دلم گرفته از خواهرشوهرم

خانما خوب بخونین بعد نظر بدین خااا؟؟؟ سرخود نظر ندین
من ۶ساله ازدواج کردم ۱۰ساله با شوهرم اختلاف سنی دارم روز اولی ک مادرشوهرم اینااومدن منو ببینن مثل اینکه خواهرشوهرم وسطیم با مادرشوهرم مخالف بودن خلاصه هرسری منومیدید تیکه میپروند مثلا روزایی ک میرفتم توعقدخونه مادرشوهرم از قصد توپریودی میرفتم ک اتفاقی نیوفته ی روط خواهرشوهرم فهمید گفت وااا چرا توهرسری پریودی میای پیش داداش من ؟ من فک کردم شوخی میکنه هیچی نگفتم خلاصه روز عروسیم شد مادرشوهرم یهوتوعروسی اومد گفت وای چقد توزشت شدی ارایشگرت کی بود خلاصه باز هیچی نگفتم بعدعروسی شد خواهرشوهر وسطیم اومد گفت توانقد زشت شده بودی من داشتم مامانو اماده مبکردم تورودید چیزی نگه خلاصه گذشت من باردارشدم هرسری منو میدید میگفت چطوری چاقال خلاصه زاییدم تا منو دید گفت چقد بچه ندیده ای خلاصه هرسری ی چیز بهم گفت تاچندروز پیش من رفتم تواشپزخونه مادرشوهرم ی کاری انجام بدم یهو اومد بهم گفت تو چ فکری کردی باداداشم ازدواج کردی ؟ من خندیدم باز فک کردم شوخیه گفت نه جدی میپرسم توچ فکری کردی اصلا ازدواج کردی ؟ مامانت روز اول مارو دید گفت دخترم از هردستش هنر میباره حالا خونه مادرشوهرمم کلی مهمون بود من هیچی نگفتم سکوت کردم گفت باتواما؟ اصلا چندسالته تو ها؟ من گفتم هیچی ۲سالمه بغضم گرفت فقط بچمو گرفتم زدم بیرون از خونه مادرشوهرم
الان ی هفتس میگذره مادرشوهرم ی ز نزده ک چرا نمیای اینجا؟ ۲هفته دیگم تولد بچمه؟ بنظرتون دعوتشون کنم؟اصلا چجوری باهاش رفتارکنم؟ شوهرم ک پشتمه ب مامانش گفت واقعا دخترت بی ادبه نباید با سارینااینجوری رفتارمیکرد ولی من هنوز عصبی ام از دستش