Ooma
پرسش (1402/04/06):

یکم بهم دلگرمی بدین.....

سلام دوستای گلم.‌ من ۶ ماهه زایمان کردم دخترم ۱۰ روزش بود ک تو زمستون ذات الریه گرفت و ۲۰ روز بیمارستان بستری شد روزهای خیلی خیلی سختی را گذروندم با اون وضعیتی ک تازه سزارین کرده بودم هر روز گریه ی دخترم را زیر دست پرستارها میدیدم و شب روز کارم گریه بود خودم چندین بار مریض شدم و شیرم خشک شد وقتی مرخص شد گفتن مدتی قرنطینه باشین ک دوباره مبتلا نشه الان ۴ ماه از مرخص شدنش میگذره ولی من هنوز میترسم رفت و آمد کنم و دائم توی خونه ام . خیلی کم حوصله شدم همش با خودم میگم بچه میخاستم چیکار تا کی استرس داشته باشم دیگه یه لحظه آرامش ندارم همش نگرانی همش بیخوابی ترس استرس من دبیرم و از مهر باید برم سرکار ولی انقدر تمرکزمو از دست دادم ک دیگه فکر نکنم بتونم برم کلاس.
فقط روزها رو شب میکنم بدون هیچ امید و انگیزه ای دخترمم با پیر کردن من بزرگ میشه این روزها رو یادش نمیاد و مث بچه های امروزی نمیگه اصلا مادر کی هست هر روز میگم بچه میخاستم برای چی....

عزیزم براش واکسن پرونار بزن دیگه هم رفت و آمدت رو شروع کن ، خودت و بچه ات رو حبس نکن الان خودت افسردگی گرفتی بعدا دخترت تعامل با دیگران رو یاد نمیگیره
سوالم هنوز نیمده تو آخرین پرسشها
برای شما اومده؟؟؟؟
عزیزم انشاءالله که تن دخترت از این به بعد سلامت باشه
خدا رو شکر کن که الان دخترت رو داری خیلی ها در آرزوی اینن که خدا صاحب فرزندشون کنه
۹ ماه بارداری و الانم که ۶ ماهه بچه داری اونم با سختی زیاد رو سپری کردی معدومه که هر کی باشه از پا می افته
بله اومده
من فکر نمیکردم مادر شدن انقدر سختی داشته باشه واقعا برای چی..... این بچه ها بنظرتون قدر ماها رو میدونن
اینکه بچه ها بی معرفت میشن بنظرم بیشتر به نوع رفتار والدین بستگی داره.
اگ شما با همین روحیه ادامه بدین و اینکه چرا بچه دار شدین بله متاسفانه باید بگم احتمالش هست که بچتون فردا براتون احترام قائل نباشه.
من هر روز سوالا رو میخونم هر روز مامانها نگرانن دائم استرس دارن هر روز بچه یه چیش هست و باید بفکرش باشی واقعا برای چیه اینکارها.....
چرا ندونن عزیزم بستگی به تربیت خودتون داره
بله بچه داری سخته. کی گفته آسونه؟
اگه آسون بود که نمیگفتن بهشت زیرپای مادراس. نمیگفتن بچه داری مثل جهاده و هزار تا تشبیه دیگه
الان واسه این فکرا خیلی دیره قبل باردار شدن باید به این مسائل فکر میکردی عزیزم
شما شاغل بودی الان نشستی یه مدته توی خونه همه این رفتارا و افکار طبیعیه
معمولا هم این استرس ها برای بچه اول بیشتره.
و اینکه خود مادر باید مسلط باشه. که موقع بیماری چطور باید مدیریت کنه
بهترین تربیتم ک داشته باشی و بچه ها عالی بار بیان ارزش این همه سختی و نگرانی یک عمر را نداره.....
من خواهرم بچه نداره بخدا از من بزرگتره داره ادامه تحصیل میده مسافرت میره منم ک شب و روزم شده بچه....
