Ooma
پرسش (1400/04/25):

بچه ها بیایدلطفا دلم گرفته نمیدونم باید چکار کنم

من یک سال و خورده ای هست ازدواج کردم ویه پسر ۲ ماهه دارم شوهرم بینیش عمل کرد و یک هفته بعد عمل بینی کلا اخلاقش تغییر کرد اصلا کلا شد یه آدم دیگه انگار اصلا نمیشناسمش همش چرتو پرت میگه جوری که وقتی یه جایی میشینیم خجالت میکشم از حرفاش همش حرفایی میزنه که محله ممکن نیست از جن و از عالم غیب و هی میگه میخواد جنگ بشه موشک بزنن الان نزدیک ۴ گاخم هست بعد عمش سر کار نرفته همش داره میفروشه تا خرجمون دربیاد یک ماه قبل عیدزنگ زدیم امدن بردن تیمارستان بستری شد یک ماه دارو بهش دادن حالا فهمیدم تا قبل ازدواجم این جوری میشده و اینم بگم قبل ازدواج کرده بوده و زنش طلاق گرفته ولی وقتی اومد خواستگاری من بابام‌هرچی خواست بدونه زن قبلیش چرا طلاق گرفته هیچ کس هیچی نگفت حتی ادرس زنش هم ندادن بریم بپرسیم گفتن اون زندگی قبلیش بوده ربطی به الان نداره حالا من موندم چکار کنم دکتر هم نمیره دیگه که خوب بشه قرص هاش هم دیگه نمیخوره اصلا دیگه یک درصد به حرفای من‌گوش نمیده قبلا اینجوری نبود الان انگار باهم یه غریبه ایم هرشب میره بیرون ساعت ۳یا۴ صبح میاد وقتی هم زنگ میزنم میگه کاردارم نمیدونم چکار کنم تو دلم موند این بچه اش یه کم با رغبت بغل کنه موقع گریه کردن که فقط میگه آرومش کن‌ شما بگید چکار کنم بره دکتر با چه روشز اصلا هیچ دکتری رو قبول نداره تازه به منم میگه بچه رو دکتر نبر تروخدا بیاین حداقل آرومم کنین رفتارش اصلا باهام خوب نیست رابطه که دیگه پیش کش الان نزدیک ۵ ماهه نزدیکی هم نداشتیم تو بارداری هم که اصلا نداشتیم چکار کنم

خب چیزی نمیکشه پس یعنی مشکل مغزی چیزی داره؟
ولی دکتر بردنش قرص مصرف کرده توب شده
فقط میتونم بگم خدا صبرت بده
اره ولی قبول نمیکنه بره دکتر
حالا چرا دماغشو عمل کردین تو این هاگیر واگیر
خوب چرا میگی بعد از عمل دماغش اینطور شده... من الان ربطشو به عملش نفهمیدم
عزیزم چهارتا بزرگتر رو‌ در جریان بزار مسکلشون اصلا با پنهان کاری حل نمیشه
هرروز دارم به خودم خودش میگم خدا صبرم بده بتونم تحمل کنم خوب بشی
دقیقا.این مشکلی نیست بتونی پنهان کنی
خدا کمکت میکنه عزیزم به فسقلت رحم میکنه
من که نمیدونستم با بی هوشی گرفتن ممکنه دوباره بهم بریزه خانوادش هم بهم نگفتن خودش گیر داد بینیم شکسته باید عمل کنم بعد هیییلی هم خروپف میکرد گفتیم عمل کنه بهتر بشه که اینجوری شد گفتن بخاطر دارو بی هوشی هست که دوباره روش تاثیر گذاشته
همون خانواده اش بهت مدیونن انقدر ازت پنهون کاری داشتن بحث یه عمر زندگیه
بهترین کار اینکه بستری بشه و دارو مصرف کنه اینجور ی هر روز حالش بدتر میشه
حتی ممکنه براتون خطر داشته باشه
خانواده خودش همه درجریانن الان اومدم خونه مادر شوهر اونا بردنش دکتر ولی الان دیگه هیچ مسئولیتی قبول نمیکنه اصلا انگار ن انگار زنو بچه داره باید بره سرکار بره خونه خودش
ای وای.انشالله بهتر شه حالشون
ان شالله دارم دق میکنم
چنین افرادی انگیزه زندگی کردن رو از دست میدن
بی هدف میشن
