شرح زایمانمو همون سه ماه پیش نوشته بودم اما دلم راضی نمیشد بزارم چون از نظر خودم اتفاق خاصی نیافتاده بود ولی امروز گفتم بزارم برای کسایی که از زایمان میترسن
روغن کرچک و خورده بودم و تا ۲نصفه شب دسشویی میرفتم و چیزی ام نمیخوردم به امید اینکه میخوان ببرنم اتاق عمل برای سزارین معدم خالی باشه
ساعت ۴ونیم پاشدیم و واسه ۵رفتیم بیمارستان
وقتی رسیدیم پرسیدم دکتر ........ هست گفتن نه امشب شیفتش نیست
انگار آب یخ ریختن روم
نامه بستریمو نشون دادم گفتن مگه درد داری
گفتم نه
گفتن پس چرا اومدی گفتم خودش گفته میخواد سزارین کنه
گفتن نه اینجا نوشته طبیعی
خلاصه زنگ زدن بهش گفت نه بخوابونیدش برای طبیعی و زدن آمپول فشار
گفتم نمیخوام مدارکمو بدید میخوام برم
گفتن نمیشه باید شوهرت بیاد کتبی رضایت بده تا بری
رفتم بهش گفتم بیا رضایت بده
گفت برو بگیر بستری شو قضیه تموم شه نترس
با گریه برگشتم
خانومه ماما هی میگفت چرا ترسیدی چرا اینجوری میکنی
بیا آروم باش ما کمکت میکنیم اگه نتونی خودمون حواسمون هست سزارینت میکنیم نگران نباش
خلاصه با گریه تشکیل پرونده دادم و لباس پوشیدمو خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق
اتاق من یه تخت داشت و توش تنها بودم
تا ساعت ۱۱که دکترم بیاد دردی نداشتم جز اینکه میگفتن رو تخت بخواب و من طاق باز کلا کمر درد میگرفتم
هی میرفتم دسشویی که بتونم به بهانه اون بلند شم
یکم ازشون اجازه گرفتم راه رفتم و تو این بین قر هم میدادم تا کمرم آروم شه
صیحانه اوردن از گلوم پایین نمیرفت فقط چایی خوردم که سردرد نگیرم و دوتا لقمه کوچیک
دکترم که اومد مقدار آمپول رو تو سرم تنظیم کرد با ضربان قلب بچه گفت از یه حدی بالاتر به بچه فشار میاد بهم یاد داد که انقباض چیه و دستگاه چطوری نشون میده
تا ۱۲پیشم بود و کیسه آبمم پاره کردن بعدش رفت مطب
تا دکتر بود ماما ها توجه میکردن بهم دکتر که رفت هرچی صداشون هم میکردم جوابمو نمیدادن
ناهار اورده بودن ولی اجازه باز کردن دستگاهو بهم نداده بودن که بلند شم بخورم تا ۲ونیم گشنه بودم بعد یه خدمه اومد با اجازه اون دستگاهو باز کردم ناهار خوردم و رفتم دستشویی
البته از ناهار فقط سوپش رو خوردم
دیگه درد های منظم رو متوجه میشدم اول هر ۱۰دقیقه یکبار بعد هر ۵ دقیقه ولی کوتاه بود قابل تحمل بود
تا ساعت ۴نگفتن مرده ای یا زنده من خودم پا میشدم میرفتم آب ولرم میگرفتم به کمرم و قر کمر میدادم با ورزش کگل
ساعت ۴ اومدن دوباره سرمم رو تنظیم کردن و گفتن دیگه بخواب اصلا پا نشو
از ۴تا ۶ بدترین حالت بود
دردهام دقیقا روی هر عدد ساعت و مابین هر دوتا عدد دقیقا ۴۰ثانیه طول میکشید
تو اون ۴۰ثانیه فقط نفس عمیق میکشیدم و با هر ضربان قلب بچه میگفتم نترس نترس
اتقباض که تموم میشد انگار از حال میرفتم تا انقباض بعدی انگار دوساعتی رو خوابیدم اما چشم که باز میکردم میدیدم فقط ۳دقیقه گذشته
این دوساعت هرطوری بود تموم شد
یهو چندتا ماما باهم اومدن و معاینه کردن و گفتن برو دسشویی امپول اپیدورال بزنیم در صورتی که من دوبار قبلش گفته بودم اپیدورال نمیخوام
چون تو اطرافم خیلیا رو دیده بودم که با اپیدورال بیحس شدن و نتونستن زور بزنن و آخرشم سزارین شدن
اما شدت درد ها انقدر زیاد بود که دیگه مخالفت نکردم و تا اونموقع کلا ۴س شده بودم
