Ooma
پرسش (1404/06/30):

یکمی حرف بزنم شماها قضاوتم کنید

سلام خانوما ، نصف شماها شرایط زندگی منو میدونید ، بلایی که شوهرم سر پدر مادرم آورد ، ولی تا حرف خانواده ها میشه شوهرم میگه تو عروس خوبی نبودی ، تو تاجی به سر مادرم نزدی

واقعا من نمیدونم باید چیکار میکردم شوهرم میدید مادرش چقدر تیکه بار من می‌کنه ، میدید هیچ وقت خواهرش احترامی برام نمیزاشت ، باز هرچی میشه میگه مقصر اصلی مشکلات من پدر مادر تو هستن ، هرچی میشه اگه مادرم بد بود تو هم عروس خوبی نبودی

خب من وقتی بدی دیدم وقتی توهین دیدم وقتی مادر شوهرم واقعا اتیش بیار بود میرفتم دستشو می‌بوسیدم میگفتم مرسی کار کردی برم با بچه چند ماهه جدا بشم ؟

همش میگم خدایا کی دیگه جواب اینارو میدی کی دیگه اینا گرفتار یکی مثل خودشون میشن واقعا دلم میشکنه وقتی همیشه منو پدر مادرم و مقصر می‌دونه

شما بهم بگین چیکار کنم چجوری خودمو اروم کنم این مرد رو پاره پاره نکنم

زیر رو نمی‌کنیم ولی هر ازگاهی میگه اره پدر مادرت مقصرن ما دچار اختلاف شدیم

هرچی پیش میاد منو پدر مادرم زیر سوال میریم
فیلم ستایش میدید گفتم بزرگتر باید یکمی بزرگی کنه هرچی باشه عروس بی تجربه اس

یهو گفت مثل تو بی تجربه بودی ؟ هرچی مادرم بد بود تو هم عروس بدی بودی گفتم الان چه ربطی داره
ببین اون نقطه ضعفت رو فهمیده هر چند وقت یکبار از هر جا پر باشه و هر مشکل متفرقه دیگه داشته باشه میاد با تو الکی سر خانوادت میجنگه ،یه خواهش همسرت رو زیاد نبر خونه خانوادت خودت برو و بیا اونا هم کمتر بیان اینجوری حرمت حفظ میشه خودتم نجنگ باهاش سر خانوادت چون نقطه ضعف میدی دستش هربار سواستفاده میکنه
من حتی اشتی هم بودیم از خانواده اش نمیگفتم

فقط همیشه حرفم این بود اگه پدر مادرت خرج من نکردن لال موندی چیزی نگفتی الان سر زندگی هستیم برای اونا چیزی نخر ، الانم لال و کور بمون خرجشون نکن

نه اینکه هرچی تو زندگی من زیادیه بدی به اونا
سه ساله قهریم دو طرف زهرا
اصلا هر اتفاقی هم تو خانوادت پیش میاد بهش نگو کاملا چراغ خاموش باش
لنگه شوهر تو رو من دارم
من اصلاذره ای از خانواده ام نمیگم اصلا

فقط بهش میگم پدر من هرچی بود تو حق نداشتی بیرونش کنی و خانواده ات لال فقط تورو نگاه کنن
الان با همین کارا بهتر شده دیگه هیچی نمیگه انقدر نبردمش خونه خانوادم اون خودش میگه میام
ببین خانوادش که طرف پسر هستن فکر کردی دوس دارن به تو و خانوادت وصل باشه
اصلا اینارو هم بهش نگو چون میدونه اذیت شدی با کارش حرصت رو بیشتر در میاره کاملا خونسرد و بیخیال باش
مگه نمیگی ۳ ساله قهرید پس ولش کن خودش سرش به سنگ میخوره اینجوری فقط تو هر روز خودخوری میکنی و داغون میشی بخدا شوهر من راحت بهم میگفت میخوام حرصت رو دربیارم
انقدر پوستم کلفت شد دیگه برام مهم نبود الان یکم آدم شده
چقدر نبش قبر می‌کنه شوهرت
انگار دنبال بهانه هست یه دعوایی راه بندازه
بنظرم اینجور مواقع کم‌محلش کن و برو یه آهنگ توپ گوش کن با هندزفری تا کونش بسوزه
من وقتی انگشتش رو فقط نشانه میگیره سمت خانواده ام حرص میخورم

میگه پدر مادرت رفتن به خاله ات گفتن ما دعوا کردیم بی آبرو هستن

گفتم پدر مادر من بی آبرو ولی چرا مادرت رفت برای عمه هات گفت یقشو نگرفتی بگی چرا رفتی گفتی ؟؟ لال میشه نه مادرم اشتباه کرد گفتم چرا نمیگی بی آبروئه پس
مثلا دیشب ننه باباشو دیده باز مثلا فردا میره میبینه من هیچی نگفتم

