Ooma
پرسش (1403/10/11):

این تاپیکو میزنم مخصوص کسایی که دلشون پره...

سلام خانوما دوستای عزیزم این تاپیک رومیزنم واسه کسایی که مثل خودم دلشون پره ازغموغصه ازهرطرف بی مهری بی محبتی میبینن
بیایین اینجاحرف دلمونوبگیم تایکم سبک بشیم اینجاهیشکی هم دیگه رونمیشناسه هیشکی قضاوتمون نمیکنه هیشکی دهن لقی نمیکنه امان ازدست آدمای دهن لق
من خودم دیگه واقعاخسته شدم همه هرچی دوست دارن به من میگن بعدش انتظاردارن ناراحت نشم
دلم نشکنه
به خدا اونقدر دلم پره ها دیگه فقط میگم خدا مرگموبرسونه راحت بشم خودم عرضه ندارم خودکشی کنم
ازهرطرف خوردم دیگه به آخرش رسیدم
بیایین پیش هم باشیم دردامونوبگیم به هم دیگه دلداری بدیم بلکه یکمی هم که شده دلمون به این دنیاوآدماش خوش باشه

انگار مرزبندی ای تون با خانواده همسر مشکل داره عزیزم
ن اصلا شرایطشوندارم
باید یسری تکنیک یاد بگیری رو خودت کار کنی
اره میگن نشستی پس باید عهده بعضی کارها به گردن توباشه
قابل حله
ماهی یه بار برو و بیا مگه مجبوری برا خودت عذاب میخری
هیچی بلدنیستم
سکوت خیلی جاها از صدتا حرف و فحش برا آدمها بدتره.نفس عمیق بکش و خشمتو کنترل کن،چون همون بعد میشه نقطه ضعفت
وا چه پرو
ماهی یه بار؟؟؟
دوروز نرم ها غوغامیوفته
جواب میدم اینجوری میکنن سکوت کنم دیگه قشنگ لهم میکنن
مثلا چی میشه؟؟؟؟همسرت نظرش چیه
ن عزیزم ندارم
همسرم میگه فقط باید مراقب بچه ها باشی ازت غذا خوراک خونه تمیزنمیخوام کارت فقط نگهداری ازبچه هاس که بلایی سرشون نیاد
چی میشه مگه چه انتظاراتی دارن
مادرشوهرم پاهاش دردمیکنه میگن بایدبیای خونشوتمیز کنی حداقل ناهاری شامی درست کنی خونه رومرتب کنی
ولی واقعامن نمیتونم توانشوندارم
خب این که خیلی عالیه،باهاش صحبت کن بگو من بخاطر اینکه از نظر روحی بتونم ثبات داشته باشم و مادر کاملی باشم و بچه هامو تو آرامش بزرگ و تربیت کنم مجبورم روابطمو محدود کنم،و توهم باید کنارم باشی و ازم حمایت کنی
پس خودشون اونجا چه کارن
شوهرت که پشتته ، پس نرو و بهونه ی بچه هارو بیار ، دیگه غصه ات چیه
یعنی چی!!!!مغزم سوت کشید بخدا
بگو من شاید قبلا میتونستم کمک حالتون باشم ولی الان اولویتم بچه هامه و شرمنده
همسرم کاری نداره برم یانرم فقط میان اعصابموخوردمیکنن منم عصبی بشم گریه میکنم سره بچه ها دادمیزنم همسرم میفهمه منم وقتی بهش توضیح میدم مادرش خواهرش ناراحت میشن که چراگفتی
شوهرتو بگو بهشون بگه از ما انتظار نداشته باشید
خودت هرچی بگی بیفایدس
نمیدونم فقط ازمن انتظاردارن
۳تاعروسیم ولی بااونااصلاکارندارن
حرفشونم اینه تا پیشمونی ازتوانتظارمون زیاده
بگو نمیام و نمیرم تا فکر کنید منم دورم انتظار نداشته باشید
اینجور که احساس میکنم خودت هم کم کاری داری میکنی،اصلا سیاست نداری،زیادی صمیمی شدی .ولی عیب نداره از الان رو خودت کارکن حدو مرز بزار،رفت و آمدتو کم کن
بزار انقدرررر بگن تا خسته بشن ، متوجه نمیشم چرا اینقدر بها میدی بهشون ، راحت میتونی در رو ببندی و نگاشونم نکنی
چندروزپیش پسرم افتاد توی جوب بخاطرکار اونا شوهرم گفت حق ندارین به زنم بگین بیا اینجاکارکن فقط باید مواظب بچه هاباشه
دادوفریادکرد
بعداومدن به من میگن میبینی چه دعوایی راه میندازی همه چی روبه شوهرت میگی
خوب توهم دیگه نرو تقصیر خودته خوب وقتی اینطور میگن چرا باز پا میشی میری نرو
عزیزم شوهرت پشتته فقط خودت کم کاری میکنی.
