Ooma
پرسش (1402/06/18):

دوستان به راهنماییتون احتیاج دارم درباره حرف همسرم

من چن وقت دیگه زایمانم قرار یه ده روز برم خونمون بمونم تو ساختمون پدرشوهرم زندگی میکنم رسم بر این از بیمارستان که می‌آییم خانواده همسرم جلو من و بچم قربونی ببرن البته فعلا حرفی راجبش زده نشد شایدم همسرم ببر حالا من این قضیه مهم نیس برام شوهرم میگه بعد بیمارستان باید بیایی اینجا اینجا ببریم بعد هرجا خواسی برو منم میگم من با این وضعم با این شرایط مستقیم باید برم بجا استراحت کنم مطمعنم اینجا بیام باید کلا سر پا وایستم برمم بشینم خونه مادرشوهرم جدای از این میگم خواهرت چطور اومد اینجا خانواده همسرش اومدن جلو در شما قربونی کردن آنوقت به من رسید همه چی عوض شد هیچ جوره قبول نمیکنه هیچوقت این خانواده نمیزاره آدم رنگ خوش زندگی ببینه لطفاً راهنمایی کنید چی بگم به همسرم یا چیکار کنم چون بیام دیگه رفتنم با خدای از یطرفم از این ناراحتم که سر هرچی سیسمونی یا چیزای دیگه طبق رسم پیش میرن اما به خودشون میرسه گردن نمیگیرن

میگه نه من وقتی خودم خونه دارم چرا برم خونه مردم میگم چطور تو چیزای دیگه خونه مردم نبود الان خونه مردم شده
من سر پسرم زایمان اولم بود رسم داریم ۱۰ روزگی بچه یه جشن کوچیک بگیریم فامیلای دو طرف و نزدیک و دعوت کنیم .ولی مادرشوهرم مغز شوهرمو خورد گفت دوتا از جاریاش یه شهر دیگه آن به خاطر اونا نباید بگیریم
اره مام رسم داریم .بخدا نمیدونم با اینکار قراره به کجا برسن
منم هرچقدر به شوهرم گفتم قبول نکرد .الانم تو دلم مونده همه ی فامیل های خودم هی میپرسیدن چرا شما نگرفتین فک کردن واسه یه ناهار بود
آدم یسری چیزا تو یادش میمونه هرچقدرم ازش بگذره پر رنگ تر میشه تا کم رنگ شه
خیلی الان دلم میسوزه که نزاشتم اونا ناراحت شن خودم یه عالمه ناراحتی و غصه خوردم
واسه این یکی بچت جشن بگیر
از این بیشتر میسوزم که یکی از جاریام مارو اصلا آدم حساب نکرد .زایمان کرده بود یه ماه بعدشم نزاشت بریم حتی بچشو ببینیم گفت سرما خوردگی هس حساسند. بعد مادرشوهر من واسه خاطر اون اونجوری کرد
دیدی دیه شوهرت راصی نمیشه اول برو خونه ی همسر قربونی ببرن
یعدش دیه داخل نرو که مجبور شی پله بری .سوار ماشین شو برگرد خونه ی مادرت
نه دیگه الان خداروشکر یه شهر دیگه ام .اصلا دیگه زده شدم دلمم نمیخاد
آدم هرچی دلسوز تر مهربونتر تو سری خورتر و بدبخت تر باید عین خودشون باشی
آره اینم فکر خوبیه
سزارین میخای کنی یا طبیعی؟
آره منم بعد چند سال تازه به این نتیجه رسیدم
آخه می‌دونم بیام باید برم بشینم خونه مادرشوهرم پیش فک و فامیلش نمیزارن بیام منم دیگه اون وسط نمیتونم کاری کنم مشکلم اینه وگرنه درد سختی بعد زایمان به درک