حالا من بخوام تلفنی حرف بزنم با مامانم چقدر حرف میزنی دیروز حرف زدی میگم تو هر لحظه میبینی مشکلی نیست من حرف بزنم مشکله نه فرق می‌کنه
همینم نگو‌خجالتش واسه خودش که اینکارو کرد
سعی کنید اصلا اسم خانواده ها رو نیارید
اگر دیدی داره اسم میاره بلند شو برو یه اتاق دیگه
با بچت حرف بزن بازی کن
خیلی سکوت میکنم پریسا ولی پدر مادر من کاری برای شوهرم کردن پدر خودش نکرد

پدر مادرمن از همه جوره هوای شوهرمو داشتن همه جوره کاری که هنوز پدر مادر خودش نمیکنن براش ولی بازم گربه صفته شوهرم
این بشه درس واست
واسه آدم نمک نشناس هیچ کاری نکنید
وقتی خوبی نمی‌فهمه خوبی نکنین
اگه بتونی خودتو بزنی دنده بی خیالی و اهمیت ندی اونم میبینم تو اهمیت نمیدی شروع نمیکنه
وقتی ببینه هر چی میگه توام حرص میخوری و جواب میدی بدتر میکنه
بخدا این فقط میخواد حرصتو در بیاره یه مدت واکنش نشون نده اصلا بهش بگو باشه عزیزم دوس نداری نمیرم زنگ نمیزنم تو برام مهمی دیگه الان من و تو بچمون خانواده ایم یه مدت اینجوری بگو ببین واکنشش رو اصلا طرف خانوادتو نگیر
واقعا دلم میسوزه همش میگم خانواده من بخاطر انتخاب من دلشون شکست از آدمایی ضربه خوردیم که اگه هر روز تلاش کنن گذشته ما هم نمیشن چه بخواد به ما برسن اینقدر پایینن

خیلی زور داره از آدمایی ضربه بخوری طرف تازه به چیزی رسیده باشه بعد برای تو و خانواده ات قیافه بگیره و بدی کنه

مادر شوهر من تمام لباس دخترش از کهنه لباس بچه فامیل بود همینا الان ادم شدن دل خانواده منو شکستن
بخدا شوهر من عین شوهر تو بود خانواده منم کارایی کردن که خانوادش نکردن انقدر خوبن اما نمیدونی این باهاشون چیکار کرد
شوهر من میگه سالی یبار پدر مادرت رو ببین اصلا قید پدر مادرمو بزنم اینجوری دوست دارن
دقیقا حرفات حرفای منه دردمون مشترکه ولی یه مدت بیخیال باشی میبینی چقدر آروم تر شدی
اصلا من حرف نمیزنم ازشون ، مثلا چندماه پیش گفت ارع تو باید در خدمت خواهر من باشی ، دست و پای خواهر منو ببوسی گفتم بابت چی ؟ چون خواهر منه

گفتم جوابتو نمیدم ولی بدون زمین خیلی گرده مراقب باش فردا خواهرت دست بوس خواهر شوهرش نشه
ببین اون قطعا پیش خودش یه خلا داره نسبت به خانوادت و خانواده خودش
من که سه ساله قهرم همه جوره هم کرم می‌ریزه بگم خسته شدم اشتی کنیم ولی بهش گفتم تا دم مرگم نه اشتی نمیکنم نه میزارم تو اشتی کنی
ببین زمان بگذره میبینی چطور خواهرشم میزاره کنار
نمیدونم شاید
خواهرش که باهاش قهره اینقدر تربیت اینا قشنگه خواهرش ذره ای محبت نداره بهش
بهترین کار بیخیالی و شل گرفتنه اصلا باهاش کله نرو بزار یه ریز از خانوادت بگه
خوب داره میسوزه عزیزم و فقط میخواد حرصتو دربیاره
من فقط میگم خدایا مثل منطق خودشون قسمت دخترشون کن نه کم نه زیاد یکی مثل خودشون دامادشون بشه
بخدا همین‌ میشه
منم مثل تو اینارو میگفتم و دونه دونه دارم میبینم
مثلا خاله اش میاد خونه ما شام
اره زن من خونه باباش نمی‌دونست ماهی چیه کباب نمیخوردن یعنی دوست دارم کفگیر رو کنم توو دهنش
خدایی
دیگه یادش رفته نامزد بودیم من برای مادرش تیرامیسو بردم مادرش چجوری داشت خفه میشد از خوردن
اره بخدا برای من از روز خاستگاری اشکم رو درآوردن
خواهر شوهر داری ؟؟
دقیقا سر خاستگاری دختر خواهر شوهرم اتفاقی افتاد که دخترش فقط گریه میکرد و کلا بهم خورد و کلی ماجرا
اره ۳ تا افعی
اوووو دم خدا گرم
من یه دونه دارم که خدا یکی مثل خودشو مادرش قسمتش کنه
بگوخودت پیش من خاطرنداری خواهرت خاطرداشته باشه بروبابا
شوهرم به منم میگفت راجب خواهرام حرف بزنی دندوناتو خورد میکنم
الان جوری شده که اونا راجب من حرف بزنن دندوناشونو خورد میکنه
پشت من چرت گفت به شوهرم گفتم برو خواهرت رو جم کن من ۵ سال نخواستم پرم به پرش بگیره روی سگم بالا بیاد نگاه نمیکنم کیه و کجام جوری به حسابش میرسم تربیت نداشته اش جلو چشمش رژه بره حدشو بگو بدونه
واقعا
پیش خالش توجمع میگه؟؟؟چقدربیشعوربگو ازخانواده خودت تعریف کن اونابهت نزدیکترن
فکر نکنم شوهر من روزی بخواد پشت من باشه فقط میگه مادر پدرم هرکار میکنن یا کردن تو هیچی نگو