ن من دیگه ازاون روز نرفتم فقط مشکل اینجاس که پدرشوهرم پیره مادرشوهرم رفته مکه خواهرشوهرم میمونه خونشون میدونم که بعده برگشتنش ازمکه یه دعوای حسابی میوفته که چرانیومدی کمکش کنی
میگفنی اره ازین به بعد چهارتا دوروغم سرش میزارم تا بیشتز الم شنگه راه بیوفتع و چشتون دراد
بزار بکنن مرگ ی بار شیون هم ی بار دیگه نرو نهایت میخان باهاتون قهر کنن
خب بشه،با شوهرت و بچه هات بشینین ت خونتون،درو ببندین و به صدای الم شنگه گوش کنین.تماااام
۱ماه پیش پاهای مادرشوهرم دردمیکرد منم ماهی یه بارمیام خونه بابام
خونشومرتب کردم شامشوپختم اومدم خونه بابام
وقتی برگشتم زهرمارم کردن
به درک بگو درست حرف بزنید احترام بزارید که بیام
شام مادرشوهرو پختی؟؟
حالیشون نیس به قول شوهرم جاهلن
😬موندم تو چرا به حرفشون انقد اهمیت میدی پا هم میشی میری انجام میدی
خوب توکه حالیته نکن
آره پاهاش گرفته بودنمیتونست راه بره
عزیزم اصلا رفت امد نکن توجه نکن به حرفاشون ودعواهاشون ازچیزی هم نترس اوناک نمیتونن به زور پسرشون از خونه بیرون کنن...
پس توهم راحت توخونت بشین هرصدایی هردعوایی هم شنیدی توجه نکن
اگ به شوهرت هم حرفی زدن بگو من خودم دوتا بچه کوچک دارم خونه زندگی خودم بتونم جمع کنم هنرکردم از من توقع نداشته باشید...
به نظرم خودت مقصری یه بارم گفته بودی بخاطر اینکه بچه هات تنها نباشن و خونه نمونن میری تو دورهمیاشون و خونشون
حالا اونا پیرن
خواهر شوهرت اینا چی میگن؟
ن ببین عزیزم دورهمی اینا۲ماهی یبار میشه واگه نرم اونقت صدای شوهرم درمیادکه آره توهم مقصری همه جمع میشن من میرم بچه هادلشون بازی میخوادتونمیای اینونمیتونم نرم چون باشوهرم به مشکل میخوریم
بگو نوبتی براشون غذا درست کنید
خواهرشوهرم میگه بایدبیای وکاراشوانجام بدی
خاهرشوهرت غلط کرد😐
خودش کاراشونو نمیکنه؟
ن باباخودش میتونه درست کنه اون چندروز هم نمیدونم چیشده بود میگفت پاهام دردمیکنه نمیتونم راه برم
هفته ای یبارمیاد همه جاروتمیزمیکنه ومیره
آهااا
پس خودش میتونه پس
ب نظرم مواد غذاییشونو ببر خونت
یه جا غذا درست کن برا اونا هم بفرست
ولی بگو تمیز کردن خونه رو نمیتونم
دیگه خیلی توقع دارن
البته اکثر آدمای پیر همونن
نمیتونم چون مادرشوهرم زیادش آش وغذاهای قدیمی میپزه اولش این که من بلدنیستم دوم اینکه همسرم نمیخوره
متاسفانه بعضیا خوب نیست باهاشون زیاد صمیمی بشی یا کاری براشون انجام بدی تو از محبت خودت انجام میدی ولی دیگ میشه وظیفه همش توقع میکنن...من خودم بالامادرشوهرم زندگی میکنم بنده خدا اونم مریضه یه مدت کلا فلج شده بود منم شاغلم تا میومدم خونه غذا درست میکردم میشد ساعت سه اوناهم عادت داشتند دوازده دیگ ناهارشونو بخورن...خواهرشوهرام خونه داربودن بین خودشون تقسیم کرده بودن هرروز یکیشون میومد غذا مادرشون درست میکردن میرفتن...