بستری شده قبل بستری شدن همه زندگیش داشت میفروخت بعد عملش آروم شده ولی حرف حرف خودشه انگار همه کارایی که قبل بستری شدنش با داد میکرد الانم میکنه ولی با آرومی دیگه داد نمیزنه سر کسی همین فقط آروم شده
چکار کردین براش ه خوب شد
چطوری بردینش دکتر این الان باید مشاوره بشه ولی قبول نمیکنه
بیماری شیزوفرنی داره عزیزم باید به پدر و مادرت بگی شکایت کنید که بهت نگفتن بیماری داره و تمام و کمال حقتو بگیر جدا شو
چند روز پیش دیگه زده بود به سرم خودمو بکشم اخه جرات نمیکنم به خانوادم بگم چون خودم خواستم
😔
بیمارستان خوب ببرین یکی از اشناهان ما اینجوری بود بردن بستری کردن اونجا فقط بهش ارامبخش میدادن خواب باشه
بردنش بیمارستان دیگه ای الان خدارو شکر خوبه
ن جدایی رو دوست ندارم اخه ادم بدی نیست الانم آزارش به من نمیرسه فقط نمیتونه تصمیم درست بگیره دارن سرش کلاه میزارن اگه خوب بشه از خودش دلسوزتر برای من نیست
توام ازدواج دومته؟
عزیزم ادما گاهی تو. انتخابشون اشتباه میکنن، مطمئن باش خانواده ات راضی نیستن خار تو پات بره بهشون بگو این قضیه با پنهان کاری درست نمیشه
ن ازدواج اولمه
تو خودت هم الان فهمیدی مطمئن باش خانواده ات شاید سرزنش کنن اما پشتت هستن
اره از بابام از داداش هام خجالت میکشم خیلی گفتن ن ولی قبول نکردم
مریضه خب طفلی
خانوادش نباید براش زندگی تشکیل میدادن
خجالت نداره قرارم نیست حتما طلاق بگیری درکت میکنم ولی به یکیشون بگو سبک ترم میشی انشالله راه درمانی براش باشه خیلیم زود نی نی دار شدی
عزیزم ب خانوادت بگو که کمکت کنه.لزوما کمک طلاق نیس که.شاید اونا راه چاره ایی داشتن.خانواده خودش که آبی گرم نمیشه
متاسفانه چون همو دوست داشتیم خانوادش گفتن بهم یه بهرانی رد کرده ولی من فک میکردم منظورشون طلاقش هست ولی قبلش بهم گفتن اگه اینم میخواد تو نخواش تو بدون اینکه بپرسی برو ولی منم چون دوسش داشتم موندم الانم دلم نمیخواد جدا بشم ولی میخوام خوب بشه
پس کامل راجع به بیماری شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی توی گوگل سرچ کن عزیزم تا بتونی بهتر درکش کنی و برای درمان اقدام کنی
ن خانواده خودش هم خیلی کمک کردن همینکه بردن دکتر هم اینکه از موقع زایمان تا الان که خونشونم ازم مراقبت میکنن ولی به من میگن تو متقاعدش کن ببرش دکتر ولی قبول نداره دکتر رو اصلا اسم دکتر نمیشه پیشش اورد
اها
انشاالله ک زود خوب بشن و زندگیتون سرشار از ارامش بشه
اما یکی از اعضای خانواده ات رو در جریان بذار
اگر خدای نکرده 1 درصد حالش بدتر شد انوقت خانواده ات بیشتر ناراحت میشن ک چرا دیر گفتی یا مخفی کردی
به من میگن ت زنشی دیگه زبونش باید فهمیده باشی ولی اصلا نمیتونم دیگه باهاش ارتباط بگیرم یعنی قبول نمیکنه
عزیزم ادم سالم ک نیست راحت بتونی رابطه برقرار کنی
مادرخودم فوت کرده ولی به زن بابام که از مادر برام نزدیک تره و بزرگم کرده گفتم بدبخت هروقت زنگ میزنه حالمو بپرسه گریه میکنه میگه بزار به بابات بگم ولی نمیخوام بابامم غصه بخوره نمیخوام بشنوم بهم بگن دیدی گفتیم و قبول نکردی
منظورشون اینه حرف بزنم راضیش کنم درمانش ادامه بده
عزیزم شوهرت خیلی خوش شانسه تورو کنارش داره.انشالله خودت کمکش میکنی
بنظرم بهتره مریض بودن و مشکلش رو ب روش نیاری ممکنه لج کنه