عزیزم این روزام میگذره شمام تعاملاتو یواش یواش شروع کن من نظر شخصیم اینه اون بچه که خودش نخواسته بیاد این دنیا ما اوردیمش من خودم استراحت مطلقم کلی دارم عذاب میکشم احتمال اینکه بچه ماه ۷و۶ بیادم زیاده واسم خیلیا میگن تو خیلی حق به گردن بچت داری ولی میگم نه اون گناهی نداره من خواستمش
عزیزم روزهای سختی را گذروندی بهت حق میدم ولی قرار نیست روزهای سخت همیشه تکرار بشن ،بعد یه مدت خودتو پیدا میکنی نگران نباش،فقط سعی کن یکم برنامه ریزی داشته باشی و مدیریت کنی اوضاع را ،انشاءالله از این به بعد همه چی خوب پیش میره فقط ناشکری نکن .
اره من خواستم بچه گناهی نداره ولی با مشکلاتی ک برام پیش اومد و این روحیه واقعا کم آوردم
عزیزم بچه ی منم نارس بود،سه ماه بیمارستان بود،وقتی مرخص شد سه ماه جز دکتر جایی نرفتم عیدم رفتم خونه بابا شش ماهش بود اونجا هم احدی رو راه ندادم،الانم جز خونه بابام و پارک جایی نمیریم منم همش از مریضیش میترسم
خلاصه که اینارو گفتم بهت بگم من اشتباه کردم تو نکن
درسته بچه خیلی سختی داره ولی یه خندیدنش به دنیا می ارزه 🐣
درست میشه همیشه اینجوری نیست کوچولوت همیشه انقدی نیست بزرگ میشه از قد کشیدنش لذت میبری باهم مسافرت میرین الان روزای سختی داری قوی ادامه بده روزای خوبم میاد عزیزم
همدرد واقعیه من شمایی ...
چیو اشتباه کردی.....
واقعا طرز فکر درستش هم همینه که ما خواستیم و باید مسئولیتشم قبول کنیم
بنظدم ما که روزای سخت کرونا رو گذروندیم الان بهترین روزامونه.
اینکه تو جمع نرفتم به خدا دکترا دعوام میکردن
ولی دیگه عادت کردم هم خودم هم بچم
افسردگی هم گرفتم سر همین که از آدما فراری بودم
ولی کم کم تو جمعم نمیری پارک ببرش روزی نیم ساعت
قربونت برم انقدررررر دیر میگذره برام بخدا من سنی ندارم ۲۷ سالمه هم سنیام ازدواج نکردن ولی من همین الان هر روز یه جام درد میکنه موهام سفید شده ن انگیزه ای برا آشپز دارم ن برا نظافت ن میخام کسی بیاد ن کسی بره جایی بریم همش میگم نکنه طوریش بشه از بس استرس دارم شوهرم میگه بریم بیرون میگم بمونم همینجا راحت ترم هفته به هفته من در حیاطو باز نمیکنم......
من قبول دارم واقعا سخته من خودم بچه دوست نداشتم ولی از وقتی تو بدنمه یه حال دیگه‌م چندتا مشکل دارم که ممکنه بچه‌م زودتر بدنیا بیادو دستگاهو مشکلاتش...
اطرافیانم میگن وای اگه بزرگ شد ال کن بل کن باید قدرتو بدونه ولی میگم قدر دونستن اون واسه من شیرینه ولی ندونستم گله ای ندارم چون خودم خواستم
بلاخره ادم یه جاهایی کم میاره طبیعیه این مامان گلم الان خسته شده دو روز دیگه از دیدن نی نی خوشگلش عشق میکنه
بچت مشکلی نداره؟؟ مثلا ارتباط نگیره غریبی کنه؟؟؟؟...
ببین عزیزم من ثانیه به ثانیه استرس داشتم
اون موقع که بیمارستان بود استرس زنده موندش بعد استرس وزن و تکاملش،کل زندگیم شده بود استرس،تو جمع نمیرفتم بهم نگن چرا نمیشینه،راه نمیره و اینا
یه مدت میگفتم چرا من،داشتم زندگیمو میکردم شوهرمم برام میمرد بچه برا چیم بود عشق شوهرمم ازم گرفت افسردگی شدید داشتما،ولی بعد یک سال کم کم بهتر شدم همین که میخنده،ادا میاره،بازی میکنه بوسم میکنه،حتی موهامو میکشه دلم براش ضعف میره
اگه نتونی الانتو مدیریت کنی و خودتو جمع نکنی تا چند روز دیگه شوهرتم به همین حالت دچار میشه و اونوقته که دیگه خیلی دیره.
