Ooma
پرسش (1403/03/04):

دوباره اومدیم خونه مادر شوهرم.

سلام بچه ها نمیدونم کدوماتون تاپیکهای قبل رو خوندین ولی...
من ساعت ۴ پوشک بچه رو عوض کردم حرکت کردیم ۵.۱۵ خونه مادر شوهرم بودیم بعد تا رسیدیم بچه خواب بود یهو بچه رو گرفت از خواب بیدارش کرد.
بد خواب شد خواب نمیرفت گریه میکرد. بعد گفت پوشک عوض کردی گفتم جلوی اومدن به اینجا. ولی بچه خوابش میاد.
یه ربع بد دوباره پرسید طرفای ساعت ۶ گفتم هر سه ساعت عوض میکنم خیلی هم شیر نخورده خشکه خودم حواسم به پوشکش هست که جلو خودم دست کرد تو پوشک بچه دست زد جلو واکنش نشون ندادم گفت جا داره.
بعد بچه شیر خورده بود باز گیر داد پس شیر میخواد گفتم خوابش میاد گفت نه شیر. سینه دادم نگرفت خشک درست کردم به زور ۴۰ تا خورد بعدم آورد بالا بچه من کخ رفلاکس نیست بعد که گریه بچه نایستاد گفت خو بخوابون.
وقت پوشک نشده بود رفتم دستشویی بچه دستش بود اومدم گفت پوشکش عوض کن خیسه گفتم دست کردی تو پوشک بچه گفت نه دست زدم پشتش و نشست بالا سرم
دست به سرش کردم که بره بیرون از اتاق تا رفت پوشک عوض کردم آخرش رسید بعد دید گفت بازش بذار گفتم وسیله نیوردم خونه خودم هرروز بازش میذارم
و گیر که الان هم باز کن گفتم نه وسیله نیوردم گفت خودم میشورم گفتم با چی گفت با شامپو
همین دیگه
من نه بلدم شیر بدم نه میدونم کی موقع تعویض پوشکه الکی حساسم که دست تو خشتک بچه می‌کنه و رو سینه هاش دست می‌کشه و حساسم که لباس هاش رو با شوینده مخصوص کودک میشورم

برا چی پا میشی میری اصلا
چرا اجازه میدی همچین رفتاری انجام بده، قاطع جلوش وایسا
فردا هی میخواد تو تربیت بچت نظر بده
من حتی نمیذارم مادرم دخالت کنه تو بچه داریم
چی بگم والا
اینجا بهم میگن حساس شدی
می‌خوام بدونم حساسم؟
هیچ حریم نمیفهمه
شما کار خودتو بکن
بزار اون هر چی میخاد بگه
برا این چیزا است که من ثانیه ای بچمو با مادر شوهرم تنها نمیزارم
نه حساس نیستی ولی این حرفارو یا باید به شوهرت بزنی یا مستقیم به مادر شوهرت
قاطعانه بگو مادرش منم. پوشکش شیرش خوابش داروش و.... به من مربوطه
شما اگر خیلی نوه اتونو دوس داری باهاش بازی کن.
بابا در حد دستشویی رفتن
باورت نمیشه میترسم
ولی یه بار که همه جمع بودن میگم که شوهرش حواسش به زنش باشه
بابا مامان خودم اصلا اینجوری نیست
تا ازش کمک نخوام کمک نمیکنه میگه بچه توئه من نباید دخالت کنم ولی کمک خواستی من هستم.
حالا چه اصراریه بچه دوماهه رو باز بذارین منم با اینکه بچه م پسره دوست ندارم پیش بقیه عوضش کنم البته منظورم بچه های دیگه ست که کنجکاون ولی پیش مادرشوهرم یا مادر خودم یا خاهرام عوض میکنم . وقتی میگه پوشک کن قاطع بگو نه خیس نیست کار خودتو بکن
جنگ اول به از صلح آخر
قاطع بگو که خودم صلاح کارمو بهتر می‌دونم
شرایط بچمو من تشخیص بدم که الان چی لازم داره
قاطع میگم بعد دست می‌کنه تو پوشک
اصلا هر دفعه در جدید باز می‌کنه
اون سری دست میکشید به سینه بچه یک ماه و نیمه که سینه هات شبیه کیه که دعواش کردم ولی از رو نرفت
گفت شبیه شوهرمه تخت سینه اش!