هنوز معلوم نیس دکترم قرار دوشنبه بگه
سزارین باشم که تکون خوردن سخته طبیعیم بشم تکون بخورم بخیه هام وا میشه
زن زائو خودش هزارتا استرس داره هزارتا درد و فکرو خیال داره بخدا دیگه تحمل این چرتو پرتارو نداره کاش آدما یاد بگیرن بهم احترام بزارن کسیو اذیت نکنین بخدا که زمین گرده
چه فرقی داره عزیزم
یه چند روز برو خونه خودتون بعد برو خونه مادرت
مگه مادرت نمیاد بالاسرت اون چند روزو؟
چون ما اینطوری رسم داریم
منم از خدامه خونه خودم باشم اما خانواده همسرم جورین روزی ده بار میان صبح تا شب پیشتن حالا مادرشوهرم خواهرسوهر به کنار خاله عمه دایی فک فامیلای دیگشون
منم نیاز به استراحت دارم نمیتونم هر دقیقه بشینم
اگه خونم جای دیگه بود مستقل بودم همین کارو میکردم
برو خونه خودت دوسه روز بعد جمع کن برو خونه بابات
اون دو سه روز چیکار کنم چجوری تحمل کنم
چن روز اول سختر که
به مستقل بودن نیستش بعضیا این مدلی هستن
ما چه مستقل باشیم چه با پدرشوهر یه جا باشه ده روز همه فامیل تلپ هستن خونمون
من گفتم حداقل یه هفته خونه خودمون استراحت کنم یکم به خودم بیام که بعدش اومدم خونمون هرکسم اومد اومد
اینجوری که خیلی سخته
خانواده همسرت ترک هستن؟
چجوری تحمل میکنی یا کنار اونا چجوری میخوای چجوری به خودتو بچت میرسی
آهوم مام ترکیم ولی دیگه اینجوری نه
تازه ی جشن میگیریم هفت روزگی نوزاد اگه کسی تا اونموقع نیومده باشه گلگی هم میکنن ازش😐😂
😂😂😂 اذیت نمیشی؟
من که فعلا نزاییدم ولی در کل رسممون این مدلیه
آخه من بیام بعدش باید پله برم بالا بشینم پیش خانواده شوهر و فک و فامیل
هرجور فک میکنم نمیشه
چی بگم والا یبار دوبار بیان برن اره ولی یسره سخته
نه بخیه های طبیعی اونقدرام که فک میکنی سخت نیس
فقط موقع چهارزانو نشستن سوزش میگیری
وگرنه ۱۰۰ تا پله هم میتونی بری
من طبیعی بودم.کارای بچه رو هم خودم میکردم
بگو قربونی هم نمیخوام اگه قراره با رفتن خونه مامانم نیارن همون بهتر نمیارن
دیگه این آخرین راهه
باز نشدن بخیه هات
گفتم قبول نمیکنه میگه الا بلا باید بیایی اینجا اول انتظار داره منو بچم به پای خانوادش بیاییم دگرنه همه اینا بهونس
نه عزیزم
هم بخیه داخلی داشتم هم بیرونی
هر روزهم یه ماجرا داشتم و بیرون میرفتم.بچمم زردی داشت درگیر بیمارستان و بیرون بودم
روزای اول من کلا بیرون بودم مجبوری😃
فقط خوب بخور و بنوش که بعد زایمان بدن صعیفه
آخه خواهرشوهر من بخیه های باز شد حالا تکونیم نخورد دوباره دوخت دوباره باز شد
مریم بدن با بدن فرق داره
اینجور نگو بهش
بخیه طبیعی بنطر من خیلی مراعات میخواد
من ک تا ۱۰ روز دراز کش بودم اخرم رفتم بخیه کردم دوباره