دیگه خودمم امیدی به ادامه نداشتم و گفتن ولش کن باز نمیشه اخرش سزارین میشم دیگه
وقتی آمپولو زدن تا ۲ساعت بعدش دیگه تو هوا بودم یه چیزی بین عالم خواب و بیدار
متوجه همه چی بودم اما هیچ کاری نمیکردم حسی نداشتم فقط بدنم میخارید که بعدا فهمیدم از عوارض دارو بوده
تا ساعت دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم ۸بود که ینفر داشت میزایید و همش براش دعا میخوندم انقدر تو هپروت بودم که همه دعاها رو اشتباه میخوندم
موقع تعویض شیفت
ماماها می اومدن تو اتاق و هی میرفتن منتها دیگه برام مهم نبود و راحت میزاشتم معاینه کنن چون دیگه درد نداشتم و حوصله مقاومت هم نداشتم
انگار میگفتن دهانه رحمش باز نشده
دکترم که اومد دوباره امپول فشار رو بیشتر کردن
متوجه انقباض ها بودم ولی درد نداشتم بهش گفتم زور بزنم ؟ گفت نه رحمت باد میکنه صبر کن
بعد یهو گفت الان ۸سانتی یه زور بزن
موقع انقباض ها میگفت زور بزن بعد گفت نمیتونی بریم سزارینگفتم الان دیگه نه بعد اینهمه درد
گفت پس همه توانت رو بزار
اینم بگم کسایی که از مدفوع کردن موقع زایمان میترسن و خجالت میکشن این یه چیز طبیعیه دکتر من چند بار بهم زور بزن که مدفوع کنی
حرف نمیتونستم بزنم ولی من واقعا خالی بودم نمیتونستم چون روغن کرچک خورده بودم
اما زورامو میزدم
کارم به ماسک اکسیژن هم کشید دیگه اون چند دقیقه آخر هیچی حالم نبود و جیغ میکشیدم
موقع برش پرینه هم متوجه شدم منتها چون بی حس بودم دردی نداشت
ماماها میگفتن زور بزن با این شکم کوچیک بچع ات ۲کیلو هم نیست کاری نداره که بدنیا اوردنش
بعد یهو گفت نمیتونه اتاق عملو اماده کنید
اینو که گفت فقط میگفتم خدایا کمکم کن ، یا فاطمه زهرا کمکم کن
تو همین بین ها وسط اون زورها یهو گفتن ایناهاش و یچی قل خورد اومد بیرون
چشمام هیچی نمیدید
پاهام خسته شده بود
بخیه هامو زدنی میفهمیدم
فهمیدن بی حسیم داره تموم میشه دوباره آمپول تزریق کردن
تو حین بخیه گفتن بچه ۴کیلو بوده
که اگه قبل بستری اینو فهمیده بودم از بیمارستان فرار میکردم
فکرشم نمیتونستم بکنم همه چی تا ساعت ۹تموم شد
میدونم که اون من نبودم فقط کمک خدا بود
و دعاهای همه کسایی که این ۱۴ساعتو منتظر بودن
وحتما دعاهای مامانم
خلاصه بعدش بهم شام دادن همونجا تو اتاق زایمان
و بعد ۳ساعت منتقل شدم بخش
قسمتهای شیرینش وقتی که پرستارا عکس میگزفتن با بچم
وقتی بعد زایمان آبمیوه خوردم
چون تو اون یه هفته هرچی خورده بودم با بغض و گریه خورده بودم
و وقتی لباس بخش رو تنم کردن
پرسش (1399/10/23):
شرح زایمان طبیعی من
1277
62
1399/10/23
احیا ♡
10
1399/10/23
M K
دامادیشو ببینی عزیزم🥰🥰
1
1399/10/23
احیا ♡
ممنون گلم، ان شاالله به سلامتی و عافیت فارغ شی
0
1399/10/23
پریا ❤❤❤
مبارکت باشه گلم
2
1399/10/23
پریا ❤❤❤
انشاالله یه روزی منم بیام شرح زایمانم بگم
1
1399/10/23
🤪Zahra 🤪
مبارک باشه عزیزم قدمش پر خیر وبرکت
0
1399/10/23
احیا ♡
ممنون . ان شاالله به زودی دامنت سبز میشه عزیزم توکلت به خدا
من ۲سال صبر کردم تا خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمی افته
من ۲سال صبر کردم تا خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمی افته
0
1399/10/23
احیا ♡
ممنون گلم
0
1399/10/23
نسترن ..