اگه مادرم از تو بد میگه پیش بقیه تو ساکت بمون

گفتم چرا از من دروغ بگه من مثل احمقا ساکت بمونم!! ؟؟ نمیتونم
چرا به شوهرت به خودش میگفتی حساب کار بیاد دستش من ۴ سال سکوت کردم دیگه در حدی پر شدم انقدر خواهرش تو زندگیم همه جوره دخالت میکرد الان کاری کردم محو شده
اره جلو اونا ، اینقدر منو ضایع می‌کنه یبار بهش گفتم من با خاله ات ندارم منو قضاوت نمیکنه ولی کاری که پیش خانواده ات با من کردی باعث شدی همیشه از من بدشون بیاد
ماه پشت ابر نمیمونه عزیزم شوهرت هم با گذر زمان میفهمه که جایگاه کی تو زندگیش مهمتره
فقط باهاش کله نرو ولش کن بزار اونا هم ازت بد بگن شاهنامه آخرش خوش
به شوهرم میگم بعد کاری کنم بهم کاری نداره ولی بهش نگم شر بشم میگه تو همیشه داستانی

عید گفتم زنگ میزنم مادرت میرینم بهش گفت بزن 🤣🤣 نگفته زنگ میزدم می‌گفت چرا بهم نگفتی
خوب اول بهش بگو بعد کار خودتو بکن
جلوهموناجوابشوبده قهوایش کن مرتیکه بیشعور
واقعا زهرا دعای هر روزه من همینه یکی مثل خودشون قسمت دخترشون بشه

بیاد بگه خواهرش رفت خونه مادر شوهرش بهش بی محلی کردن

ماذر شوهرم دوست نداشت شوهرم با پدر مادرم خوش باشه واقعا دعا میکنم اژ همون روزای اول دامادش باهاش قهر باشع
خیلی خوب بود🤣🤣🥰
چندسالشه خواهرش؟؟
قبل عید دعوا کردیم زنگ زدم شوهر خاله اش اومد هرچی گفتم گفت حق با توئه

حتی بع شوهرم گفت زنت حق داره خانواده ات بهش خیلی بدی کردن
۱۸
مطمئن باش چون سطح خانوادش پیش خانواده توپایین تره اینجورخودشوبه درودیوارمیزنه
پایین که اصلا بهت بگم خیلی پایین

شوهر من با کلی ذوق میگفت مامانم پرده خریده پانچه شیکه گفتم پانچ برای ده سال پیشع جدید نیست پز میای
یعنی چیزایی که الان دارن تجربه میکنن خانواده من تو دهه ۷۰ تجربه کرده بودن از وسیله و زندگی

بعد اینا برات چسی میان
خانوادشوفامیلشوجدوابادشوادم حساب نکن دیگه بهشونم زنگ نزن لازم نیس توخودتوبه اوناثابت کنی ولشون کن باباگورباباشون بگوبخاطربچمه توروتحمل میکنم جدوابادت اصلابه چشمم نمیان
سنشم کمه کاش زودشوهرکنه😂😂
خوبه دیگه بگوتوبودی ازاین کارانمیکردن توازخونشون درومدی خوشبخت شدن😂
خدا رو شکر قهرم باهاشون ، مادر شوهرم اینقدر براش سخته من توی جمع محل سگ بهش نمیدم همیشه به خواهرش می‌گفت جایی باشیم قهر هستیم سمانه بی محلی میکنه اذیتم گفتم خودش خواسته
مادرش سن این بود بچه داشت
بخدا
بدی کنه بدی میبینه دیگه این قانونشه
ببین هیچوقت ازخانوادش گله نکن مسخرشون کن که دهنشوببنده نتونه ازشون حرف بزنه
بچه ها واقعا توی دعاهاتون ، وقت اذان ، نماز میخونید ، واقعا برام دعا کنید یکی مثل خودشون با منطق خودشون هرچی برای من و خانواده ام بودن

