Ooma
پرسش (1404/07/28):

رفتن برای زایمان دوم و تنها گزاشتن فرزند اول

سلام مامانای باتجربه من زایمان دومم هست و طبیعی هستم و الان تنها دغدغه م اینه اگه دردم گرفت دخترمو چیکار کنم جدیدا خیلی بهم وابسته شده و بدون من پیش کسی نمیمونه فقط باباش.
شماها چیکار کردین🤔🤔

من زایمان اول دردم نگرفت و ۳۹هفته و ۶روز با دوروز بستری و دوتا آمپول فشار دردم شروع شد.
نمیدونم الان کی دردم بگیره و....😐
عزیز از قبل باید هماهنگ کنی یدفعه ای نمیشه
من از چند ماه قبل گفتم همون روز پبش مادرشوهرم وایسته چون میمونه اونجا
شبم خونه پیش باباش بخوابه
صبحم نزاشتم بیاد بینارستان منو ببینه بعد دو هوایی بشه
ولی مهمتر
چگونگی رابطه شما با بچه بعد تولد فرزند جدیده
هر کی میاد دیدن شما اول اشاره بزنید که به بچه اولی تبریک بگه و اول تشویقش کنه تا در خفا غصه نخوره
اگه میشه براش کادو ی کوچک بگیرید یواشکی بدید مهمونا
گه بدن به بچه اول شما
مرسی عزیزم از نظرت
دخترم پیش عمه ش و زنعموی خودم میموند ولی الان میگه باید تو باشی
خودمون براش هدیه گرفتیم.
الانم سعی کردم چندتا اسباب بازی و کتاب که خیلی منتظر بود براش بگیریم بخرم و تو نبودنم باهاشون مشغول باشه
ولی میدونم خیلییییی بهش سخت میگذره که نباشم 😰
دختر منم ب شدت وابسته بود
اما ماه های آخر میذاشتمش پیش خالش
میگفتم میخوام برم دکتر
بهش قول هدیه ک دوست داره هم میدادم
میرفتم و میومدم
تو سنی هم هستن ک درک دارن میخوای برای نی نی بری دکتر
صد در صد که مثل شمایی ک مادرش هستی شب با آرامش نمی‌خوابه
اما خب سخت نگیر
ی شب نهایت اذیت کنه بقیه رو یکم
چاره ای نیس
ما حتی ب این فکر کرده بودیم که اگه خیلی اذیت کرد باباش با ماشین راهش ببره تا بخوابه تو ماشین
که ب اونجاها نرسید
بعدم که دیگه نهااااااایت خیلی اذیت کرد
اگه بیمارستان خصوصی باشی و اتاق خصوصی
کاری ندارن ک بیاد بیمارستان بمونه
دفعه اول به همسرم سپردم ببره خونه خواهرم ولی نمونده بود کلا پیش پدرش بود دفعه دوم به مامانم سپردم ببره خونشون بازم نموندن با این که دو تا بودن و اومده بودن بیمارستان
اینبار هم به کسی نمی‌سپرم خودم می براشون همون بیمارستان تهشم با همسرم برگردن خونه
خلاصه که هیچ کس کمک نتونست بکنه از بس که دخترم برای همه ادا میاد
ولش می کردم می گفت بگو مامانت بره من کنارت کمکم می کنم در این حد بچم می خواد پیشم باشه هنوزم از مامانم دلخواه که اون پیشم موند بیمارستان و دخترم رو باباش برد خونه
این دغدغه منم هست من سردخترم عصر رفتم بیمارستان صبح مرخص شدم سزارین بودم... تصمیم گرفتم سردومی هم دخترم همراهمون بیاد کنارباباش بمونه شبم بیاد کنارم روتخت خودم بخوابه صبحم که مرخص میشیم ...بیمارستان خصوصی میرم سردخترم اجازه دادن همسرم تاصبح بمونه اتاق همراهمم خواهرشوهرم بود دوتاشونم موندن کنارم سردومی هم احتمالا بزارن دخترم شب بمونه کنارم
منم همین فکرو میکردم ولی مشکلی نبود و موند پیش مامان بزرگش
البته باباشم بود دیگا
ب پسر من هر کی کادو داد برا دخترمم گرفته بود
من اجازه دادم بعد ب دنیا اومدن بچه بیاد بیمارستان و به داداشش هدیه بده
سلام گلم شما که یه شب بیشتر قرار نیست بمونی سخت نگیر بزارش پیش کسی که میدونی خوب نگهش میداره.
فکر این روز های من
من که دوشب به خاطر خودم سه شب هم بعدش به خاطر زردی موندم بیمارستان
نگران نباش
جالبه پسر منم دقیقا ۳ و ۹ماهه بود دخترم دنیا اومد
تمام نگرانیم این بود چطوری بدون من بمونه
اون روز که زایمان کردم انقدر محو دخترم بودم که خودم خجالت کشیدم پسرمو یادم رفته بود
از شوهرم پرسیدم رایان حالش چطوره گفت ببخشید اینو میگم بهت ولی حتی یه کلمه نپرسید مامان کجاست
البته میدونست ما کلی براش داستان در مورد بچه دوم گفته بودیم و اماده اش کرده بودیم ولی شوکه کننده بود برامون بچه ای که توی شهر غریب جز مامان به هیچ کسی اعتماد نداشت چطوری حتی نپرسیده مامان کی میاد
فردای زایمانم اومد بیمارستان براش ماشین گرفته بودیم گفتیم آبجی برات اورده یه نگاه کرد به من گفت مامان این ماشین چطوری تو شکمت جا شده بود
بعدم که دید ما نمیزاریم ماشین رو توی بیمارستان بزاره زمین گفت بابا بیا بریم مامان خودش اسنپ میگیره میاد
اینارو میگم که به این نتیجه برسم که بچه ها انقدر درک بالایی از مسائل دارن که اصلا شگفت زده ات میکنن
بعدشم اینکه زایمان دیگه نهایت دو سه روزه بعدش مهمه که به اعصاب مسلط باشی تا شش ما انواع داستان ها رو داری
من که خیلی سرش جیغ و داد کردم

سوالات مشابه