توکل بخدا کن شروع کن به انجام کارایی که دوس داری . بیرون مهمونی تفریح مسافرت
بخدا هم سنیام هر روز یا تو آرایشگاهن یا تو بازار یه روز برن باشگاه یه روز استخر من تا کی باید اینطوری زندگی کنم قبول کنین ادم با بچه دیگه نمیتونه برا خودش زندگی کنه...
از منم اجتماعی تره بخدا
اصلا هم غریبی نمیکنه انگار نه انگارم مامانشم بغل بقال سر کوچه هم با کله میره
حق داری سخته ولی هروقت کم اوردی به این فک کن این روزا موقتیه همیشگی نیست من ۳۷ سالمه مسافرتو تفریحو همه کاری کردم ولی الان میگم کاش قبل ۳۰ بچه دار میشدم چون کشش خیلی چیزارو ندارم آدم تو هر شرایطی بازم راضی نیست
شوهرت کمک دستت هست؟
اره منم قبول دارم
هرجایی هم برم فکر و ذهنم بچمه
وقتی مادر میشی دیگه هیچیت دست خودت نیست حتی تایم دستشویی رفتن و غذا خوردنت
اره کاری باشه میکنه ولی خب میره سر کار بعدازظهرم ک‌میاد میره بیرون تا اخر شب اونکه مث من نگران بچه نیس مردا کی میتونن مث مادر باشن
برای دوست داشتن و دوست داشته شدن

آدمها نیاز دارن تو زندگیشون کسایی رو داشته باشن که همو دوست داشته باشن ، هیچ دوست داشتنی هم به اندازه مادر و فرزندی نمیرسه
شما مشکل داشتی ک دیر باردار شدی؟؟؟؟
چند روز برو خونه مامانت بده نگه داره
خودت استراحت کن حالو هوات عوص شه
ببخشید که نمیتونم قبول کنم.
من با کمک اطرافیانم مهمونی میدم مهمونی میرم. پارک استخر رستوران. ممکنه کم شده باشه ولی قطع نشده. چون من حالم با دیدن اقوام خوبه.
بخاطر دخترمم مجبورم استخر برم پارک سینما.
یکی میگفت آدم با ازدواج نصف میشه با بچه دار شدن تموم
ادم مخصوصا مادر صدشو میزاره واسه بچه دیگه
بعد از ظهر ک میاد بچه رو بگیره شما برو به تفریحاتت برس. اگ هوای شهرتون خوبه سه تایی برین بیرون
من اطرافیانم خیلی همدرد نیستن
نه درسو سرکار ۳۲ ازدواج کردم بچه نمیخواستم به اصرار شوهرم دیگه بچه دار شدیم
همون شوهرت رو وادار کن بچه رو بگیره. حتی شده یکساعت تا بری پیاده روی
عزیزم‌من پسرم‌موقع کرونا بدنیااوردم ازترس بیماری طوری خودمومحدود کردم همسرمم حتی نمیذاشتم نزدیک من و بچه بشه ونتیجه اش سد یک زندگی آشوب و متاسفانه یک همسری که دنبال آرامش بیرون خونه بود یکسال روزگارم سیاه بود بعد ب ترس ام غلبه کردم و الان باوجود دوبچه مهمونی میرم تفریح بیرون میرم همسرداری مومیکنم و خداروصدهزارمرتبه شکر زندگیم روی آرامش دید
بچه نمیوردی راحت زندگیتو میکردی حالا مادر شدیم تهش چیه جز هر روز آب شدن....
