Ooma
پرسش (1403/02/28):

زن زائو چرا نباید تنها بمونه؟

سلام دوستای گلم اینکه میگن زن زائو نباید تنها بمونه دلیلشو میدونید چیه؟
تا کی نباید تنها موند؟
تا ۴۰ روز حتما باید یکی پیش آدم باشه؟؟
من از خونه ی مادرم باید برگردم
میخوام برم خونه خودم ولی مادرشوهرم میگه بیا اینجا
من خونه خودم دوس دارم بمونم معذب میشم خونه اونا
خونشونم دلگیره افسرده میشم و روحیم خراب میشه همیشه اونجا بودنی
حالا میگن نباید زنی ک زایمان کرده تنها بمونه منو بیخودی میترسونن
من میگم پس اونایی ک هیچکسو ندارن چیکار میکنن این حرفا چیه.
حالا راجب این موضوع اگه تجربه یا اطلاعاتی دارید ممنون میشم منو روشن کنید ک راحتتر تصمیم بگیرم💓

عزیزم اینجا طرف ما میگن تا ۱۳ روز نباید اصلا تنها باشه بعد اون مشکلی نیست روز تنها بمونه تا ۴۰ روز شبا تنها نمونه
تا ۱۰ روز اول خوبه تنها نباشی یکی باشه بهت کمک کنه
مرسی عزیزم نه شبا ک شوهرم میاد خونه تنها نمیمونم
مرسی قشنگم
دلیل تنها نبودن اینه که مادر از نظر روحی و جسمی ضعیف شده و نیازه کسی پیشش باشه که خدای نکرده اتفاق بدی نیفته.
مثلا ممکنه دچار افسردگی زایمان بشه ، یا ضعف و بیحالی داشته باشه. حتی ممکنه بیهوش بشه مادر و نوزاد تنها بمونه ، به هرحال زایمان تجربه سختیه و تا چند وقت مادد کامل به زندگی عادی برنمیگرده
قدیم میگفتن آل میبره نمیدونم جن میاد فلان میاد، ولی بخاطر افسردگی پس اززایمان میگن قدیم که نمیگفتن افسردگی پس اززایمان ، زن زائو به نظر من خودم آره نباید تنها بمونه چون یه حس غریبی به ادم میاد فک میکنه تنهاس بایه بچه که تجربه اشو نداره یه خوفی میاد من مامانم یه ساعت رفت به بابام سربزنه خیلی حالم بد شد بعد چهل روز اوکی بودم تنها موندم قدیمیا حتما یه چیزی میدونن ولی جوری گفته شده که مورد پسند عام باشه قابل باور باشه اون زمان منظورمه
من به اون بخش خرافاتش اعتقاد ندارم و دلیل اصلیش همیناست که گفتم
اون زمان کاملا مردم باورش داشتن الان شده خرافات ، چطور که افکار ما برای آیندگان خرافات محسوب میشه
دقیقا 👏
بخش دوم نوشته هام بعد از شما اومد ، منظورم صحبتهای شما نبود عزیزم
نه عشقم منم داشتم حرفای خودمو تکمیل میکردم ، هردوتامون یه حرفو گفتیم
هردوتامونم افسردگی بعد زایمانو گفتیم
مرسی بچه ها
خب من دلم میخواد برم خونه خودم میدونم جای دیگه باشم بدتر افسرده میشم
به نظرتون برم خونم
ندا خانوم مامان منم همین نظر رو داشت و میگفت نباید زن زائو تنها باشه.
همین حرفایی ک شما گفتید درسته
قدیما اینطور میگفتن
عزیزم بخاطر افسردگی بعد زایمان بیشتر میگن
خیلی روزای سخیته
منم تنها بودم تا ۶۴ روز بعدش اومدم خونه مامانم
هیچ مشکلی نداره اگر دوست داری تنها باشی
قدیمم چون نمیتونستن بگن که افسردگی چطوریه و اینا میگفتن جن و... این بساطا
من خودم تنها راحت بودم ولی خب از نظر روحی اذیت میشه ادم یه مقدار
برو خونه خودت ولی سعی کن هوام خوبه زیاد بری بیرون خیلی تنها نمون روحیه ات رو حفظ کن
خونه خودمم باشم فامیل شوهرم چون نزدیکن زود ب زود میان سر میزنن یعنی فکر نکنم اصلا خیلی بتونم تنها بمونم😅
اره دوست داری بری خونتون برو حتما
ادم دلش برای خونه اش تنگ میشه
دخترعموی من اتریش زندگی میکنه چطوری پس فقط خودش و شوهرش تنهای تنها دوتا بچه رو بزرگ کردن
خیلی سخته ولی بیشتر از لحاظ روحی
سعی کن از هوای بهاری این روزا استفاده کنی تا کم کم کنترل زندگی جدید دستت بیاد
خب هیچی دیگه
من بک نفر نبود در خونه رو بزنه
باورت میشه مامور آب و برق میومد زنگ رو میزد من ذوق میکردم😐😂
