با مامائم که صحبت کردم، گفت صبح ساعت ۶ بیمارستان باش با آمپول فشار میزائونمت
خلاصه که انگار خواست خدا بود چون روز قبلترش گفته بود چهارشنبه بیا
ساعت۳ از خونهزدیم بیرون و راس ۶ در زایشگاه بودیم
منتها مامای من چون واهمه داشت از وزن بچه و منتا ساعت ۸ صبح منو پیچوند که تغییر شیفت انجام بشه و خانم دکتر بقایی بیمارستان آنکال باشن
منم قبل اون حالم توپ بود کلی رقصیدم و پیاده روی کردم تو محوطه ی بیمارستان
کلی عکس مکس گرفتیم با شوهرم و خلاصه همه چیز عالی بود
تا اینکه ساعت شد ۸ و ماما اومد ، معاینم کرد گفت عالی هستی پاشو برو کارای بستری رو انجام بده و بریم زایمان
من انقباض داشتم ولی بدون درد ، گفت علائم خوبیه ، بعد از اینکه سروم زدنو آمپول فشار تزریق کردن طرفای ۸:۱۵ دقیقه بود که ان اس تی گرفتن از توماج و متوجه شدن توی انقباضِ من بچه افت ضربان قلب داره ، ولی به من چیزی نگفتن
معاینه کردو کیسه آب و زد ، رنگش زرد شد ولی باز چیزی نگفتن و سریعا دکتر بقایی رو صدا کردن اومد شکممو معاینه دستی کرد و گفت بچش بزرگ نیست ته تهش ۳۱۰۰ وزن داره
و رمزی باهم حرف میزدن
دردای من هی به هم نزدیک تر میشدن ونفسای من شدید و شدیتر اما همچنان لبام خندون بودو کلی ح فای پر انرژی میزدم باهاشون
موقع معاینه کمی دردم میگرفت با دستای روغنی معاینم میکرد تادهانه زود باز شه به محض انقباضم میگفت پدهاتو تا میتونی جمع کن و به حالت مدفوع زور بزن
اما من هیچ جوووونی نداشتمتنم سست میشد ، یهو گفت همکاری نکنی بچه حالش بد میشه گفتم چرامن هنوز اول راهم تایم داریم گفت پسرت کمی مدفوع کرده ولی نگران نباش نخورده
این و که گفت دنیااااا رو سرم خراب شد گفتم از کجا فهمیدی گفت کمِ نگران نباش از آب کیسه فهمیدم تو به خودت استرس نده
و لحظه به لحظه با دکتر در ارتباط بودن و گزارش میدادن
چیزی نشد که ۶ سانت شدم و گفت بیا پایین ورزش کن ، وقتی اومد ایین دیدم روی زیر پام سبزه فکر کردم خودم موقع زور زدن مدفوع کردم پرسیدم کار منه؟ گفت نه کیسه آبته
دیگه بی جون شدم ولی ادامه دادم ، موزیک گذاشتن رقصیدیم و ورزش کردیم و فیلم گرفتن ، منم سلفی گرفتم گفتم توروخدا بگین کی میزائم گفت قبل اذان ظهر به امیدخدا
گویا داشتن اتاق عمل و برا من حاضر میکردن که ببرنم سزارین
دردام تو رقص و ورزش نزدیک و نزدیک تر میشدن ولی با اسکات و تنفس کنترل میکردم تا که رسیدم به زور زدنای وحشتناک
شروع کرد باز چرب کردن و ماساژ رحم و فقط میگفت ریحان زور بده
من غش کردم و بی جوووووون ، هی قاشق قاشق عسل میذاشتن دهنم که جون بگیرم زور بزنم
حس پارگی بهم دست داد فهمیدم توماج داره دنیا میاد
ماما بلند بلند انشقاق میخوند و تکه ای از زیارت عاشورا منم اون لحظه بلند بلند دعاتون میکردم
گفتم خدایا به حق آبروی زهرا هر کسی که بهم گفت دعام کن و حاجت روا کن
دکتر اومد چک کرد منوگفت بدوتخت زایمان ۳ نفره بردنم بالا و به شدت زوررررررر میزدم ۲ دقیقه بعدش سر توماج اومد بیرون و همشون صلوات فرستادن اما دکتر درجا بند نافشو قطع کرد هنوز جفت تو رحمم بود که من و ول کردن ورفتن سراغ توماج شلنگای ۴۰ سانتی تو دماغ و دهنش میکردن و با سرنگای بزرگ پی پی میکشیدن بیرون
تو کل پروسه ی زایمانم ۱ قطره اشک نریختم اون لحظه اومدم گریه کنم ولی مات موندم بچم نفس نداشت کبود بود فقط میمالیدن کمرشو و هی تخلیه میکردن معده و ریه اش
هی گفتم بگین زنده میمونه ، از طرفی ام حس جزور زدنه از من دور نشد چون جفت داخل بود خود به خود زور میزدم ، میدیدن هنگم میگفت اره پسرت پهلوونه و‌ارشونو میکردن
تا بچمجون اومد و نفس ‌کشید ، بعد اون شروع کرد گفتنِ اینکه برو ببین کجا کار خوب کردی خدا بهت بخشیده بچه رو تموم کادر درمان و دکتر آماده باش بودن اورژانسی سزارینت کنند ، خداروشکر که زود زاییدی و بچه رو نجات دادی
بچم و ۴۰ دقیقه ای گذاشتن تو دستگاه تا حال بیاد ، منم مشغول بخیه و در آوردن جفتم شدن
ساعت ۱۰:۴۵ دنیا اومد و بعد از اذان ظهر مارو بردن پیش خانواده
کل پروسه ی زایمانم گوشی دستم بود ، اتاق زایمانم جدا بود ، با خانواده ام تلفنی و تصویری حرف میزدم و حتی استوری
همه چیز عالی بود،کل فشاری که از مدفوع و لطف زنده موندن توماج تو دلم بود و با دیدم شوهرم خالی کردم ، فقط بغلش کردم و زار زدم تا کمی آروم بشم
الانم خودم خوبم ۵ تا بخیه خوردم و زایمانم عالی بود به لطف خدا همین که بچم سالمِ هزار رتبه شکر
بچم با وزن ۳۲۰۰ بدنیا اومدبا قد ۵۱ ... ریزه پیزس خخخخخخ
صبح مرخصمون میکن و میریم خونمون ان شالله
دعاگوتون بودم و هستم
بازم میگم ممنون از دعاهاتون ، اگه فقط ۱ روز دیرتر میشد بچم بغلم نبود