من سریع بچه دار میشم ولی پارسال یه سقط داشتم الانم جفتم سرراهی مقاومت شریانی دارم که این ممکنه باعث بشه جنین تو ناه ۶ به بعد رشدش کم شه که محبور شن بیارنش بیرون
من سر دوقلوهام اگه خودم برنامه نمیچیدم افسردگی شدید میگرفتم. ولی حتی شده بود به شوهرم میگفتم خودم میرم نون میخرم فقط بزار یکم از خونه دور بشم. و همین نیم ساعت انرژی مضاعفی بم میداد
چطوری غلبه کردی؟؟؟
شما اینجا نتیجه نمیگیری عزیزم باید حضوری برین پیش مشاور و روانشناس
انشاءالله که هیچ مشکلی براتون پیش نیاد عزیزم و نی نی رو سالم بغل بگیری
امیدوارم خانم هایی که سال ها با میلیون ها هزینه چشم انتظارن این کامنت رو نخونن
منم از همیناش میترسیدم ازینکه دیگه سرکار نمیتونم برم باشگاه مسافرت و... ولی دیگه دیدم شوهرم خیلی دلش بچه میخواد گفتم بیارم دفه اول که باردار شدم انقد پشیمون شدم که وقتی سقط شد همش میگفتم غلط کردم شبو روزم گریه شد چون صدای قلبشو شنیدم حس مادریم تازه شکل گرفت دو روز بعدش یهو افتاد
درکت میکنم کاملا
ولی افسردگیتون حاده و باید درمان بشین
ممکنه خدای نکرده هم به خودتون هم به بچه آسیب بزنین
همه کار کردم‌مشاورم رفتم میگن باید دارو بخوری منم نمیخاستم دارو اعصاب بخورم همینجوریش ناراحتی معده دارم
ایشالا مرسی عزیزم🌹🌹
بنظرم شما دچار افسردگی شدی فقط
عزیزم کسی ک‌ مث شما اطرافیانش بفکرش باشن خدارو شکر از هر بحرانی میتونه عبور کنه من همیشه خودمم و خودم
دوست گلم شما چند وقت پیش هم تاپیک تخصصی زدید درباره این موضوع و پزشک اوما بسیار زیبا بهتون پاسخ دادن و راه کار های خیلی خوبی گفتن اگر هنوز این مشکل شما رو اذیت میکنه بهتره حتما حضوری به مشاور مراجعه کنید مطمئن باشید موثرتره🌹
یکروز بیدارشدم پسرمو آماده کردم اولین کاری که کردم دوتایی تا محوطه مجتمع مون رفتیم اروم آروم پامون فراترگذاشتیم پارک و درنهایتم مهمونی و بعدم خیلی چیزها ب عهده شوهرم گذاشتم گفتم اگه من مادرشم اونم پدرشه و خوبشومیخواد مثلا قراربودبرم یک مهمونی سی چهل نفره میگفتم علیرضاجان صلاح میدونی بابچه بریم اونم ازمنظریک ادم که پدرم هس میگف ارهدیانه ک چون میدونس من چقدر نیاز دارم جوابش اره بود خودش کنارمون بود نذارمادرشدن تنبدیل ات کنه ب یک خانم عصبی جامعه گریز ک تبعات اص اتفاقا ب همون بچه و زندگیت برمیگرده
به نظرم غر غراتو بکن گریه هاتو بکن حرصاتو خالی کن ولی بعدش از نو شروع کن حتما با ماشینم که شده برو بیرون یه دوری بزن آهنگای شاد بزار با کسایی که دوستشون داری رفتو امد کن هرچی اون بزرگتر شه حال توام بهتر میشه
بچه واقعا آرامش زندگی دونفره رو میگیره ولی چه میشه کرد همش دنبال ایجاد دردسر برای خودمونیم
🤣🤣🤣🤣🤣
قربونت برم من سر بچه اول و دومم خودم بودم و از کسی کمک نگرفتم. چون برام یه بچه سخت نبود. ولی وقتی تصمیم گرفتم برا سومین بار باردارشم که نمیدونستم دوقلو میشن.
و میگم که من با کوچکترین بیرون رفتن حالمو خوب کردم. بیشترین کمک رو هم از همسرم خواستم و الحمدالله پابه پام بوده.
شما هم الان از همسرت بخواه.
شما میگی آرایشگاه و باشگاه و مسافرت و...
من میگم با یه نون خریدن حالم خوب میشد😂
واقعا😁😁😁😁
والا 😂 منم ۲۷ سالمه خیلی هم نینی دوست داریم دوتایی ولی تصمیم گرفتیم سه سال بیشتر عشق کنیم دونفره بعد دردسر رو برای خودمون ایجاد کنیم😂
بله صحبتاش واقعا عالی بود کارهایی ک گفتنم تاحدودی انجام دادم ولی حالم خوب نشد....
