Ooma
پرسش (1404/06/19):

طرفدارای خاطرات زایمان طبیعی بیان اینجا

سلام عزیزای دل امروز اومدم از زایمان طبیعی خودم بگم
اونایی که دوست دارن و زایمانشون طبیعی بوده میتونن بیان و اینجا از زایمانشون بگن

اولین بارداریم ۵ سال پیش بود
که میخواستم اقدام کنم به همین خاطر خواستم تحت نظر یه دکتر خوب باشم
یک روز از پریودم گذشته بود و من فکر میکردم که مثل هر سری این دفعه هم دیر پریود میشم چونکه منظم نبود این مورد رو به دکترم گفتم و اون هم بهم یه ازمایش فوری نوشتو گفت اگه منفی بود از شوهرت هم باید یه ازمایش اسپرم بگیریم
بعدش من و همسرم رفتیم ازمایشگاه اول من ازمایش دادم که سر یه ساعت اماده شد و رفتم جواب ازمایش رو گرفتم و اونجا بتام ۱۲۰۰ بود
جواب رو نشون دکتر دادم که بعد گفت نیاز نیس دیگه شوهرت ازمایش بده
همه چیز خوب بود تا هفته دوازده که یه شب یهویی دل درد شدید گرفتم و به فرداش رفتم پیش دکترم که گفت سرویکس کمت و باید سرکلاژ بشی تا از خطرات احتمالی دور بشی
خلاصه که سرکلاژ هم شدم و استراحت مطلق و هر دو هفته امپول و شیاف پروژسترون استفاده میکردم
تا اینکه دوباره هفته ی ۳۳ دوباره دردم گرفت و دکترم گفت ممکنه زایمانم زودرس بشه و باید ساکمو ببندم و برای همه چیز اماده باشم
منم مامانمو همون روز فرستادم بازار تا وسایلا مورد نیاز سیسمونی رو بخره چون استراحت مطلق بود نتونستم خودم برم
ولی خدا روشکر به خاطر شیافا دردام تموم شد و رسیدم به هفته ۳۶ که نخامو باز کردم دکترم گفت از حالا باید پیاده روی کنی تا بچه بیاد پایین منم هر شب با مامانم میرفتیم پیاده روی ولی خبری از درد نبود هفته ی ۳۷ و ۳۸ هم گذشت بازم خبری از درد نبود
رفتم پیش دکترم و اونم معاینه داخلی کرد گفت به خاطر امپولا و شیافا دیواره رحم سفت شده و بیشتر باید پیاده روی کنم
از فرداش دوباره پیاده روی کردم و ورزشای روز زایمانو تو خونه تمرین میکردم میرقصیدم دوش اب گرم میگرفتم
و روغن زیتون استفاده کردم
درد داشتم ولی درد زایمان نبود
تا اینکه رسیدم به ۴۰ هفته😅
که دقیقا ۴۰ هفته و دو روز بعد از رابطه یه درد شدیدی تو کمرم پیچید ولی بازم فکر کردم که دردای کاذبه و توجه نکردم
و بعد ازدو ساعت خونریزی کردم بعدش
همسرمو بیدار کردم و رفتیم دنبال مامانم تا رسیدم بیمارستان ساعت۱۲ ظهر شد
معاینه کردن و گفتن ۲ سانت بیشتر باز نیس ولی چون خونریزی داشتم گفتن رو تخت بخوابم تا دردام بیشتر بشه
ساعت ۴ بعداز ظهر به ۳ سانت رسید
و اومدن سوزن فشار زدن ولی هنوز دردام خیلی نبود
که بعدش اومدن چک کردن دیدیم بله سوزن فشار رو تو پوست زده بودن و دستم خیلی ورم کرده بود
بعد دوباره اومدن و سوزن فشار زدن که اونجا دیگه دردام شروع شد و ساعت ۶ عصر به ۵ سانت رسیدم واقعا خیلی درد داشت و با ورزشایی که اونجا انجام میدادم هم درست نشد
یهو وسط راه کم اوردم گفتم نمیخوام طبیعی زایمان کنم ولی ماما گفت که دیگه نمیشه و ۵ سانت بازی و داری خوب پیش میری
ساعت دوازده شب فول شدم و رفتم برای زایمان ولی دیگه نمیتونستم زور بزنم دکتر هم اومد گفت اگه زور نزنم بچم خفه میشه و از دوتا پرستار دیگه کمک خواست که بیان روشکمم فشار بدن
بالاخره ساعت یک و بیست نیمه شب زایمان کردم و دیگه دردی احساس نکردم
اینم از خاطرات زایمانم از اول تا اخر
الان هم دوباره باردارم ولی اینبار دکترمو عوض کردم دوباره سرکلاژ شدم ۱۲ هفته سرویکس پایین بود