مبارکه عشقم افرررین بتو و صبرو تحملت خیلی قشنگ هم تعریف کرده بودی
3
1399/10/23
باران م
مبارکت باشه ❤🥰تن بچه ات هم سالم باشه همیشه🧿🧿🧿🧿
اونجا که نوشتی فهمیدم بچه ۴ کیلو بوده اگه قبل بستری می فهمیدم از بیمارستان فرار میکردم کلی خندیدم 🤣
چون احتمالا بچه منم درشت بشه میترسم از طبیعی😢🤪
اونجا که نوشتی فهمیدم بچه ۴ کیلو بوده اگه قبل بستری می فهمیدم از بیمارستان فرار میکردم کلی خندیدم 🤣
چون احتمالا بچه منم درشت بشه میترسم از طبیعی😢🤪
0
1399/10/23
باران م
بعد زایمان وزنش پایین نرفت؟ چون بعضی ها میگن بچه ممکنه با شیر درست وزن نگیره افت کنه، درسته؟
1
1399/10/23
🌺fatemeh m🌺
یجور تعریف کردی انگار پیشت بودم تا تموم بشه استرس گرفتم🤣🤣
0
1399/10/23
🌺fatemeh m🌺
عکسشم بزار این گل پسرو ببینیم
0
1399/10/23
باران م
آره بذار ببینیمش😊😉
0
1399/10/23
🌺fatemeh m🌺
راستی یدونه میخوابوندی زیر گوش دکترت .. چرا بهت گفته سزارینی بعد یهو بفهمی طبیعی..واقعا من بودم قاطی میکردم
0
1399/10/23
💞سپید💕💗💗 💞
ببمارستان کار ب حرف دکتر نداره دمتر منم گفته بود سز ولی هنو نامشو ندادا بود. منم اورژانسی شدم اتفاقا چنتا بسکوییت وخرما هم خورده بودم بعدم باز بیمارستان گفت معایته لگل بعدش گفت سزارین.
0
1399/10/23
پارمیس s
مبارکت باشه عزیزم امیدوارم خدا به هممون کمک کنه
من کلا نگرانم و میترسم از سزارین دعا کن منم طبیعی زایمان کنم
من کلا نگرانم و میترسم از سزارین دعا کن منم طبیعی زایمان کنم
0
1399/10/23
maman mahed 👼
بااینکه من خودم زایمان کردم ولی همچنان که زایمانارو میخونم اشکم میاد حس عجیبیه
نه به خاطر زایمان طبیعی . زایمانمم راحت بود
حتی سزارینام میخونم گریم میگیره
خدو حفظش کنه برات مبارکتون باشه
نه به خاطر زایمان طبیعی . زایمانمم راحت بود
حتی سزارینام میخونم گریم میگیره
خدو حفظش کنه برات مبارکتون باشه
0
1399/10/23
❤ خانومِ خونه ❤ ❤
دعا کنین منم زایمان کنم بابا خسته شدم
0
1399/10/23
❤ خانومِ خونه ❤ ❤
مبارکت باشه عزیزم زیر سایتون بزرگ بشه ان شالله
0
1399/10/23
❤️❤️ 🪴
شما که هنوز زودی گلم من ۳۸ هفته و ۴ روز طبیعی زایمان کردم
0
1399/10/23
❤ خانومِ خونه ❤ ❤
من ۳۷ هفته ۵ روزم طبق پریود
طبق سونو ۳۸ هفته و ۶ روز
دکترم گفت وزن بچه زیاده دهانه رحمم نرم شده ۲ سانت بازم ولی هیچی
طبق سونو ۳۸ هفته و ۶ روز
دکترم گفت وزن بچه زیاده دهانه رحمم نرم شده ۲ سانت بازم ولی هیچی
0
1399/10/23
❤ خانومِ خونه ❤ ❤
زایمان دوممه
گفتم حتما زودتر میاد
گفتم حتما زودتر میاد
0
1399/10/23
Nazi ❤🥰)
عزیزم مبارکت باشه انشاالله دومادش کنی
0
1399/10/23
سحر تارات
تبریک میگم عزیزم خدا حفظش کنه.چه خوب که شرح زایمانتو گفتی.با اپیدورال بیحست کردن چقد هزینش شد؟
1
1399/10/23
maryam D
هان😯😯ینی اینقد زایمان سخته؟؟؟
0
1399/10/23
fateme doosti
سلام دکتر منم بهم برگه داده برا زایمان طبیعی
1
1399/10/23
fateme doosti
خیلی میترسم
0
1399/10/23
elnaz ❤️
عزیزم خیل ی هم کارخوبی کردی نوشتی برامون مبااارکه الهی همه ب موقع بغل بگیرن بچه هارو
0
1399/10/23
Narges m.......
