Ooma
پرسش (1404/09/03):

قهر کردن با جاری

سلام خانما .من دوسال ازدواج کردم ..جاریم با شوهر من رابطه خوبی نداشتن از اول .۷ سال ک جاریم عروس این خونواده هست .
جاریم هم از اول با مادرشوهرم اینا دعوا میکرده ...
من چند وقت از عقدمون گذشته بود .ب مادرشوهرم گفت بود ک شما زهرا بیشتر از من دوست دارین .چند تا حرف برام گفت بود .مادرشوهرم میومد ب من میگفت .منم هیچی نمیگفتم .چند ماه پیش عروسی دعوت بودیم .دختر منم داشت دندون در میاورد اذیت میکرد بغل من مادرشوهرم خواهر شوهر دست ب دست میشد ‌روز بعدش ب شوهرش گفته بود ک ها اونا زهرا ارتمیس بیشتر دوست دارن اصلا دلارام بغل نکرفتن دختر خودش ...چندتا خرف دیگ هم زده بود .مادرشوهرم ب من گفت منم ب شوهرم گفتم .
ما طبقه بالا مادرشوهرمم . شوهرم گفت هروقت اونا اومدن دیگ پایین نری .منم نمیرفتم ..
خیلی حسوده .همش حسرت زندگی ما رو میخوره هی ب مادرشوهرم میگ خونرو بفروشین برین ی طبقه بخرین قبلا شوهر ماشین داشت با .باباش شریکی خریدن ..من تو عقد حامله شدم عروسی نگرفتیم ماشینو فروختیم لوازما شوهرم خریدیم اومدیم سر زندگیمون از همون موقع ببخشید کون سوزی داره ..برا جاریم عروسی گرفتن .شوهرم گفت برا ما عروسی نگیرین .بجاش ماشین بدین بفروشیم ...برادرشوهرم مهربون .ولی زنش یادش میده .حرف حرف زنشه چند وقت پیش برادرشوهرم با باباش دعوا کرد .پشت تلفن صداش میومد ک مهدی ..شوهر من .باید از خونه بری بیرون .
زنشم قبلا ب مادرشوهرم گفت بود چرا زهرا تو اسایش باشه .من نباشم اونم باید بری مستاجری .
وقتی خواستن جاریم برن سر زندگیشون مادر شوهرم بهش گفته بود ک بیا چند سال اول زندگیتون بالا بشین .گفت بود ن خونه شما کوچیک .خودش نیومدع بوده .
منم اصلا با جاریم حرف نمیزدم مثلا من پایین بودم . ی دفعه ای اونا میومدن من فقط سلام میکردم میومدم بالا .اصلا دیگ نمرفتم تا اونا میرفتن خونشون . پارسال وام ازدواج شوهرم در اومد ما برا خودمون ماشین خریدیم .
چند وقت پیش دخترم مریض شد .برادر شوهرم اومد .با ماشین ما .دخترمو بردیم دکتر شوهرم نبود برادرشوهرم گفت ما بیمه داریم با بیمه دلارام ارتمیس ببر پیش دکتر .
شب بعدش من پایین بودم باز برادرشوهرم زنش اومدن پایین .گفت شریکی پول بزاریم جوجه بخریم .منم رو در وایسی گیر کردم گفتم باشه .دیگ شب پایین بودیم برا شام اوناهم بودن ..
حالا دیشب مادرشوهرم گفت هنوزم از زن محمد .جاریم .
ناراحتی گفتم اره گفت بخاطر محمد بیا پایین هروقت اونا میان .محمد خودش خوبه زنش بده .
پارسال ۱ سال جاریم نزاشت شوهرش بیاد خونه مادرشوهرم
مادرشوهرمم دلش تنگ شده بود برا پسرش خودش رفت خونه پسرش
.حالا هرچی پیش میاد .یا جاریم حرفی میزنه .مادرشوهرم چون پسرش بیاد برع
.اصلا ناراحت نمیشه .
من بیشتر از این ناراحت شدم .ک یبار موقع بدنیا اومدن دخترم اومد خونمون سیسمونی ارتمیس دیده بود .
سیسمونی مادرم گزفت بود .
رفت بود ب زن عمو شوهرم گفت بود ک چقدر سیسمونی اورد یکم اورد ...
من زیاد اوردم وووو
خیلی خودشا بالا بالا میگیره ..
حالا بنظر شما چیکار کنم . ببخشید زیاد شده