اره قبول دارم چون حرفای خانواده شوهر تو اون برحه اززمان واقعا خوشایند نیست حالا شایدم حرف بدی نگنا ولی سخته گوش دادن به حرفاشون ، حرفای مادر پدر خودم آدمم بعضا به ادم برمیخوره من مامانم نمیزاشت پستونک بدم میگفن عمرا بزارم درگیر بودم باهاش 😂 بعد خودش دید اوایل چقد پستونک به درد میخوره یا نمیزاشتن شیرخشک بدم اوایل چون بیچاره ها تجربه نداشتن بعدا دیدن بابا بچه کلا چون گشنشه گریه میکنه خودشون میگفتن بده ، میگم کلا تا چهلم ادم انگار رو هواس ، بچه هم همینطور ماها میگیم بچه چهل نگه میداره وواقعا همینجوره بعد چهل بچه کلا عوض میشه
قدیمیا هیچ حرفی رو بیخودی نگفتن حتما یه منطقی پشتشه
اگه خودت اوکی هستی مطمئنی به خودت برو
بگردم🥲❤️
مرسی خوشگلای من نظرات همتون خیلی مفید بود برام 😘😘😘😘😘
الهی عزیزممم💔💓
من مادرم روز سوم اومد تا دوازدهم بود بعدش کلا تنها بودم
آدم خونه خودش راحته ولی خب اگه کسی باشه غذا بپزه خیلی بهتر میشه شرایط
دقیقا همین غذا دردسره
ولی سختیه غذا پختن می ارزه به خونه کسی موندن مخصوصا فامیل همسر که ادم نمیتونه جوابشونم بده میرن تو مخ آدم😢
اصلا خونه مادرت هم سخته چ برسه مادرشوهر
من اون اوایل گاها لباس نمی‌کشیدم کلی چیزای دیگه که خونه خودت راحتی
نمیپوشیدم
منم همینم لباس پوشیدن برام سخته
ادم تو خونه خودش راحت میگرده
البته الان روزای اوله هی میان میرن باز نمیشه خیلی راحت بود
ولی هیچ جا خونه خود ادم نمیشه
مخصوصا من ک عاشق خونم هیچ جایی نمیتونم بمونم جز خونه خودم
به خاطر همین میگن چاقو و نمک بزارین بالا سر بچه و زن زائو
من از روز هشتم تنها بودم مامانم رفت شوهرمم صبح میرفت سرکار شب میومد دو روز اول دم غروبا دلم پر میشد گریه میکردم بعد اون دیگه یه هفته سعی کردم دم غروب خونه نباشم میرفتم بابچه بیرون یا پیاده روی یا بازاری چیزی دیگه از روز۱۵اوکی شدم و کلا افسردگی و اینا از یادم رفت
نمی‌دونم روحیاتت چطوره ولی من خونه خودم راحت بودم حتی دوس داشتم کسی پیشم نباشه به اجبار خواهرشوهرم و دیگران میرفتن و می اومدن و این وسط یه چیزهایی میگفتن که به خاطر حساسیتم در اون برهه واقعا اذیت شدم و روی رابطه با همسرم هم تاثیر بدی داشت،کاش نمیومدن وانقدر اذیت نمیشدم
دقیقا منم عصرا بیرون میرفتم تا دلم باز شه حس افسردگی به آدم دست میده شوخی نیس تغییر هورمونی ناگهانی اتفاق افتاده
عزیزم خونه خودت بمون هیچجا خونه خود آذم نمیشه
منم تقریبا بعد 20روز خونه خودم بودم ولی مامانم میومد یه سری میزد میرفت
من روز هفتم تنها شدم
هرجا و هرجور و هرکار راحتی همونجا بمون و همون کارو انجام بده. همین 🥰❤️
دلیلش اونایی بود که زهرا جان مامان نیکی گفت. کلا منظور اینه که زن زائو راحت باشه. حالا تو خودت هرجور که راحتی
دقیقا منم بااینکه طبقه بالای خونه ی مامانم اینام ولی روزای اول اگ ده دیقه هم تنها بودم میزدم زیر گریه
شبا تا دیر وقت دورمو شلوغ میکردن
بااینکه بچه دوممه ولی روحیم خیلی خراب تر از زایمان اولم بود
بخاطر همینه ک میگن تنها نباشه زن زائو چون هزارجور فکر و خیال میاد سراغ ادم
من با اینکه زیادم تنها نمیموندم افسردگی بدی گرفتم 😔😔
خدا نیاره اون روزارو
لیلا مافقط قرآن گذاشتیم ، بعد یکی ازدوستای اومایی که خاطرش برام عزیز (رویا) بهم گفت نمک و نون بزار بالای سر بچه همین
طرف ما روز هفتم چهل تا مشت آب برمیدارن با هرکدوم بسم الله میگن بعد زائو میره غسل میکنه این اب رو آخر کار میریزه رو سرش و میاد میگیم چله در رفته از زائو بعد دیگه تنها بمونه مشکلی نیست.
از قدیم رسم بوده
غسل روز دهم ک میکنی دیگه مشکلی واسه تنها بودن نداره گلم
باز من که اصلا حوصله کسی رو نداشتم مادرشوهرم رفت یه روز خونه کسی احساس آزادی داشتم 😀😀😀
خوبه دیگه بچه ت ۱۷ روز شده . من از ۱۰ روزگی دخترم خودم تنها بودم
اتفاقا مادر شوهرم بود خودش که پاش درد میکرد بنده خدا نمیتونست تمیز کاری و جارو کنه نمی‌ذاشت منم کار کنم.
بعدش خودم هم تنهایی بچه داری میکردم هم کلی خونه رو سابیدم 😀😀😀