خدا کمک کنه بهم با این شرایطی که من دارم طبیعی به نفهمه چون چاره ای ندارم
زهرا خونتون چاقو تیز داری؟؟
پوست با پوست فرق داره عزیزم .لابد پوستش خوب نبوده
وگرنه من اصلا اذیت نشدم سر بخیه
یادم میاد مجبوری خیلی پله رفتم بالا و پایین 🤕
چطور
چرا بشینی پیش خانوادشو تو خونه اونا؟
بگو اگه بخوایین جلوم قربونی کنین یساعت میشینم اونم توخونه خودم
بعد میرم خونه بابام بحثی هم نباشه
اره درسته
خاتمه بدیم ب این داستان
موافقم👌🏻
خودتون برا خودتون سختش نکنین
بگو من هرجا راحت باشم میرم برام بایدباید نکنین
این هنوز اول راهه لابد فردام میخواد بگه بچه باید بره خونه بابام بخوابه😐
یا هرکی رسید میخواد ابراز نظر کنه
آفرین ب تو✌🏻
گفتم اونم همین حرفو زده ولی می‌دونم اخلاقشونو میشناسم یچی میگه کلا یچی دیگه میشه می‌دونم بیام قراره اینجور بشه راهم نیام بحث پیش میاد مخصوصا که خانوادم پیشمن آنقدر اذیتمون کردن خانواده منم دنبال یه جرقه آن کل گذشترو خالی کنند آنقدر هیچی نگفتن سکوت کردن
🤣🤣🤣🤣
دوباره حرف میزنم انشالا که سر عقل بیاد
حالا تو ب همین منوال برو جلو
وسایلتو ببر بزار خونه مادرت ک بهونه ای داشته باشی و نتونی بیشتر از یکی دوساعت بمونی
اخه این مکضوع یه چیز پیش و پا افتاده ایه
بعد زایمان تازه زر زرا شرو میشه
میگه نه میایی اینجا هرچی خواستی وردار بعدش میبرم خونتون
حس میکنم میخواد گولم بزنه
بگو قربونی نمیخام میرم خونه بابام
اره بابا حداقل مردا بی طرف باشن بگه به من ربطی ندارد خودتون هرکار میکنید بکنید
چرا این لباس تنشه
چرا شبیه باباش نیست
چرا زشتع
چرا خوشگله
چرا سبزه
چرا سفیده
مو چرا نداره
چرا مو داره اینقدر


شیر خشک نده
شیر خودتو بده
خودت اینو بخور
اینو نخور
پوشکش نکن
اینجوری بگیر بغلت
پستونک نده

ایجوش بده
عرق نعنا بده ...
یعنی عملا لهت میکنن
بگو من با اون درد نمیتونم اونموقعه اینکارو بکنم
بگو اگه اذیتم کنین اون رومو نشون میدم
نه عزیزم قطعا منم میدونم نیاز به مراعات و بهداشت داره
دیدم بنده خدا خیلی نگراانه از بخیه ها.خواستم بهش بگم اونقدرام که فک میکنی سخت نیس
stk: |~|11|~|103_col
بهترین کاره
😈😈😈
این چیزا همش بهونس اینا می‌خوام منو بکشونن اینجا
اها😂😂😂
اخه یه لحظه حس کردم پس من بخیه بد زدن برام😂
خوب وقتی تو بگی من قربونی نمیخامو نیاز به استزاحت دارم دیگه بهونه ای ندارن
اگه هم میری از راه که رفتی با بچه برو تو اتاق درم ببند و استزاحت کن بیرونم نرو
میگه نه اول باید بچم پاشو بزارع خونه خودم بعد بره هرجا
همش بهونه الکی 😅
دارن
میگن نوه اوله میخوایم قربونی کنیم نمیشه نکنیم😂
چندسالشه شوهرت؟
چرا شوهرت چرت میگه چه فرقی داره
حس میکنم14 15سالشه
فک نکنم اونا بکنن به احتمال زیاد شوهرم ببر