حتما اینو میگم
بهش توجه نکن ، بگو باشه ولی نکن
همسرت تو همه این ماجراها کجا بود؟
خودمم گفتم یه بار یه جنگ میکنم تمام بشه بره
ضعف اعصاب گرفتم
هرکاری کرده سکوت کردی هیچی نگفتی اونم روش بیشتر شده دخالت میکنه.‌
من میگم وقتی اونجا اذیت میشی اصلا نرو.
حالا اگه شوهرت اصرار کرد بهش بگو پس ب مادرت بگو تو بچه داری دخالت نکنه من اعصابم خورد میشه ی وقت ی چیزی بهش میگم بهش برمیخوره. بعد بگو اگه ببینم در مورد بچه داری نظر داد پا میشیم میام خونه.
محکم جلوش وایسا. الان بچت کوچیکه بزرگ بشه دخالت هاش هم بیشتر میشه.
اکثرا پشت سرش اتفاق افتاده
ولی جریان سینه هاشو گفتم و اینکه تو بیمارستان بچه رو بهم نمی‌داد و یه ربع بچه گریه کرد
قضیه پوشک رو هم رفتم خونه بهش میگم
چرا تو بیمارستان بچه بهت نمیداد😳😳😳😳
باشه حتما
من خواستم یعنی نگن حساسی یا دعوا راه بیوفته
اول همسرت باید با مادرش صحبت کنه ، بگه تو کارهای بچه دخالت نکنه ، با همسرت اتمام حجت کن که اگه مادرش به این کارهاش ادامه بده خونه مادرش دیگه نمیری
ن بابا چه حساسی.
رسما اختیار بچتو دستش گرفته.
تا بچت کوچیکه. محکم جلوش وایسا. اگه الان نتونی بعدا دیگه نمیتونی.
بعد هم اصلا بچه دستش نده ، از بغل بچه ات تکون نخور
فکر می‌کنه مادرش اونه
رفتاراش اینجوریه
یک روزش بود مادر شوهرم رسید از تو تخت نوزاد درش آورد بچه گریه کرد. گفتم بده گفت خودم ازومش میکنم گفتم بده نداد. بچه گریه هاش شدید شد
اومدم پایین از اتاق رفتم بیرون تاب خوردم بچه ساکت نشد بهش گفتم بدش پشتش کرد نداد
رفتم رسپشن گریه میکردم برگشتم نداد
دیگه خارج از کنترل شده بود به زور گرفتم تا بوم رو شنید بچه آروم شد.
گفتم خودمو میخواست
گفت نه گریه کرد خسته شد خوابید.
یه سری من یه جا رفتم مهمونی صاحب خونه یه نوه ی دوماهه داشت مثل اینکه جای مای بی بیش قرمز شده بود مادرشوهره ازم پرسید تو بچه ی کوچیکه داری چرا اینطوری شده من گفتم احتمالا از مای بی بی هستش عروسه بهش برخورد من مارک خوب می‌بندم از اول اینو بستم ربطی ندارد و ... انگار برخورده بهش برخورده بود گفتم نمی‌دونم منم برای پسرم شیش ماه مولفیکس میبستم خوب بود بعد 6ماه حساسیت نشون داد پوشکشو عوض کردم خوب شد بعد خودم پشیمون شدم که چرا نظر دادم باید میگفتم نمی‌دونم ببرینش دکتر هرچند هفته بعد که منو دید گفت حق با شما بود پوشکشو عوض کردم خوب شد
هنوز مرخص نشده بودم
وای خدا صبرت بده ، مشکل روحی روانی داره
همون جنگ اول به از صلح آخر
خب چرا رفتی پیشش باز؟
بدنیا اومد بچه اول دختر بود ده روز بهش شیر ندادن گریه میکرد مادربزرگش برد بزرگش کرد
ما مشکلی نداشتیم حتی هم خونه بودیم
بچه بدنیا اومد همه چیز عوض شد
واقعا انگار اون آدم نیست
همون فکر کنم عقده ی بچه بزرگ کردن داره یا خودش بچه کم داشته پشیمونه میخاد مادری کنه وگرنه مامانایی که خودشون بچه زیاد داشتن کمتر حوصله نوه داری دارن
سلام ببخشید من اگ این طور باشه ی لحظه هم پامو اونجا نمیزارم ... چون اصلا این اخلاق و رفتارها رو تاب نمیارم
یا نرو یا اگر رفتی دیگه باید قبول کنی این شرایط رو .وقتی میری ینی من میپذیرم این شرایط رو
میخاستم همینو بگم اگه میری دیگه رفتاراش نباید مهم باشه واست
فقط تا خوبه بچه میخوادش حوصله نداره فقط میخواد دخالت کنه
وابستگی شدید داره به بچه هاش تا ۲.۵ سالگی به دو تا پسرش شیر میداد! میگم چرا میگه میخواستن!
