Ooma
پرسش (1403/11/02):

تجربه سزارین سوم

سلام بچه ها خوب هستید
نمیدونم منو یادتون میاد یا نه
اگر خاطرتون باشه من مدام تو بارداری از درد پا و لگن شمایت داشتم
دو ماه آخر بارداری با واکر راه میرفتم و سه تا تیوپ آرومیکس رو روی پا و لگنم خالی می کردم تا یکم آروم بشم

اگر یادتون اومد بیاید پیام اول بگم چه بلایی سرم اومد بعد سزارین
امیدوارم تجربه ام کمی بکنه به بقیه که هرگز تجربه ناراحت کننده منو نداشته باشن

دوستای خوبم
من بخاطر سخت شدن شرایطم 37هفته و سه روز به بیمارستان مراجعه کردم برای عمل سزارین
چون آمپولای ریه جنین رو زده بودم (که اون زمان نمیدونستم چقدر عوارض دارن برام ) خیالم راحت بود بچه زیر دستگاه نمیره
که البته نرفت خدارو شکر
با واکر رفتم بیمارستان با طرز وحشتناکی کارای قبل از، اتاق عمل رو انجام دادن و رفتم اتاق عمل
دکتر بیهوشی گفت چون مشکل راه رفتن پیدا کردم، صلاح نمیدونه بیهوشی اپیدورال باشه و منو بیهوش کردن.
عمل انجام شد و به هوش اومدم
تو ریکاوری مدام ناله میزدم که برام شیاف بزارید دارم از درد میمیرم
دردای غیر عادی
رفتم بخش، طبق روتین بعد لز عمل همه چی خوب بود، با مسکن های قوی آرومتر شده بودم
اما پام و لگنم باز وحشتناک اذیتم میکرد
فردای عمل مرخص شدم
کمتر از نیم ساعت که به خونه رسیدم، رفتم سرویس
روی دستشویی فرنگی یه لحظه تعادلم رو از دست دادم به زور واکرم سعی کردم نیوفتم
اما یه صدای تقه از پام با درد بی نهایت شدید که فریاد زدم رو حس کردم
همسرم کمک کرد به سختی به تخت خودمو برسونم
شب شد میخواستم برم دستشویی
اما دیگه قادر به بلند شدن و خرکت حتی با واکرم نبودم 😔
یه شب بی نهایت سخت رو پشت سر گذاشتم 🥺
هر چی مسکن میخوردم
از بیملرستان برام پتدین اوردن دو تا زدم اما کاملا بی فایده بود
تا صبح زجر کشیدم
از درد داد میزدم فقط 😔😔😔
ظهر با کمک چند نفر لز نزدیکانم که پیشم بودن با ویلچر منو رسوندن بیمارستان
خلاصه بگم که دو شب طولش دادن که من رو ام آر ای بفرستن ببینن چه بلایی سرم اومده
دیگه کم کم همه خانواده خودم و شوهرم همه بالای سرم بودن
باذهم پچ پچ نیمردن و چشماشون پر اشک میشد و بهم نمیگفتن چی شده 😔
مرگمو حلو چشم خودم دیدم
دو تا بچه هام تو خونه بودن و من با درد دست و پنجه نرم میکردم
انگار تو این عالم نبودم
فقط میگفتم برام مسکن مخدر قوی بزنید بخوایم
بخوابم
بالاخره بهم گفتن استخوان مفصل لگنت خرد شده و چون بافت استخوانیت در اثر بارداری ضعیف شده باید ختما تعویض مفصل انجام بدی 😔
همسرم خودشو باخته بود و من اونو دلداری میدادم اما فقط، خدا میدونه چه جهنمی تو وجودم بر پا شده بود
من 39ساله باید چیزی رو تجربه میکردم که به خوابم نمیدیدم