این وسطامنم بعضی از روزهای جمعه ای ک توخونه بودم غذا براشون میبردم...
من از اولین روز عروسیمون خوردوخوراکمونو جداکردم چون همسرم بدغذاست هرغذایی نمیخوره
واینم باعث شدخیلی راحت باشم ازنظرغذا پختن
پس تنها راه اینه ب حرفاشون اهمیت ندی
هر چی میخوان بگن
خب هستن آدمیایی که درک دارن
ولی اینم بگم عروس که شاغل باشه مثل پروانه میچرخن دورش چون کمکه همسرش میکنه توخرج ومخارج واس اون هواشودارن
اهمیت ندم یعنی دیگه ادامه نمیدن یا قشنگ سوارم میشن؟؟؟
ن بابا
طرف درک نداشته باشه عروس دختر وزیرم باشه همونطوری رفتار میکنن
ینی هر کاری دلت خواست بکن

دوس داشتی برو کمک حال نداشتی نرو
چون جاری من شاغل بود مادرشوهرم خیلی هواشو داشت غذاشو درست میکردبچشو نگه میداشت
با حرف اونا ناراحت نشو
مشکل اصلی خواهر شوهرته
اره هفته ای یبارمیاد دعوامیندازه میره نیاد هم تلفنی پرش میکنه
غوغا کنن میخان چیکار کنن برو بشین خونت دروهم ببند
من خودم با مادرشوهرم زندگی میکنم
فردامثلا کارداشتن بچه هاهم نمیزارن من کاری کنم ۲۰روزه هم نیومده بودم خونه بابام امروز اومدم همسرم هم رفت شهرستان
فقط خداخدامیکنم برگشتم نگن که آره دیدی کارهست پاشدی رفتی
اوناچه جوره اخلاقشون
نه کلا خیلی کاری به هم نداریم
اصلا هیچ کمکی به ما نمیکنن خیلی جاهاکم اوردیم ولی چیزی نگفتیم من شده از خانواده خودم کمک خواستم ولی به اونا رو نزدم واوناهم به رو خودشون نیوردن...اینجوری نیستن ک هوای مارو داشته باشن...اتفاقا از تمام جیک پوک ماخبردارن کی میریم کی میایم کجا رفتیم کجا نرفتیم
ولی سعی میکنم فاصله خودمو حفظ کنم البته خیلی جاها دلسوزی کردم ولی بعضی جاهاهم نادیده گرفتم
شده هرروز توخونه تنها بودم و همه پایین بودن ولی نرفتم...
اینم بگم همسرم جودجوشه یه چی میشه زودعصبی میشه دادفریاد میندازه ایناهم میترسن ولی میگن توباعثشی کا اینجوری زودعصبی میشه نمیتونی کنترلش کنی
میگم خب من چیکارکنم ازاول اینطوری من چیکارمیتونم بکنم
خب من از اول رو ندادم
ولی کلا خودم آدمی هستم ک کارارو میکنم.
بعد این ک هیچ وقت آدم با کس دیگه راحت زندگی نمیکنه
منم حتما هزار تا مشکل باهاش دارم.
اره دقیقا این چیزا وظایف دختره ن عروس اصلا نباید ازشما توقع داشته باشن
کاش منم ازاول اینطوری بودم ولی متاسفانه زود بایکی صمیمی میشم
از نظر من وظیفه دخترم نیس
ولی خب این بنده خدا آخه کمک میکنه حداقل باید یکم قدردان باشن
اصلا بگن کارهست براشماهست من خونه زندگیم جدا نمیتونم هرروز بیام کارای شماروانجام بدم که،گفتنم اصلا اهمیت نده،من خواهر خودمم شرایطش دقیقاً مثل شماست یعنی اینقدر حرص میخورم هی میگم بابا نرو بزار خودشون کاراشونو انجام بدن دخترش بیاد کمکش چرا فقط از عروسا کار میکشن
وقتی پدرمادری پیرن ونمیتونن کاری انجام بدن باید از دختر و پسرخودشون توقع داشته باشن ن از عروس و داماد
حالا اگ وضع مالیشون خوبه دختر پسر نمیتونن رسیدگی کنن خب یه نفربیارن کمکشون بهش حقوق بدن...