واقعا🥴
من شوهرم بهم میگفت دوست دارم میگفتم برو بابا چون میبینی همش درگیرم با بچه دلت برام میسوزه وگرنه یاسین جاموگرفته دیگه دوستم نداری🤦
آخ دقیقا منم صبح ها ب بهونه نون وخرید خونه میرم بیرون بچه ها پیش همسرم هستن اصن درحدیک سفرکیف میده🤣🤣🤣🤣
😁😁😁
😂😂😂 تازه دختر داشتی چی میگفتی هووی مادره
خوب کاری میکنی انقد اززندگی لذت ببر ک جای ای کاش نمونه البته بچه هروقت بیاد یکسال اول همش دورازجون آدم میگه چ غلطی کردم بچه دارشدم ولی بعدش همه چی آهسته آهسته خوب میشه
الانم کم از هوو نداره به خدا
شوهرمو که گرفته مامانمم گرفته🥲🥴
جدی؟ فکر میکردم این عجب غلطی کردم مال قبل سی ساله
واقعا سه سال را بکن سی سال و کلا بیخیال بچه بشین
تا ابد ک نمیشه خودمونو حبس کنیم تو خونه واسه بیماری
چون ویروس و بیمارس همیشه هست
بدن بچع همینطور ک ب انواع ویتامین نییاز داره ب میکروبها هم برای هم زیستی نیاز داره
اینکارو نکن عزیزم از الان شروع کن برو تو جامعه
برو بیرون
بچه تو بزار جایی خودت چند ساعتی برو بیرون
من دخترم پیش مادرم همیشه گذاشتم بهش عادت داره
حتی 10،12 ساعت پیشش میمونه بدون اذیت

ببین بچه های افغان (ب کسی از این قشر برنخوره)
دائم تو خیابونان ،تو خاکا
همش دارن تو خاکا با دست نشستع چیزی میخورن
ولی هیچیشون نمیشه از بچه های ما خداروشکر و ماشالله سالم ترن
هیچوقت مریض نیستن
این حساسیتا دخترتو اسیب پذیرتر و تورو افسرده و پیر میکنه
اووخ نانا😍
ن بابا البته من دوتا بچه هام قبل ۳۰ ساله اند الان ۲۹ سالم اما خب راستش یکوقتا فقط میخوام فرارکنم ولی بازبا یک خنده و بوس وشیرین کاری به راه راست هدایت میش
دختر منم زمانی ک بدنیا اومد بعد۵۰روز سرمتخوردگی وحشتناکی گرف درست زمان شروع کرونا و تا سر حد مرگ هم خودش هم من اذیت شدیم هیچوقت یادم‌نمیره اون روزا نه میدونستم شبه نه روز عین دیوونه ها شده بودم از طرفی هم کرونا بود خانوادمم حتی نمیذاشتم بیان کمکم فقط خودم شوهرم خدا بودیم ب هرسختی بود گذشت منم تقریبا داشتم منزوی میشدم از ترس ذوباره مریض شدن بچم ولی روحیه ی تفایح دوستی‌ک داشت نذاشت خونه نشین شم😁😂
دخترم ک ۸ماهش شد اول مسافرت رفتیم بعدش برگشتنی هوا خنک شده بود هروز میرفتیم تا سرکوچه قدم زنان با دخترمم کم کم همه چی بروز زمان بهتر شد الانم ک بدون شوهرم چند وقت پی شمسافرت رفتیم😂 هرررووووزم بیرونیم هیچ مشکلی هم‌خداروشکر واسه مهمونی رفتنام پیش نمیاد...میخوام بگم گذر زمان‌همه چیو درست میکنه مهم اینه تو چطوری مدیریتش کنی
اره ار لحاظ پزشکی ام اینو میدونم ولی مدام میترسم اون روزهای سخت دوباره برام تکرار بشه
هیچ وقت فکر نمیکنی پس آرزوهای خودم چی؟ مثلا من از زندگی فقط مادر شدنو نمیخوام دکتری گرفتنو تدریس و اینا ارزوهامن اگه بهشون نرسم احساس میکنم بعدا حسرت میخورم
عزیزم قرار نیس ک همه چی باز تکرار شه،
به هرچیز و اتفاقی ک فکر کنی همون پیش میاد
منفی نباف
بعدم خدایی نکرده خدایی نکرده باید مریضم بشن بچه ها
واقعا خیلی سختی داره آدم میمونه چیکار کنه
