Ooma
پرسش (1398/08/06):

آموزش سیاست های زنانه در مقابل شوهر و خونواده شوهر و فامیل نزدیک و دور

سلام خانما
کیا تو کاراشون سیاست دارن ؟ در برخورد با فامیلای شوهر و خود شوهر خانمای با سیاست و زرنگ تجربه هاتونو بگین

من خودم خیلی ساده هستم یعنی ی جورایی دل رحمم جلوی کسی که خرابم میکنه دهنم قفل میشه چیکار کنم؟؟؟؟

چطوری میتونم خودمو تغییر بدم خیلی کم حرفو و خجالتیم اعتماد ب نفسم جلوی خونواده شوهرم هیلی کمه ولی بقیه جاها اینطوری نیسم کلافه شدم کمک کنید

😐ینی هچکی سیاست نداره
عزیزم ایناذاتی وتربیتیه همون جور که این ۲۰ سال تقریبا باراومدی ‌تغییرنمیکنی اگرم بکنی به سختی
من‌ازوقتی تصمیم گرفتم زرنگ‌وحاضر جواب بشم بدترمیشم چون بلدنیستم اینجوری باراومدم توذوق کسی نزنم کسیونرنجونم حاضرجواب نباشم. مثلا کلی تمرین کردم‌اگه فلانی هنچین حرفی زد چی بگم‌وقتی همون حرفوزدن هیجی نگفتم وفقط غصه خوردم
اخه ی سوالو هزارتا جواب داره
عین منی😐😐
فقط یاد بگیر خودتو دوست داشته باشی
به نظرم‌سیاست بدجنسی میشه مگه‌مثبتش. من‌ که سیاست ندارم دل ودهنم یکیه
دوست داشتن ک دارم ولی جواب کسی رو نمیتونم درجا بدم
من اینجوری بزرگ شدم و لی دوره لیسانسو ارشد دیدم چیزی نگم امت درسته قورتم میدن نم نم یاد گرفتم
منم‌نمیتونم جواب بدم بعدش کلی غصه میخورم حتی جوتب کوجیکترام. بفدمیگم اونا بی ادب باراوندن این چه توقعیه ازخودم دارم من‌نمیتونم
اصلانم بدجنسی نیس یه چیز خوبه ک همه باید داشته باشن
جواب همه رو نمیشه داد بی محلی بهترین جوابه ولی تا جایی حق و حقوقت پامال نشه
‌نه بابا واسه همینه عضی زناانقدر بدجنسن وبه حساب خودشون سیاستمدار
خب منم دانشجوی سال اخرم خیلی دختر شنگولیم ولی جلوی خونواده شوهرم موم میشم
سیاست با بدجنسی فرق داره
اره بی محلی خوبع انا اکه دیدی دارن سواستفاده میکنن کارخودتومیل درونیتومیکنی بزارهرکی هرچی میگه بگه
دقیقا اینجوریم.‌منم زبروزرنگم‌اما باخانواده شو هرنه
مثلا پدرشوهرم دیروز کلی حرف بارم کرد ولی جیک نزدم در حالی ک کاملا ناحق بود از دیروز دارم دق میکنم
😂😂تو خاهرم نیسی
یعنی باشوهرم‌خیلی بیش ازحد خوبم گاهی مجردیام میگفتم اگه همچین شوهری داشتا باشم چی میگم‌وچیکارمیکنم‌ وو
... ولی اون رفتاروشدهرم بکنه هیجی نمیگم
جل الخالق
چرا سرچی؟ پدر شوهرخاله زنک‌ندیدم
بهتر ک چیزی نگفتی فقط کمتر برو خونشون و سرسنگین باش
شوهر من فوق العاده مرد خوبی هست همیشه پشتمه از هر لحاظی ب قولی پاییه همیم ولی خونوادش فقط میخان بینمونو بزنن
میدونی جواب این ی قلمو بدی بدتر میشه
چقد احمقن ک خوشی بچشونو نمیتونن ببینن
هرکی یه مدله ماخانوادگی اینجوری هستیم اما خانواده شوهرم هم دختراشون هم پسراشون وبچه هاشون فورا حاضرجوابی بلدن وزرنگن البته من اسمشومیزارم بی ادب چون دوس ندارم همچین باشم.