من ساعت ۱۰ازخواب بیدارمیشم تاصبحونه بخوریم جمع کنم بشورم بسابم شد۱۲ خب الان بایدبه فکر ناهار باشم ودومدل چون بچه ها هرغذایی نمیتونم بدم حالاکه غذام تموم شدبایدبه بچه هابرسم همسرم بیاد غذابخوریم ساعت شد۳الان بایدبچه هاروبخوابونم ویکم باهمسرم وقت بگذرونم یه چرتی بزنم ساعت شد۵الان باید به فکرشام باشم شاموهم آماده کردم تموم شدبچه هابیدارشدن میخوان باهام بازی کنن وقت بگذرونن یکم خوراکی بخورن ساعت شد۸الان بایدشام بخوریم تموم شدشستم همه جاروتمیزکردم یه فیلمی هم ببینیم ساعت شد۱۱و وقت خوابه
حالا من نمیگم شمابگین این برنامه روزانه منه
شمامنوراهنمایی کنین من چیکارکنم کی وقت کنم برم به اونجاهم برسم
قضاوت کنین
عزیزم چرا باخودت درگیری
اصلا وظیفه شما نیست ک بخوای نگران خونه زندگی مادرشوهرت باشی...فک کن اصلا خونت کنارشون نیست...اهمیت نده به حرفاشون چندوقت بی محلی کردی دیگ خودشون خسته میشن...
چون میگن عروس وظیفشه قرارنیس که همش بخوره بخوابه بیاد به خونه زندگی من برسه
حالاجالبش اینجاس هرکاری کنم دخالت میکنن برم جایی بیام زهرمارم میکنن بعدبرگشته میگه ماشماهارو آزاد گذاشتیم آخه کدوم آزادی
به خدااونقدردلم میخواد زل بزنم به چشاشون بگم به من چه منوراحت بزارین بامن کاری نداشته باشین ولی نمیتونم
بعضی وقتا که دیدم زیاد اذیتم میکنن چرا اینوخریدی چرااون کاروکردی میگم خب همسرم دوس داره میخره بعضی وقتامیندازم گردن همسرم هیچی نمیتونن بگن
حالا اگ هفته ای یه بار بود میگفتی پیرن گناه دارن یه غذایی درست میکردی یکم تمیز کاری میکردی...
ولی اینک توقع دارن هرروز شما همه کارهای خونشون انجام بدی واقعا ظلمه اخه ادم چ جوری بادوتا بچه کوچک هم به خونه خودش برسه هم خونه یه نفردیگ و کلا ببین همه بچه هاشون چرا فقط ازشماانتظاردارن...
تنهاهم نیستن برادرشوهرم طلاق گرفته بایه بچه۸ساله اومده نشسته اونجا
من آخه چیکارکنم اصلا غذاهامون هم یکی نیس که باید هم اونجاغذابپزم هم خونه خودم
مادرشوهرت چندسالشه؟
۶۸حدودی
ازایناس ک سرحاله یا ازایناس ک مریض افتادس؟
واقعا خیلی سخته برای دوتا خونه اشپزی کنی
دوتا خونه تمیز کنی...
همسرت چیزی نمیگه؟؟؟خودت به همسرت تاحالا گفتی ک من درتوانم نیست
غلط کردن میگن عروس وظیفشه آیا دختر خودشم عروسه می‌ره برا مادرشوهرش کار کنه
سرحاله
ازشانس بدم بله
مادرشوهرش گفته باید دوروزه هفته بیای خونه منوتمیزی کنی
خب پس خودش میتونه اشپزی کنه...اصلا زیربارنرو ک بری اشپزی کنی...
