درباره مندلنوشته_مامان_منتظر
اولین جمعه ی محرم ،روز حضرت علی اصغر دردانه ی شش ماهه ی کربلاس.
👈قبل کرونا تو همچین روزی مامانا برا بچه هاشون لباس سبز تنشون میکردن با سربند سبز یا علی اصغر😍، قرار میذاشتن با خانومای محل یا فامیل میرفتن مسجدی مصلی یا هر مکانی که مقرر شده بود...
👩❤️👨منم سال اول ازدواج با کلی امید و آرزو که ان شالله سال بعد با نی نیم میام، رفتم .خیلی خوب بود نه حرفی شنیدم نه کنایه ای نه شماتتی🙂،خب به هرحال تازه عروس بودم هنوز وقت داشتم برا بچه دار شدن.
😇سال بعدش شد، خواهرام بچه داشتن و خودشون رو آماده ی مراسم میکردن، اونجا برا اولین بار دلم یه حالی شد😔 اگه منم عروسک داشتم ،الان سربندش رو میبستم.🤩 خلاصه سال دومم رفتیم منتها با یه کوچولو دل گرفتگی دستای کوچولوی خواهرزادمو باز کردم وبرا خودم دعا کردم .☘
🍃رفت تا سال سوم بازم خبری نشد. یه دلم میخاست بره یه دلم نمیخاست بره ولی خب نمیخاستم کم بیارم 💪،نمیخاستم نقطه ضعف داشته باشم، رو خندون دل گریون آماده شدم رفتم.☹️ با خودم گفتم بچه ی من بچه ی فامیل نداره مهم نیته، رسیدیم اتفاقا بچها بغل منم بودن ، تا مداح گفت مامانا بلند شین دست کوچولوهاتونو باز کنین یهو دیدم، منم که نشستم🥺 منم که بغلم خالی شد🥺 بچه برا من نبود پس حق بلند شدن نداشتم مامانش برداشت دست کوچولوش رو باز کرد ولی دل من شکست.😭
🌾سال بعدش پنجمین سالی بود که منتظر بودم و تصمیم گرفتم دیگه نرم😐 ،من جام اونجا نبود ، من دلم اونجا میگرفت💔 ،میخاستم زار بزنم بگم یه بچه هم بغل من بدین،بدین منم بلندشم منم تابش بدم😔 ،نرفتم نشستم خونه، از خونه تماشاشون کردم. مراسم تموم شد و در خونه مون زده شد،از همون مامانا بود برام لباس آورده بود نیت کرده بود ، لبخند زدم گرفتم اومدم تو گفتم حتما فرجی حاصل میشه. 🥰
🍂شد سال ششم، من، خونه، تلویزیون و مراسم و دوباره زنگ خونه و دوباره لباس به نیت بچه دار شدنم.😔
🥀سال هفتم مثه همه ی سالهایی که گذشت و حسرت یه سربند بستن هنوز باهام بود پاشدم و رفتم سراغ لباسایی که برام آورده بودن، برداشتم بردم گذاشتم سر کوچه ، نمیخاستم ببینمشون .🙁😥
🍀سال هشتم دیگه کرونا اومد درسته مراسم بود ولی محدود بود ،امسال یه تفاوتی بود با سالهای دیگه من مادر بودم😍 منتها یه مادر انتقالی که نهایت مادریش فقط دو هفته س،🥺 چقدر خوشحال بودم چقدر برا بستن سربندشون رویا بافی میکردم چقدر التماس کردم خدارو به امامش قسم دادم برام بمونن برام نفس بشن ولی نشد بازم نشد.😭😭
🥀امسالم رسید نهمین سال انتظار ، شدم مثه سنگ دیگه چیزی نمیخام. نه سربندی آرزومه، نه لباس سبزی به تنش کنم نه بگیرم بغلم تو دوربین شبکه ها نگاه کنم و مدام تکونش بدم.😭😭
امسال تلویزیونم خاموش میکنم ، من فقط یه فرصت خاسته بودم فرصتی برا مامان شدن برا شیر دادن برا لالایی گفتم. ندادن بهم🥺
🌾اونقدر خسته ام خسته ی این راه بی پایان
شما به جای من دعا کنین.
التماس دعا❤️