اما میتونی بیشتر بهش توجه کنی
سه تایی برید بیرون
کارهایی ک دوست داره رو انجام بده
از خانواده اش کمک بگیر اونا بهتر میدونن چی حالش بهتر میکنه
همین الانم با اینکه حالش بده اگه بریم بیرون همش فکر اینه من چیزی نمیخوام گشنم نیست لباس نمیخوام همش دوست داره برام یه چیز بگیره ولی خیلی حرفاش هم با عقل جور درنمیاد مثلا میخواد ماشین بفروشه میگی این کار درست نیست میگه شما نمیتونی به من بگی چکار کنم چکار نکنم من خودم میدونم شما دخالت نکن همه کاراش همینجوری شده دیگه انگار من نیستم
انشاالله خدا کمکش کنه و زود حالش خوب بشه تا جلو خانواده ات شرمنده نشی
اخه دیگه حرف اوناروهم قبول نمیکنه تازه اوند به من میگن زودتر فکر چهره ای بکن ببرش دکتر
ان شالله ان شالله فقط دارم خورد میشم
نمیشه دکتری کسی بیارین خونه؟؟یا اینکه داروهاش قایمکی بدین؟مثلا تو شربت رو غذایی چیزی
عزیزم خودت برو پیش یه مشاور باهاش صحبت کن از مشکل شوهرت حرفاش و کاراش بهش بگو شاید بتونه راهی جلوی پات بذاره
دوسش دارم ولی خودم خواستم جلو همه خانوادم وایسادم گفتم میخوامش حتی یکی از داداش هام عقدمون نیومد چون راضی نبود خانواده شوهرم هم گفته بودن این یه بحرانی رو رد کرده خیییلی باید هواست باشه عصبانی نشه ناراحت نشه واینه وقتی همه خانوادم مخالفت میکردن شوهرمم دیگه بعد دوسال خسته شده بود و گفت دیگه دیگه دست بکشیم از همو خواستن وقتی راضی نیستن ولی من بازم کوتاه نیومدم با خانوادم قهر کردم تو اتاق موندم غذا نخوردم یه جوری به زور راضیشون کردم و اینم بگم من ۲۵ سالمه و شوهرم ۴۰ تفاوت سنیممون یکی از مخالفت خانوادم بود ولی ....
انشالا خدا کمکت کنه عزیزم خیلی ناراحت شدم اما مطمئنم درست میشه چون شوهرت آدم بدی نیست این مشکلشم دست خودش نیست انشالا از یه آدم بزرگتر یا کسی که تو این جور مسائل سررشته داره کمک بگیر درست میشه
میخوام همین کارو کنم ولی از خونه نمیتونم برم بیرون با بچه بعد جدیدا بدبین هم شده با تلفن هم نمیتونم با مشاوره صحبت کنم
شوهرت ۴۰سالشه تو ۲۵؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره
وااا خب بیچاره خونوادت حق دارن
مگه میشه اخه
اره چون حق بهشون میدم نمیتونم حرفی بزنم چون میگن خودت خواستی
وااااای خیلیه هاااااا
تو اصلا زورت به اون نمیرسه کم سن نداره بیاد به حرف یه بچه گوش بده هرچقدم زنش باشی
خواهر شوهر مادر شوهر کسی نیست همراهت بیاد به بهانه بازار و خرید؟
از باباش حساب نمیبره؟
عزیزم نترس به خانوادت بگو
دوست منم عاشق شوهرش شد و با هم ازدواج کردن بعد اینکه رفتن زیر یه سقف تازه فهمیده بود که پسره روان پریشه و تو نامزدی بروز نداده بوده

ولی دوستم تصمیم گرفت به خانوادش بگه
شاید پدرش بتونه راضیش کنه
حمایتش کردن و پزشکی قانونی گفته بود میتونست در حدی کنترل اعصابش رو از دست بده که تو رو از بالکن پرتت کنه بیرون
منو شوهرم
منو شوهرم
بهش نمیخوره سنش
از ترس جونش دوستم همه مهریه ش رو بخشید و طلاق گرفت

الانم بعد ۳ سال مجدد با یه اقای به تمام معنا ازدواج کرده و خدا رو شکر از زندگیش خیلی راضیه
توام بهت ۲۵ نمیخوره بیشتر میخوره