از هفته ی قبل درد دارم که شیاف بهم دادن ولی هنوز درد دارم بهم گفتن به مدت دو هفته شیاف استفاده کنم اگه دردام کم نشد برم بیمارستان
امیدوارم که این دفعه هم بچم سالم و سلامت بدنیا بیاد
سلام ان شالله بسلامت زایمان کنی
منم طبیعی بودم درک میکنم چی کشیدی
ان شالله اینبار راحت تر زایمان کنی
سلام عزیزم ممنونم ان شالله
امیدوارم که تو هم زایمان راحتی داشته باشی 🌹
سلام منم ۵سال پیش زایمان طبیعی کردم
استراحت مطلق بودم ازاول تا اخر بارداری با سرویکس۲۸تو ۱۸هفته دیگه دکتر برام چک نکرد
ماهی ی بار حموم میکردم
فقط در حد سرویس و دکتر بلند میشدم
شیاف و امپول و قرص هر روز
تا ۳۹و۵روزرسیدم
رفتم دکتر گف۴سانت بازی الان میتونی زایمان کنی گفتم نه بچه ام هیچی نداره برم بخرم و بیام بعد😂😂
رفتم خرید فرداش تب و لرز کردم تب ۴۰درجه رفتیم بیمارستان گفتن کرونا داری
ب زور بردن اتاق زایمان طبیعی کیسه ابمو پاره کردن ۱۲ظهر رفتم ۲ظهر زایمان کردم
الانم دومی باردارم ولی اینسری هم پساری دارم هم سرکلاژ
انشالله اینم بزسونم تا۹ماه
ان شالله عزیزم
همچنین شما
شما ا
دکتری ک برات زایمان کرد راضی بودی؟
برای من اصلا خوب ندوخت مجبور شدم برم دکتر دیگه ک اونم ی کارایی کرد ک واقعا عذاب کشیدم بازم مثل دخترگی هاک نشدم
🌹مرسی عزیزم
بله خوب بود و راضی بودم
من نزدیک سه سال پیش با آمپول فشار زایمان کردم ولی دومی نیاز نداشتم
من نزدیک سه سال پیش با آمپول فشار زایمان کردم ولی دومی نیاز نداشتم
من نزدیک سه سال پیش با آمپول فشار زایمان کردم ولی دومی نیاز نداشتم
ان شاءالله که همه مامانای عزیز زایمانتون راحت باشه
منم دو تا زایمان طبیعی داشتم،اولیش به شوهرم اصرار کردم بریم شهر مجاورمون که تقریبا یک ساعت و نیم راه بود اصرار کنم به یک دکتری که سزارین اختیاری بشم ، خلاصه رفتم و نامه گرفتم برا سزارین...
صبح38هفته 1 روز بیدار شدم و احساس درد پریودی خفیف داشتم ،شوهرم سرکار بود،بهش زنگ زدم ولی دلم نیومد بهش استرس وارد کنم و نگفتم که درد دارم چون با استراحت بهتر شد،وسایلم رو جمع کردم که غروب که شوهرم از سرکار بیاد راه بیفتیم بیمارستانی که یه ساعت و نیم راه بود،وقتی از سرکار اومد و در رو وا کردم دیدم رفته کیک خریده و چنتا از دوستای صمیمی مون هم اومدن تو و مثلا سوپرایزم کنه به خاطر سالگرد ازدواجمون...منم دردام شروع شده بود ولی به روی خودم نمی‌آوردم که مراسم تموم شه🤣یهو کیسه آبم پاره شد،دیکه به شوهرم گفتم و مهمونا رو بیرون کردیم و راه افتادیم سمت بیمارستانی که هماهنگ کرده بودیم ،کل مسیر رو درد داشتم و دردا شدید میشد،یه ساعت بعد با سرعت نور رسیدیم ،نامه ی دکتر رو نشون دادم و گفتم قراره سزارین بشم که معاینم کردن و گفتن دهانه ی رحمم کامل بازه و موهاش دیده میشه رفتم روی تخت زایمان و پنج دقیقه بعد در کمال ناباوری زایمان کردم،شوهرم وقتی تشکیل پرونده رو آورد ،دخترم رو بهش نشون داده بودن و باورش نمیشد بچه ی ماست🥲
وای چه جالب😂 کاش من اینقدر زود زایمان میکردم
بارداری دوم هم اول به خاطر هماتوم و بعد هم به خاطر انقباض،استراحت مطلق بودم و کلی شیاف و آمپول پرولوتون استفاده میکردم،38هفته و2 روز با کلی پیاده روی و ورزش و گل مغربی دردام شروع شد،چون ماشینمون یخ زده بود توی زمستون روشن نمیشد،دیگه یکم طول کشید وقتی رسیدم 6سانت بودم و بلافاصله کیسه آبم پاره شد و زایمان کردم...