دم خونه خودشون به نیت بچه قربونی کنن 🙄
حست اشتباه میکنه
۶ سالشه😂
ن ن قبول نیست
۲۶
😬😬
ینی امسال میره پیش دبستانی هنو
دیدی گفتم
۲۰ سالش الکیه
من بعد ده روز رفتم خونه ی خودم
فامیلای شوهرم اومدن عیادت.با اینکه بخیه داشتم ولی دیه لحاف و تشک ننداختم زمین .روی مبل مینشستم
بعد عمه ی شوهرم هیچی نیورده بود با خودش گفته بود دیه مریم طبیعی اورده بود چرا بابد ابمیوه میوردم؟؟؟؟
ایا زایمان طبیعی زائو محسوب نمیشه؟😃😃😃🤣🤣🤣
(حرف بخیه افتاد یاد اون حرف عمه ی شوهر افتادم)
خودت متولد چندی؟
شوهرت 75هست؟
بهش یاد میدن دیگه وگرنه مردا چه میدونن چی به چیه یا چیکار دارن
ن قبولش نمیکنن
تو تست قبول نشده😂
زهرا شوخی میکنم بخندیا دختر
🙄🙄🙄🙄🙄
می‌دونم بابا
خب چرا چیای تورو یاد نمیگیره
فقط حرف اون اوسکلارو یادمیگیره
امشب میرم به جنگ یا پیروز میشم یا شکست میخورم تا حالا که همش کوتا اومدم سر همه چی 🤣🤣
اره دقیقا چرا
حالا وسط مشکل زهرا ب منم برسین
دختر من با پسر عموهاش ابش تو یه جوب نمیره همش دعوا میکنن
مخصوصا پسر عمو کوجیکش
حالا زشته بگم میان دیدنم بچه نیارن؟؟
عزیزم،رسم رو خود آدما درست میکنن، شما اصلا الان نباید به این چیزای منفی فکر کنی، می‌دونم سخته و من جای شما نیستم، اما فقط فکرای خوب بکن و خودتو با بقیه مقایسه نکن، همیشه همه جا یه بوم و دو هوا هست، بذار هر کار میخوان انجام بدن، بسپار به خدا ،همه چی به خیر پیش میره
ان شاالله هرچی ب خیر و صلاحته پیش بیاد
فک کنم بگی کلا خودشونو نیان
من 10روز اول کااامل خونه مامانم بودم ،بعدش دیگه بزووور جم کردم اومدم خونم 10روزم فقط برا خواب خونه خودم بودم صبح میومدن دنبالم شب باشوهرم میومدیم میخوابیدیم خونه
بعدم20روزگیش ی جشن گرفتیم و شام دادیم خانواده خودمو شوهرم
هیچکسم هیچوقت دخالتی نکرده
😂😂😂اون ک اگه میشد چی میشد😂
اره انشالا خدا بخیر کنه فقط
شاید باور نکنین ولی متنفرم از اینکه بزام وبیان عیادتم اونم با بچه😐
stk: |~|5|~|20_col
کاش همه درک شعور داشتن
😂😂😂
نفس طبیعی میاری؟
پس زشت نیست
چون واقعا دخترم اذیت میشه
و من اصلا دوست ندارم بخاطر کسی مخصوصا غریبه اذیتش کنم
من بخاطر داداشش اذیتش نکردم ک هواشو دارم
چ برسه پسر عموش..
ان شاالله
سخت نبود؟ بعد زایمان چقدر طول کشید واژنت به حالت قبل برگرده
اصلا بعده زایمان ایقد روحیه حساس میشه ک با ی حرف و نگاه حالت خراب میشه
کلا هیچکسو و هیچ چیز به این نمی ارزه آدم خودشو یا بچشو بخاطرشون اذیت کنه
ببین خودا زایمان سخت نبود اصلا
من درگیر خیلی مسائل شدم ک زهرم کرد
ولی زایمان خیلی خوبی داشتم
مثلا خواهرشوهرم فوت کرد
مامانم کروما گرفت
دست تنها بودم
بخیه هام باز شد چون حساسیت داشتم
افسردگی گرفتم....