در کل از ظاهر اختلاف سنیتون معلوم نیس
اره ولی این اصلا دست بزن هم نداره دعوامون هم که بشه میگه فقط ساکت باش یه میره بیرون آروم که شد میاد اصلا دراون حد نیست
اره میدونم
خیییلی خوب بودیم باهم
همش فک میکنم نکنه زن قبلیش رفته دعا کرده چه میدونم با اینکه به دعا اعتقادی ندارم
من اعتقاد دارم به دعا
به چشم دیدم
بابام این حالش رو دیده بوده یه بار یک سال قبل ازدواجمون وقتی من خونه نبودم رفته بوده منو از بابام خواستگاری کنه بابام دیگا بوده ولی بابام هم نتونست متقاعدم کنه که باهاش ازواج نکنم
میدونی چیه بعضی وقتا نباید با قلبت بری جلو باید با عقلت جلو بری
عزیزم، من واقعا برات ناراحت شدم ولی واقع بین باش، نهایت خانواده ت به خاطر ناراحتی چند بار سرکوفت بهت بزنن ولی بازم جیگرگوشه شونو ول نمیکنن، شوهرت درسته آدم خوبیه ولی بیماره، زندگی بالا و پایین داره، اگه قرار باشه تقی به توقی بخوره دوباره بیماریش شروع بشه، چطور میخوای با یه بچه ادامه بدی
من ازدواجم قلبی نبود با عقل ولی خداروشکر الان از انتخابم خیلی راضیم
و اینم بگم من اعتماد به نفس خییییلی ضعیفی دارم همیشه فک میکنم بدم زشتم وقتی دیدم فقط این به سمتم اومد و ابراز علاقه کرد وابسته شدم واسه همین
عزیزم مطمئن باش خانوادت بدتو نمیخان بهشون بگو کمکت کنن نمیشه که همینجور خودخوری کنی اگه شوهرت درمان نشه دوروز دیگه که بچت بزرگ شد تو رفتار و تربیت بچتم تآثیر میزاره
واا مگه قیافت چش بود خیلی عجول بودی
ماشالله جوونع.خیلیم بهم میاین
اره ولی اعتماد به نفس ندارم فک میکردم هیچ کس دوسم نداره همیشه شبا گریه میکنم
این چه حرفیه عزیزم خدا هیچکسو زشت نیافریده هر کسی زیبایی خاص خودشو داره ادم باید ذات داشته باشه وگرنه زیبایی یه سال اول تکراری میشه
وقتی شوهرم از یکی تعریع میکنه دیگه میگم دیدی گفتم بدم
تو پس اول خودت خودتو باید درمان میکردی اعتماد به نفس میدادی به خودت
اره ولی همین الانم همونجورم الانم نمیدونم دوسش دارم یا وابسته ام
حتی خونوادتم دوست ندارن؟ مهم تر از همه خونوادست
تو هرچقدر خودتو پایین بگیری دیگرانم تورو پایین میگیرن
تو سری خور میشی
😔
همیشه از خودت تعزیف کن
به خودت برس
اعتماد به نفست بره بالا
باید قوی باشی عزیزم ، چون فقط زندگی خودت نیس زندگی بچت هم این وسط هس

باید حمایت خانوادت رو داشته باشی والا شوهرت خود به خود درست نمیشه ، بیماره ، خانواده اون هم اگه دلشون برا تو میسوخت همون اولش پنهون کاری نمیکردن
ولی خانوادم همیشه خوب هارو برای من خواستن ولی من خودم روحیه ام ضعیفه
انگار خودم همه اینارو خواستم چون از اول همه این چیزارو بهم گفتن هم خانواده خودم هم اونا گفتن نیا ولی من بخاطر اینکه فک میکردم فقط این دوسم داره اومدم
خب همین که خونوادت پشتت بودن برا هفت جدو آبادت بسه کون لقه بقیه
😔
مطمئن باش مواد مصرف میکنه
انگار تو شوهر چی هس حتما گفتی زود شوهر کنم کسی پیدا نمیشه منو بگیره نه 😐
ازمایش اعتیاد ازش گرفتن وقتی بیمازستان بستری شد خواستن از این موضوع مطمعن بشن بعد داروبراش تجویز کنن
دیگه این حرفا ، کارا و احساسات مال گذشته س ، ولشون کن

چاره ای برا مشکل الانت پیدا کن که اینده خودتو و بچه تو بسازی