نامه فدایت شوم جاری نوشتی🤣
ولش کن بابا زندگی خودتو بکن اصلا کاری به کاریش نداشته باش
من اگ ب خودم بود ک زندگیمو میکردم اصلا پایین نمیرفتم ..مادرشوهرم دیشب اینجوری گفت .موندم چی بگم بهش ..
به نظر من اصلا ندید بگیرش و بچسب به شوهرت و بچت .وجای که اونا هستن که باعث اذیتت بشی نرو کسی قرار نیست بزنه کف پات .وفتی اونا میان خودت رو با چیزی سز گرم کن از چند باری که خونه پدرشوهرت هستن تو دوسه بار بیشتر نرو که حرف هم نباشه بگن نمیاد و....
به مادر شوهرت هم بگو لطفا حرفای اونو نیا برام بزن که باعث دلخوری بشه
من هر روز میرم پایین .اونا هر دو هفته میان ۳ شب میموننن .دخترمم ب عمش عادت کرده .ی شب عمش اومد بردش منم رفتم .با دخترم اصلا ن سلام کردم ن حرفی زدم .ن حتی نگاش کردم .
رفت و آمد کمتر کن حتی مادرشوهرت
نذار رفتنت برا اونا هم عادت بشه ساید یه روز حوصله نداشتی بریم پایین
اره خودشم دیشب ی سوتی داد گفت .بغیر از حرفایی ک ب من زده ک بهت گفتم حرف دیگ ای هم شنیدی .
گفتم ن والا کسی جز شما چیزی نگفته
اخه اگ من نرم اونا میان دخترمو میبرن
میگم به نظر من همین حرفای بیشتر باعث کدورت میشه وقتی میشنوی چی گفته عذاب آور میشه دیدن طرف برات
چون عادت دادی و عادت کردن من خودم بدون دعوت میرفتم خونه مادرشوهرم دید انگار یه چیز اضافه ام عادی شده بودم تیکه و ازم کار کردن میخواستن انگار وظیفه بود برام الان کمش کردم وقتی میرم چنان بوس و بغل و بشینم پذیرایی کنن ولی اپن موقع چای هم برام نمیاوردن
اهمیت نده و نادیده بگیر
با ادم حسود هرچی کمتر رفت و امد کنی ارامشت بیشتره
بزار هرچی دلش میخواد بگه به خودت نگیر
منم زیاد کشیدم ازجاری هنوزم میکشم
ماله منم خیلی حسوده
ازدوران مجردی شوهرم باهاش قهره رابطه خوبی نداره عینه جاری تو چندباری هم بامادرشوهرم دعواکرده بامن حرفش شده
منم تااون میومد خونه مادرشوهرم زود میومدم خونه خودم
با بچه ها کاری نداشتم میرفتن بازی میکردن
برادر شوهرمنم خیییلی خوبه خیلی مهربونه ولی وای ازدست زن حسودش
حتی یبار گفت شوهرم حق نداره بچه های توروبغل کنه قربون صدقشون بره چرا شوهرت بابچه های من اینطوری نیس گفتم خب بچه های توبزرگن بیاد پسر۲۰ساله رو بغل کنه بپربپرکنه؟
خلاصه واسه همه چی حسودی میکنه
به خودت نگیر بگوبخند بزار بسوزه