اره دعا کنید صبرم بره بالا تا الان که خدا کمکم کرده
انشالا همه مستأجرا خونه دار شن
واسه واژن هم تو اون تایم استراحتم خیلی ورزش کگل میرفتم
بعد چون من بعد ۱۵ روز دوباره رفتم بخیه کردم تا دوماه رابطه نداشتم
بعدش ک داشتم هیچ مشگلی نبود خدارکشکر
👌🏻👌🏻👌🏻این حرفت یادت بمونه
ان شاالله
مخصوصا اونا ک خونه ننه شوهرن😂
پس بعدشم یکم سختیا داره
پس به تنظیمات کار خونه بر میگرده 🤣
یکم ب کنار
من بهت میگم مشکلات الانت مشکل نیست واسه اینه
بعد زایمان ب حدی حساس میشی ک شوهرت بگه خدافظ میشینی گریه میکنی
چ برسه کسی بخواد طعنه بزنه
مخصوصا زایمان اول ک بی تجربه ای و همه میشن معلم
از شیر و پوشک و قیافه بچه بگیر تا وضع خودت و شرایطط
همیشه یادم هست اگه بزارن 😅
اونا زود تر 🤣🤣
اره اگه مراعات کنی
نزار حالت با حال اطرافیان عوص بشه
از الان یه مادر قوی باش واسه بچه ات
چون قوی نباشی الان واسه تو تصمیم میگیرن
فردا واسه اینده بچت
میسپارم به خدا هرجور پیش رفت پیش بره انشالا که دلخوری و بحثی پیش نیاد
ان شاالله عزیزم🌺🌺
حالا ک اینجوری و با زور میخوان ببرنت تو هم بعده زایمان خودتو بزن ب مریضی تا چند ک درد دارم سردرده وحشتناک دارم و نمیتونم سرمو تکون بدم نور نمیتونم ببینم((چند نفرو دیدم بعده زایمان از این سردردا داشتن)) برو برا خودت استراحت کن اونا هم کونشون پاره بشه کاراتو برسن حالا ک انقد امر و نهی دوس دارن خدمات دهیشم گردن بگیرن
ببین بعد زایمان بخوای هم جون پذیرایی نداری
اگه مجبور هم شدی بری خونت مهمون اومد بشین سرجات و معذرت خواهی کن نمیتونی پذیرایی کنی دیگه خودشون راهشون کج میکنن و میرن
عزیزم بعد زایمان خونه ی خودت بمون
چرا بری خونه ی پدرت خرج رو دستشون بزاری ک تهش شوهرت بترسه گوسفندو دم درشون قربونی کنه مبادا گوسفندو ازش بگیرن😐؟
برو خونه خودت هرروز لیست بده بگو اینارو بخر برا زن زاعو نیازه
قرار هم نیست بشینی بگو زاییدم نمیتونم بشینم
اگ‌طبیعیم توردی بگو خیلی بخیه خوردم شرمنده برو دراز بکش استراحتتو کن دختر
سلام من موقع زایمانم مادرشوهرم قهر بود خونه برادر شوهرم وما بعد ک زاییدم پدرشوهرم گوسفند گرفت داد شوهرم جلو پام سر بریدن خونه ما کلا ۶۰ متر بود فرض کن رفتم خونه مامانم بود مادرشوهرم بود جاریم دوتا برادرشوهرم جا نبود نفس بکشی چ برسه ب استراحت حتی نمیتونستم راحت بخابم بعد شیرم نداشتم نگو بچه گرسنه مونده سه روزگی ک بردمش چکاپ زردیش ۲۰ بود بستریش کردن اینقدر خاطره بدی دارم از زایمانم ک نگو
من باشم اصلا نمیرم میگم من قربونی هم نمیخام ن میرم خونه ننت ن میرم خونه مادرم خونه خودم راحت‌ترم بعد ب مامانت بگو بیاد پیشت
فقط خودتو در نظر بگیر راحتی خودتو بچت
وااای دقیقا متل من اصلا خاطره خوبی ندارم