دست کرد تو پوشک بچه یعنی چی؟
چرا اجازه میدین غیر از پدر و مادر کسی به اعضای خصوصی بچه دست بزنه؟
من اینجا چند بار نوشتم بهم میگفتن حساسی و نه نگاه مادر شوهرت فلانه منظورش بهمان بوده
گفتم شاید من حساسم
با اینکه میدونستم واقعا آدم سالم اینجوری نمیکنه
بنظرم اوایلشه یه کم خودت هم حساسی بچه بزرگتر بشه شیطونتر بشه آدم از خداشه یکی بچه رو دوساعت نگهداره یه کم استراحت کنه ولی اگه چیزی برات مهمه قاطع باش خاهرمن بچه ش دختره الان یه سال و نمیشه بهیچوجه پیش بقیه پوشکشو عوض نمیکنه می‌ره اتاق خواب ماهم می‌دونیم اون تایم نمی‌ریم اتاق خواب
اجازه نگرفت سر از خود دست برد تو
خدا بهتر می‌دونه شایدم اینا از سر دلسوزیه
مگه اخه آدم دست میبره تو پوشک بچه؟
منم پسرم کوچیک بود مامانم تا میدیدش تند بازش میزاشت که راحت باشه یه پارچه مینداخت روش. ایقد حرص میخوردم میگفت آخه دلت میخواد بشاشه رو وسایل
😂😂
چندبارم پی پی کرد گفتم حالا خودت ببر بشور که بازش کردی
مادرشوهر منم برده شسته چندین بار
ولی حالا میگی دست میکنه تو پوشک نمیدونم والا
کلا مادرا همینن حس میکنن بچه با پوشک راحت نیست. مامان من که میگف فکرکن خودت همش پریود باشی از نوار بهداشتی بدت نمیاد؟
دلسوزی یعنی اتاق آماده کنه برای نوه
قالی که پر خاکه بشوره. یه جارو بکشه مو قاطی غذا نخوریم
من دلم بگیره بچه رو بذارم رو قالی
سه ماهه میگه للو بیارم برا بچه بیارتش نه فقط حرف بزنه
مادر شوهر من بلد نیست حتی تو بیمارستان چند نفر گفتن بلد نیست بچه بلند کنه مراقب باش
پسر هاش رو هم خودش بزرگ نکرده
۴ تا خواهر شوهر بزرگ کردن این فقط شیر داده
سر از خود دست برد تو پوشک بچه بعد مامان بچه عین ماست نگاه کنه؟
والا من خودم مادرم کسی دست تو پوشک بچه ی دو ماهم بکنه دستشو قلم میکنم
صاحب تایپکم زیادی شل گرفته این چیزی نیست بخوای سرسری ازش زد شی
وااا خب وقتی اذیتی چرا میری!!!
بچت دوماهشه خیلی راحت میتونی بهونه بیاری و نری.
