Ooma
پرسش (1404/05/08):

جهت درد و دل گاهی حس میکنم خیلی خسته ام فکر میکنم اصلا درک نمیشم

دلم میخواد فرار کنم ، یعنی افسردگی گرفتم
نمیدونم چجوری بگم زود از کوره در میرم

دخترمو اندازه جونم و حتی بیشتر دوست دارم اما گاهی از این شرایط هم خسته ام 😭
چرا من اینجوری شدم
سلام چطوری
سلام افسردگی بعد زایمان گرفتی عزیزم من سر هردو بچم داشتم
دخترم الان ۵ ماهشه ممکنه انقدر طول بکشه ؟
سلام عزیزم
منم همینجوری بودم شدید ک بعد فهمیدم از تاثیرات قرصای ضد بارداریه
البته بعد زایمان ک طبیعیه ولی سعی کن بری بیرون تنها نباشی کم کم از بین میره
نه قرص نمی‌خورم
اما گاهی واقعا دلم میخواد فرار کنم از خونه ام
هوا گرمه میترسم برم بیرون دخترم گرما زده بشه
بعدشم با بچه کوچیک نهایت تا سر خیابون بتونم برکم
برم
افسردگیه، بعد الان دخترت تو سنی هس کم کم اذیتاش و چهاردستو پاش بیشتر شرایط تو و همسرت مثل قبل از اومدن دخترت نیس
حق داری اما خودت باید ب خودت روحیه بدی
وقت بذاری بیرون برو باهمسرت و دخترت همش تو خونه نمون
منم دخترم که کوچیک بود همش میگفتم افتادم تو زندان دیگه هیچ جا نمیتونم برم خیلی سختم بود دخترمم گریه ای همش خیلی بد بود
اما خب گذشت باهمه سختیا
کمبود خواب کمبود بیرون رفتن کمبود اون توجه‍ی که هم برا من بود اینا باعث عصبانیت بیشترم میشد
دخترم همه روز بغلمه بشینم هم گریه می‌کنه باور کن مثل زنای قدیم به خودم میبندمش کارای خونه ام رو انجام میدم گاهی خودمم گریه ام میگیره
برا یه دوش ۵ دقیقه ای باید منتظر شوهرم بمونم
تا برم دستشویی بیام انقدر گریه می‌کنه گاهی میذارم تو کریر میبرم جلو در باهاش هم دالی میکنم
یعنی یه دستشویی هم نمیتونم برم
تو ماشین هم تو کریر نمی‌مونه فقط بغلم
همه اینا طبیعیه من تایکسالگی دخترم خودموپیدانکرده بودم خیلی سخت بود انگارتوکمابودم
خدا قوت
با اینکه شوهرم کمک می‌کنه
بازم فک میکنم تقصیر اونه
الهه جان حالت خیلی خیلی طبیعیه ادم از یه راحتی و ارامش وارد یه دنیا دیگه میشه که اصن غریبس بعد یه روز دو روزم نیس که برا همیشه همین اوضاعه برا همین خسته ای اذیتی من درکت میکنم مادر شدن همینه و تا اخر عمر همینم میمونه فقط ما بهش عادت میکنیم و اگه اونطور نباشه حتی یه روز اذیت میشیم
برا همینه که همه چی از صفر شروع میشه برا ادم چون هر مرحلش سخت تر از مرحله بعده
نگار جون انقدر به خاطر این حسی که دارم عذاب وجدان دارم که خدا می‌دونه نمیتونم با کسی مطرحش کنم
کل دنیام کمک کنن بازم مسئولیت اصلی گردنه مادره
من تایکسالگی دخترم واقعاعذاب کشیدم کوه استرس بودم اصلاخواب نداشتم فکرشوکن توبارداری که دردداشتم و نمیتونستم بخوابم بعدزایمان همه دردام تموم شده بوددلم میخواست ۲۴ساعت کامل بخوابم ولی حتی یک ساعتم خواب نداشتم یعنی روانی شده بودم ترکش هاش هنوزباهامه ازبچه زیریکسال فراریم😅😅
میترسم بگم خسته ام و قضاوت بشم
منم خدا همین گل خانم و بهم ببخشه دیگه بسمه همین یدونه
واقعا طاقت کوه میخواد بچه بزرگ کردن
کسی بیجاقضاوت میکنه که درک نکرده باشه وگرنه مایی که این راهورفتیم میدونیم چقدرسخته
اوه الان کاملا حق داری
من یادمه این دوره نصف روزم از خستگی ب گریه میگذشت
خیلی دوره سختیه
بچه کوچک یه تحول جدید
کاملا عادیه عزیزم
اره بخداسختترین کاردنیابچه داریه روحی یه جور جسمی هم یه جورادم خستس قابل توصیف نیس خداهمه جوجها روبرامون حفظ کنه بچه دوم ازتوانمون خارجه😅😅