ای خدااا چقد عجیبه
ن چون دیدم یه جور دیگه بهم اهمیت میده چون کفتم سر خونه زندکی خودم باشم چون از یکی یه جور دیگه محبت دیدم چه میدونم
بهش بگو باید درمان شی و کار کنی و منم پشتتم و الا من نمیتونم این وضع زندگی رو تحمل کنم
کاش بچه نداشتم چقد هردوتامون ذوق داشتیم واسه بچه دار شدن
شوهرت از چی میترسه ؟
ترس زندگیش چیه ؟؟؟
اگه بگم میخوام برم خونه بابام میگه مگه دستت خودته مگه سرخودی که بری
حداقل قبول میکرد درمان بشه خوب بود
الان هیچ ترسی از هیچ کس نداره
اره اگه قبول میکرد که بیماره خوب بود وقتی اسم بیماری میاری میگه خودتون بیمارید برید دکتر
خرج زندگیتونو کی میده؟؟
فعلا یه ماشین فروختیم داریم پول اونو خرج میکنیم
اره ، متاسفانه این جور افراد قبول ندارن که بیمارن ، حتی خیلیاشون هم حمایت خانوادشونو دارن که سالمن !!!؛
خیلی بده که اینجوری
اره
مامانم میگه به بابات بگو ولی جرات نمیکنم شاید هیچی هم بهم نگه ها ولی نمیتونم بگم
شاید بابام بیاد ببرتم و مجبورش کنه بگه اگه زنو بچه ات میخوای باید بری دکتر ولی میترسم دراون صورت هم بره شکایت کنه دیگه اختلاف بین خانوادم و شوهرم بیوفته
پس فعلا پول هس ولی وقتی کم بیارین تکیفتون مشخص میشه !!
شوهرت یا باید تلاش کنه کار پیدا کنه و یا درمان شه که کار کنه ولی اگه خودشو خانوادش تلاشی نکنن زندگیتون رو هواس و باید تصمیم جدی بگیری
نه نرو خونه بابات
اگه بره سرکهر کم کم سرگرم کارش میشه حالت کم کم خوب میشه ولی انکار بلاتکلیفه نمیره سرکار
میگی از هیچی ترسی نداره دیگه
ن
بری حالش بدتر از اینی که هس میشه ، مطمئن باش
فعلا احترام همه رو داره با اینکه حالش خوب نیست
اره میدونم کلا یه دقیقه هم با این حالش نمیتونه نبودنمو تحمل کنه میزنه سرش
با یه مشاور خوب صحبت کن

ولی من زایمان کردم هنوز چهله ام سر نشده بود دوبار اسباب کشی کردم یه باز از شیراز به بندر عباس یه بارم از بند عباس به شیراز چون میگفت برم بندرعباس اونجا کارم بهتره رفتیم اونجا نموند کارکنه گفت ن بریم شیراز بهتره حالا هم که اومدیم باز شیراز میگه تا بگردم یه جایی رو پیدا کنم ولی چهار ماهه امروز و فردا میکنه
هر چی طلا و ... که باارزشن برات ، تو یه کیف نگهشون دار
هر موقع احساس کردی که خونه ت امن نیس با خودت ببرشون خونه بابات
مشاور خوب پیدا نمیکنم
همه چی مو فروختم
چیزی ندارم جز یه حلقه
یعنی برای خریدن یه زمین فروختیم
ای بابا ، سند خونه یا زمین به اسم کیه ؟
سعی کن ارزش خودتو و بچه تو بدونی
نذار غرورت بیش از حد خورد شه هیچ وقت
چهله زیارت عاشورا برداشتم تروخدا برام دعا کنین زندگیمو دوست دارم بچو شوهرمو دوست دارم فقط خوب بشه جدایی رو دوست ندارم اونم با یه بچه کجا برم ترجیح میدم بمیرم دلم برای بچم میسوزه کاش نبود خدایا کفر میگم ولی کمکم کن
به اسم شوهرم
نه عزیزم انشاالله جدا نمیشی ،
ولی نذار جدایی ترسی بشه که نذاره زندگیت رو تکونی بدی و درستش کنی
چی بگم گفتم هیچ وقت اعتماد به نفس ندارم هرچی هم بهم بگن جواب هیچ کسو نمیدونم همیشه تو خودم میریزم و گریه میکنم
اصلا انگاز زبون حرف زدن ندارم میترسم از حرف زدن هرکی هرچی بگه میگم باشه