ولی درداش نسبت به زایمان اولم شدید تر بود ولی مدت دردا کمتر بود و زودتر زایمان کردم
حالا قسمت جالبش اینه که بعد از این که زایمان کردی همش خوابت میاد نمیدونم همه اینجورین یا من تنها اینطور بودم😅
آره
به آرامش میرسی،خوابت میاد😅
من وقتی داشتن بخیه میزدم همش چشمام بسته میشد چون دیگه خیالم ازبابت بچه راحت بود😂😅
اره منم خوابم می امد
البته ب من سریع تو همون اتاق زایمان غذا دادن گفتن بخور
خیلی ضعف کردی
دقت کردید سر زایمان از شدت درد هی دوست دارید فقط حرصتو سر یکی خالی کنی از بس درد داری و میگی بار آخره غلط کردم ولی زایمان کنی دردا تموم شه کلا یادت میره چندساعت پیش داشتی میمیردی از درد
من ۳۹ هفته کامل بودم .ک صبح ساعت ۱۰ ی درد بدی .ب کمرم .دلم پیچید ..چون سونو اولی همون تاریخ زده بود فهمیدم .ک روزش رسیده ..ساعت ۱۰ دردم گرفت ۵ دقیقه بعدش .خوب شده باز دوباره گرفت .ر بع .ی ربع درد میگرفت دردش در حد ۴.۵ ثانیه بود تا ۱۰ ربع دیدم اره تایمش دقیقا ..ب شوهرم پیام دادم ک دل درد کمر درد دارم .گوش ب زنگ باشی ..بعدش ب ابجیام خبر دادم. رفتم حموم دوش گرفتم اومدم .خونمو یکم مرتب کردم .شوهرم اومد .دردام همینجوری میگرفت ول میکرد. تا ساعت ۳ بعد از ظهر .
دردام رفت .گفتم نکنه اینا همش الکی بوده دیگ ابجیم گفت برو دکتر معاینه کنه .ساعت ۵ رفتم مطب معاینه کرد .گفت ۳.۴ سانت بازی ..برو بیمارستان ..اومدیم خونه مادرشوهرم شام خوردیم ساک خودمو دخترم برداشتیم ساعت ۸ شب رفتیم بیمارستان گفت علایمت چیه گفتم درد دارم گفت اونا ماه درد گفتم دکتر معاینه کرد ۳.۴ سانت بازم گفت برو .رو تخت دوباره معاینه کرد .گفت ۴ سانتی ..راه برو تا دردات بیشتر بشه از ۸ نیم راه رفتم تا ۱۱ دردام خیلی بیشتر شده ‌هرچی میگفتم درد دارم میگفتن ‌باید هنوز راه بری .۱۱ دیگ نتونستم راه برم .گفتم توروخدا بیا معاینه کن .معاینه کرد ‌لباس داد گفت برو اتاق زایمان .رفتم سرویس بعدش رفتم رو تخت .خیلی درد داشتم تو سرم امپول هیوسین زدن .بازم درد داشتم یکی دیگ هم زدن ...دوباره معاینه کرد ..بعدش سوند وصل کرد ‌.درش اورد ..احساس مدفوع داشتم .منم نمیدونستم گفتم برم دستشویی گفت ن سر بچه داره میاد اینجوری احساس میکنی .دیگ دوباره معاینه کرد ‌گفت سرشو دارم میبینم ...هروقت درد داشتی .زور بزن دردات ک کم شد استراحت کن .خودمم میدونستم هی نفس عمیق میکشیدم ..چهارتا زور زدم .دخترمو گذاشتن رو شکمم .خیلی راحت شدم .اصلاانگار ن انگار ک درد داشتم
اره منم همینجوری بودم .وقتی رفتم رو تخت زایمان شوهرم فوش میدادم ک نزاشتی سزارین کنم ..بعدش ک زایمان کردم .ب همه میگفتم زایمانم خیلی اسون بود ..😄😄😄
من ۳۷ هفته و ۷ روز با درد شدید رفتم بیمارستان طبیعی زایمان کردم روزه قبلش خیلی وزرشای سنگین کردم
وقتی معاینم کردم ۱/۵ سانت بودم گفتن ان اس تی میگیریم باید بری خونه بعده ان اس تی ک دوباره معاینه کردن شدم ۳ سانت و گفتن باید بستری بشی
۱۱ شب کارای بستریمو رسیدیم رفتم داخل ۲:۵۰ دخترم دنیا اومد
از دردش بخوام بگم زیاااااااااااد در حدددد مرگگگگ ماما همراه داشتم خیلی ماساژم داد
خیلیم التماس کردم منو ببرین سزارین😂 درصورتی ک طبیعی انتخاب خودم بود و خیلی تاکید داشتم
ولی وقتی بچه ک دنیا اومد تمومه دردام رد شد
فقط موقعی ک درد کشیدم پشیمون بودم
بازم برگردم عقب صددرصد طبیعی زایمان میکنم
وه اینی ک میگن زایمان طبیعی باعث گشادی واژن میش بنظرم اصن اینطور نیس
مشکلی تو این موضوع ندارم
دوبار هم بهم آمپول زور تزریق کردن اصن زورم نمیگرفت
سلام عزیزم خوبی؟ چندوقت همش دنبالت بودم پیدات نمی‌کردم فهیم جون نور دختر منو دیدی بالاخره صحیح سلامت اومد تو بغلم؟