خود آزاری میکنی چراااا

سمیر آدم که نمیشه همش جنگ و دعوا کنه
ایشونم اگه ناراحت بود نباید اصلا می‌رفت الآنم که رفته باید کناربیاد
اتفاقا لیلی یه بار که جنگ کنه خط قرمزاشو بگه خودشو‌جمع میکنه
من اصلا نمیدونم صاحب تایپک برا چی میره با این تعریفایی که کرده هرکیم دلش تنگ شد خودش میاد بچه رو میبینه
شما دیگه خیلی داری بزرگش می‌کنه طرف بچه باز نیست که مادربزرگ بچه ست معمولا پوشکه یخورده کنار میزنم ببینن جیش زیاد کرده یا نه
ما یه گذشته خوب با هم داشتیم
این رفتار ها جدیده
من نمیخوام برچسب عروس بد و عروس فلان و میخواد پسرمون رو از ما بگیره و ... بخورم
تایپکای قبلیشم یه نگاه بندازید لطفا پس
همه این چیزایی که گفتید رو به ذهن من حتی شدید ترش هم رسیده ولی می‌خوام زندگیم رو هم حفظ کنم
نمیخوام ناراحتی تو زندگی خودم هم بیارم
آخه یه جانبه که نیست
خب پس ناراحت نشو از کاراش
هم خدا رو میخوای هم خرما رو
هم میخوای بری اونجا،هم میخوای چیزی بهش نگی؟
پس بزار به حال خودش باشه
آدم برا رسیدن به یه چیزا قید چیزای دیگه رو باید بزنه
عزیزم خودت مادرشوهرت رو بهتر میشناسی که کاراش از روی چیه ولی برای خودت از اول چهارچوب بذار موقع عوض کردن ببر توی اتاق خواب و درو ببند بچه رو عوض کن بذار همه عادت کنند
منو آزار بده ناراحتم کنه ولی یوقت به من نگه عروس بد
فازت چیه؟
مرسی که چشممو باز کردین
با همسرم حرف میزنم اگر مادرت تغییر رفتار نده دیگه نمیام.
و من اگر جایی میرم می‌خوام آرامش بگیرم اگر قرار نیست این اتفاق بیوفته همون بهتر که نرم
مرسی از همه.حتی اونایی که تند حرف زدن
خب الان که فهمیدی حساسیت تو نبوده ‌دیگه نرو
نمیرم
بچه از ههمه چیز مهم تره
اینم باید سر از خود دست بکنه تو خشتک مادرشوهرش تا بفهمه
🤦‍♀️😂😂
منم اوایل تا ۴ ،۵ ماهگی بچم خانواده شوهرم خیلی اذیتم کردن با رفتاراشون
هر چند قبلش خیلی باهم خوب بودیم ، بعد ۵ ماهم دوباره برگشتیم حالت قبل
مثلا همش مادرشوهرم میگفت اینطوری بگیر بچه رو .گشنس.بزرگ نشده.ببرش دکتر و ....پدر شوهرم همش قلقلکش می داد و رفتارای عجیب اصلا
فقط خدا میدونه چه عذاب‌های روحی کشیدم
هر چقدرم میگفتم اصلا به حرفم توجه نمیکردن
بچه دو ماهه رو مینداختن بالا
من رفت و آمدم اون دوران کم کردم گرچه شوهرم خیلی ناراحت میشد خیلی حرفمون میشد....
😐😐😐😐😐😐😳😳😳😳
سلام عزیزم. منم ی رفتارای مشابه اینو تجربه کردم . اینکه بچه رو از بغلم گرفتن ، دخالت های بی اندازه . فقط به نظرم از همین الان نشون بده که خوشت نمیاد . من با خانواده شوهرم توی ی ساختمونیم هیچ چاره ای برای دوری نداشتم . تو جدا هستی. نرو . از همین الان سفت وایسا.من انقدر به خاطر این رفتارا اعصابم تحلیل رفت که الان با کوچکترین چیزی عصبی میشم .من اصلا اینجوری نبودم. همینطور از بزرگ شدن بچه هام لذتی نبردم .