ببین من مادرشوهرم شب اول کباب کرد گوشت وجگر بقیشو ورداشت برد خونه برادرشوهرم یعنی یه سری شو پخش کرد کله پاچه وسیرابی و...برد😒هرکی ب من زنگ میزد میگف سیرابی بخور شیرت زیاد شه
تازه اینقد پرو بودن فقط شب میرفتن خونه برادرشوهرم از صبح تا شب پلاس بودن خونه ماای
اینقدر خودمو مامانم گریه کردییییم متنفر شده بودم ازشون
بعد اینکه ک دخترم مرخص شد دو روز موندم رفتم خونه مامانم اینا
بعدشم هروقت رفتم خونشون بچمو نمیدادم بغلشون تا یکم بزرگ شد
میخام اینو بهت بگم شوهرت هرچی میخاد بگه بگ تو ب خودت وبچت فکر کن چون نیاز ب استراحت شدید داری آرامش
من مامانم دستاش درد میکرد مادرشوهرم گفت من میام میمونم بیشت مرخص شدم از بیمارستان اومدن دنبالم اومدم خونه خودم اونا هم اومدن دوتا خواهرشوهرام و مادر شوهرم تا پونزدهم همشون موندن خونمون
خیلییی بده من مامانم بهشون گفت شما لازم نیست باشید من هستم وظیفمه مراقب بچم باشم از رو نرفتن
بخدا یعنی هیچ استراحت نکردم نمیکنما مادر شوهرم کار می‌کرد خونمون همه کارای خونمو انجام می‌داد ولی من اصلا راحت نبودم هی میکفت شیر نداری دختراش میاوردن شیر خشک میدادن اینقد دادن دیک بچم شیر خشکی شد
چون مادرشوهرم قهر بود یه جشن برا بچه من نگرفتن
یزره گریه میکرد دخترم شیشه شیر میزاشتن دهنش
من مادرشوهرم نزاشت شیرخشک بدیم بچم زردی گرفت
آخرشم بردیم روز پنجم بود دیدیدم زردی داره بردیم بستزیش کردیم
واقعا بده بر زایمان آدم افسردگی میکیره
تا ۳ ۴ ماه همش گریه میکردم چقدر نفرین کردم
بعضی چیزا تا ابد تو ذهن آدم میمونه
آره منم چقد با همسرم بحت کردم دعوا کردیم پیش اونا
هیچوقت از ذهنم نمیره منم اصلا
چون نیاز نیست دور آدم ک تازه زایمان کرده هزارنفر باشه یه نفر کافیه
بخدا تا همین الان تا مریض میشیم مامانم کار دارم مامانم خونه تکونی دارم مامانم نیاز ب هیچکس نداشتم من
مامانم یکی دوروز اومد میخاست تایکاری بکنه شوهرم بدش میومد میکفتم بابا مامان من یعنی بلد نیس چن تا بچه بزرک کرده
چ ربطی داره تو صدرصد با مامانت راحت تری
آره بخدا
باز یادم افتاد چقدر حرص خوردم😂
ببین روز قبل زایمانم من خیلی استرس داشتم خیلییی بعد مادرشوهرم خونه ما بود یه سره ور میزد یعنی رفته بود رو مخم بدجور
بهم گفتن شب قبل زایمانت کباب گوشت بخور من زنگ زدم شوهرم گوشت بگیره میگف نه نزن بره از خونه ما بیاره گفتم نمیره خونتون تو ک نیستی نههه نگو بخره اخرشم چارتا تیکه مرغ خوردم
چه ادم بیشعور و بی شخصیتی بوده
من موندم به اینا چه ربطی داره؟
بگو سر پیازی یا تهش تو همه چی دخالت میکنی
انگار میخاد از جیب این چی بخره بگو به تو چ😭😭وای حالم از ادم اینطور بهم میخوره
اینطور ادمو باید سگ محل کنی که بفهمه دنیا دست کیه
مادره یادش میده😏
ثخکثمیچژژ

بابا خودش باید عاقل باشه یادش میده این چرا یاد میگیره
ببخشید اینطوری میگم چطور شوهر من یاد نمیگیره؟