قدیم میگفتن آل میبرتش،مامانم میگه چون قدیم خیلی پیش میومد ب علت بهداشت کم یا نبود امکانات نوزاد از بین‌بره ،شایع بوده ک‌ آل میاد نوزاد و‌میکشه،عدم‌آگاهی داشتن نسبت ب اینکه چرا واقعا نوزاد فوت شده ،دست ب دامن خرافات میشدن،ایناش ک جدی نیست،اما خب شرایط زن زائو‌خیلی خاصه،هم روحی هم‌جسمی،بهرحال بهتره ک تنها نمونه حداقل ۱۰ روزی رو
مرسی عزیزای دلم همگیتون خیلی لطف کردید
انشالله میرم خونه خودم اگه شوهرم گیر نده و مادرش اینا بهشون برنخوره
بدبختی با این شرایط حساس روحی باید فکر همه هم باشیم بعدا باهامون لج نشن
با کالسکه میرفتی بیرون؟
چون منم باید دو تا بچه مدیریت کنم ... فکر کنم تو خونه دوام نیارم
اره مادر شوهر منم چاقو و قرآن و نمک و نون میذاشت بالا سر منو دخترم
من تازه زایمان کردم بین خواب و بیداری یکی مثل یه گرگ از پشت منو محکم گرفته بود، خودشو ندیدم فقط دستاشو از جلو دیدم، همش مامانمو صدا میزدم ولی مامانم نبود، صلوات فرستادم اون ولم کرد، وقتی تعریفش کردم گفتن زن زائو نباید تنها بمونه
والا ما بعد۱۰روز تنها بوبدیم تاالان ک یکیشون۴سالشه یکیشونک۲سالش خخخ
چقدر ترسناک
نه من بغل میکردم بچمو چون میخوام بفروشم کالسکه اشو بخاطرهمون استفاده نکردم
اذیت نمیشدی؟ من نمیدونم بچه ۱۰ روزه میشه گذاشت کالسکه؟
منم ده روز بیشتر از خونم دور نبودم . من خودم شرایطم خوب نبود ولی بعد اومدم خونه خودم کم کم عادت کردم ‌ . اگه میدونی مادر شوهرت ناراحت میشه بگو دوست دارم بیام ولی آدم تو خونه خودش راحتره شما بیاین خونمون تا یکم شرایط روحیم بهتر بشه . . دیگه اگه نیومد هم تو تعارفت رو کردی ولی کلا کاری که دوست داری بکن من یادمه مادرشوهرم اومد دو روز خونمون بمونه دست به سیاه و سفید نزد فقط یه تراس تمیز کرد اونم پشتش حرف بارم کرد . خودم هم بچه داری میکردم هم غذا میذاشتم جلوش جوری خستگی تو تنم بود که به شوهرم گفتم مادرتو ببر خونشون این انگار اومده مهمونی بدتر عذابم میده . کلا دلت واسه خودت بسوزه هرکار راحتی کن.
من فقط قرآن می‌ذارم بالا سر بچمم . خودت هم ناس و فلق زیاد بخون تو خونه و بالای سر بچه یکی اینکه اسپند و عود دود کن تو خونه دم مغرب اینا عالیه . واسه مغز هم ارامش بخش هست .
عزیزم خرافات آل و اینا ولی علمیش مادر ضعیف هست بچه داری سخته .
میگن یکی باشه که حواسش به مادر و فرزند باشه اتفاقی براشون نیفته خدا نکرده .
و افسردگی بعد زایمان هست برای اون میگن تنها نباشید .همسرت که شبا میاد به مادر شوهرت بگو روزا بیاد پیشت تا عصر بعدش همسرت میاد اونم به زندگیش برسه
اره سعی کن ۱۰ روز اولو تنها نباشی من خونه خودم بودم کسی پیشم نبود ی شب بد ترسیدم
دقیقا مشابه تجربه من هنوز یادمه شکل و قیافشو اما من ی زن بود با چادر مشکی....خدایی الانم مو ب تنم سیخ شد
مادرشوهر منم ۴ روز اومد دستدب سیاه سفید نزد،فقط دستور میداد تازه،تازه روز سوم برادر شوهره و زنش اومدن ناهار ،بهم گفت برو لوازم کیک بخر واس جاریت درست کن بده کیک نباشه ،یا گفت پسرم عاشق سالاد ماکارونیه واسش درست کن میخان بیان،فک کن،من سه روز بود ققط زاییده بودم،تازه بعدشم ب شوهرم گفته بود من بهش بی اخترامی کردم😐😐😐
خودش پاشو آشپزخونه نمیزاشت،میگف اشپزخونه دیگرانه راه و‌چاهشو بلد نیستم،حالا خودش مریص شده زمینگیر سده منم ک میام بهش میرسم،همون جاریم ک انقد واسش مهم بود ازس خوب پذیرایی کنم محل نمیده اصلا بهش
ببخشید صاحب تاپیک ،سر درد دلم باز شد😂
خدایی ۴ روز زایمان کردی پاشدی غذا پختی
باور کن،تازه همش میگف طبیعی ک دیگه استراحت نداره،همون موقع ک بیمغرستان بودم میگف بلند شو راه برو طبیعی زاییدی باید پاشی دیگه
آره باور کن،تازه بیمارستان ک بودم تازه دو ساعت بود اومده بودم بخش،میگف طبیعی زاییدی پاشو راه برو,طبیهی ک دیگه ادا اطوار نداره
بعد میگن با مادرشوهرا خوب باشین
وای بچه ها ی چیزی بگم؟؟؟؟

💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢

حالا ک بحث این چیزای ترسناک شد بگم به شما ببینین این اتفاقی ک برام افتاد چرا اینجوری شده یعنی چی بوده

من الان خونه مادرمم چند روزه
دیروز صبح ساعتای ۱۰ اینطورا بود
یکی از داداشام مدرسه بود
اون یکی برادرمم با مادر داشتن خونه رو تمیز میکردن بچه هم خواب بود من گفتم تا خوابه برم بخوابم
خودم تنها رفتم تو اتاق مامانم خوابیدم

جای خودمو بچه تو ی اتاق دیگه هست که قرانم بالاسرمون بود از شب اول و هیچ اتفاقی هم نیفتاده بود این چند روزه

ولی دیروز ظهر رفتم تنها خوابیدم اون اتاق
مادرمم درو انگار پیش گذاشته بوده ک سروصدا منو اذیت نکنه
خلاصه نزدیک یک ساعت خوابیدم
بلندشدم گفتم من میرم حموم
رفتم حموم یهو دیدم رو دست چپم با ماژیک ی چیزی نوشته شده
ولی ب سمت اونطرف بود من از جهت مخالف دیدم زیاد واضح نبود فقط انگار حسن دیده میشد
خلاصه یهو یاد ببمارستان افتادم ک رو انژیوکت با ماژیک مینوشتن حس کردم تازه از بیمارستان اومدم 😂