بذا بچت یکم بزرگتر شه شیرینی زبونی کنه واست اونوقت میگی کاش زودتربدنیاش میوردم
خیلی خوب بوده ک روحیه تو دوباره برگردوندی خدا کنه منم بتونم
مطمئن باش. میتونی فقط باید راهی واسش پیدا کنی
کاش بزرگ‌میشد....😐
تواین لحظه که اینجا وایسادم اززندگیم راضی ام باشرایطی ک داشتم نمیتونستم بدون بچه یامجرد پیشرفت خاصی کنم و البته گفتم پیام بالام انقد از زندگی لذن ببر که جای ای کاش نمونخ بعدتولد بچه من لذتمو بردم باشوهرم حسابی گشتیم چ دوستی چ نامزدی چ ازدواج و واقعا خلا وجودبچه حس کردیم مادرشدن ام حس نابی اینکه یک موجود ب تواحتیاج داره و تمام قد باید دراختیارش باشی که البته نباید بقیه جوانب زندگیتم فراموش بشه
سمیراجان حساسیت رو کم کن باور کن بچه بزرگ میشه این روزات یادت میافته میگی چقدر سخت گرفتما
میشه باور کن چشم رو‌هم بذاری میکذره من الان فقط ب این فک‌میکنم بزرگ شه چقد دلم‌واسه الانش تنگ مشه لعضی‌وقتا واسه این‌مسئله انقد گریه میکنم😭😭
این روزام میگذره
باورکن خیلیا اینجا بدون کمک بچه بزرگ کردن
خیلیا دور از خانواده بودن
خیلیا همسراشون صبح تا شب سرکار بوده
خودت به خودت کمک کن متکی به کسی نباش
اره شوهرمم‌ میگه
میگه انقدر خودتو پیر این نکن فردا یه لیوان آبم دستت نمیده
شما الان دیگه اوکی هستی؟؟ همه جا میری؟؟؟
من تو شهر غریبم جایی رو ندارم
با شوهرم شب به شب پارک بریم
ماهی یبارم برم خونه بابام که اونجا برم تفریحمم میرم حالا یا تنهایی یا با مامانم اینا
به اینچیزا فکر نکن نیاوردیش که برات کاری کنه که از گوگولی بودناش لذت ببر بعدا هم همین که بدونی برای خودش داره پیشرفت میکنه لذت میبری لازم نیست برات کاری کنه! در کنارش اینو یادت باشه تو هم یه جوون ۲۷ ساله ای آرایشگاهتو برو با دوستات بیرون برو استخر برو
ببین مامان سمیرا این حسایی ک داری کاملا طبیعیه اینجوری اذیتت کنه چون هم تو‌هم خیلیا مث تو هستن نمونه ش خود من ک قبل بچه دار شدن نمیدونستیم قراره انقد سختی بکشیم منی ک قبل بچه دارشدن تا طهر میخوابیدم بعد بچه دار شدنم شوک بهم‌وارد شده بود یا سر بحث شیر دادن انقد سختم بود ک‌ مدام گریع میکردم یا واسه مریضیش یا....... کلا شوک ب ادم وارد میشه بعد زایمان ولی باید بدونی اینا همه میگذره و باور‌کن ارزششو داری ک چند سال از زنذگیتم یکم سختی بکشی واسه ب ثمر نشستن میوه ی زندگیت😍
انقدرم بیحوصله نشین جلوی همسرت تیپ بزن هرروز دوش بگیر تو خونه یزطی بچرخ همسرتم کیف کنه دوتا دخمل جیگر تو خونه داره
قرطی😅
بعد بچه وقت کنی دستشویی بری هنر کردی😂
😥
شما روزهای سخت بیمارستانو از یادت رفته؟؟؟ من هر شب ‌کابوسمه... بخدا یه پرستار احمق اون شب بود دایم منو میدید میگفت تو چه مادری هستی گذاشتی بچت به این روز بیفته و من مث بارون اشک میریختم الان شبها نگاه به دشتای کوچولوش میکنم و شاعتها اشک میریزم میگم چطور بچم ۲۰ روز سرم تو دستش بود چقدر اذیت شد و اینا ب خاطر این بوده ک‌من بخوبی براش مادری نکردم😪
هر شبم شده این فکرا ب خاطر همین میگم بچه نمیوردم راحت بودم