همیشه به خودم میگم خاک تو سرت که تو سری خوری
عزیزم آدمایی که چیزی مصرف میکنن اعتقاد به کارشون دارن نظر منم نظر دوستانه تا قبل اینکه دیر شه اول خونوادتو در جریان بذار بعد ببینین چی مصرف میکنه متاسفانه ما هن چیز مشابهی داشتیم با تفاوت اینکع یارو شیشه مصرف میکرد یهو نصف شبی میگف من شیطان رو دستگیر کردم یه پتو آتیش میزد میگفت تو اینه
عزیزم گفتم که وقتی بیمارستان بستری شد ازمایش اعتیاد ازش گرفتن تا بتونن براش دارو تجویز کنن
بهتره همسرت رو درمان کنی چه بلحاظ مکلا روانیش و چه بلحاظ اینکه ممکنه مصرف چیزی داشته باشه فک نکن تو تنها, اینجور شدی جامعه پر شده از این مشکلات باور کن میشناسم طرف شاعرم هست دکترم هست انصراف پزشکی داد گل میکشید میگفت میخام شعرام بهم الهام بشه
عزیزم گفتم که وقتی بیمارستان بستری شد ازمایش اعتیاد ازش گرفتن تا بتونن براش دارو تجویز کنن
بعضی چیزا تو ازمایش مشخص نمیشه حتی فوت و فنشو هم بلدن یه سر مراکز ترک اعتیاد بزن پرونده هاشونو بخون ببین کدومشون مشابه همسر شما نبود بعد ممکنه اصن اعتیاد نباشه تفریحی میکشه اینجور میشه
اکثر معتادها خودشون رو معتاد نمیدونن مخصوصا اینایی اکه مواد جدید میزنن یا قرص ترامادول و.... این چیزا استفاده میکنن.
فکر کنم بی اطلاع قبلی بردنش بیمارستان اگه چیزی مصرف میکرد تو آزمایش نشون میداد
ولی تو وسایلش بگرد ببین قرصی چیزی پیدا میکنی یا نه
میدونم تیمارستان بخاطر اینکه بتونه دارو بهش بده باید اول حتما از اعتیادش مطمعن بشه یعنی همه نوع آزمایشی ازش میگیرین من میگم یک ماه بیمارستان بستری شده شک بهش دادن که یه سری حافظه گذشته اش رو پاک کنن اگه اعتیاد داشت تو این یک ماه طلب نمیکرد
من یه همکلاسیم مشاور ارشد واسه کمک به افراد واسه ترکه میخای پیجشو بهت بدم باهاش حرف بزن پول هم نمیگیره اکثر وبیناراشم و کاراش رایگان هست مدد کاره عوارض مصرف همه چی و کارها و نحوه فوت و فناشو بهت میگه حداقل خیالت از این یه مورد راحت بشه که همسرت چیزی مصزف نمیکنه بمونه یه گزینه اونم با روانپزشک و مشاور بالینی صحبت کن
بهرحال مشکلش اعتیاد هست یا اعصاب و روان از خانواده ت کمک بگیر تنهایی بار این همه غصه و مشکل رو بدوش نکش
تا موقعی که آرام بخش مصرف میکرد بهتر بود آروم تر بود ولی الان که بدون تجویز پزشک داروهاش کنار گذاشته دوباره شروع کرده
حالا تو که همسرت و زندگیت رو دوس داری تلاش خودت رو بکن
این داروها رو یدفعه قطع کنی خودش کلی عوارض داره
اها پس این مشکلم داره
اره خیلی دکترش هم گفته باید کم کم کمش کنه بعد کنار بزاره اون یه دفعی قطع کرد بعد ۴ماه مصرف
داروهای آرامبخش و افسردگی و... رو نه میشه یهو قطع کرد نه میشه یهو شروع کرد چون برنیگرده باید زیر نظر پزشک کم و زیاد بشه حتی حتی قرص هلی خواب آور هم
اره اصلا مشکلش اعتیاد نیست
اره متاسفانه بخاطر همینم قبول نمیکنه که بره دکتر دیگه چون قطع کرده ولی قبل اینکه قطع کنه خودش میرفت دکتر ولی الان دیگه اصلا قبول نمیکنه دوباره انگار برگشته حالاتش
من الان همسرم مشکل تپش قلب داشت یه مدت دارو ارامش بخش استفاده کرد یهو قطعش مرد برگشت دکتر همکارش گفت باید دوره ات تموم شه نگی چون الان دیگه تپش قلب ندارم نمیخورم چون 90% بر میگرده ادامع بده درمانتو