چند سری جلو چشم خودم مادرشوهرم به شوهرم حرف یاد داده ولی انگار نه انگار
کلا از نظر فکری هنوز مستقل نیس که تحت تاثیر حرف بقیه است
بچه کنسلِ
اصلا اعصاب شنیدن اینا رو ندارم
😂😂خودت نباید از اول اجازه بدی که اینارو بشنوی عزیزم
تو که با جاریات (بجز یکیشون که هممون در جریانیم) راحتی با خواهرشوهراتم اوکی هستی
از الان مقدمه چینی کن واسشون توضیح بده اونا هم ارامش برادرزاده واسشون مهمه
همیشه یه سری احمق وجود داره اگه شده نظراتشونو از لای در میندازن تو خونه😂😂😂
مهم تویی که به هیچ جات حساب نکنی
من هرچی بگن فقط نگا میکنم و کار خودمو میکنم
خدایی به چه چیزایی دقت میکنین من که اصن مهم نیس برام هرجا دلم بخواد میرم اومدن چه بهتر نیومدن باز چه بهترتر.والله هم اعصاب دارین هم حوصله.مهم خودتونین و بچتون وزندگیتون کون لق بقیه.به این چیزا توجه کنین زندگیتون میشه زهرمار.هرکی ارزش قائل شد ارزش قائل شین.تا شما براخودتون ارزش قائل نشین بقیه هم نمیشن. شوهرتم قهر کرد دم کونشو بزن بره خونه ننش .مگه یه ادم چقدر عمر میکنه که هعی به این فکر کن به اون فکر کن .وسلام نامه تمام
اره ولی مردا از ننشون زود حرف یاد میگیرن😑
😂😂😂
واقعا دمت گرم 👏👏👏
ای دهنت رقیه😂😂😂





من ک سر مبینا رفتم واسه عیادتش اصلا حلمارو نبردم
البته ک حلما مریص بود بچم مراعات کردم گفتم زن زائو بدنش ضعیفه بچشم همینطور
حلمارو اصلا نبردم
سر این جاریمم ک دم زاییدنشه بازم حلما رو نمیبرم میگمم ک اومدم عیادت مریض
عیادت مریض بچه نمیبرن


دیگه سر خودم اگه فهمیدن ک چ بهتر
نفهمیدن ب خواهرشوهرم حتما میگم
چون واقعا حوصله ندارم
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
زر های زیادی
نمیتونی
اینقدر روحیه ات اونموقع حساسه ک با سلام و خدافظی هم گریه ات میگیره
چ برسه حرفای دیگه😂



البته من پشمامو نگهداشتم واسه اونموقع
خداروشکر سر حلما کسی جیزیم نگفت
سر محمو حامیم نمیگن😁
صلواااتت
نمیدونم شاید همینطوریه که میگید چون فعلا تجربه نکردم
ان شاالله ک تجربه اش هم نکنی هیچ وقت🌺🌺
عزیزم معذرت میخوام ولی این اقایون رو فقط باید دهنشونو ببندی بیا یه سر بعد برو ولی گوشه ذهنت داشته باش ولی به روش هم نیار
چقدر واسه همه چی رسم دارین و قضیه رو سخت میکنین سمت ما مادر هرجا راحته همونجا میره حالا یکی خونه خودش یکی خونه مادرش
با شوهرت صحبت کن بعد ده روز که اومدی خونه قربونی کنن مهم نیته حالا ده روز اینور اونور چه فرقی داره
دقیقا من این مشکل داشتم
رفتم خونه خودم بخاطر گوسفند و دهن خودمو مامان بیچارمو سرویس کردن انقد اذیت کردنمون
بعد ۹ روز رفتم خونه مامانم
بنظرم بگو اصلا قربونی نمیخوام و برو خونه مامانت استراحت کن
بگو اگه زن و بچت برات مهم باشن نمیگی نرو
و اگه واقعا بخوای گوسفند بکشی بیا جلو خونه مامانم قربونی کن و ببر
عزیزم برو هرجا راحت تری .