من تجربه زایمان طبیعی ندارم چون مشکل دیسک کمر دارم ولی اگر مشکل دیسک نداشتم خیلی دوسداشتم طبیعی زایمان کنم الان به این نتیجه رسیدم که واقعا طبیعی بهتره با سزارین اصلا خوب لاغر نمیشی و اون درد های زیر شکمی همیشه باهات میمونه
چقدر واقعا تجربه زایمان هاتون قشنگه اون حسی که بچه رو تو بغل گرفتین واروم شدین واقعا حس قشنگی هستش
دروغگو😂😂😂😂😂
اینو میگن بی عاری😂😂😂😂😂😂
اینسری دیگه زود برو خرید😂😂😂😂😂
من اینقدر درد کشیدم همش جیغ میزدم میزدم تو سر خودم زایمان کردم باور نمیشید بلخره این درد این همه استرس تموم شده
نبخدا 😄😄
منم دیسک کمر دارم با گردن
یعنی نمیتونم زایمان کنم؟
اره اون دوباری که بستری شدم دیدم چطور بودن😂😂😂😂
😂😂😂❤️
😂😂منم 😅
منم همش این سوالو از خودم میپرسم چون من روماتیسم دارم و فکرمو خیلی درگیر کرده هم برای زایمان هم شیردهی
سلام منم از زایمانم بگم
من 38هفته و دوسه روز رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت برا زایمان عالیه اگه تا هفته دیگه زایمان نکردی بیا نامه میدم بستری شی دوروز بعد معاینه از صب بیدار شدم ترشح داشتم بعد یکی دوساعت رفتم دسشویی یه دفعه دوتا تیکه اندازه دستمال کاغذی ازم خارج شد و چسبناک بود بعد اونم یکم خونریزی داشتم رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت برو خونه اگه درد یا خونریزیت زیاد شد بیا پرستار گفت پیاده روی کن چای زنجبیل غلیظ با خرما بخور آناناس خوردم ولی درد نداشتم فقط خونریزی بود شب گذشت صب دردام زیاد شد ساعت هشت بستری شدم ساعت یک و نیم ظهر پسرم دنیا اومد
من فقط اون چند ساعت آخر که بستری بودم درد داشتم اونم قابل تحمل بود ولی بعدش راحت بودم
قراره یک شنبه برم برا معاینه دعا کنید بعد اون دردم شروع بشه و به سلامتی زایمان کنم راحت شم
عزیزم ایشالا تو راهیت رو بدون دردسر به دنیا بیاری و بغل بگیری
من سر دختر اولم ۳۹هفته و ۴روز ی روز مونده به تاریخ ان تی صبح ساعت ۷ونیم کیسه ابم پاره شد و تا رفتیم بیمارستان و بستری یک سانت بودم و کم کم دردام بیشتر شد و هر ی ساعت ی سانت باز میشدم تا ساعت ۳ونیم که زایمان کردم خیلی طول کشید.ولی بعدش راحت بودم و فقط سوزش بخیه ها اذیتم میکرد.سردختردومی از تاریخ ان تی ۴روزرد شده بود اگه اشتباه نکنم اول ۴۰هفته بودم و هر چی پیاده روی و پله و خونه تکونی کردم درد اصلیم شروع نشد رابطه بدون جلوگیری هم داشتم دردمم زیاد بود رفته بودیم فروشگاه هی شوهرم خریدارو میگف این خوبه من می‌گفتم فقط بریم حالم خوب نیست. ولی درد زایمان نبود و شب بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتم. که دم صبح ساعت ۴ونیم آبریزش داشتم چند قطره وبعدش دردام منظم هر ۵دقیقه بود رفتیم ۵سانت بودم و تا رفتم بالا اتاق زایمان ۵و نیم بود که ماما معاینه کرد گفت ۶سانتی و تا ساعت ۶زایمان میکنی ولی بعدرفتنش کیسه ابم پاره شد و دخترم اومد.کل فرایندش۱ساعت و نیم بود ولی بعدش خونریزی و درد زیاد داشتم
سلام عزیزم قربونت برم
همون موقع ک زایمان کردی تو متولدین اومایی دیدم
بعد یه تاپیک داشتین برا متولدین زمستون بود اونجا سراغتو گرفتم کسی جواب نداد
خیییییلی زیاد برات خوشحال شدم بخدا
دخترت خوبه؟؟؟
یعنی همه تون راضی هستید از زایمان طبیعی؟؟؟؟
چرا من پشیمون شدم اخه
من واژن ام خوب جمع نشده
واقعا این مشکل رو ندارید؟
میترسم برم طبیعی بدتر شم
تازه من ی بار بعده زایمان رفتم برای تنگی واژن
ولی نمیدونم زیاد برش زدن منو چیکار کردن ک اینجوری شدم
سلام به مامانهای گل چه تاپیک جالبی چقدر لبخند آمد روی لبهام الهی که هميشه حال دلتون خوب باشه و سالم و سلامت باشید و سایه تون بالای سر بچه هاتون باشه و بچه های نازنین تون اونقدری موفق بشن و راضی که به خودشون افتخار کنن و باعث افتخار پدر و مادر و جامعه هم بشن و عاقبت بخیر این دنیا و آخرت بشن😍😍❤❤🌹🌹
عزیزم طبیعی خوب مثل اول نیستی دیگه یه بچه از اونجا رد شده و...