مرسی عزیزم برا دلگرمیت
حتی گاهی که گریه کنم شوهرم میگه مگه همیشه بچه نمیخواستی
میخواستم ، الآنم بیشتر از جونم دوسش دارم
ظهر که خیلی گریه کرد واقعا بهم ریخته بودم شوهرم و صدا زدم گفتم یکم هم تو بغلش کن شاید ۵ مین بغلش بود بسکه گریه کرد هلاک شد دوباره ازش گرفتمش دلم هم نمیاد اصلا گریه کنه
😭😭😭
خدا قوت عزیزم به زودی دوتا میشن
انشالله زایمان راحتی داشته باشی
خواهش میکنم عزیزم خب این حقیقته بچه یعنی تاحدمرگ دوستش داری و تاحدمرگ خستت کرده وبه جونت وصله ولی خب نگران نباش این روزامیگذره و بزرگتربشه خوابت و استراحتت بهتربشه راحتترکنارمیای الان اوج خستگی و ناتوانی مادره ولی میگذره اینجورنمیمونه
واقعا همینه
با این همه سختی وسطش مهمون هم میاد توقع دارن همه چی عالی باشه
آخر سر هم میگن بچه چرا کوچیکه چرا تپل نیست دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار
انشالله که واقعا بهتر بشه
دلم میخواد لیانا یکم خودش رو زمین بمونه و بازی کنه اما اصلا نمی‌مونه 😓
تا دوسالم ممکنه طول بکشه
ان شاء الله
دیگه تکرار نشه
اون موقع بچه اول بود تجربه نداشتم
کل زندگیم رو هوا بود
وای چقد بد بود
به این حرفا که اصلاتوجه نکن الان فقط راحتی و اسایش خودت و بچه مهمه هرکس میخوادناراحت شه بشه بخوای هم بچه داری کنی هم خانه داری کنی و مهمان نوازی کنی که هیچی ازت نمیمونه دختر قد و وزن بچه هم بادکتره دکترش تاییدکرد همه چی نرماله
فقط اینو بگم چشم بهم بزنی میگذره، فکر میکنی کند میگذره اما در اصل داره سریع میگذره و زودی دخترت بزرگ میشه و اذیتاش کم تر میشه
دقیقا
حرص تميزی خونه و مهمون نخور
رشد بچه باید نرمال باشه
هرکول ک نمیخوای بسازی
وای خدایا
امیدوارم این بار راحت تر بگذره
می‌خوام اهمیت ندم اما وقتی دو نفر میگن میگم نکنه کم کاری میکنم دوباره دخترمو میبرم دکتر
آره واقعا زود میگذره
آدم خسته است نمیتونه از لحظه به لحظه دخترش لذت ببره
حیفم میاد وقتی نوزاد بود به اندازه کافی خوابیدنش و نگاه نکردم
اخه عذاب وجدان چرا مادری درست ولی در درجه اول ادمی حق داری خسته بشی اذیت بشی
قضاوت از چی مگه رباتی که خسته نشی
چراچکاب ماهانه ببر بعدازیکسالگی هم سالانه چکاب داره ببرولی به حرف دیگران اهمیت نده هرسوالی داری اینجابپرس یاازدکترش بپرس ولی به حرف دیگران اهمیت نده بمنم خیلی درباره وزن بچه حرف میزدن جوابم میدادما ولی خستگی ناپذیربودن ول کن اهمیت نده یه ازگوش بگیرازیه گوش درکن
فک میکنم مامان بدی هستم که همچین حسی دارم
من الان میخاستم گریه کنم
خیلی خسته شدم
خیلی گرمهه نمیتونم تا سرویس برم
کولر جلو روم ثابته ولی حس میکنم از سر و تنم آتیش میباره
تو این ۱ماه اخیر اصلا کمکی نداشتم
مامانم درگیر مراسم
مادرشوهرم درگیر شالی
ظهر بغض داشتم برا ظرفا که یه بشقاب و دوتا قابلمه کوچیک بودن نگاشون میکردم میگفتم یعنی شسته میشن🥺🥺🥺
خواب بهم حرام شده
دیشب تا ساعت ۷ونیم صب بیدار بودم بعد خوابیدم تا ۹ دوباره انگار شوکه بشی همونجور از خواب پریدم ساعت ۱۱خوابیدم تا ۱
هنوزم بیدارم میترسم شب بشه دیگه که خوابم نمیبره🥺
برای بچه داری .خوب نمیشی باید باهاش کنار بیای😅
دختر من ریزه
اصلا قد وزنش ب کسی نمیگم
کسی چیزی بگه میگم مگه من هرکولم
اینم بچه خودمه دیگه.