من با هم اناقیام باید میجنگیدم سر خیلی چیزا
دیروز ک تعطیل بود رفتیم یه شهر نزدیک شهرمون گردش برگشته میگه مرد بره نباید زن بره یا مثلا اونروز شوهرم قول داد بهش تو کارش کمک کنه بعد نشد ک اون کارو کنه میگه تو نذاشتی
زیادی با شوهرت خوب بودن باعث میشه عادت کنه ک تو همیشه ببخشی و فرداها خودت خسته میشی سعی کن گاهی از حقوقت و ناراحتیات دفاع کنی چون توام میخای زندگی کنی
سلام اخ اخ حرف دل منو زدی
وای منم ۲ سال خابگاهی بودم
ولش کن مغز نداره مگه الان دکره مردو زنه.بگو خدا قضاوت کنه
من نزدیک ۸سال
منم‌دانشجوبودم ازحق خودم میگزشتم‌نه اینکه ازکسی بترسم خیلیم‌دختر پسرنما وشجاعیم‌اما هیجی تودلم نبست اگه خوابگاهی بودم جتما حقم خورده میشد وهمیشه مجبوربودم خودم همه کاراروبکنم
نمیدونم چرا خانواده شوهر فکر میکنه ما وظیفمونه که همیشه بهشون احترام باید بذاری ولی خودشون هیچی
میسوزم اخه هرچی برا خودم خریدم واسه اونام خریدم یعنی باور کن عین دختر نداشتشونم ولی اونا چی هی میکوبن سرمون
این میشه ظلم بخودت
خب اشتباه کردی حالا نم نم عوض شو کمترو برو کمتربیا بدون شوهرت اصلن نرو
بنظر من بی محلی بهترین راهه
اتفاقا زندگی خابگاهی ترم اول بقدری سخت هست با هرسازی باید ی رقص کنی یکی وسواسه یکی شلوغه یکی بد خابه خلاصه پخته میشی
پدر و مادرش احترام بزار بقیه ول کن
من‌خانواده شوهرم ازم دورن کاری باهم نداریم خیلی سر و بی محبت وسردن‌ همین مسئلشون آزارم‌میده اما گاهی میگم‌همینکه زهرنمیریزن‌ خودش کلیع
من قبلا میرفتم میامدم باهاشون حرف میزدم دیدم دارن ازم سواستفاده میکنن دیگه شدم مثل خودشون
خونه ما طبقه پایین اوناس و هروز با اونا میخوریم شام و ناهار ولی تصمیم گرفتیم دیگه نریم
من برعکس خانواده شوهرم خیلی سواستفاده گرن
خدارو شکر محبت نمیخاد زخم زبکن نزنن
یا مولا خدا صبرت بده
یعنی بعضی اوقات انقدر دخالت میکنن
اروم اروم فاثله بگیر تا بفهمن کلی دور شدی و راحت
اصلا یعنی هزارتومن‌ چه مادی چه معنوی محبت ازروز نامزدیم تا الان که داره بچم‌به دنیامیادبهم نزاشتن چه موقع عروسی مه بعدش والان‌وهیییچ
برعکس واسه من خیلی خون گرمن یعنی تو همه مسایل دخالت میکن میگن باید با ما باشین و این وابستگی عذابم میده‌ میخام یکم فاصله بگیرم اینطوری دعوا میشه
چه بهتر رو پای خودتون وایستدین
کجایی هستی؟
من الان چهارماهه خیلی اونجا نمیرم امروز که مثلا رفتم دیگه نمیرم تا دوهفته دیگه بااینکه کنارمن
دردت درده منه
فقط بامنم نه ها با اون‌ سه عروسم اینجورین.‌ انگاریه غریبه هفتاد خونه اونور تر
من نمیرم تا دعوتم کنن
هوووو
پس اخلاقشون عجیبه
اونجوری خوبه قدرشو بدون دخالت زیادم زده میکنه ادمو
الهی واقعا میدونم چه حسیه
من شوهرم میره ولی خودم نه
من‌ اصلا رسم دعوت‌معوت ندارن‌عید بعد چندماه ازشهرستان رفتم‌خونشون گزاشتن بادختراشون رفتن تفریح. هم روزاول هم روز دوم.‌منم روزدوم برگشتم خونه خواهرم.