واژن رو که برش نمیزنن بین واژن و مقعد بهش میگن پرینه اون قسمت رو برش میزنن
سلام من ۳۸ هفته بودم که سونو وزن نوبت داشتم چون همسرم ساعت ۴ از سرکار می یومد مامانم با داداشم اومدن خونمون که منو ببرن چون حال نداشتم ناهار چیزی درست نکردم که بخورم گفتم شب مفصل شام می خوردم وقتی سونو دادم دکتر گفت آب دور بچه خیلی کمه و سریع خودت. برسون پیش دکترت همین الان باید زایمان کنی سریع به همسرم زنگ زدم خودم هم با مامانم رفتیم مطب دکتر همسرم هم با مادر شوهرم رسیدن ،من با اینکه از اول بارداری همش می گفتم فقط طبیعی و هر چی گفتن سزارین می گفتم اصلا و ابدا اون لحظات آخر چنان ترسی از زایمان به جونم افتاده بود که گفتم می خوام سزارین بشم من می ترسم😂
مادر شوهرم خیلی زبون بازه و پرستار زایشگاه هم بوده با دکتر صحبت کرد و راضیش کرد که منو سزارین کنن و دکتر گفت یجوری درست می کنم که زایمان اجباری برات رد کنن
بعد ما رفتیم خونه من خیلی گشنم بود ولی چون سزارین می خواستم بشم گفت که چیزی نباید بخورم،ساعت ۱۱ شب رفتیم بیمارستان تا کارای بستری بکنیم ۱۲ شد دکتر گفته بود ۱۲ می یام اتاق عمل آماده کردن ولی دکتر هنوز نیومده بود زایمان اورژانسی بهش خورده بود
من خیلی ریلکس بودم و با همسرم سلفی می گرفتیم و خل بازی در می یاوردم وقتی آن اس تی ازم گرفتن دیدن ۳ سانت بازم ولی اصلا من هیچ حسی نداشتم وقتی پرستار معاینه ام کرد گفت خونریزی داری و حتما باید سزارین بشی منم از خدا خواسته
دوباره آن اس تی گرفتن صده بودم ۴ سانت وقتی دکتر اومد دوباره آن اس تی گرفتن و من شده بودم ۶ سانت ولی من اصلا متوجه نمی شدم دکترم به مادر شوهرم گفته بود حیفه که اینقدر باز شده و درد نداره طبیعی زایمانش می کنیم ولی اصلا به من نگفتن
دکتر اومد و منو معاینه کرد گفتم چرا معاینه می کنی وقتی می خوام سزارین بشم گفت نه لازمه و کیسه آبو پاره کرد. من شدم ۷ سانت گفتم مگه تو سزارین کیسه آب پاره می کنن و دکتر گفت آره بعضی مواقع این طوریه🤣
دیگه ساعت ۴ صبح بود که دردام شروع شد و می گفتم چرا منو نمی برین اتاق عمل😅 که دکتر گفت حیفه و طبیعی زایمان می کنی😁
دردا زیاد شده بود منم می گفتم منو سزارین کنید التماسشون می کردم از گشنگی هم داشتم می موردم تا ساعت ۵ ونیم شد و بچه به دنیا اومد خیلی تمیز و ریز برام بخیه زد نه تنها گشاد نشد واژنم که تنگ تر هم شد دکترم هم خدایی خیلی خوب بود سه چهار ساعت بالا سرم وایساده بود با اینکه نصفه شب بود از بعد زایمان تا همین الان خدایی خیلی خیلی راضیم که طبیعی زایمان کردم طوری بود که سه روز بعد زایمان اونقدر حالم خوب بود که که دو تا خیابون پیاده روی کردم
بچه هم زردی داشت تو بیمارستان اونایی که سزارین بودن نه می تونستن بشینن نه راه برن ولی من خیلی حالم خوب بود و انگار نه انگار
ببخشید خیلی طولانی شد
من زایمان اولم ۳۶ هفته بودم شبش مامانم مهمان داشت کلی خوردیم و... که مهمانها رفته بودن تازه ۲ شب دوباره با بابام نشستم فیلم دیدم و تخمه خوردم🙂خواستم بخوابم گفتم برم سرویس رفتم سرویس آمدم که دراز بکشم دیدم خیس شدم انگار که دوباره ادرار آمده باشه اولش خجالت کشیدم فکر کردم ادرار گفتم منکه الان سرویس بودم ولی بعدش دیدم نه ادامه داره دیگه مامانم صدا زدم هول شد اما چیزی نگفت یک ماه زودتر از تاریخ ان تی بود منم ساک جمع نکرده بودم که بعد از بیمارستان رسوندن بابام دوباره برگشته خونه و خودش برام می آورده یه چندباری برگشته بود خونه و آمده بود بیمارستان و...