مشکلش چیه میگه چیزیم نیس؟
غرورش اجازه نمیده یا چی؟
اره بیشتر شاید غرورش اجازه نمیده که بگه بیمارم
شبا تا نصف شب بیرون چیکار, میکنه
یه دوست مزخرفط جدیدا تو این بیماریش پیدا کرده که اره فقط تیغش میزنه الهی خیر نبینه نمیزاره بیاد خونه
ببین تو باید تمام عواملی که محرکش هستن رو ازش دور, کنی حتی, تو خوراک حتی, محیط خونه با متخصص بیهوشی هم صحیت کن اگه از عوارض بیهوشی اتاق عملش فک میکنی, و روانشناس و مشاور و روانپزشک وقت مشاوره بگیر بلاخره اگه مواد نیس بیماری هست که اسم, داره در موردش اطلاعاتت رو بالا ببر
بنظر منم مصرف داره👀توهم زا
تکبیر🙌🏻
جون خودم مواد میزنه🙄
اگه میخوای همسرتو درمان کنی باید عزمتو جزم کنی وگرنه بیماری های رووانی هرچه دیرتر سراغشون بری واسه درمان ریشه کن کردنشون سخت تر میشه تو بدنشون کاملا رخنه میکنه
موجی نیست😳؟؟؟
همسرت بچه چندم خانوادس و چند سال اختلاف سنی با پدر و مادرش داره؟
خیلی عواملا موثرن و خیلی بیماری های روانی هستن که مشابه همه عوارض و علائمشون
بله منم شکم به اینا رفت چون تو فامیل مادرم داریم همچین موردی رو درف زن و بچه داره بیچاره خیلی حالش بده مدام به خونوتدش میگه من بچه شما نیستم من فرزند یه خونواده با کلاس و پولدار بودم تو فلان جا شما منو دزدیدین و... الانم از کار افتاده شده بخاطر توهماتش
چطور وقتی نفهمیدین واسه چی جدا شده راضی ب ازدواج باهاش شدی؟ 😐😐😐
بالاخره هر کسی جدا میشه یا خودش یا طرف ی مشکلی دارن دیگه از رو خوشی ک از هم جدا. نمیشن
بهتر بود اول مطمئن میشدی مشکل از خودش نبوده بعد ازدواج میکردی
حالا ک گذشته حتما خانوادتو در جریان بزار.
زندگی با همچین ادمی خیلی پر ریسکه اونم با ی بچه دوماهه
حتما اگه میخوای ادامه بدی شرط بزار ک. درمانشو کامل کنه
این یه نوع بیماری هستن مدتی یکبار میاد سراغشون وتوحرفاشون فقط چرت وپرت زیاد میگن و علتش نخوردقرصهاشون هستش یه حمله عصبی به مغزه و قبول نمیکنن دارو بخورن میگن مامشکلی نداریم الان دیروز شوهر خواهر زن داداشم اونم همین مشکل داره بردنش تيمارستان مدتی یکبار میاد سراغش اینم قبلا یه زن داشته ویه بچه زنش ولش کرده اینا بدون تحقیق دختر بهش داده وقتی حالش تو هم میشه خیلی چرت و پرت وپرت وپلا میگه و ز نش زنگ میزنه تيمارستان میان میرنش یکماه بستری میشه کنترلسش میکنن میاد خونه تازمانی داروهاش بخور سالمه والی به روزی که دونه قرص‌ نخور اینقدر الکی حرف میزنه آدم ازش می‌ترسه دوست عزیز شما کلا اشنباه کردی باید قبل ازدواج بایذ علت طلاق میگشتی به تصمیم مییگرفتی الان تنهاراهش مرتب داروهاش به‌ بدی تا برنگرده به اون حالت
اینجور آدمابعذ برمیگردن به حالت اولیه خیلی مهربون هستن خدایی وقتی من مبینم جور مهربونه دلم به حالش میسوزه اینم زنش میگه دوستش. دارم نمتومم طلاق بگیرم
روانی نیس چیزی میزنه گلم
اگر اومدی نظر بقیه رو‌بپرسی پس گوش هم بده .
هرچند که با اصرار خودت ازدواج کردی و خانوادت راضی نبودن ولی تنها پشتیبانت اونا هستن .
نهایتا بهت میگن دیدی ما گفتیم ....