اونا اومدن بزار دخترت رو ببرن بعده نیم ساعت برو بیارش خونه خودت بگو وقته خوابشه یاغذاشه
اگه هم دلت واسه آشتی کردنه آشتی کن ولی صمیمی نشو درحدی که اونااومدن تو زود نزنی بیرون
من خودم اصلا خوشم نمیاد باکسی قهربمونم
باهمین جاریم ۱سال قهرکردیم مراسم پدرشوهرم همه دیدن که بامن بدرفتاری میکنه وای اون هرچی میگفت من میگفتم باشه مثلامیگفت توچایی ببرمیگفتم باشه میگفت ظرفاروبشور میگفتم باشه یکی ازبرادرشوهرامم نگو ازدور تعقیبمون میکنه که رفتار کدوممون اشتباهه رفته بود خونشون هزارتاحرف بارش کرده بود صبح دیدم اومد بامن مهربون بود تیکه خنده دار مینداخت
الان باهم آشتی هستیم ولی صمیمی نه یه جایی همدیگه رو ببینیم سلام واحوالپرسی میکنیم
عزیزم جاریت هنوز طرز فکرش تو عهد هجره اصلا خودتو درگیر نکن
باهاش یه رابطه خشک و مجلسی داشته باش
خوبه همه شناختنش مادرشوهرت مخصوصا پس نیازی نیست که تو کاری کنی
شما دلت بزرگ کن بالاخره خسته میشه تو ذهنی میخوره
میگن‌حسد حسود رو زیادتر نکن
حسادت تو زندگیت انرژی منفی میاره یه وقتی اومد خونتون یا تو جمع وارد شدی اون بود آیه الکرسی بخون
اره من بیشتر از این عذاب میکشم ک میبینمش و اینطوری برام گفته
حالا خدایی مادرشوهر من اینجوری نیست منم میرم .همش نشستم حتی ارتمیس هم نگه میدارن ...
نادیده و واقعا همینطوره .میگم یبار رفتم پایین اصلا انگار ن انگار .ک اونم هست .
خودش دیدم ی سوال ازم پرسید درباره واکسن
اره همینکارو میکنم بعد ۲۰ دقیقه زنگ میزنم خواهر شوهرم میاردش
خوب الان قهر قهر هم نیستیم
میگم دیگ اونشب پایین ک بودیم هی باهام حرف میزد .منم حرف میزدم .
چرا اشتی کردم .چون گفتم باز نره ب شوهرش بگع با کد ملی دلارام رفت دکتر بی اعتنایی کرد ..
واقعا اصلا دوست ندارم باهاش حرف بزنم ...
ببین مثلا اونا پایینن .
من پله ها جارو میکنم شانسم مادرشوهرم میاد تو حیاط میگ بیایین پایین .خوب من میمونم چی بگم
الانم همینطوره اونشب اومدن در حد سلام خوبی .بعدشم از بچعا حرف میزد منم جوابشو میدادم
سلام عزیزم
خوب مادرشوهرت بگه بیا پایین دلت میخواد نری نروو راحت مادرشوهرتم متوجه میشه دلت نمیخواد وقتی اونا هستن بری
به مادرشوهرتم بگو حرفهای اونا را برات نیارد که اعصابت بهم بریزد
من دو سه بار با مادرشوهرم اینا میرفتم خونشون ولی اون تا پایین میومد بالا نمیومد .منم دیگ نرفتم خونشون .
اونروز مادرشوهرم اینا خواستن برن .اومد ب من گفت میخاییم بریم خونه محمد .میای گفتم ن نمیام .
روز بعدش ب دخترم گفت
چرا دیروز خونه عمو نیومدیم
ن
چقدر جاریت جاریه منه باهمین موضوعات و حرفاش و اینکه دقیقا ما طبقه بالاپدرشوهریم اونا مستاجر خودش رفته اوناهم اینجابودن رفتن
و حای شنیدیم که گفتن اونابلندشن ما بشینیم و خیلی حسادتای دیگه
واقعا دلم نمیخاد برم .
ولی چند روز بعدش ک میرم پایین میگن چرا اونروز نیومدی
منم نمیدونم چی بگم
ازمن میشنوی باکدملی اون نبرش دکتر نزاربرات منت کنن یا به قول خودت بگه باکدملی دخترمن برد بی اعتنایی کرد
مادرشوهرت گفت برویه ساعت بشین بعدبگو یکم کاردارم میرم بعد میام
یارفتی فقط درموردبچه حرف بزن کم حرف باش
منم درحد سلام علیک یاخودش ی چیزی بگه جواب بدم اصلا اصلا نمیشه باهاش صمیمی شد یا یکم گرم گرفت سریع میترکه از حسادت از لباس گرفته تا طلا ماشین صورت پوست ثورت دست پا سفیدی ببخشید سینه باسن ب همهههه چی حسادت داره
بگو دلم نمی‌خواسته
یا راحتتر همسری الکی بهونه کاری بکن دستم بند بوده نمی‌تونستم
دلیلی ندارد راحت نیستی حتما بری
مثلا من ک نرم پایین .وقتی برن خونشون .ب شوهرش میگه ها زهرا تا پایین نیومد ی سلام بکن
تا چند روز غر میزنه
....
مادرشوهرم میگ محمد گناه داره شما ک نیایین تا چند روز سر محمد غر میزنه 😐😐😐
ن این بحساب خودش بالا بالا میگیره ک وسایل من تو اون خونه جا نمیشه ..
وسایلاشو دیدم .حالا چی هست ...
اینقدررر حسادت داره ک خواهرشوهر مادرشوهر مجبورن جلو اون ی جوردیگه رفتارکنن نره جنگ کنه باشوهرش و بااینا
قبلش ب من میگن
و اینکه هزاران بار تاخالا هم پدرشوهر خدابیامرز هم مادرشوهر هم خواهرشوهرا ب من گفتن بااین صمیمی نشو خیلی حسوده من فکر میکردم الکی میگن برااینکه باهم خوب نشیم ولی طی این چندسال فهمیدم واقعا راست میگن
مادر شوهرت اولا کار خوبی نمیکنه حرف می‌بره میاره میگن اونی که جلوت از یکی دیگه غیبت می‌کنه پشت سر تو هم غیبت می‌کنه

دوم اصلا به هیچ وجه حرفی نزن رفتاری نکن جلو مادر شوهرت فردا روز یه نقطه کم و زیاد میشه میره کف دست جاریت میزاره

