داستان زایمان طبیعی من 🥰

سلام خانما ، انقدر منو از زایمان و معاینه ترسونده بودن ک اسم زایشگاه ک میومد میلرزیدم دیروز یکم زیر شکمم و شکمم سفت میشد و حرکت نی نی کم شدع بود دوستان اوما گفتن برو بیمارستان ، ساعت ۶ بعد ظهر رفتم سنو و بعد رفتم معاینه گفت یه سانت باز شدی ولی طبیعه سنو و نوار قلب اینا همشون خوب بود دیگه رفتم خونه ،خونمون راه پله دارع چند بار اومدم و رفتم ، شب ساعت ۱و ۴۰دقیقه بود دردم گرفت هی میگرفت و ول میکرد تا ۲و نیم ۳ ، نمیزاشتم شوهرم زنگ بزنه مامانم گفتم ماما گفت طبیعه این دردا دیگه شوهرم ب زور ساعت ۳زنگ زد ۱۱۵ ماما داخل آمبولانس معاینم کرد گفت ۳سانت بازی ،زایشگاه معاینم کرد ۴تا باز بودم بستریم کرد دردامم هی میگرفت و ول میکرد اصلا هم زیاد نبود درداش قابل تحمل بودن ساعت ۶ با معاینه کیسه ابم پاره شد یکم دردام بیشتر شد ولی بازم قابل تحمل بود فقط نفس عمیق و با ماما همکاری میکردم اصلا هم جیغو داد نمیکردم فقط همکاری میکردم زودی هم بردنم اتاق زایمان و ساعت ۶و ۴۰دقیقه نی نی دنیا اومد البته ۳۸ هفته بودم وزن نی نی هم ۳و ۲۰۰بود و ۴تا بغیه خوردم🥰 ببخشید طولانی شد خواستم بگم الکی بعضی خانوما استرس وارد میکنن البته ورزش و کلاس هم نرفتم فقط یه هفته پیاده روی داشتم