همه اطرافیانشون برای اینا باشن خصوصا دامادشون هرچی حسرت و دلخوری گذاشتن دعا کنید برام واقعا اینا تاوان بدن
هربار میگه فلان چیز من فقط میگم چیز جدیدی نیست
اره گله کنی میگه داره محبت و احترام گدایی میکنه بدترخانوادشودست بالامیگیره فقط مسخره کن بزار روش نشه تعریف کنه😅
مادر شوهرم همیشه میگفت چه معنی میده خانواده زن همش خونه داماد برن گفتم این چیزا رو برای دختر خودتم میخوای ؟)

نه من دخترم ازدواج کنه مزاحم زندگیش نمیشم

یعنی چی یعنی پدر مادر تو مزاحم زندگی پسر منن
دقیقا
خب نمیشه خانواده عروس بچشونوول کنن که مگه ازسره راه اوردن بگوشایدشما دخترتونوگذاشتیددم در مگه خانواده منم بایداینکاروکنن؟؟؟
شب خب ش ۸۸دو ؤ که ضپ. چاپ
خودش چون خانواده خودش و بخاطر شوهرش ول کن توقع داشتن منم بعداز ازدواج قید پدر مادرمو بزنم
فقط میگم روزی بشه دامادت نخواد تو خونش بری کاری کنه شب و روزت یکی بشه هرچی غم دادی به دل مادرم خدا سرت بیاره
والااینجورکه تومیگی ایناازخداشونه دخترشونوببرن سالی یبارم نبینن
اخه خانواده تونزدیک نیستن که بخوان خونه پسراینارو بچاپن پس اینهمه کینه ازکجامیاد؟؟
اگه هم یه مدتی اومدن رفتن دیگه اونجانموندن که سره دل ایناباشن
دخترش رو دستش بمونه براش خجالت داره ، اون فقط حرفش اینه مادر پدرت نیان نرن فقط من برم بیام
از اینکه پدر شوهرمم با خانواده زنش حال نمی‌کرد همه کار کرد زنش با هیچکسی رفت و آمد نکنه
اونا فقط خودشون رو دوست دارن ، بخدا پدر مادرم می اومدن ماکارونی و املت و غذای ساده میخوردن

خانواده شوهرم می اومدن شوهرم غذاهای خوب میخرید اعتراض میکردم بهش برمیخورد

یبار شوهرم گفت می‌خوام با خانواده زنم برم بیرون بستنی بخورم مادرش اینقدر دلخور شد بیا ببین
بابا بگوادم باش بروبیا مگه چ اشکالی داره وقتی نمیتونی درست رفتارکنی خونه پسرکه هیچ خونه خواهربرادرتم راهت نمیدن
پس غلط کرده هم خودش زن گرفته هم غلط کرده واسه پسرش زن گرفته
من حامله بودم تهوع داشتم همیشه به شوهرم می‌گفت زنت ناز الکی داره ، دروغ میگه من ویار نداشتم ، اصلا ویار حاملگی الکیه

شوهرمم فکر میکرد حق با مادرشه با من جنگ میکرد ولی دخترش یه دل درد میشد صدتا قربون صدقه اش می‌رفت ولی دل دخترم درد می‌کنه کسی چیزی بهش نگه
حرفی که روزای اول به شوهرم گفتم

گفتم غلط کردی ازدواج کردی ، مادرت دل سوز تو بود زندگیت رو خراب نمیکرد اون مادر نیست دشمنه
سمی جان اول و اخرشوهرت مقصره شوهرخوب باشه همه رومیشونه سرجاشون پس حرص خانوادشونخور خودتوازبین نبر
چون زمانی که مادر شوهرم حامله بود دکتر نبود بره سونو بده و هزارتا آزمایش

سر همین به شوهرم می‌گفت زنت چقدر دکتر می‌ره خرج الکی نکن براش ببرش بهداشت بیین تا کجا این زن حسود و کثافته
بگو همین که هست من همینم که میبنی دلمم نخواسته گل بزنم به سرشون
به جهنم تووقتی میبینی خانوادش انقدرنفهمن توقعتوازشون صفرکن توفقط بایدشوهرتودرست کنی فقط اونه که مهمه
شوهرم که اره مقصر بود ولی خانواده اش هم از اب گل الود حسابی ماهی گرفتن