سلام عزیزم مطمئنن هیچ مادری نیست که دلش بخواد بچش بچش مریض باشه یا نسبت به بیماری بچش بی تفاوت باشه شما هم حتمن با توجه به شرایط اون موقعتون تمام تلاشت رو برای رسیدگی به بچت انجام دادی ولی خوب بعضی از مشکلات و اتفاقها ناگزیر هستن و نمیشه جلوی پیش اومدنش رو گرفت زندگی در جریان هست و ما باید پا به پای اون پیش بریم و خوبی ها و بدی های زیادی رو تجربه میکنیم اگر نتونیم احساسات و افکارمون رو مدیریت و کنترل کنیم نتیجش اول دامن خود ما و بعد اطرافیانمون رو میگیره
به نظر من از زمان باقی مونده تا مهرماه نهایت استفاده رو ببرید و از حرکات و خنده ها و همه ی لحظه های شیرین دختر خوشگلتون لذت ببرید چون از مهر زمان کمتری پیشش هستید و خیلی از شیرینکاریاش نسیب دیگران میشه😍
خودتون رو مقصر ندونید چون اینجوری این اجازه رو به دیگران میدید که قضاوتتون کنن قوی تر باش عزیزم هیچکی نمیدونه زندگی چه روزهایی رو براش قراره رقم بزنه
اگر تونستید یه مسافرت دلچسب برید تا خاطراتت خوب جدیدی داشته باشید و مغزتون یکم از احساسات منفی خالی بشه
ممنون ب خاطر صحبتها و دلگرمیای همه ی دوستان.
برام دعا کنین خدا یه آرامشی به قلبم بده تا بتونم بخوبی برای دخترم مادری کنم. قربون محبت همتون
اصلا اصلا یادم نرفتع و نخواهد رفت من علاوه بر اون‌مدتی ک تو بیمارستان بودیم ذخترم حالش بد بود بلکه بعدشم اوردمش خونه تا یه ماه مدام شبا از شدت سرفه نفسش میرفت یعنی هررررشب سکته میکردم تا این نفسش برمیگشت.معلومه ک یادم نمیره...خاک تو سر اون پرستارع بی فکر کنن چطور تونسته این حرفو بت بزنه مگ ما خودمون خواستیم بچه هامون مریض شن..
اگ از نظر مالی مشکلی ندارید حتما حتما اواخر شهریور برنامه یه مسافرت بچین اگ شده تا یه شهر نزدیک خودتونم شده برید اگ شد مشهد قم شمال باشه ک چ بهتر اون موقه م بچت از اب و‌گل در اومد بری و برگردی دیگ واست عادی میشه میبینی اونقدام سخت نبوده
مامان سمیرا عزیزم گفتی دبیری؟
دبیر چی هستی؟
از طریق دانشگااه فرهنگیان دبیر شدی یا ازمون؟،
میخوام یه خورده از تجربیات مادرانه بهتون بگم🥴
از اونایی بودم که بدون بچه هام بیرون غذا نمیخورم و مسافرت و تفریح نمیرفتم…
هی همسرم میگفت اشتباه میکنی و بزرگ میشن همه جا میرن و همه چی میخورن و ما رو یادشونم نمی یاد و میگفتم دلم نمیاد
یهو‌به خودم اومدم و دیدم یه روز با فلان دوستشون تفریح هستن و یه روز دیگه فلان رستوران و جیگرکی و صبح پامیشدم شیشه نوشابه ی خالی شون روی میز بود و بقیه پیتزاشون😂
خلاصه که یاد حرف مامانم افتادم که همیشه میگفت: دل مادر به فرزند و دل فرزند به فرسنگ 🥴
حالا بدون عذاب وجدان رستوران میرم و مسافرت و کمپینگ😂
وای عزیزم چقدر شخت واقعا آدم یادش نمیره.‌
دبیر ریاضی
دانشگاه فرهنگیان
عزیزم شما رفت و آمد کنید ولی حواستون باشه
من تا زمانی که بچم ۳ ماه نشد کسی دیدنش نیومد که بچه جون بگیره
و همین الان همه اطرافیان میدونن چقدر ما حساسیم اگر قرار باشه بریم خونه کسی یا کسی بیاد و مریض بشه حتی یهویی اون دیدار کنسل میشه
برام مهم سلامتی بچمه توام رفت و آمد کن ولی رعایت کن

سوالات مشابه