خواب دیدم بهم خبر فوت زن عموی مادرمو دادن که چند ساله باهم ارتباط نداریم
منم با شوهرم و پدر شوهرم رفتیم دیدم زندس اما داره جون منتظر بودن بمیره دورشم خیلی شلوغ بود هیچ کس از خودشون نبود نه دخترش نه عروساش منم به پدر شوهرم گفتم بابا اینا دیونن منتظرن بدبخت بمیره بیاین ما بریم گشتم روسریمو پیدا نکردم یه شال مشکی دور طلایی پیدا کردم طرحش مثل روسری خودم بود همونو سرم کردم رفتم سمت ماشین دایی بزرگمو دیدم گفت چقدر بد راه میری اشاره به شکمم کردم گفتم اخراشه دیگه اونم رفت دنبال ماشین میگشتم که از خواب بیدار شدم
این خواب رو بعد از ظهر دیدم