همین رفتارا تو کل مادرشوهرا هست فکرکنم
فقط باید محکم وایسی جلوشون اجازه دخالت ندی هرچیم گفتن بگو بچمه کسی صلاحشو جزمن نمیتونه بدونه
بچه من نوه اول هم هست پدرمو درمیورد ولی ی کار کردم الان اضافه نمیتونه چیزی بگه بدون اجازه من نه چیزی میده نه کاری میکنه
من بخام لباس عوض کنم و پوشک کنم میبرم اتاق درو میبندم نیاد غذا دادنی هم کنار وایمیسه کلا با رفتارم حدو مرز گذاشتم حتی اگه چیزی بگه راست باشه برعکسشو انجام میدم بدونه خودم تصمیم میگیرم
من فقط برام سواله، با بچه های خودشم همین کارارو میکرده؟
میگه‌که خواهر شوهراش بچه ها رو بزرگ کرده اون فقط شیر می‌داده😅
اینم نوه اول دو خانواده اس ولی باور کن مادر پدر من اصلا کاری ندارن اذیت نمیکنن
نظر نمیدن
تا پدر شوهرم می‌گفت بچه ناقص باشه ولی پسر باشه
جشن تعیین جنسیت بهم تبریک نگفتن تا یک هفته گریه میکردم.
بقران انجام میدم نمی‌فهمه
میاد داخل
اومده بود از من مراقبت کنه! می‌نشست با پسرش ناهار میخورد تنها ساعتی که من می‌تونستم شوهرم رو ببینم بعد به من می‌گفت مراقب بچه باش ناهار شام با هم میخوردن بعد بچه رو می‌گرفت من غذا میخوردم ظرفا رو هم خودم میشستم
روز سوم غذا هم خودم درست کردم فرستادمش رفت
استغفرالله ازین تفکرات
بچه هاش شانسی بزرگ شدن
خودش شیر میداد ۴ تا خواهر شوهر بزرگشون کردن
عزیزم شما نه مسئول تفکرات مریض پدرشوهرت هستی نه میتونی مادرشوهرتو عوض کنی فقط به زندگی خودت بچسب و بچه ت رو درست اینطوری که میخای تربیت کن ز فکر اونا بیا بیرون فکرکردن زیاد به حرفا و کاراشون باعث میشه فقط خودت مریض بشی
مرسی عزیزم ❤️
حرفت آرومم کرد❤️
قربونت عزیزم ایشالله بتونی به بهترین نحو مدیریت کنی و به آرامش برسی
اکی بلاخره دم دستش که بودن. آیا دست تو پوشک اونا هم میکرده
عزیزم من جای شما بودم رک میگفتم دوست ندارم کسی لخت بچه مو ببینه
تمام
سلام عزیزم ببین بیخیال باش منم بامادرشوهرم تویه ساختمونیم اوایل خیلی عصابم خراب میشدهی میگفت پوشکش نکن بزاربازبمونه غذابهش خوب بده اینوبده اونونده لباس زیادنخرچای نده آبمیوه نده وااااای تاصبح بگم تمومی نداره خیلی عصبی میشدم نمیتونستم چیزی بگم دیگه آخرش زدم به سیم آخر به خاطردخترم یه دعوای بزرگی افتاد۲ماه قهرکردیم باشوهرم بدجوردعواکردن شوهرم بعده ۱۰روزآشتی کرد منم عیدآشتی کردم بازم همون حرفای تکراری رومیگه پس ارزش نداره خودتوعصبی کنی هرچی گفت به خودت نگیرکارخودتوانجام بده من الان خودم شدم یه مادرعصبی بچم یه ذره جیغ میکشه عصابم خراب میشه
ببخشید که‌ طولانی شدخواستم تجربموبگم یه گوشتودر کن یکیشودروازه
😅😅
مرسی عزیزم که تجربه ات رو گفتی.
با همسرم صحبت کردم.
خودش می‌دونه حق با منه
دیگه قراره فعلا تغییر رفتار بدیم ببینیم نتیجه چیه.
خودش هم با مادرش صحبت کرد چون روز بعدش ندیدم چیزی بگه.

سوالات مشابه