دیگه رسیدیم بیمارستان و معاینه کردن و تا پذیرش بشم و بستری کنن ترشح خون آمد دیگه سالن پر خون شد مامانم گفت اشکال نداره طبیعیه این بخش این موارد خواهر زن عموم مسئول بخش زایمان بود شبش همه کارهام کرد حتی سرمم خودش وصل کرد اما دیگه ۷ صبح رفت و از اون طرف به زن عموم گفته بود چقدر صبور بود حتی یه بار هم جیغ و داد و فریاد نکرد و... من همچنان درد داشتم اما دراز کشیده بودم دکتر متخصص آمد معاینه کرد گفت چرا دراز کشیده است آمپول فشار هم برام کم کم میزدن شرایطم خاص بود ۸ سالگی عمل شده بودم میترسیدن دکتر گفت براش توپ بیارید دیگه هروقت دردم می‌گرفت روی توپ حرکت میرفتم یا لبه تخت میگرفتم و قر میدادم تا دردام بیشتر شد و غیر قابل تحمل دیگه گفتن برو روی تخت پایین نیا و... زایمانم خیلی سخت بود فول شده بودم اما دنیا نمی آمد بعضی ها میگفتن بره سزارین که مسئول بخش شیفت صبح دلش برام سوخت گفت گناه میده دو درده بشه از طرفی با مامانم هم دوست بود و مامانم هم کارمند دانشگاه علوم پزشکی و... کلا از اول تا آخر زایمان مامانم داخل اتاق زایمان بود و به غیر از خودم هیچکی دیگه داخل اتاق برای زایمان نبود همه میگفتن خجالت نکشیدی مامانت بود گفتم نه آنقدر درد داری و نیاز به حمایت که این چیزها برات مهم نیست 😉
دیگه با کلی درد و دونفر زانوهامو گرفته بودن یکی روی شکمم مسئولشون هم پایین پاهام بود و داشت میگفت چیکار کنن و... یکی آمد یه آمپول بزرگ بهم نشون داد گفت میخوام اینو برات بزنم تکون نخور و... گفتم غلط کردم تو رو خدا نزن هرکار بگی میکنم و...😅دیگه مسئولش دعوا کرد گفت چرا نشون بیمار میدی و... دیگه نفهمیدم کی زدن ولی زد و بی‌حس شد و برش پرینه زدن و...بهم میگفت هروقت دردت آمد درد رو بده توی کمرت و زور بزن منم همین کار رو میکردم از طرفی جیغ و داد هم نکردم و... کلا باعث می‌شد کمک بشه برای زودتر دنیا آمدن میترسیدم گریه ام گرفته بود مامانم هم گریه اش گرفته بود رفته بود پشت داشت گریه میکرد از گریه های من بابام هم ولی منتقل شدم بخش دیدم چشماش قرمز و گریه کرده و... زایمانم سخت بود اما وقتی دنیا آمد راحت شدم انگار هیچ دردی نداشتم پایین پاهام بود پوست و گرماش می‌خورد به پشتم حس عجیبی داشتم وقتی نافش بریدن و بغلم دادنش حس عحیب و آرامش و گریه توصیف نشده بود برام بقدری خوشحال بودم که نگم که سالم دنیا آمد و خداروشکر بخیر گذشت اما بعدش تازه شروع شد بخیه زدن درد داشتم و فشار دادن شکم هم اذیت شدم انگار از درد زایمان و معاینه کردن بیشتر درد رو تحمل میکردم وقتی شکمم رو فشار میدادن داخل واژن هم گاز گذاشتن بعد برداشتنش واقعا دوباره درد داشت دیگه از داخل تا بیرون بخیه خوردم با اینکه کلی رعایت میکردم بعد شستن آب سرم با فشار میگرفتم و سشوار بعدش خشک میکردم و... اما بخیه های داخل عفونت کرد دکتر آمپول جنتاماسین ۶ داد ولی بقدری درد داشت فقط ۳ تاش رو زدم و همکار مامانم گفت کلیه از کار میندازه دیگه نزنه و... همون ۳ تا باعث شد ۶ ماه بعد عفونت کلیه بگیرم و تا حد مرگ پیش رفتم و فقط برای پسرم گریه میکردم تب و لرز شدید آمپول و داروهایی که دکتر نوشته بود گیر نمی آمد بسختی پیدا شد و بستری شدم و... خداروشکر بخیر گذشت😊❤
زایمان دومم از اول عید ۲۹ اسفند تا ۷ فروردین فقط توی بیمارستان رفت و آمد داشتیم عیدمون با بیمارستان گذشت😉
کیسه آبم سوراخ شده بود اما تست آمینوشور و سونو بیمارستان و آزمایش بیمارستان میگفت نه میگفتم سرفه یا عطسه نمایشی میکنم یا راه میرم خیس میشم میگفتن خب سونو و آزمایش و تست آمینوشور منفی و... میرفتم سونو بیرون هر دفعه مایع آمینوتیک کمتر از قبل بود و...