خلاصه منو بردن یه بیمارستان دیگه
بماند همین پروسه نقل و انتقالات با چه زجری همراه بود
برلی هر بار ام آر ای بردنم باید چهاذپنج تا مرد با پتو منو تخت به تخت حابجا می کردن
وای با یادآوریش هم تمام استخونام درد می گیره 😔
توی بیمارستان مقصد بستری شدم و تازه از دست سوند سزارین نجات پیدا کرده بودم که برای عمل جدید که عمل سختی هم بود سوند زدن
عمل با بیهوشی موضعی نخاع چهار ساعت طول کشید
کاملا صدای برش استخوان و بو.... و همه چی رو حس میکردم
اما از بس درد کشیده بودم که فقط، به نجاتم از اون وضعیت فکر میکردم
خلاصه بچه ها عمل انحام شد و من حدود ده روز بستری بودم
از زجرای بیمارستان و پانسمان و.... دردای شبانه نگم براتون
از اولین باری که از تخت پایین اومدم چهار نفر اینور اونورم بودن که بتونم یه قدم بردارم
9روز از ترس اینکه دستشویی نرم لب به غذا نمیزدم
یبوست شدید خاصل خشک شدن روده هام
با دو تا جراحی سنگین به فاصله چهار روز

خدا برای هیچکس نیاره
هر کس می رسید فقط، می گفت خدا صبرت بده از بس شرایطم سخت بود 😔

افسردگی بعد زایمان و وضعیت پیش اومده دمار از روزگارم درآورده بود
تو بیمارستان برای بچه اولم دخترم بلند بلند اشک می ریختم فقط
دلتنگی داغونم کرده بود
اعضای خانواده خودم تو خونه مراقب بچه هام
و خانواده همسرم نوبتی تو بیمارستان بالای سرم بودن
احساس ضعف و ناتوانی و بیچارگی مقابل کسایی که همیشه رسمی بودم باهاشون
درد بود و زجر دائم
الان سه ماهه از این ماحرا میگذره
پسرم سه ماهشه
و خودم دارم با نظر دکتر بعد از راه رفتن با واکر الان عصا راه میرم
پرستار شبانه روز گرفتم برای بچه داری و امور خونه البته
اینا رو تعریفرمردم چون بهم گفتن تو بارداری پوکی استخوان گرفتی
امپولای ریه هم یکی از دلایلش بود
و اینکه من خیلی شیر نمیخوردم
اما تغذیه ام کامل بود
بجز ماه اخر که عملا زمین گیر بودم و از ترس دستشویی رفتن خیلی کم خوراک شده بودم
با همه این اوصاف بابت داشتن پسرم و دخترم شکر گزارم
اینجا باردار زیاد هست
ازتون خواهش میکنم همه مریضا رو دعادکنید
توی دعاهاتون با دل پاکتون منم دعا کنید که زودتر عصا رو هم کنار بزارم و بتونم مثل قبلا راحت راه برم و نلنگم

الهی سریعتر سر پا شی و بتونی به زندگی عادیت برگردی. 🤲
اوف چ سختی کشیدین انشالله سلامتیت بدست بیاری سخته بعد سزارین باز ی عمل دیگه
سلام
ممنون ازت ک این تجربه تودراختیارماقراردادی.
خیلی سختی کشیدی درکت میکنم
من خودم همیشه دوس نداشتم ک خانواده شوهرم برابچه داری و...بهم کمک کنن چون بعدش منت میزارن وهمه جامیگن عروسمون فلانه
خیلی سخت بوده تحمل شون
واین ک باوجودعمل سزارین دباره عمل شدی
من خودم ۴ماه طول کشیدبتونم بدون سرگیجه واحساس ضعف راه برم
امیدوارم خیلی زودبهتربشی
بازخداروشکرک بچه هات سالمن و عملت موفق بوده انشالله بزودی بتونی راه بری
ممنونم عزیزای دلم
ببخشید اگر ناراحتتون کردم
فقط، میخواستم بقیه بدونن چقـــــدر بارداری میتونه به بدن یه خانم صدمه بزنه
من تا قبل از این ماجرا واقعا تصورشم نمیکردم ممکنه اینقدر سلامت بدن تحت تاثیر قراربگیره