هرجا دیدن پسرشون بهم بی احترامی می‌کنه نگفتن زشته نکن اونا بیشتر اتیش میزد جنگ بیشتر بشه
میگفتم مثلا پدر مادرم میان پسرتون سرده یه سلام درست حسابی نمیده پدر مادرم
خب به ما چه چیکار می‌کنه ، ولی من سرد بودم تو باید احترام به ما بذاری پسرم هرکاری با خانواده ات می‌کنه مهم نیست تو باید به ما احترام بذاری
بالا بالا جوابشو بده بگو فردا دومادم براتون بیاد همینه قرارم نیست مادر تو از من توقع داشته باشه همون جور که پدر و مادر من از محبت تو نامید شدن
بخدا این خانواده شوهر منن خداروشکر دوسال نیمه همه شون من جمله شوهر که مسبب همه ی این اتفاقا بود شوت کردم از زندگیم بیرون
گفتم ذره ای کارایی که سرم کردین داماد با شما کنه زنده زنده جرش میدین ولی من دختر مردم بودم اذیتم کردین
ببین اونا نفهم ترازاین حرفان شوهرت نبایدعقلشوبده دست اونا
اونام میبینن پسرشون دستشوگرفته زیراونا اونام فهم ندارن درک ندارن شخصیت و فرهنگ ندارن حسابی رودست پسرشون خرابکاری میکنن پس تواین شرایط وقتی ازخانوادش ناامیدی بایدیه فکری واسه شوهرت بکنی
بقران خانواده شوهر من الان دختر شون عروس شده دوماد گیرشون اومده از خودشون زرنگ تر اینا دیگه به خاطر زندگی دخترشون صداشون در نمیاد
من خیلی تلاش کردم بهش ثابت کردم مادرش اتیش بیاره حتی به حرفم رسید ، ولی تهش باز میگه نههههه مادرم بدی کرد تو هم خوب نبودی
بگو کار خوبی کردم دستم میرسید بیشتر بدی می کردم
مادرش رفته پیش یه غریبه گفته عروسم نمیاد خونم ما کاری بهش نداریم منم واقعیت رو گفتم طرف دهنش باز مونده بود

به شوهرم گفتم مادرت اینجوری میگه مشکلی نیست منو خراب می‌کنه ولی من بگم هزارتا حرف بارم می‌کنی
چقد پرو ان که هر غلطی بخوان می کنن بعد توقع دارن عروس ندید بگیره
ارع بابا من هنوزم ضربه بزنن بهشون ضربه میزنم
اخ فاطمه ایشالا دعا کن سر اینا هم بیاذ

بعد ببینم شوهرم میاد بگه خواهرش عروس بدیه یا نه
حرف مردم برات مهم نباشه به همون غریبه می گفتی اره نمیرم صلاح زندگیم اینه باهاشون قطع ارتباط باشه
خوب نبودچطورخوب باشم مگه اوسکلم؟ بگوبخاطرارامش خودم و بچم قطع رابطه کردم چون من بدم حالاتوبرونوکریشونوکن به جهنم
ببین دختراشون مجردن اذیت می کنن متاهل بشن موش میشن از ترس اینکه شوهرا نخوانشون
اخه منو خراب کرده بود عروسم خونم نمیاد نمی‌دونم چرا دوستم نداره ما بهش بدی نکردیم

اونم گفت برو گناه داره مادره بهش گفتم پسرش و خودش چیکار کردن گفت بهتر قهری
گفتم نمیتونم وقتی مادزت به پدر مادرم فحش داد بگم دستت درد نکنه
بهش بگو مادرتوجمع کن یکاری نکن منم هرجانشستم ازمادرت تعریف کنما
ببین منم اوایل اختلافمون همین جوری توضیح میدادم بعدش گفتم دلم خواسته هر کاری کردم حقشون بوده
الان شوهرم نسبت به اول خیلی بهتر شده
البته مادرش گاهی صدای واق واقش میاد ولی من کار خودمو می کنم میدونم سوزش از اینکه مهریه می گیرم
این شاخ دختر اینارو یکی باید بشکنه خیلی دوست دارم ازدواج کنه جفتک بندازه همون خانواده شوهرش جیگرشو در بیارن
شک نکن این کارای به سر تو دادن به سر دوماد و خانواده شوهر بدن روز دوم دوباره بغل دست ننه شونن
شوهرم می‌دونه ، همیشه میگه من فقط با خانواده تو قهرم ولی تو هم قهری با پدر مادرم هم دشمن گفتم چون اونا هم دشمنن
افرین
بگو در حد دشمنی ام نیستن من سرم تو زندگیمه اصلا نمی بینمشون
امیدوارم یعنی خیلی فکر می‌کنه شاهزاده اس ، فکر می‌کنه همه ازش میترسن
تو چرا به پدر مادر من نگفتی مامان بابا گفتم چون مادر پدرم نیستن دلیل نیست چون نگفتم اذیتم کنن
خب خانواده تودورن اگه خانواده توام نزدیک بودن دشمن میشد
نه خواهر اینجوری نیست خواهر شوهر من که شده زیر دست خانواده شوهر صداش در نمیاد اینقد مجردی اذیت میکرد
هر چند اینقد آبرو خودشو برد ما تمام ازدواجون تو فامیله این تحفه رو هیشکی نخواست یه پسره غریب اومد گرفتش یه سالم ازش کوچک تره شوهرش
تازه خود فامیلاشون میگفتن دوست داشتیم دخترشونو بگیریم ولی از بس مادر شوهرت بد اخلاقه ترسیدیم
الان جایی هستیم ماذر شوهرم دخترای خواهر شوهرش دورش هستن اونا رو بغل میکنه بوس میکنه یعنی کم مونده کون اینارو بشوره .