تا اینکه ۷ فروردین دردام داخل خونه کشیدم دیگه تحملم نیامد و ترشح خون آمد و به مامانم گفتم وقتشه و... سوار ماشین شدیم حواس بابام نبود بجای اینکه از کمربندی بره از خیابون های اصلی رفت و پراز دست انداز و چاله چوله هر دست انداز آروم میرفت اما من دردم می‌گرفت و ... تا اینکه رسیدیم بیمارستان تعویض شیفت بود انگار نه انگار منم دیگه نه میتونستم بشینم نه راه برم افتادم گریه یهویی در سالن همراه باز شد مامانم دید دارم گریه میکنم گفت چی شده گفتم تعویض شیفته حالم بده و... مامانم دعوا شد باهاشون فکر میکردن بچه اولمه دارم خودم لوس میکنم وقتی مامانم گفت بچه دوم سریع آمدن و گفتن برو اتاق معاینه دیدن ۶ سانت باز شدم و خونریزی شدید گفتن خونریزیش زیاد باید بره سزارین که زنگ زدن دکتر متخصص گفت الان خودم میام گفت برای ۴ سانت حیف و ... دو درده بشه
به اتاق زایمان نرسیدم داخل بخش روی تخت دراز کشیدم و نمیتونستن سرم وصل کنن هم ترسیده بودم هم فشارم افتاده بود رگ پیدا نمیشد هردوتا دستم سوراخ سوراخ کردن تا اینکه دیگه هرجور بود سرم وصل شد هی زورم می آمد دکتر میگفت نه نه زور نزن و... از روی تخت معاینه همینجور زور می آمد دیگه هرکار دکتر گفت انجام دادم و هروقت میگفت زور میزدم و هروقت میگفت نگه می‌داشتم و نفس عمیق هم هردوتا زایمان خیلی برام تاثیر داشت بجای داد و... نفس عمیق میکشیدم کلا یه ربع هم نشد که دخترم دنیا آمد
زایمان اولم خیلی طول کشید و با بی‌حسی برای برش پرینه درد واژن و عبور سر بچه رو حس نکردم
اما زایمان دوم چون بی حس نبود عبور سر بچه رو حس کردم و درد کمی داشت بعدش هم میگفتم واژنم خیلی درد میکنه که یه ماما ادام در آورد و کلا همشون زدن زیر خنده😅😅
زایمان اول هم آمپول فشار زدن هم از کجا تا کجا بخیه اما زایمان دوم آمپول فشار نیاز نبود و بخیه هم نخوردم
تنها سابقه بدی که برام موند زایمان اول کیسه آبم پاره شد دوم کیسه آب سوراخ شده بود

منم زایمان اول میگفتم اشتباه کردم بریم سزارین دیگه بچه نمیخوام توی دلم هم همسرم رو هرچی میتونستم میگفتم همش تقصیر توعه خودت که راحتی حالش میبری و تمام اما همه دردش برای منه اون از بارداری اینم زایمان خدا ازت نگذره و...😅😅😅زایمان دوم هم شد همینطور هرچی تونستم توی دلم بهش گفتم
بارداری سوم هنوز تازه اوایل تهوع و ویار بود که ترس از روز زایمان داشتم و از همون لحظه های اول هرچی میشد میگفتم همش تقصیر توعه من چه گناهی کردم آخه بعد می‌خندید و میگفت گناه تو خوشگلیته و...😉😅
هیچ کدوم از زایمان هام و بارداری هام همسرم نبود همش همراه مامان و بابام بودم بخاطر شغلش من یه شهر دیگه بودم همسرم یه شهر دیگه
روزی که دخترم دنیا آمد مرخصی نیمه دوم عید بود و نوبت همسرم میشد وقتی فهمیده بود بچه دنیا آمده آنچنان تند رانندگی کرده بود همکاراش فکر میکردن بخاطر حرفهای اونهاست که جو گرفته و ... نمیدونستن بچه اش دنیا آمده 😊
چقدر جالب و هیجان انگیز و خاطره انگیز 😍😍
زایمان دومم تا وقتی مرخص شدم همه من رو بخاطر گریه هام و صبری که داشتم و ۶ سانت باز شده بودم میشناختن ماما هاهم بخاطر گفتن واژنم خیلی درد میکنه میشناختن 😉😅😅
😂😂دیگه چی بگه طفلک