مادرم اومد که پشتمو کیسه بکشه چشمش خورد ب دستم گفت این چیه نوشتی رو دستت
گفتم من ننوشتم خواب بودم اومدم حموم دیدمش
گفتم تو ننوشتی؟ گفت نه برا چی بنویسم😳😳
خلاصه ترس برمون داشت
گفتم گوشیتو بیار ازش عکس بگیریم تا پاک نشده
یکم کمرنگ شد اون تایمی ک تو حموم بودم
داداشمو صدا کردیم گفتیم بیا ببین
اونم دید تعجب کرد

انگار اسم حسن نوشته بودن
دوتا علامتم پشتش بود ک کمرنگ شده بود و مشخص نبود

فقطم ما ۳ تا با بچم خونه بودیم
هیچکسم چند روز بود نیومده بود

خیلی ترسیدم
چون از صبح اصلا ندیده بودمش
ولی وقتی خوابیدم پاشدم رو دستم بود

عکسشو الان میفرستم ببینید
یعنی به نظر شما چجوری این اتفاق افتاده
کار کی بوده
زن زائو چرا نباید تنها بمونه؟
عجبا
😐😐😐😐یاخدا
شاید رگه
ن خواهر با لیف کشیدم پاک شد
با ماژیک بود
شاید تو بیمارستان که بودی، اسم پرستاری دکتری چیزی رو نوشتن کنار آنژیو کتت، پاک نشده دیگه مونده
عزیزم دو هفته پیش من بیمارستان بودم چندبارم حموم رفتم امروز ۱۷ روزه زاییدم
من تازه از خواب پاشده بودم انگار تو عالم خواب و بیدار اینو دیدم حس کردم از بیمارستان اومدم
بعد اصلا نبود رو دستم مطمئنم حتی صبحشم نبود
خوابیدم پاشدم این نوشته شد
کار داداشت ه شوخی کرده نگفته
نه با مادرم بود کل اون یک ساعتو داشتن خونه تکونی اخر هفته رو انجام میداد
داداشمم بزرگه بچه نیست که ازین شوخیا بکنه میشناسمش
رو تخت برگه چیزی نبوده با ماژیک نوشته باشه، جاش در اومده باشه رو دستت
یاخدا😑
ن رو زمین خوابیدم
چیزیم زیرم نبود
اصلا هرجور فکر میکنیم عقلمون به جایی نمیرسه
مادرو داداشامم باهام دشمنی ندارن ک بخوان منو بترسونن
باز اگه خونه کسی دیگه بودم میگفتم صددرصد کار خودشونه یا اگه کسی دیگه خونمون بود میگفتم زیرسر اونه ولی مشکل اینجاس ک فقط خودمون بودیم
نمیدونم ولا، ادمی کنجکاوی هستم تو این مسائل ذهنم درگیر شده😂
شاید خودت خوابت سنگین شده داشتی خواب میدیدی تو عالم خواب و بیداری نوشتیش😂
این متن تجربه خودتونه؟ اگه دیروز اتفاق افتاده چرا اول تاپیک نگفتید؟
چرا با دیدنش حس کردم از این متنهای آماده تلگرام و واتساپه؟
اگر همچین تجربه ای داشتی تنها نمون برو خونه مادرشوهرت !
پس دیگه چرا نظر میپرسیدی که برگردم یا برنگردم؟
به خدا چند بار بالا تا پایین تاپیک رو چک کردم نمیدونم چرا میفهمم اما متوجه نمیشم !!!
شاید خواب بودی نوشتن که بترسوننت نری خونه‌ت 🤔
اخه ماژیک نبود تو اتاق😂😂😂
اره روز قبلش این اتفاق افتاد
اخه ادم ترسویی نیستم همیشه هم ک نمیتونم خونه بقیه بمونم
بعدم میگم شاید خونه مادرم مشکلی داشته ک این اتفاق افتاده خونشون قدیمیه


نه خواهر کلی وقت گذاشتم تایپش کردم متن اماده کجا بود😬
نه ازین اخلاقا ندارن
من دیگه سپردم دست خدا
نمیدونم چی بود و کار کی بود
خداروشکر دیگه اتفاق بدی نیفتاد از اون موقع

من مادر شوهرم و خواهرشوهرام نزدیکن برم خونه خودمم یکسره میخوان بیان و برن سر بزنن ب بچه شبم ک شوهرم هست تنها نمیمونم ولی خونه خودم راحتی دارم ک جاهای دیکه نیس😢

سوالات مشابه