تو هم. اهمیت نده.
مردم واقعا خرن نمیفهمن آدم چقد تحت فشار بعد میان زر هم میزنن
ان شاء الله عزیزم
من کلا پا دردم
خیلی سخته
با بچه کوچک
دخترمم همش می‌چسبه ب من
بغل میخواد
حس میکنم همین روزا زایمان کنم
الهه طبیعیه ادم به عنوان ی مادر خسته میشع مخصوصا ماها که رفلاکس و کولیک دارن بچه هامون.من الان که عصرا میرم پیادع روی گاهی اوقات با شوهر و پسرم خیلی روحیه م بهتر شده.بهتر میشی سعی کن اگه مادرت یا کسی هم هست گاهی اوقات بیان پیشت کمکی .همینکه بچه رو بگیرن ی چند ساعتی رها بشی از اون فشار خوبه برات.برگردی سرکارم بهتر میشی
سزارینی؟؟
ارغوان هر ۱ساعت میگه گشنمه🤕
بیخوابم که شدم دلدرد امونم نمیده هر چند ساعت دارو استفاده میکنم
از وقتی بستری شدم انگار ترسیده شب تا صب بغلمه
بیدار میشه انگار کوکش کردی مامااااان نخوابی
ظهر هم خوابمو حرام کرده
کاملا درکت میکنم الهه دختر منم نااروم بود بخدا اینقدر گریه میکردم .دقیقا برا ی حمام رفتن یا باید مادرشوهر میگفتم حواسش باشه یا شوهرم باشه ، باید فقط صبوری کنی الهه میگم دقیقا حرفات حرفای خودمه ی مسافرت من رفتم بچم هفت ماهش بود چهاردستو پا میرفت توبه کردم با بچه کوچیک برم نابود شدیم هممون تو مسافرت اینقدر گریه میکرد بغلی بود عادت داشت ب پتو باید تو پتو میذاشتیم تکونش میدادیم
فقط تحمل کن صبر کن تا یکم عاقل بشه تا وقتی حرف بیاد
بله افسردگیه
لطفا مکمل هاتو سرموقع بخور
بچه رو بسپر به یه فرد مطمئن و یا تنهایی و یا با همسرت برو بیرون
آرایشگاه یا هرچی که مدتهاست دوست داشتی بری
اگرم هیچکس نیست بزارش تو کالسکه باهم برید پیاده روی حالتو خوب میکنه
توی خونه نمون لطفا
درمورد اضطراب و ترس از جدایی بچتون هم اون خیلییییی کوچولوئه براش ندیدن مامان مساویه با نبودن مامان
باهاش زیاددد دالی بازی کن
یا میخوای بری دستشویی؟؟همینکه از محدوده دیدش دور میشی صحبت کن بلند
صداش بزن شعر بخون
بدونه هستی متوجه میشه مامان هست
اینا جوابن انجامشون بده
اینجا کسی نباید کسی رو قضاوت کنه
هممون مادریم.هممون سختی کشیدیم و میکشیم
هممون تو خلوتمون بی صدا اشک ریختیم،هممون یه روزایی برا قبل بچه دار شدنمون دلتنگ شدیم،برای ازادیاش،برا استراحتاش
تمام اون چیزای که راجب دختر کوچولوت گفتی دقیقا ثانیه به ثانیه بچه داری خودم اومد جلوم،ضمن اینکه دختر من رفلاکسی بود،بشددددت بد غذا،گرم گرم وزن میگرفت و من برا هرگرم وزنش خون دل خوردم،با قطره چکون،با سرنگ،تو خواب،بیداری شیر میدادم،دست اخرم یه جا همه رو بالا میاورد
شب تا صب تو بغلم راه میرفتم ، بچه رو شیب دار میخوابوندم که شیر تو گلوش اسپیره نشه،منم یه شبایی تا صب زجه زدم،ناله کردم ولی سختیای این مدلی برا یکسال اوله،بعدش سختیای دیگه در پیشه،ولی از نوزادی خیلی بهتره
اما الهه جان مجبوریم ادامه بدیم
اخ اخ
امان از این حرفای مردم🥲حرفاشون هنوز مث نیش تو قلبمه
چقد غصه خوردم،چقد اشک ریختم
هنوزم که هنوزه به بچم میگن پس تو کی میخوای بزرگ بشی،تپل بشی