😅😅دقیقا بقول خودش خب خانوم کمتر دلبری کن😍
ولی واقعا بقول بانو جان بی عاریم با وجود همه این اتفاقات و هر بار گفتن دیگه بچه نمیخوام حتی موقع که بچه سومم سقط شد گفتم دیگه بچه نمیخوام امااااا خیلیییی دلم بچه می‌خوااااد 😎😉
موقع زایمان دخترم وزنش کم بود مثل سزارین یک شبانه روز داخل بیمارستان نگه داشتنمون من از شدت ویار هیچی نمیتونم بخورم موقع بارداری فقط تهوع و بالا آوردن
دخترم ۲۴۰۰ بود بخاطر ۱۰۰گرم حتی آزمایش کف پا هم سه بار گرفتن
یه خانم بود زایمان هفتمش بود می‌ترسید فکرش بکن ۶تا بچه داشت و همه هم طبیعی اونوقت برای این هفتمی می‌ترسید میگفت اشتباه کردم دیگه بچه نمیخوام گفتم برای ۶ تا دیگه هم همین میگفتی خندید بعد گفتم خب هنوز تا ۷ تای دیگه جا داری
بلوچ های اهل سنت استان ما جلوگیری رو گناه میدونن ‌گفتم خب اینجور مادر داغون میشه جالب که همسراشون هم دوتا سه تا زن دارن از هر کدوم هم چندتا بچه نمیدونم خرج و آینده شون و تربیتشون از کجا تامین میکنن
حتی مورد بود پدر نمیدونسته این بچه اش و مال کدوم زنش هست بخاطر تصادف آمده بود
سلام گلم اون مال قدیما بوده اهل سنت چند تا زن و بچه داشتن
الان شوهره یکیو اشتباهی نگاه کنه رحم الله الفاتحه س
دو سه تا بچه هم بیشتر نمیارن خرج و مخارج وآینده بچه از کجا بیارن
این خانمی هم که شما دیدید تو قدیم جا مونده
جلوگیری گناه هست الکی یه حرفی زدن
گناه اونه بچه بیاری نتونی از پسش بر بیایی
اگ خواستی طبیعی بیاری موقع زایمان بگو برات خوب بدوزه
اره میگم
امیدوارم لنسری خوب باشه اذیت نشم
کاشکی زایمان طبیعی درد نداشت چقدرخوب میشد زرتی بچه می‌پرید بیرون😂
😂😂😂😂چه سورپرایز قشنگی😍
کلی اونموقع که کیک آورد باید یه جیغ میزدی و میگفتی سورپرایز😂😂😂😂😂
ولی*
مگه سُک سُکِ😂😂😂😂
این طبیعت آدمیزاده که هیچ براش عبرت نمیشه😂
کاشکی بود بانو جان
از الان استرسشو دارم😂
طبیعی هستی؟
من بارداری اولم ۳۲خفته و ۳ روز رفتم سونو گفت همه چی عالیه و طبیعی هستی
همون روز رفتم دکتر کشیک سونو رو ببینه خانومارو دیدم جیغ میزدن
یه استرسی گرفتم 😂😂
فشارمو چک کردن شانس گفتن ۱۸ و ختم بارداری روز بعد دخترم با وزن ۱۸۰۰ گرم با زایمان سزارین دنیا اومد😂😂😂😂و این گونه شد زایمانا من سزارینی شدن😂😂😂😂

یعنی هیچ جوره زایمان طبیعی رو در خودم نمیدیدم
آره
وای😂😂
دقیقا راحیل جان تعداد بچه مهم نیست مهم تربیت و از پس خرج و مخارج در بیای مخصوصا وضعیت اقتصادی الان
ولی خیلی خیلی دیدیم که آقا حداقل دوتا زن داشت یکی مشتری مادر شوهرم بود تمام صورتش بخاطر بارداری و زایمان کمبود ویتامین لکه شده بود میگفت اگه بچه نیارم شوهرم میره یه زن دیگه میگیره و... درحالی که ۵ تا بچه داشت
خداکنه اینطور که شما میگی بشه واقعا برای یه زن خیلی سخته هوو داشته باشه
میگن یه زن میتونه شوهرش توی گور ببینه ولی کنار یه زن دیگه نمیتونه ببینه و...
اصلاااااا😉😅😅
چه جالب و یهویی😂😂😍😍
توکلت به خدا باشه عزیزم انشاالله
که خیر بسلامتی بارداری میگذرونی و سالم و سلامت نی نی جون رو بغل میگیری مامان جونش❤💖😍
فدات گلم ❤️
بارداری های من جز عجایبن🤣🤣🤣
اره استرس داشت و ترس ولی پایانش خوش بود🤣🤣😍😍
🤪🤣

سوالات مشابه