آخ آخ قشنگ میفهمم چی میگی

من خودم زخم خورده ام
ازز زبون من این ور اون ور دروغ گفتن تا گفتم منن نگفتم شاهد بیارین که تایید کنه من پیشش گفتم جا زدن


عین دستمال کاغذی پرتشون کردم ته سطل زباله و قطع رابطه کردیم باهاشون
از خوانواده شوهرم هستن هر جا هم ببنمشون اصلا انگار وجود ندارن آدم حسابشون نمیکنم
سلام پس از یه جایی میسوزه که اینا رو پر میکنه
عزیزم به حرفاشون اصلا اهمیت نده هفته ای یکبار برو بیا
همیشه هم میگه اگه جای من باشین چی میرم کارمیکنم غذادرست میکنم شماها زن نیستین
عروس اوردن خدمتکار که نگرفتن
ولی حلاالشون هم نمیکنم انقدر که پشت سرم حرف زدنو میزننن
کربلا رفتن ازم حلالیت نگرفت منم پیش همه گفتم به خاطره حرفاش حلالش نمیکنم
فامیلایه خودمم بیشعورا متنفرم ازشون
بگو تو هم جای مانیستی زنیم خدمتکار نیستم
همیشه سفت و به خنده جوابشونو بده
ارتباطتم کم کن بهانه بچه ها رو بیار بگو نمیتونم زیاد سر بزنم
اوه
جاریه من پیش مادرشوهرم اینا زندگی میکنه تا حالا یه دونه لیوان براشون جابه جا نکرده
میگه منو عروس آوردن کلفت نیاوردن که
اون وقت اینا چه پرو ان
یبارخواهرم اومد
خونه ماجوریه که آپارتمان نیس حیاط بزرگه یه طرف خونه من هس یه طرف خونه مادرشوهرم حیاطمون مشترکه
مادرشوهرم تویه حیات کارمیکرد
خواهرم موندخونه ما که من صبح برم آزمایش اون پیشه بچه ها باشه
من که از آزمایش اومدم حالم خراب شد سرم گیج میرفت بااون حال رفتم ناهارموپختم اومدم سرموگذاشتم زمین خوابیدم فشارم پایین بود خلاصه عصری رفتیم حیات که بچه هابازی کنن برگشت گفت تودیدی من کاردارم رفتی خونه درتوبستی نیومدی کمکم گفتم مامان اول اینکه مهمون دارم دوم هم مریض بودم
برگشت گفت خداروشکر مادرشوهرهروقت کارداشته باشه عروس میگه مریضم
گفتم مگه دروغ دارم گفت آره برو برو توراست میگی
خب فقط تو دورهمی هاشون برو
ببین بقیه چقدر کار میکنن تو هم مثل اونا
دیگه همه ی کارهارو که نباید بندازن گردن تو
ن اون وقتا کارهامشترکه جاریام کمک میکنن
به نظر من تقصیر خودت هم هست که از اول بهشون رو دادی
ببین منم مثل تو بودم یعنی جرات نداشتم تنهایی جایی برم
همه کارهای خونشون با من بود
تو همه چی دخالت میکردن
دیگه خودمو عوض کردم
الان دیگه هیچ کدومشون نمیتونن به پرو پام بپیچن
هر چی بگن درجا جواب میدم نمیزارم تو کوچکترین کارمون کسی دخالت کنه و نظر بده
رو خودت بیشتر کار کن به نظرم
خب پس یادم بده چیکارکنم ازکجاشروع کنم
تا جایی که من میدونم دختر وظیفه شه به مادرش برسه نه عروس

اگه اینو بفهمن که نمیفهمن
دورری کن ازشون
چون مادشوهرش اونجوریه میخوادماهم به مامانش کنیزی کنیم
آره دیگه به قول همسرم رفتن تویه لیست سیاه
آره دیگ میخاد عقده هاشو سرشما خالی کنه
دقیقا
مادرشوهرش پیره ولی وای وای یه عفریتیه که نگو
بعضی وقتامیگم خداروشکر عوض منوازش درمیاره
ببین اخلاق خانواده شوهرتو خودت بهتر میدونی
ببین جاریست چیکار میکنن که عزیزن همون طور شو تو هم
یکی ازجاریام ماهی یه بارمیاد
یکیش هم هروقت عشقش بکشه میاد یه سرمیزنه باشوهرش سره پابرمیگرده
الان جاریای من تو روزای عادی خودشونو به کار نمیگیرن