بخودتون برسید حتما
انشاالله تندرست باشید
خیلی سخته
هیچ کنترلی روی شرایطم نداشتم
لباس بیمارستان با اون وضعیت تاسف بار من 😔
چون اینجا همه خانم ان عکس بخیه پامو میزارم بدونید چقدر اوضاعم سخت بود
حلو جاری و خواهر شوهر
حتی شوهر خواهرشوهرم که پرستار بود 🥺
اخ عزیزم چقدر سختی کشیدی ا ن شاا.... خودت و بچه هات همیشه صحیح و سالم باشید وکنارهم روزای خوب داشته باشید
واقعا بهشت باید زیر پای مادر باشه چون از همه چیش میگذره برای بچه اش حتی از استخوناش و تو نمونه بارز این مسئله ای
تجربه سزارین سوم
درسته،منم تو بارداری دندونام همونجور پودر میشد میریخت.ماه آخر کمردرد شدید داشتم سخته وواقعا
😰
روباسنتون هست 😨
واقعنم سخته منم خیلی سزبدی داشتم
بخیه هاش سیمه؟چجوریه😰😰🫣
چون قبلش قرص خورده بودم براطبیعی بشه نشد
بعدش ک سزکردنم رحمم تافرداش انقباض داش وحشت ناک انگاریه ماربودتوشکمم یایه بچه توشکمم همش لگدمیزدبه جای بخیه های توی رحمم
منگنه هس عزیزم
من قبل از این بارداری یه سقط دوماهه داشتم
اما دردناک ترش سال 1402بود که فرزند دومم رو باردار بودم
ماه هشتم بهم گفتن بچه مری و معده اش تشکیل نشده 🥺😔
عذابایی که سر بارداری دومم کشیدم کمتر از سومی نبود
منتها اون موقع بچه بیمار بود و بعد از کلی بدبختی و تحمل سختی و بیمارستان موندن و بستری پیوسته
بعد سه ماه و نیم فوت مرد و من موندم و دنیایی از حسرت با یه شکم پاره که از داغ بچه و زجرایی که همه کشیدیم میسوختم