که مثلاً حرص منو در بیاره
دقیقا
میگفتی پدر و مادر من اونایی هستن زحمتم کشیدن بزرگم کردن
به حق این بارون به حق این بارون الهی همینا رو ببینم توو زندگی اینا
به درک اینقد خایه مالی کنه که جونش در بیاد این آدما برات کاری نکنن بهتره
والا ، جز بدی چیزی ندیدم توقع داشتن دست بوس باشم براشون
کلا ادمی که خودشو دوست داشته باشه با مادر شوهر من رفت و امد نمیکنه ، الانم دستم بستس ولی پسرمم بزرگ بشه نمیزارم سمت اونا بره
شک نکن می بینی
فک کن اینا میخواستن چک سفید امضا از من بگیرن پابستم کنن
خدا کاری کرد سر اختلاف ما ترسیدن زندگی دخترشون بهم بخوره ماشین زدن به اسم مادر شوهر دخترشون باج میدن دختره اذیت نشه
من پسرمو داشتم مادر شوهرم گفت دوست داشتم فلانی عروسم بشه بع شوهرم گفتم اگه پدر من اینو بهت می‌گفت دوست داشتم فلانی دامادم باشه گردن بابامو می‌زدی
بگو همین که هست
خواهرم همیشه حرف خوبی میزنه میگه خانواده شوهر و شوهر اگه خر شدن اذیتت کردم بشو بدتر از خودشو پوست سگی بکش رو خودت
چه داستانی شد پس
بچه ها سمت مادر کشیده میشن
داداشم نوه ی عموم رو میخواست کل طایفه پدریش رایشو میخواستن بزنن ولی دخترعموم وایستاد پشت برادرم آخرش عقد کردن
من بعداز اون دعوای اونسال حسابی از خجالت اینا در اومدم ، نذاشتم فکر کنن چون تنهام میتونن همه کار کنن

مادر شوهرم فقط ترسیده من جدا بشم نمی‌خواد پسرش برگرده پیشش چون یبار رفتم بچه رو هم گذاشتم ترسید
میگفتی الان برو براش بگیر
این حرفا رو به منم میزدن شوهرم یک سال نیمه مجوز ازدواج مجدد داره ولی سگ با این آوازه ی خوب اینا به پسراشون زن میده
چه جالب
قربونت خدا برم دیر و زود داشت سوخت و سوز نداشت
کار خوبی کردی
به شوهرت بگو بیچاره من برم ول میشی با بچه
به شوهرم گفتم من میرم بگو دختر عمه ات بیاد عروس مادرت بشه

حتی به گوش ماذر شوهرم رسوندم من می‌خوام جدا بشم برو دست دختر خواهر شوهرت رو بگیر عروست بشه
با یه بچه و زن دیگه طرف خر میشه بیاد تو این زندگیا
اینا خودشونم می دونن هیچی پخی نیستن
مادرش ترسید من بچه ات رو نگه نمیدارما برو دست زنت رو بگیر بیارش