الهه جان این حسات کاملا طبیعی ماهممون این روزارو داشتیم و گذروندیم مادرای نسل جدید بیشتر خسته میشیم چون به خیلی چیزا توجه داریم واین مارو خسته تر میکنه مثل قدیم نیست فقط شکم بچه سیر باشه و جاش خشک
سعی کن کمک بگیری حتی شده از همسرت تنها بری بیرون یا با دوستات تا حال هوات عوض بشه
سلام الهه جانم
واقعا درکت میکنم ،منم گاهی اوقات خسته میشم و دلم فقط گریه میخواد
ولی باید کم کم عادت باشه
مثلا من الان نسبت ب دوماه پیش خیلی بهتر شدم
حتی تا دوماهگی مهراد هم انگار تو شوک بودم و نمی‌تونستم مسئولیت قبول کنم ولی الان خداروشکر کم کم رو روال افتادم
خدا بزرگه میگذره🥺🥺😘😘
ما همه این حس رو تجربه کردیم
فقط میتونم بگم خونه نمون که افسردگیه گسترش پیدا میکنه
تا جایی که سعی داری برو بیرون
حتی تو پارکینگ خونتون،حتی خونه همسایه
بچه رو بردار با اسنپ هم شده برو خونه دوستات
هفته ای دو سه روز حداقل بیرون خونه باش
از خونه فاصله بگیر یه مدت اگه میتونی
بچه داری و خونه نشینی افسردگی میاره
بچت چند وقتشه اگه ۵ ماهشه که الان میتونه چیزی بگیره دستش بازی کنه اول دلیل گریشو پیدا کن شاید دل درده بهش داروی دل درد بده بعد هم تو خونه نشین هرروز عصر بزار تو کالسکه برین بیرون دور بزنین ازین اسباب بازی های که میچرخن و آواز من میخونن جلوش بزار نگاه کنه تو تاب بزار اگه داره برو خونه مامانت
اوف مهراد😘😍😍😍هنوز متعجبه؟؟ 😂😂😂
عزیز دلم این آخرشه الحمدالله به زودی دنیا میاد
منم قرار بود امشب بابام و داداش هام بیان پیشم ساعت ۱۲:۱۰ از خستگی خوایم برد ساعت ۱:۲۰ دقیقه از خواب پریدم دیدم گوشیم یه عالمه زنگ خورده منم جواب ندادم رفتن
پس که حالم خوب بود بلند شدم گریه کردم شوهرم میگه بخواب دیگه رفتن میگم جونم در شه با خوابیدنم این موقع شب برگشتن
دکتر هم میگه نگران نباش بعضی بچه ها کلا کوچولو هستن
کسی و اینجا ندارم یه خواهرم اینجاست که خودش شاغله
یه خواهر شوهرم که دوتا بچه کوچیک داره میترسم ۱۰ دقیقه هم بذارم پیشش
دوس دارم برا دخترم مادر صبوری باشم
عاشقشم و دلم میخواد برا حال خوبش همه کار بکنم نمیدونم این حس ها از کجا میاد
کسی نیست با کالسکه خیلی سخته بغلم هم نهایت دوتا کوچه برم خسته میشم اما با شوهرم دوتایی بریم میتونم ببرم
گاها میرم بیرون اتاق بلند بلند صحبت میکنم میگم الان میام مامان گریه نکن من همینجام اما لیانا خانم میگه هر جا میری منم ببر 😅
لیانا هم ریفلاکس شدید داره 😭
دقیقا تازه میگم دکترش گفته طبیعیه دکتر معرفی میکنن که ببر فلان دکتر اون خوبه اون بلده
خودم انقدر میترسم لیانا رو پیش کسی بذارم
اعتماد نمیکنم ☹️
خستگی جسمی هست روحی هم هست
و اینکه بقیه میگن از این روزا نهایت لذت و ببر تو با خودت میگی پس چرا من اینجوریم
از فردا سعی میکنم شبا که خنک تره ببرم لیانا رو بیرون
میگه مدام بغلم کن و برگردون
تا تو بغله خوبه بذارم زمین بخوام کاری انجام بدم گریه میکنه
آره سزارین اختیاری بودم برای اولی.