ولی تهش پشتت هستن.
این جور مشکلات و تنهایی نمیشه حل کرد .
اخه خواهر من چرا کسی که طلاق گرفته رو جدی نمیگیرید و پیگیر دلیل طلاق نمیشید که الان این مشکلات بوجود بیاد
این ادم روان پریش و بی عار هستش
خدا صبرت بده
و مواد مصرف میکنه که اخلاقش اینجوریه مطمئن باش
من داداش زن داییم اینجوریه..
البته اون بنظرم موادی چیزی میزنه
از قیافش تابلوئه
یک هفته ای بستریش کردن خوب شده نسبتا
اون به حدی بود به خواهر و مادرش فحش ناموسی میداد
اونجاشو حواله زن داداشاش میکرد یا خواهرزاده برادرزاده هاش..

یک هفته ای بستری بود بعدش خوب شد
البته تو بچگیش از پشت بوم خونشون افتاده،دکتر میگفت یکی از دلایلش همینم هست..
مغزش تکون خورده
دکترش میگفته هرچقدرم مواد بزنه
اینجوری نمیشده..
دلیل اصلیش همون ضربه ای بوده که تو بچگی به سرش خورده

هرچقدرم مهربون باشه بازم مشکل روحی روانی داره..
اگه به مرور بدتر شد،چی؟؟
چندسال میخای کنارش اینجوری دوام بیاری؟
پسرت بزرگ شد بهت نمیگه چرا جدا نشدی؟
تا چندوقت خانوادش از تو و بچت مراقبت میکنن؟؟
میتونی تااخر عمرت بااین وضع باهاش بسازی؟
تاکی میخاد وسیله بفروشه که خرجت بده؟

اگه جواب این سوالا رو دادی و بازم نظرت این بود که کنارش بمونی
که به هیچکس نگو
صبرکن و توکل کن بخدا انشاالله درست میشه.
اما اگه نه همین امروز زنگ بزن بزرگترت بیاد تکلیفتو معلوم کنن
از کجا میدونی همین دوستش اونو با مواد آشنا نکرده فکر میکنی میاد میگه این قرص اعتیادآوره بیا استفاده کن نخیر عزیزم بهش میگه یه قرص هست بخوری حالت توپ توپ میشه وابستگی هم نداره بعدش دیگه میافته تو دامش . داماد ما کارش سخت بود کمردرد میگرفت دوستش با همین ترفند اونو وابسته به ترامادول کرد . با بدبختی و کلی هزینه و کمک خاهرم تونست ترک کنه انقدر ساده به مسایل نگاه نکن اینکه دوستش داری کافی نیست به آینده بچه ت هم فکر کن مشکلش باید اساسی حل شه اگه هم مریصه باید مجاب شه قرصاش رو بخوره. دوستای عوضیش هم بذاره کنار. امان از این دوستای عوضی میبینن یکی خوشبخته زندگیش رو نشونه میگیرن
خاهرمنم اول به کسی نگفت ولی دید حال روحی خودش داعون شده به من و خاهر بزرگم گفتش البته داماد ما نمیدونه که میدونیم. ما هم راهنماییش کردیم یه مرکز مشاوره خوب براش پیدا کردم که تو خونه بتونه ترک کنه
الان خداروشکر داره بدون ترامادول زندگیش رو میکنه
اون هم اون موقع چرت و پرت زیاد میگفت یادمه حرف میزد لب پایینیش میلرزید من فکر میکردم تیک داره اصلا فکر نمیکردم بخاطر قرصه
خانواده ت بفهمن که نمیکشنت نهایت یخورده حرص میخورن بعدش کمکت میکنن یا حداقل از خانواده ی شوهرت کسی که واقعا شوهرت ازش حرف شنوی داره کمک بگیر تا کی میخای اینجوری ادامه بدی
حرف هیچ کس گوش نمیده اصلا خانواده خودش هم حرف بزنن دعوا راه مینداره
چون میدونه تو همه جوری تو پاش وایمیستی
حتی به خانواده ت نگفتی معلومه که دور ور میداره چون ترسی تو دلش نیست
چه میدونم بخدا موندم
عزیزم انشالا زود خوب بشه به آرامش برسید
ان شالله چهله زیارت آشورا برداشتم به نیت بقیه ان شالله خدا یه نگاهی هم به این طفل دوماهم بکنه اینم خوب بشه

سوالات مشابه