بااینکه شوهرم میره پرش میکنن میاد روسرم خالی میکنه
چون خیلی تز اول قاطی شد بد شده من سال اول عقدم دانشجو بودم شهر شوهرم پدرشوهرم نذاشت خوابگاه برم دیوم اون ی سال با اینکه خوب بودن داره بینمون داستان میشه کلا عوض شدم
دیشب داونقد گریه کردم چشام پف شده بود سرم میترکید ب مامانم نمیتونم بگم نارحت میشه واقعا نمیدونم چ رفتاری کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پدیده ان
من قبلا میرفتم خونشون خواهرشوهرم از حسودی هی میگفت شما مال مامانمو خوردین فلان کردین چلان کردین
شوهرتو نمیشناستشون توام نزار بره
ن شوهر من خوبه حرفشو رک میزنه ب من کاری نداره‌ هر چی من بگمه
یا باهام دعوا میکردن
اهو
من‌به نظرخودم اهل پرکردن نیستن‌البت دیدم ازشون‌ها اما همش فک میکنم ادمای خوبین ودوسشون دارم‌ هرجیم دیدم هیجوقت به روشون نیاوردم.‌‌ الان‌شوهرم چندروزه رفته خونشون تااخرهفته اونجاس من‌بخاطراوضاعم نرفتم
نمیتونی از پیششون برین؟
میشناستشون ولی باز میره میگه مامانم خانوادمه نمیتونم نرم
بگو رفتی حرفشونو روت تاثیر گذاشت نذاشت
من از وقتی دیدم دارن خیلی زیاده روی میکنن دیگه گفتم ساده بازی بسمه شدم مثل خودشون که دیگه جرات ندارن حرفی بزنن جوابشونو رک میگم
چرا شرایطشو دارم ولی شوهرم قبول نمیکنه میگه من نمیتونم ی دختر ۲۰ ساله بزارم تنها خونه بمونه حتی ی بار شدید دعوامون شد سر خونمون گفتم من نمیمونم اینجا هر کاری کردم نشد ک نشد چون فقط دوتا پسرن همه تو یه خونه ۴ طبقه زندگی میکنیم
من‌هنوز تصمیم نگزفتم رک و زرنگ‌بشم ‌نمیدونم شایدزمانی بهش فک کردم خخخ
بسم الله مگه میخای شاخ غول بشکنی تو خونت
درود
من خودمو راحت کردم ناراحتیامو میگم تاثیر نداشت فاصله میگیرم کمرنگشون میکنم و بی اهمیت
وای چه بدخداروشکر من ازاول جداشدم. ازدواج کردیم شوهرم ۲۰ روز یه بارمیوند من دانشجوبودم خونه خواهرمواجاره کردم طبقه بالای اونابودیم یه روزم شراکت نکردم ‌شوهرمم نبودپیش خواهرم وخانوادم بودم. اما اون خانواده شوهرم یه بارنیوندن بگن‌کم وکسری نداری یا بیان دنبالم ببرنم اونجا یازنگی هیییچی
شوهرم کاری نداره ولی من مطمینم یکم پافشاری کنم شوهرم بین منو خونوادش میمونه و از من سرد میشه من نمیتونم این ریسکو کنم میخام خودش راه بیاد بفهمه ک زندگی اینجا سخته حتی دیروز باباش ی حرفایی زد بهش ک خودشم گریه کرد
سلام عزیزم منم سیاست ندارم به خاطر همین چون نمیتوانم جواب بدم دیگه به بعدش هم فکر نمیکنم و بیخود خودمو ازار نمیدم و حرفایی که شنیدم و دور میریزم و اصلا بهش فکر نمیکنم یه چیزایی تو خون ادمه و قابل تغئیر نیستن
اگه خونرم عوض کنه ی چیزی پیش بیاد میگه تو کفتی تو کردی من نمیخام اینطوری بشه میخام خودش رک بگه جمع کن بریم
تازه مادرشوهرم گفت پیش کسی ازطرف ما نگو که خونه‌گرفتی بگو پیش مادرمم. گفتم‌خب همینطوره شوهرم که سرکاره مادرم وخانوادم همش یاخونه منن یامن‌خونه اونا. اما‌نگفتم منظورت چیه یعنی من‌ادم بدیم یعتی خرابکارم چیم.‌اگه دخترای خودش بودن نمیدونی چه فیییلمی درمیاوردن من‌بخداهیجی نگفتم گفتم باسه نمیگم. خانواده خودم خیلی گرم ودلسوزنن خداروشکر.