بعد به خواهرش گفته مادر شوهر بدی بودم به پسرم نمیگفتم دنبال زنت برو

منم به خاله شوهرم گفتم خواهرت گوه خورده از ترس کونشه
ببین یه چی شوهرت میگه چهارتا درشت ترش بگو فک نکنه بی زبونی
بگو تو در حدی نیستی که تعیین کنی ما با هم زندگی کنیم یا بدون هم تو هنر داری زندگی خودتو حفظ کن
خیلی گفتم فاطمه خیلی ، همیشه روزای بعداز دعوای اونسال جنگ داشتیم میگفتم ننه بابا نداشتی تربیت بشی
دقیقا
هنوزم چیزی میگه بهش می‌پرم یبار گفتم امیدوارم هر لحظه ای برام ساختی همونو مادر خواهرت زندگی کنن
الانم یه چی میگه از بالا باهاش حرف بزن میگه تو چه تاجی گذاشتی بگو نخواستم بزارم درست بودن می گذاشتم
میگه بدی کردی بگو حقش بوده
ضعف نشون نده بگو من که دارم زندگیمو میکنم اونی میسوزه شمایین
ببین خانواده شوهر من مث اسفند رو آتش میسوزن ولی چاره ندارن چون تو بحث بچه همون حرف شوهرمم گوش نمی کنم حالا که قراره تنها بزرگش کنم دلیلی نمی بینم پدرش دستور بده
ارع دقیقا ، جمعه رفته بودیم گیلان گفتم باز خانواده و فامیلت رو دیدی یادت نره زن داری عادت داری مادرت رو میبنی منو یادت بره من تنهام

نه مادر شوهر عزیزت و پدر شوهر عزیزت هستن اونجا گفتم اونا عزیز من نیستن مگه من براشون عزیز بودم نسبتی با من ندارن
میگفتی من با اونا هیچ صنمی ندارم
نگو هم تنهام نزار فک می کنه بهش محتاجی باید همیشه باشه
یبار با شوهرم توو عقد دعوای بدی کردیم شوهرم هولم داد مادزش گفت خونه شوهر خونه بابا نیست نازتو بکشن چوب شوهر گله

دعا کردم این مدل گلا سر دخترش
آخه میره ور دل اونا کلا منو یه گوشه ول میکنه ننش هم کیف میکنه دختره اومد توو جمع ما پسرمم محلش نمیده از خداشه
به نظرت همسرت دوستت داره؟
اگر دوستت داره
اگر بالاخره برای زندگیتون تلاش می‌کنه به نظرم کلا خانواده و حرفای خانوادشو بذار کنار
آرامش زندگیتو بخاطر اونا به هم نریز
شوهر من فکر می کرد حالا من جدا بشم اذیت میشم کارم و زندگیم میشه گریه کردن خدا شاهده بدون اون همه چی راحت تر شده ای سوزش گرفته من پیشرفت می کنم
همه میزنن تو سرش میگن کنار مادرتم شد زندگی
میگفتی حتما خوردی که میگی گله
اگر واقعا همسرت دوستت داره سعی کن کنارش باشی
اگر کنارش باشی و بهش محبت بدی مطمئن باش کمتر می‌ره سمت خانوادش
بهتر جوری نشون بده بگو همون قدرم من به پسرت بی تفاوتم
اوووف تا دلت بخواد
عقده ایای بدبخت
الان چون به ارث پدری رسید شوهرش پیششه و گرنه پدر شوهرم ادم به حسابش نمیاره
من دیگه باورش ندارم با پدر مادرم بد کرد
بخدا
خانواده شوهر من که کلا اعتبارشونو از دست دادن
شوهرت گیلانیه؟
اونم کنارش باش
کم کم خانواده و شوهرتو به هم نزدیک کن
همشو فقط با سیاستت میتونی درست کنی
محبت کردم لطف کردم زحمت کشیدم تهش میگه هیچکسی مادر نمیشه گفتم برو پیش مادرت

گفت من همینجوری گفتم ، گفتم غلط کردی بخاطرت از همه آدمای زندگیم دورم که بعد بگی هیچکسی مادر نمیشه پاشو برو
اصالتا ارع ولی چندساله متل قو زندگی کردن
شوهرم جز زبون تلخ چیزی برای مادر پدرم نداره اشتی کنن باز می‌دونم دلشون رو میشکنه
ببخشید ولی خاک تو سرش مردای گیلانی خیلی خوبن ولی این چرا نخاله دراومد
ببین مردارو هرکاری کنی هیچوقت پشت خانوادشونو ول نمیکنن
بذار بگه هر چقدر میخواد بگه
پدر شوهر من تا زنش به پول رسید شد مرد خوب و گرنه خیلی اذیت میکرد
بالاخره چی
به نظرت میشه تا همیشه شما با خانواده همسرت و همسرت با خانواده ی شما قهر باشه؟
من جمعه نامزدی دعوت بودم یعنی ادمایی بهم محبت می‌کردن شاخ در می آوردم ، بعد ماذر شوهر من از کون دخترای خانواده شوهرش میخوره