من اول همه کاراشونو میکردم دیدم اونا کار نمیکنن الان منم حقیقت کار نمیکنم دیگه

یا مثلا دیدم بهشون هر چی احترام مییزارم اونا توقعشون میره بالا ولی جاریم همه چیزو رک و راست میکوبن تو صورتشون عزیزن و انگار ازشون میترسن
منم الان اونجوری شدم دیگه هر حرفی رک نمیتونن بهم بگن و دخالت کنن میترسن جواب بدم ضایعع شن
من الان بیشتر از دوسال خونه مادرشوهر نرفتم
هر. وقت بخوام دعوتشون می‌کنم میان خونمون
شوهرم هم هیچ نگفته بیا بریم گذاشته به اختیار خودم
چون حقو به من میده
فقط روز مادر رفتم کادو دادم بهشون هم گفتم فقط به خاطره خوشحالیه شوهرم اومدم
ببین الان یادم افتاد ازاولین روز عقدمون منوکنیز فرض کردن فک کن ۵روزه نامزدکردم واسه نوه ش تولدگرفته بودهمه هم بودن جاری برادرشوهرخواهرشوهر
منم باهمسرم نشسته بودیم به گوش همسرم گفت به زنت بگوپاشه ظرفاروجمع کنه همسرمم به من گفت منم جمع کردم رفتم اتاق دروبستم همسرم اومدگفت چیشدچرانیومدی گفتم من چرابایدکلفتی جاریاموبکنم اونانشستن به منه تازه نامزدمیگه پاشه جمع کنه
مادرشوهرت نمیگه چرانمیای
خوش به حال همتون زن دوم نیستین البته نامشخصه دومی باشم خدا عالمه چندمیم و چقدر درد کشیدم تو زندگیم اونقدر سرکوفت شنیدم خانوا ه شوهر که نگم سریال ترکیه معلوم نیست کدوم با کدومه کی با کیه صد بار مچ شوهرمو گرفتم فقط به خاطر دخترم تحمل کردم نمیدونم چیکار کنم دخترم شده سه ساله برم جداشم تو ایندش تاثیر میزاره نرم بزرگ بشه میفهمه من فقط زن باباش نبودم روحیش داغون میشه دیدش نصبت به پدرش خراب میشه
تنها چیزی که از خدا میخوام اینه یکی بیاد سر راهم واقعا بخندم از ته دل خوش باشم همه جوره کنارشم فقط هوامو داشته باشه بهم محبت کنه اونقدر کمبود محبت داشتم اونقدر درد کشیدم که دوبار خودکشی کردم اما نشد که بشه
اره سه تا دارم
خاک توسره همچین شوهرایی
بگوبیشعورتوکه قراربود چشمت بیرون باشه بیخودکردی ازدواج کردی
الان گناه این سه تاطفل معصوم چیه؟؟
نه خدا نکنه
ان شاالله از شرش راحت بشین
میدونی چیش قشنگه به همه گفته بود اینارو من کردن گرفتم بچه های من نیستن
ایشالله
مگ باباشون نیست
اصلانمیخوام قضاوتت کنم ولی دلم آروم نمیگیره خواهرتوکه هزاربارمچشوگرفتی بچه قدی نیم قدی چراآوردی
اصلاهم ازحرفم ناراحت نشو
همه ارزو دارن دختر دار بشن بزرگ بشه بیاد نازش کنه اما
وقتی داشتمشون مچشو گرفتم
چرا
سره آخری گرفتی ؟؟؟
اره تو خونم رو تخت خوابم
ای وای چی کردی
اون جن...خانمو جررررر میدادی
نوک سینه هاشو با قیچی میبریدی
واااای چی میگی تو
خب چرا چاقورونکردی توقلبشون چقدر توآرومی
اگ ایران بودم میکردم اومدم با چاقو بزنمش خواهرم جلومو گرفت گفت میفتی زندان
ور دل مادر پدر شوهرم
خب بزار مینداختن زندان عوضش دلت خنک میشد دوتافسادازجامعه پاک شدن
ترکیه بودم اومدم ایران شوهرمم انداختم زندان دوساله اونجاست فقط همین دلم خنک شده خانوادش به پام افتادن برو ازادش کن
خب چرا زن دوم شدی
ادم قحط بود
شناسنامش سفید بود
نگو شناسنامشو اسمو خودش پاک کرده بوده
بذار بمونه همونجا
مگ تحقیق نکردی
گذاشتمش بمونه 30سال دادگاه اونجا بهش حکم داده جیگرم خنک شده