برای اینم دوباره همون دکتر میرم سزارین کنه.
اخی الهی بچه ترسیده حق داره.
هفته های آخر واقعا آدم کلافه
بچه من ک انگار تو معدمه
اصلا نمیتونم راحت غذا بخورم. درجا نفس تنگی میگیرم.
اینم ک همش میگه بغل کن. کلا چسبیدس ب من
انگار ن انگار بابا داره
نمیتونی دارو برای خوابت بخوری
دلیل بی‌خوابیت چیه؟
ان شاء الله بعد زایمان کاملا حالت خوب بشه
من تو دستشویی هم مجبور شدم با خودم بردم
بچه عادتش ب مادر خیلی وابسته
اون نوزاد
نزدیک زایمان این یکی
الان دخترم میگه منو رو پات بخوابون.
ببین من با این شکم و پا درد اینو رو پام میخوابونم.
کلا بچه ها آزارن
جدا از قشنگی بودنشون خیلی اذیت میکنن.
من هنوزم میگم آمادگی بچه داری نداشتم دومی هم از راه رسید.
من هنوزم تووی کما هستم یه جوری رد دادم حد نداره
من چند شب پیش تاپیک زدم که واقعا رد دادم بریدم
همش میگم خدایا ناشکری نمیکنم ولی کمکم کن دیگه تنهایی نمیتونم از پس بچه بر بیام

نترس ماها خودمون اذیتیم قضاوت نمی‌کنیم هرچقدر بگی خسته شدی
🤣🤣اره یکم متعجبه،یکم شیطونی و ....
اره دقیقا 😅
الهه جون لیانا باز شیر بالا میاره ؟
من ۴روزه ک ب مهراد شروع کردم اونارو میخوره بالا نمیاره ولی شیر همچنان بالا میاره ،این اشکالی نداره؟مگه نمیگن بچه رفلاکسی بهتر میشن چرا مهراد همونه ؟😁🥲
یکم تحملت ببر بالاتر بیشتر صبر کن بعد عصبی و ناراحت شو گریه کن شوهرت ک‌میاد کمی بدش بغلش بگو سرگرمش کنه تا تو ب خودت برسی حالا خواب ارایش غذا حمام هرچی
منم بعد کلی گریه ی توسری میزدم خودم میگفتم خودت خاستی مادربشی لیاقت نداری چرا گریه میکنی چرا خدا خدا میکنی که چ کنم
واقعا صبرم تموم شده بود
اما همه ی اینا گذرا هست
میگذره بزرگ میشن هی چالشای جدید تر پیش روت میاد اما خب خداروشکر بخاطر وجودشون زندگی ماها با وجود همین بچه ها معنا پیدا کرده
منم میذارم کریر میبرم
وای خدا قوت
حق داری والا من باردار بودم حوصله خودمم نداشتم
عزیزم خسته نباشی خدا قوت
دقیقا الان وضعیت لیانا همینه شیر که بخوره بالا میاره
کمکی و نه
اما حواست باشه یهو زیاده روی نکنی من به هوای همین موضوع دیشب هم بهش دادم دل‌درد شد خیلی گریه کرد
بگردمت
خسته نباشی عزیزم خدا قوت
شوهرم تو کار خونه خوب کمک میده اما تو کارهای مربوط به لیانا خیلی خیلی خیلی کم
صد البته
دنیا رو بدون دخترم ثانیه ای نمیخوام
معجزه زندگی منه
قربونت برم ❤️
توکل کردم بخدا

عزیزم خودتو ناراحت نکن اونا هم خون تو هستن شرایطو توضیح بدی مطمئن باشه درک میکنن مگه میشه تو به این خوش قلبی و مهربونی نخای ازشون استقبال کنی
میفهمم چه حس بدی داری ولی ناراحت نباش چون دست خودت نبود😘❤️
انشالله رو دست خیر بلند شی۰😘
اره دیشب موقع خواب میگف تو استرس میگیری دستشویی میاد گفتم چرا ؟گف آخه من استرسی شدم اینجور میشم🥺💔خیلی حرفاش دیشب حالمو بد کرد
تا اون نخابه من نباید بخابم
هرشب میگی رفای نی نی بیاری کی پیش من میمونه
رفتی*
هیچ از دکتر سوال نکردم
از روزی که بستری شدم اینجور شدم ولی میگن ماه آخر همینه واسه من که الان دارم تجربه ش میکنم تازگی داره