من سر بچه اولم با من قهر کردن نیومدن بیمارستان ملاقاتم حتی!! ک چی؟؟؟ چرا میخواد بره خونه مامانش عروسامون اومدن اینجا اونم باید بیاد 😶🤨 (همسرم هم بچه تر بود ب طبع و طرف حرف اونا گفت قربونی و بیا اینجا کنیم و اینجا بمون ) گفتم قربونی نمیخوام (با اینکه همسرم خودش هزینه اشو داده بود.
بماند ک کلی حرص دادن حتی گل و کمپوتی ک اوردن هم همسرم خریده بود داده بود دستشون بیان ملاقات مثلا
من رفتم خونه مامانم نه تنها ۱۰ روز بلکه پسرمم ختنه کردم و یدفعه بعد ۱۸ روز اومدم خونه ی خودم همونجا فهمیدن ک نمیتونن مثل اونیکیا برای من تصمیم بگیرن (بعدیا رو هم استرس اینروزو فقط داشتم ک وای باز دعوا و حرفه ولی باز رفتم خونه مامانم خودمم زنگ زدم درجا دوتا مرغ اوردن سر بریدن ک خونم ریخته باشم .
بهترین گوشت و جیگرم اون چندروز خوردم

دلیل قربونی فقط ی دفع بلا و رسیدگی ب زن زائو
نمیگم دعوا کن تو
ولی با شوهرت اروم صحبت کن بگو من با مادر خودم راحت ترم
و مادرمم خونه خودش راحت تره قطعا
الکی جوش نزن ول کن
بری از الان ب حرفشون کنی برای همه چیت میخوان تصمیم بگیرن
تف به هرچی خانواده فضول و بیکار و مزخرف.
زیادی عصبی ام🤣🤣
عزیزم دقیقا منم این مشکلو داشتم، همسرم میگفت بیا اینجا قربونی کنیم بعد برو خونه مادرت
اما پدر شوهرم گفت نه،خداروشکر درک کرد شرایطو و اومد خونه‌مامانم قربونی کرد
اگر خانواده همسرت آدمای خوبی هستن با اونا صحبت کن بگو خودتون بیاید بسته بندی کنید و به هرکی میخواید بدید.اگر مشکل اونه
اگرم دیدی نمیشه،عیبی نداره بحث نکن، برو قربونی کردن برگرد.
فقط چند روز قبل زایمان حتمااااا وسایل نی نی رو ببر بذار خونه مامانت که نتونن برت نگردونن
دیگه بدونن وسایل و لباسا اونجاست باید برگردی
سلام گلم اگه دیدی هیچ راهی نداره برو خونشون برو تواتاق دراز بکش بگو نمیتونم بشینم برو تو پتو کاراتم بده بکنن برات تا حساب کار دستشون بیاد هر کی هم اومد بگو ببخشید نمیتونم برم تو پذیرایی حالم بده
هرکی اومد بگو از طرف تو عذرخواهی کنن زن زاعویی حالت بده
سلام چیکارکردی آخرش
با همسرم صحبت کردم قرار شد سری بریم فقط جلو در قربونی کنن برگردیم .ناراحت که شدم چون رسم بر این بود ارزش قاعل میشدن احترام میزاشتن زن زاعو رو اینور انور نکشونن اما نخواستم بحث جنگ کنم چن دقیقه رفتم برگشتم

سوالات مشابه