ببین وجود همچین شوهرایی یا پدرایی اصلا لزومی نداره بروطلاقتوبگیرمهریتوبزار اجرا بزار بفهمه چه گوهی خورده بیشعور
اعصابم خراب شد
جرمش چی بوده الان
نه پدر و برادر نداشتم برن تحقیق اینم شوهر خواهرم معرف بود اونم زد رید به زندگیم
الان با این تفاسیر شاید بتوکی غیابی طلاق بگیری
به جرم اینجا زنا
تهدیدم میکنه بچه هارو میگیرم باکلک و وکیل داره ازادیشو میگیره بیادایران میکشه منو
کاش راحت بود همون روز اول میرفتم
اومدم اینجا مهرتو بذار اجرا
برودادگاه بگو تهدیدم میکنه فک نکنم دادگاه بچه هارو بااین سابقه ای که داره بده به پدرشون
اونو گذاشتم اجرا فقط چون عندالمطالبه بوده
اینجورمردا باید از چیزشون دار بزنن تاعبرتی بشه برا بقیه
رفتم گفتم دایره سرپرستیم رفتم میگن مدرک بیار پ بردم صدا بردم قاضی قبول نکرد میگه شاهد بیار اونم خواهرمه که اونور دنیاست
واا چقدر سخته خب بگو صداشودارم دیگه چه مدرکی بیارم
روح و روان داغون شده اونقدر گریه میکنم شبا فقط وقتی دخترمو بغل میکنم اروم میشم
دادگاه میگه پیام وصدا رو میشه جعل کرد
فیلم میخوان منم ندارم
حق میدم خیلی سخته انگار تو بلاتکلیفی گیرافتادی نمیدونی چیکارکنی
میگن یا با صدای خودش اعتراف بکنه
الان چهارتا بچه دارید ؟
نه سه تا
خدا ببخشه بهتون
ماشاللا چقدرم بچه هات نازن
باباشون بمیره انشالله حیف این بچه ها که باباشون اون نکبته زنازده هس
من متوجه نشدم زن اول کجاست ؟
نه نمیگه چون خودش دلیلشو میدونه
ولی وقتی میاد خونمون انقدر دلتنگممون میشه که وقتی میاد یا میخواد بره کلی بغل میکنه و ماچ و بوسه
ور دل مادر شوهرم
آهان
خیر باشه براتون واقعا شرایط تون خاصه خدا کمک کنه بهترین تصمیم بگیرید
خیلیی برات دلم گرفت
خدا کمکت کنه عزیزم
ای جان چه خوب
فردابرم دیواراتاقموبکوبم ازکوچه دربازکنم هم دیگه رونبینیم ماهی یباربرم بلکه منم ماچ کنن قربون صدقه م برن
اره منم دلم گرفت ....
برام دعا کنین خدا فقط یه راهی نشونم بده
قطعا ی راهی هست ....
انشالله که مشکلت حل میشه خدابزرگه
فقط امیدم به خودشه
انشاالله خدا مشکلتو حل کنه عزیزم
مادر شوهر من ماهه خدایی
خیلی زن آروم و خوبیه
خوش به حالت خداحفظش کنه
قربونت
انشاالله برای تو هم آدم شه اذیتت نکنه
این خودش ی پوئن مثبته که شوهرت طرفدار توعه.باور کن توی همین اوما مسئله مثل تو داریم بااین تفاوت که شوهره طرفدار خانواده خودشه ...معصومه اصلا به بقیه اهمیت نده مگه کی ان که اینقدر خودتو بخاطرشون نابود میکنی .مهم شوهرته
تنها راهش اینه از اونجا بلند بشی
اگه نمیتونی دیر به دیر برو با شوهرت بشین بگرد خونه
هرچی هم گفتن به شوهرت بگو
یه پنبه هم بکن تو گوشت هرچی گفتن گوش نده
وظیفه تو نیس کار کنی براشون
ایشالا خدا و زمونه بهت پشت نکنه
پشت کردن مردم که سهله عزیزم.
ایشالا خدا با غمای بزرگ امتحانت نکنه عزیزم
بگو مارو برا مادرش خدمتکار نگرفته شوهرمون که😐
نمیگم کار نکن ولی کاری میکنی از لطفت باسه نه که فکر کنن وظیفته
اره عزیزم باید اصلابهشون رو ندم ورفت آمدموکم کنم
آره کاش بدونن که لطف میکنم براشون وقدربدونن
انشالله ممنون بابت دعای قشنگت

سوالات مشابه