داشتم دلمو خوش میکردم به نعمتی که خدا بهمون دوباره بخشیده بود که اینجوری شد

راضیم به رضاش
این چند ساله من نهایت سختی ها رو کشیدم 😔
امیدوارم در درگاه خدا بخاطر کم طاقت شدنم سرشکسته نباشم
نه عزیزم کنار رونمه
رونام کلا تپل بود
تو بارداری و اضافه وزن زیاد چاقتر شده بودم
اره عزیزم فلزیه
برای بعضی عملا این مدل بخیه لازم و ضروریه
😖😖😰
😖😖😖😰😰😰😰🤕
وای خداچقدرشماسختی کشیدی ولی قوی بودی خداروشکرک تاابن مرحله اومدین
ببینید ! خداحتمن جبران میکنه براسال های اینده حتمن کمکتون میکنه
خدای من ...انشالله زودتر سرپا بشی کیفه بچه هاتو ببری
چی بگم والا
خودمو اینقدر قوی نمیدونم، اما خدا امتحان های سختی ازم گرفت
نمیدونم قبول شدم یا رد
فقط، امیدوارم خدا خودش ماری کنه این روزا رو فراموش بکنم 😔
حتمن قبول شدین
قربونت برم عزیزم
ممنونم
همچنین شما هم ثمر بچه هاتون رو به شادی ببینید
خدا از زبونت بشنوه عزیزم
من خیلی ضعیفم
شبا بیدارمیشه دخترم هریه ساعت براشیر
دارم دیوونه مشم خاب نمیتونم بشم همش غرمیزنم به شوهرم وخانوادم هرجام میرم میگم ک خاب ندارم ازدست این بچه
اخرشم همه میگن بچس دیگه خوب میشه
اخه خودمو جای مامانادیگه میزاشتم ک بچشون همش خابه براشیرم بزوربیدارمیشن
یه دونه دارم بچع
ولی ن بکارام اونجورک میخام میرسم
ن وقت میکنم براخودم باشم
حتی رابطه جنسی مونم هرده روزشده
نمیدونم من ناشکرم ک ازینامینالم یابچع اولمه تجربه ندارم
عزیزم حق داری
بی خوابی واقعا آدمو مریض و کلافه میکنه
انشاالله خدا بهت توان بده
بتونی با آرامش مادری بکنی برای فرزندت
قبل بچه فک نمیکردم اینقدسخت باشه
حالام ک میشنوم چ ادمای قوی تری ازمن وجودداره با خودم میگم چ ضعیف هستم من بخدا
طبیعیه عزیزم
زندگی با بچه کوچیک وارد یه پروسه جدید میشه
یه انسان با همه نیازا و ناتوانیش وارد زندگی آدم میشه
همه چی رو تحت تاثیر قرار میده
هیچکس رو هم نمیشه با یه نفر دیگه مقایسه کرد
مقایسه کاملا اشتباهه
به هر حال آدم کم میاره
انشالله باتحمل بیشتربتونم اعصابمو اروم کنم
خدابه همه مادراصبربده
اما ناشکری هم نکن از خدا باید بخوایم کمکمون کنه از پس سختی که توش هستیم بر بیایم
انشاالله همیشه شاد و تندرست باشی
اره والا
همیشه ازخدامیخاسم ک دردورنجی ک توانشو ندارم بهم نده من کلن ادم کم صبرو کم تحملیم خدابهم رحم کنه
انشاالله همیشه تو آرامش باشی عزیزم
مرسی عزیزم
انشالله شماهم زودخوب شی
روزای خوب برسه ازراه
شبت خوش
مرسی قشنگم
ممنون از دعای خوبت مهربانم
انشاالله
آفرین بهت بانوی قوی😍❤️ خدا قوت باید بهت گفت با این چیزایی ک پشت سر گزاشتی
عزیزم الهی که خدا خیلی زود شفای کامل بهت بده . و سر پا بشی 🤲🏻💚
سلام انشالله خدا بهت سلامتی بده
ینی آمپول تشکیل ریه باعث پوکی استخوان شد؟
سلام عزیزم، الهی چقدر روزای سختی رو گذروندی🥺😢ان شاءالله خدا خودش همیشه پشت و پناه خودت و بچهات باشه، ان شاءالله خیلی زود وضعیتت خوب بشه بتونی مثل زمانیکه بدون واکر راحت و بی درد راه میرفتی راه بری عزیزم😍😘❤️
واقعا بارداری و زایمان بدن رو خیلی تحلیل میکنه، من الان یدونه بچه دارم قبلش مشکل خاصی نداشتم از بعد از دنیا اومدنش آرتروز زانو گرفتم، دیسک کمر و گردن گرفتم بخاطر درد اینا اصلا دیگه دلم نمیخواد دومی رو ب دنیا بیارم میترسم دردام بدتر بشن😢🥺🥺🥺😭هرچند ک دوس داشتم دوتا بچه داشته باشم
قلبم هزاران تکه شد برات عزیزم 😔هر لحظه منتظر یه معجزه بودم لا به لای تجربه هات امیدوارم زودتر بدون عصا راه بری مادر قوی واقعا نمیدونم باید چی بگم
دوست عزیز بخاطر این همه سختی و امتحان های الهی کهدکشیدی واقعا دلم شکست ولی خدارو هزاران بار شکر که الان کنار بچه هاو همسرت هستی .انشالله هرچه زودتر سرپا میشی و با پای خودت به زندگیت ادامه میدی . ❤️
من از عکس پرفت تو ذهنمی
الهی که همیشه شاد باشی و تنت سالم و سبامت باشه عزیزم