یعنی کیف کردم از این ادما ، کلا خانواده شوهر من بر خلاف تمام شمالیا هستن عقده ای و خونه خراب کن
اره ، چون پدر مادرمو بیرون کردن ، خانواده اش هم اتیش زدن به این دعوا
ببین ما اصالتا گیلانی هستیم مردای گیلانی زناشون رو روی سرشون میزارن حداقل تا الان من هر چی دیدم اینطوری بودن حالا فکر کن من همسرم کرد هست
سوءتفاهم نبوده بگم حرف بوده ، مادر شوهرم کلی توهین کرد بع منو پدر مادرم
آخه ببین اینکه همسرت تنها می‌ره خونه ی مادرش خوب نیست
همه چی بدتر میشه
تو تنهایی همسرت خیلی چیزا بهش یاد میدن
از وقتی بع شوهرم گفتم مادرت پرت میکرد سر من خالی میکردی مادرش دیگه هرچی بگع شوهرم ذره ای نمیاد بهم بگه

محل حرف مادرش نمیده ، مادرش هم فهمیده از بدگویی پشت من دیگه حناش رنگ نمیده حرف نمیزنه چون به گوشم برسه اتیشش میزنم
یه دونه عروسی؟
مرد اگر مرد باشه تنها هم بره رفتار ناحق و بد ببینه خودش میفهمه
من انقدر همیشه با شوهرم رفتم چند ماه نرفتم خودش رفت بخدا زود برمی‌گشت خودش میشست میگفت خواهرام آدم نیستن دیگه نمیرم
من گیلانی زیاد دیدم اینا خیلی عجیبن حتی همسایه خودم گفت چرا خانواده شوهرت شبیه شمالیا نیستن چقدر سلیطه ان
اره
با شوهرم میرفتم مگع چیکار می‌کردن ، کلی تیکه بارم می‌کردن کلی بی محلی میکردن ، تووی زمان اشتی خوب نبودن که الان قهرم ضرر کرده باشم

اتفاقا راحتم قهر کردیم ، چون همیشه اویزون بودن من فقط حموم دستشویی تنها بودم
منم نزدیک به چهار سال قطع رابطه بودم با خانواده ی همسرم
مدتی که قطع رابطه بودیم خیلی همسرم اذیتم کرد
بچه ی کوچیکه داشتم و دست تنها بودم،خیلی اذیت شدم
شوهر منم خیلیییی اذیت کرد هنوزم تهران میرم کرم میریزه ولی کم نیاوردم ، تلاش کرد اشتی کنم بعد همه جا بگن عروس خسته شد اومد منت کشی
من همچنان تیکه میشنوم و دخالت زیاد دارن
ولی چیکار میشه کرد
بخوام حرفی بزنم میشه جنگ و دعوا و تهش میشه که تو داستان درست میکنی
من توقع نداشتم مادر شوهرم خونم کار کنه برام ، ولی اون توقع داشت خونش میرم با شکم حامله برم ظرف بشورم براش کلا توو خونه خودشون از خودشون پذیرایی کنم
من اصلا به کار کسی کار ندارم ، هیچکسی رو هم قضاوت نمیکنم ولی یکی بخواد حقمو بخوره از خوبی من سواستفاده کنه ، دروغ پشتم بگه ساکت نمی مونم
خدا کمکت کنه
واقعا سخته با همچین آدمایی سر کردن حتی اگر قهر باشی
خانواده شوهر من فکر می‌کنن حرف نمیزنی از روی ترس هست و بلد نیستی نمی‌دونن شاید طرف داره حرمت نگه می‌داره
شاید طرف داره احترام میزاره بهت

ولی با زبون خودشون باهاشون حرف میزنی میفهمن نه عروس احمق نیست به وقتش بلده پاره شون کنه
اره اونم شهر غریب ، اینا باعث شدن پدر مادرم خونه رو پس بدن برن تهران همش میگم روزی بشه تنها بشی دور بشی از بچه هات تا بفهمی دوری چیه
به شوهرمم گفتم توی غم و عزای خانواده ها نه تو شرکت کن نه من شرکت میکنم

نیای بگی مادرم بود پدرم بود ، همینجوری که زنده هستن و میگن عروس نداریم مردن هم منو نبری سر قبروشون
عزیزم حرمت و اینا مال قدیم بود الان جواب ندی میگن کصخله بیشتر سوارت میشن و میگن ما که هر چی بگیم و هر کاری کنیم فلانی ناراحت نمیشه اتفاقا برین بهشون بزار بفهمن کت تن کیه
دقیقا ، من روی سگمو که دیدن فهمیدن با من نمیتونن در بی افتن ، درسته پدر مادرمو از زندگی پسرشون حذف کردن ولی من اینارو بیچاره کردم

دو شب بعد از دعوا اومدن خونم رفتم توی اتاق در و بستم فکر کرد ازش پذیرایی میکنم دید نه هرجا خانواده من نباشن اینا هم حق حضور ندارن
ببین فقط سر خانواده ها با همسرت نجنگ تفکیک کن زندگیتون یه جوری با سیاست همسرت رو بکشون سمت خودت و اصلا راجب خانوادش حرف نزن اونم گفت واکنش نشون ندا

سوالات مشابه