قربونت برم😘😘
وای تو رو خدا خیلی گازش بگیر بعد بوس آبدار😋😋😋😋😋😋😍😍😍😍😍
بنده خدا ها چیزی نگفتن اما جون خودم سوخت
عزیزم مگه کسی پیش ارغوان نیست ؟
اره حق داری حس وجدان درد آدمو رها نمیکنه
چرا مادرشوهرمو میارم
خودم باید برم اهواز واسه زایمان
اون دوباری که بستری شدم خواب بود من ساعت ۱شب بستری میشدم صب پا میشد نبودم استرسی شده
مادر ک میشی حوصلت ب همه چی دیگه میرسه.
تو هم غصه نخور کوچولو با دردسر های جدید بزرگ میشه
ممنون عزیزم
الهی بچه استرس گرفته. حق داره
آخر بارداری همه چی طبیعیه و میشه گفت خیلی چیزا هم غير طبيعي خيلي مراقب خودت باش
اره الانم بیدار شده میگه چرا بیداری
گفتم بخاب گرممه😂
انشالله برا همه خوب بگذره منم راحت شم
چراا؟😩😩
آهان باشه عزیزم حتما
مرسی که بهم گفتی🥺❤️
تا کی روزی ی بار بهش بدم؟
😁😁😁😁
فداتشم خدا به خودتم توان و صبر بده
اره منم شوهرم بیشتر کارخونه بچه داری بلد نیس اگر کمی گریه کرد غش کرد خودش بیشتر زهلش میره.بعد برای مای بیبی و ایناهم بلد نیس و میگفت دلم نمیاد روم نمیشه الانم شلوار میکنه پاش سرش میکنه اونور
ولی شیرخشک درست میکرد در کل همینم خوبه اما خب ما چون تجربه جدیدمونه سختمونه و همش بابچه تنهاییم
خداروشکر عزیزم انشاالله عاقبت بخیر بشه الهه جان😍❤️ همه این حرفا دیدی وقتی ارومه و میخوابه چقدر باخودت میگی چ الکی عصبی شدم چ الکی گریه کردم😁
قبول نمیکنه الان که تابستونه بره پیش مادر جونش ؟
تا پایان همین ماه یا اگه خواستی دو وعده بده همون یه وعده رو نصف کن و مقدارش و زیاد نکن
آره همش میگم چه مامان بدیم چطوری دلم اومد
روروئک خیلی به من کمک کرد ، خصوصا تایم آشپزی میزاشتم نیم ساعت بود تند تند آشپزی میکردم باز میگزفتمش کمرش اذیت نشه

یا شبا غذا نیمه آماده میزاشتم برای فردا ناهار ، اگه کسی هست دورت بیاد حالا هر روز نه هفته ای دوبار دخترت رو نگه داره یکساعت هم شده به زندگی برسی به خودت برسی خوبه

من خودم با خواب میونه ندارم ولی شوهرم پسرم و میبرد خونه مادرش یکی دوساعت تنها بودم راحت کارامو میکردم چون حین کار اصلا دوست ندارم کار رو ول کنم به چیز برسم

تو هم میتونی این کار رو کن هیچ مادری نمیتونه تمام لحظه به بچه برسه خسته میشه خصوصا نوزاد که حرف نمیزنه فقط گریه داره
آهان باشه عزیزم
مرسی گلم ❤️🥺🥰
اول حس میکنی دیگه نمیتونی بری بیرون
آزادیت گرفته شده
دائم باید پیش نوزادی باشی که تمام روز داره گریه میکنه و تورومیخواد
و تو هنوز به مادر بودن عادت نکردی چون از اون دوران بارداری طولانی که حتی نمیدونستی داری انتظار چیو میکشی یکهو اون بچه اومده توی بغلت و میگن تو مادرشی تو مسئولی تو باید براش مادر کاملی باشی
رابطت چه روحی چه جسمی و فیزیکی با همسرت مثل قبل نمیشه نمیشه دیگه اون خلوت دوتاییو تا مدت ها داشته باشید
همه اول میگن نی نی چطوره هیچکس اول حال خودتو نمیپرسه
یکی میگه چرا تپله یکی میگه چرا لاغره یکی میگه شیر خشک بده یکی میگه نده
هورمون ها فوران کرده احساساتی شدی
خسته میشی چون بدنت ضعیفه
و و و ووووو....