واسه درهات و آرامش دلت آیت الکرسی خوندم انشالله خدا بپذیره❤️🤲🏻
قلبم💔😞🥺
امیدوارم به زودی بدون کمک راه بری و لذت زندگی رو ببری♥️
سلام عزیزم واقعا خیلی بهت سخت گذشته
الهی که هر چه زودتر سلامتیت و به دست بیاری و خودت بتونی به کوچولوهات برسی
خدا پشت و پناه خودت و خانوادت باشه
خدایی عالی رسوندی تا الان اینهمه درد و کشیدی....
منم بعد زایمانم کمرم دیسکش ترکید و تنگی نخاع گرفتم و عمل شدم حالا به منم میگفتن بخاطر آمپول بی حسی از کمر هست که دیسکمو تحریک کرده
راجب همین مفصل که شما میگی به منم دکترم گفت که خشکی مفصل گرفتی حالا من یدونه زایمان داشتم با یدونه بدنم پوکید کلا... ولی شما دوتا نی نی دارید ماشالله خدا حفظشون کنه
الانم میبینی یه تکون میخورم پام قفل میکنه کمرم قفل میکنه هی هم قلنج کمرم و لگنم میشکنه
منم آمپول ریه رو زدم یعنی از اون میتونه باشه 🤔
🥲🥲🥲
امیدوارم خیلی زود سلامتی کاملتون رو بدست بیارید و زندگی طوری براتون شیرین و خوب بشه که همه این سختی ها فراموش بشه
💔 امیدوارم خیلی زود تمامه مشکلات برطرف بشه
هرچند تا اینجاشم خیلی قوی بودی ، خدا جبران میکنه همه ی سختیاتو
منم دقیقا همینجوری شدم تو بارداری ۲۲ کیلو وزن اضافه کردم و ورم شدید داشتم
الانم یکم بشینم موقع بلند شدن و راه رفتن تمومه مفاصلم میپاشه انگار باید یکم با اون گرفتگی راه بدم تا ب روال عادی برگردم
چقدر سخته کشیدی...۱😓😓😓خداروشکر داری بهتر میشی...
چ اتفاق سختی و چه شرایط سختی
امیدوارم هرچی سریعتر بهبودیتو ب دست بیاری و توان نگهداری فرزنداتو داشه باشی و بتونی مثله روز اول روی پاهات راه بری بدون هیچ مشکلی
عزیزم من شما رو یادمه کاملا
ان شالله زودتر خوب بشی
خیلی ناراحت شدم
و آفرین به صبرت
اوووف داشتم تصور میکردم واقعا سخت و دردناک بوده انشالله زودی خوب بشی و کنار خانوادت شاد باشی
آخ چه شرایط سختی خدا کمک تون کنه
تو بارداری قرص کلسیم میخوردین؟
امیدوارم خیلی زود سلامتی کاملتون رو بدست بیارید و زندگی طوری براتون شیرین و خوب بشه که همه این سختی ها فراموش بشه
ان شاالله زودی خوب شی عزیزم واقعا ناراحت شدم برات 😔
ایشالاخداسلامتی بده بهت هیچی بالاترازسلامتی نیس خداخودش کمکت کنه زودروبه راه شی بارداری و زایمان واقعابدنوازپامیندازه
گریم گرفت
خداایشالا سلامتی بده بهت
و جبران بشه برات روزای سختت
سلام مریم مامان نمونه افرین ب صبرت انشاالله ب زودی سرپامیشی و تمام این دردا تموم میشه
الهی ک هیچ وقت محتاج هیشکی نشی وبتونی این روزای سختو فراموش کنی مطمئن باش خدا جواب صبروتحملتو میده وروزای قشنگی پیش رو داری♥️
بگردم، خیلیییی سختی کشیدی
فقط همون سزارین رو چون تجربه کردم میدونم چقدر سخته چه برسه به بقیش
ان شاءالله خدا بهت اجر و سلامتی بده عزیزم
واقعا خیلی قوی بودی تا الان
خداروشکر از این امتحاناتت سر بلند بیرون اومدی😢
ان شاءالله از این به بعد زندگیت سراسر خوشی و سلامتی خودت و عزیزانت باشه
قربون احساس پاک همه تون بچه ها
ممنونم از دعاهای خیرتون
و همدردی که باهام دارید
الهــــــــــــی که هرگز بد نبینید
و زندگی فقط روی خوششو بهتون نشون بده

ببخشید اگر نمی تونم تک تک پیام ها رو جدا جواب بدم
میدونید الان درگیر نی نی هستم
چند روزه پرستارم نمیاد
دارم زندگی رو هم می چرخونم با کمک همسرم تا یه پرستار خوب مجدد پیدا بکنم
اداره محل کارمم دارم (شاید بعضی ها بدونن قبلا گفتم اخه،من یه مدرسه غیر انتفاعی دارم که خیلی براش زحمت کشیدم )
اداره امور مدرسه رو هم دارم که از راه دور فعلا درگیرشم گاهی سر میزنم بخاطر دانش آموزام چون خیلی دوستشون دارم


خواهرای مهربونم
ممنونم که توی این گپ اومدید و شرکت مردید
چقدر دلگرم شدم به حضورتون
منو صبور و قوی تعبیر کردید
امیدوارم که باشم
و این امتحان ها رو به درستی پشت سر بزارم
دوستتون دارم

خلاصه ببخشید تک تک جوابتون رو نتونستم بدم
موفق باشی عزیزم دمتگرم

سوالات مشابه