حالام یه شهردیگم‌اونام یه شهردیگه حتی زنگ نزدن تبریک بارداریمم بگن. الانم شوهرم رفته خونشون من نرفتم زنگی نزدن‌بگن چرانیومدی طاقتمون نمیگیره برات وکاش بودی و
... اصلا
من‌باهمه این اوصاف همیشه میگم‌خوبن خداروشکر.‌مگه‌من‌چی میخوام ازشون هی تعریفشون میکنم‌ اماخیلی پوچ وتوخالین.‌تصمیم گزفتم‌دیگه غصه نخورم. عیدکه جامون گزاشتن تاالان خونمون بحث ودعواس بعدگفتم اصلا چرابرم که بی محلی ببینم غصه بخورم خییییلی کم میرم‌سالی یه بار
عزیزم رفتار ادما بستگی به شرایط و طرف مقابلشون داره نمیشه از روی الگوی خاصی پیروی کرد
ب جای حرفای خانما سعی کن پیش مشاور بری ک درست راهنماییت کنه و بتونی بدون رو درواسی بهش بگی چ رفتارایی میشه و چ واکنشی نشون دادی
هر کاری هم بکنی آخر عیب میذارن
خانواده شوهر من خیلی خوبن ولی نیش و کنایه همیشه هست
اگرم چیزی بگم میگن تو بدبینی بد فک کردی ما منظوری نداشتیم
مهم شوهرته که حق رو به تو بده
این گوش در این گوش دروازه باش
برات مهم نباشه چی میگن
خوبی هم در حقشون بکن
خدا خودش خبر داره جای حق نشسته
چند سال آینده جواب خوبیات رو میبینی
جوابشون رو همیشه با احترام بده اگر شوهرت باهات هماهنگه بذار اون جواب بده بهتره.
سلام بچه هامنم راهنمایی کنید،خانواده همسرم بیش ازحدسردنوبی مسئولیتن انگارن انارپسروعروسی دارنویه وظایفیحالب اینهکه هرچی میگم شوهرم فقط گوش میده میگم میفهمی مبگه اره مثل خودشون نیشیم ولی موقش که میرسه مثل خودشون رفتارنمیکنه اصلانمیتونه بایه تلفن همه چی پرواقعاخستم کرده
انتظاری ازشون نداشته باش
همین که دخالت بیجا نکنن تو زندگیت خوبه
خودتو عادت بده به اینکه هیچ انتظاری ازشون نداری
خانواده ها با هم فرق دارن
ازهم دوریم،ولی کلافرهنگشون بامن فرق داره من کلی حرف میزنم سرهرمسئله شوهرم قانع میشه اونابایه خرف میزنن همه روخراب میکنن،هرکاریمیکنم روشوهرم تاثیرنزاره حرفاشون نمیشه
عزیزم اینا ذاتیه و یاد گرفتن نداره ربطی ام به سیاست نداره من خودم هرکی تیکه بندازه همون لحظه میتونم به کوبنده ترین نحو ممکن جوابشو بدم نه اموزش دیدم نه چیزه دیگه ای خب ذاتم اینجوریه هنوزم کسی تو خانواده همسرم به پرو پام نپیچیده خدارو شکر
در ضمن خانواده شوهر همیشه یه نیشایی دارن بزنن اهمیت نده توام به وقتش بهشون بنداز
تازه ازدواج کردی؟
باید یه مدت بگذره که شوهرت بشناستت و به تو و حرفات اعتماد کنه
اصلا جلوی شوهرت پشت خانواده اش چیزی نگو
منم اوایل ازدواج حرفای خانوادش روش تاثیر داشتن ولی کم کم دیگه فهمید اهمیت نمیده منم همیشه جلوشون و پشت سرشون بهشون محبت کردم
شوهرم دیگه میدونه مشکل از من نیست اگرم چیزی بگن طرفه منه

سوالات مشابه