اینا همه روی هم تلنبار میشه
و ممکنه به افسردگی تبدیل بشه
من همه ی اینارو گذروندم خیلی سخت بود شبا از خستگی کمرم راست نمیشد
و بهت میگم تنها راه نجاتت اینه که به خودت برسی حالا چطوری؟
برو پیش دوستات
پدر بچه رو توی کارها مشارکت بده
برو کافه برو پیاده روی برو آرایشگاه برو پارک خرید هرجایی که حالتو خوب میکنه
نی نی پیش همسرت نمیمونه؟یکم بیشتر با پدرش آشناش کن بزار باهم بازی کنن
بغلش کنه ووووو....
احتیاجی نیست بخاطر حرف و دهن مردم
خونت تمیز باشه اما دل خودت آشوب باشه
خونه تمیزو تا دوسال شایدم ۳ سال کلا فراموش کن
همینکه بتونی یه غذایی درست کنی خودت جون داشته باشی کافیه و بدون کار بزرگی کردی.
درمورد مقایسه بچه هم
پسر من و دختر جاریم ۳ ماه تفاوت سنی دارن
خب خیلی مقایسه میکردن
من باهاشون به صورت خیلی جدی برخورد حسابی کردم که حق ندارید مقایسه کنید
به هیچ وجه دیگه بچه منو مقایسه نکنید
و دیگه همون شد اخرین بارشون
رو در وایسی در مورد بچتو کامل بزار کنار
تو باید خیلی قوی باشی اگه اجازه بدی به حرفاشون ادامه بدن بدون کلاهت پس معرکه است!
نمیشه واقعاخستگی نمیزاره ادم لذت ببره منم هیچ لذتی نبردم ازنوزادیش ولی عکس و فیلم زیادبگیرازش من الان فیلموعکساشومیبینم هم دلم تنگ میشه هم گریم میگیره میگم نتونستم باانرژی و خوشحالی بابچم وقت بگذرونم دیگه چ میشه کردواقعاادم تایه حدی توان داره
متاسفانه کسی و ندارم دخترمو پیشش بذارم
آره دلم میخواد برگردم به شرایط جسمی قبلیم اگه شوهرم یک ساعت هم لیانا رو نگه می‌داشت عالی بود
مرسی عزیزم برا قوت قلبت
آره واقعا خیلی زود میگذره
الهه جان .منم هپینطورم ..
تو کسی نداری بچتو بزاری بری .من شوهرم نمیزاره ‌.
بخدا الهه ن تنهاییی میزاره حایی برم .ن با خونوادش .
ن با خونواده خودم .ن خودش میبره صبح ۸ میره تا ۱ شب ..میاد شام میخوریم ارتمیس نگ میداره من ظرفا بشورم .تلویزیون نگاه میکنه میخابه .امروز عقد دختر دایی خودش بود .‌نزاشت برم .فردا مامانم دیگ اش دارن .نزاشت برم ..فقط بخاطر دخترمم دارم تحمل میکنم ..از طرفی هم ارتمیس‌از موقع واکسن ۴ ماهگی زد .همش نق میزنه .بعضی روزا کم میارم ...
اوف😋😋😋😋
نه شوهرم نمیزاره خودشم نمیمونه
مادرشوهرم‌میاد تا بتونم پاشم بعد میره
مامانمم میبرم بیمارستان اگر خدا یاری کرد
خب علتش چیه؟
تو همش خونه باشی چه سودی براش داره
انشالله عزیزم
همش یه روزه میگذره
دوست نداره من جایی برم

سوالات مشابه