عزیزم واقعا لایک داری با این عزم و ارادت
خدا بچتو برات ببخشه و زیر سایه شما و امام زمان بزرگ بشه ان شاء الله ❤️
خدا بچتو برات ببخشه و زیر سایه شما و امام زمان بزرگ بشه ان شاء الله ❤️
0
1399/10/24
احیا ♡
پایین نرفت ولی چون فقط شیر خودمو میخوره مثل بچه هایی که شیر خشک میخورن بالا نرفت
0
1399/10/24
احیا ♡
همه دکترا همینن ، حالا خداروشکر اومد بینارستان فکر میکردم نیاد
0
1399/10/24
احیا ♡
کلا ۵ونیم شد همه رو تکمیلی داد فقط اپیدورال جزو تکمیلی نبود ۱تومن شد
البته بیمارستان خصوصی بودم
البته بیمارستان خصوصی بودم
0
1399/10/24
احیا ♡
ممنون از همگی که تبریک گفتید ان شاالله اقدمیا دامنشون سبز شه به زودی، باردارها سلامت بارشون رو زمین بزارن و نینی دارها خدا نینیاشونو حفظ کنه ❤❤❤
0
1399/10/24
مامان جوجه ها❤️
سلام بچه ت وقتي به دنيا اومد چند كيلو بود؟
0
1399/10/24
مامان جوجه ها❤️
چند دست براش سايز صفر و يك گرفتي؟
0
1399/10/24
سحر اقائی
وای خدایا خیلی سخته طبیعی من ازفکرش هم میترسم همش میگم خدا کنه سز بشم
0
1399/10/24
سحر اقائی
قدمش مبارکه انشااله دومادیش
مرسی از این حرفای قشنگی ک برامون زدی
مرسی از این حرفای قشنگی ک برامون زدی
0
1399/10/24
احیا ♡
یدونه صفر گرفتم کلا یه هفته پوشید اگه سونو آخرت بالای ۳کیلو بود صفر فقط ست بیمارستانیشو بگیر دیگه نگیر
0
1399/10/24
احیا ♡
خواهش میکنم، ممنون
اصلا نترس بسپار به خدا خودش کمکت میکنه
اصلا نترس بسپار به خدا خودش کمکت میکنه
0
1399/10/24
🤱 Hani Joonii💜
مبارکه 😍
سوالات مشابه
- شرح زایمان طبیعی من
- شرح زایمان من لطفا نترسید فقط چون قول داده بودم تعریف کردم ان شالله زایمان خوبی داشته باشید
- سه شنبه زایمان طبیعی کردم بیاین تا براتون بگم
- منم بالاخره زااااااییییدم دخترا
- سلام دوستان منم زایمان کردم
- من هم زایمان کردم
- بلاخره منم زایمان کردم بعد۳ماه 🤪😁
- 💖💖💖سلاااام بالاخره منم زایمان کردم 😍😍😍😍😍
- سلام بچه ها من اومدم با شرح زایمانم
- شرح زایمان، بلاخره نی نی منم دنیا اومد🥰🥰🥰🥰🥰