هرکار خواستی کنی رو در رو با جاریت انجام بده اصلا حرف مادر شوهرت رو اهمیت نده
اونروز خیلی اسرار کردم ب برادرشوهرم حتی پذیرش ک رفتیم برادرشوهرم فوری کدملی دخترشو گفت
😂😂گوز بچته
بنظر من چون خیلی تشابه داریم اصلا محلش ندی همین
ولش کن مادرشوهرت چی میگه اهمیت نده
هر موقع هم میگه بیا پایین بگو باش و نروو کار خودتو بکن
محمد و زنشم خودشون میدونند
خودتم کلا خیلی کمتر برو خونه مادرشوهرت و بچه را هم زیاد نده پایین یه حدی برا خودت رعایت کنی
اره اینم همینطوره مجردی شوهرم هی ب برادرشوهرم میگفت مهدی میره نمیدونم چی میکشه .چیکار میکنه موقع دنیا اومدن دخترم اولین بار بود اومده بود خونمون رفته بود ب مادرشوهرم گفت بود من فک نمیکردم مهدی همچین زندگی داشته باشه .
ب شوهرش گفت بود یکم از مهدی شما یاد بگیر وقتی از سرکار میاد چقدر با زنش بچع سرش گرمه یا وقتشو برا اونا میزاره
تلاش نکن تو سمت کسی بری هرچی بیشتر دور باشی عزیز تری اونی که بخواد سمتت بیاد میاد اونی که بخواد کلاس بذاره و قیافه بگیره تو سنگ فرش طلا هم براش پهن کنی سمتت نمیاد
دقیقااااااااا همینه
حتی ب خود مادرشوهرم خواهر شوهرمم حسودی میکنه ب شوهرش گفت مامانت ابجین چقدر لباس .اینترنت میگیرن
اره اینم همینه و دواش بی محلیه
اره از این ب بعد همینکارو میکنم
جاریت یه عقده ای داره که اینطوری رفتارمیکنه یاکمبودمحبت داره یا خونه زندگیش خوب نیس یا وضعیت مالیش خوب نیس یاهم واقعا مریضه نشخوار ذهنی داره
خب اینم بخره دیگه دوره ای شده مردم از توو خونه لباس میخرن کی وقت می‌کنه بازار رو دور بزنه برای لباس کار عجیبی نیست
منم بخدا باور میکنید بچم کوچیک بود اسباب کشی داشت گفتم گناه داره برم کمکش خونش لخت بود بچم رو سرامیکا بود من براش یخچال میشستم
🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
مادرشوهر منم همینطوره
این حرفت درسته ولی من با اخلاقی که ازمادرشوهرم خودم دارم بهت میگم وقتی هم نری برمیگردن میگن که دیدی تو داری این بحث روکش میدی اون هیچ گناهی نداره
👌👌👌
کلا همینه هرکار کنی ادم حرف بزن حرفشو میزنه
من مادر شوهرم از همه بد گویی میکرد من فقط شنونده بودم از عالم و ادم ، الان بیا ببین برای همونا چجوری دم تکون میده یعنی من دهن باز کنم بگم چیا گفته تف توو صورتش نمیندازن

ولی چون من همیشه شنونده بودم چیزی از من نداره به بقیه بگه برای همین خیلی مراقب باش چیزی نگی که فردا ممکنه به گوش جاریت برسه
حرفات درست نمیدونم چی بگم
هرموقع خوب خودش خواست برد و زود بیاد بالا
نه اینکه هر موقع مادرشوهر گفت که فکرنکنند باید همیشه بحرفشون حتما باش
در کل هرکاری هم آدم بکنه همیشه حرف هست
آره عزیزم منم بالا گفتم که برو یه ساعت بشین زود برگرد بگو کاردارم
خودشون مغازه داشتن نمیتونستن از پسش بربیان واگذار کردن .خودشون اجاره کرده بودن .خونه هم مستاجری .هستن .خونه ای هم ک رفتم ب گفته خودشون بدرد نمیخوره ابگرمکن خرابه ...
چون همش غر غر میکنه شوهرش بهش خیانت میکنه
دقیقا ولی هر موقع خودش دلش خواست
نه که حتما به دستور مادرشوهر برد
اصلا چه اصراریه یکی میاد خونه مادر شوهرت تو بابد بری خونش والا
دخترجاری من ۱۳سالشه اومدخونه مادرشوهرم سلام دادمنم گفتم علیکه سلام بعد بامادرشوهروخواهرشوهرم روبوسی کرد
بعدداشتم میومدم خونه خواهرشوهرم برگشت گفت توباید به اون سلام میکردی حالشومیپرسیدی گفتم عزیزم اشتباه گرفتی توباید اینارویاد اون بدی
ممنون دوستان واقعا بابت نظراتتون

سوالات مشابه