کارن | (= قارِن)، ن قارِن. | توضیحات بیشتر |
کاروان | 1- گروه مسافرانی که با هم عازم مقصدی هستند، قافله؛ 2- (به مجاز) چیزی ک... | توضیحات بیشتر |
کارون | (اعلام) نام رودی در جنوب غربی ایران، در استانهای چهارمحال و بختیاری و ... | توضیحات بیشتر |
کارینا | (اَعلام) چهارمین سرزمین از سرزمینهای تابعهی پارت که به واسطهی ولات [ج... | توضیحات بیشتر |
کاظم | (عربی) 1- (در قدیم) فرو خورنده خشم؛ 2- (اَعلام) لقب امام موسی ابن جعفر... | توضیحات بیشتر |
کامبخش | 1- (به مجاز) آنکه خواسته و آرزوی کسی را برآورده کند، برآورندهی آرزوها؛... | توضیحات بیشتر |
کامبیز | صورت دیگری از کمبوجیه که در زبان فرانسه کامبیز شده و مجدداً وارد فارسی... | توضیحات بیشتر |
کامران | 1- (در قدیم) (به مجاز) آن که در هر کاری موفق است، موفق؛ 2- خجسته، مبار... | توضیحات بیشتر |
کامروز | 1- ویژگی آن که روزگار به میل و اراده اوست؛ 2- (به مجاز) خوشبخت. | توضیحات بیشتر |
کامل | (عربی) 1- آن که یا آنچه ویژگیهای لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، ب... | توضیحات بیشتر |
کاموس | (اَعلام) نام مبارزی کشانی که پادشاه سنجاب بود وی از بهادران توران و از... | توضیحات بیشتر |
کامیاب | (به مجاز) آن که به خواست و آرزویش رسیده است، پیروز. | توضیحات بیشتر |
کامیار | 1- (در قدیم) (به مجاز) کامیاب، ( کامیاب، 2- (در حالت قیدی) با شادی و ب... | توضیحات بیشتر |
کامین | (کام = آرزو، اراده، قصد، لذت، خوشی، توانایی، معشوق + ین (پسوند نسبت)) ... | توضیحات بیشتر |
کاوش | (اسم مصدر از کاویدن)، 1- جستجو، بررسی و تحقیق؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) ... | توضیحات بیشتر |
کاووس | (= کیکاووس)، ( کیکاووس. | توضیحات بیشتر |
کاوه | (= گاودرفش)، 1- عَلَم و رایَت گاو؛ 2- (اَعلام) نام شخصیتِ اساطیری شاهن... | توضیحات بیشتر |
کاویان | کاویانی، منسوب به کاوه (شخصیت اساطیری شاهنامه)، + ک کاوه. | توضیحات بیشتر |
کبیر | (عربی) 1- بزرگ در مقابلِ صغیر؛ 2- (در حقوق) ویژگی آن که به سن قانونی 1... | توضیحات بیشتر |
کرار | (عربی) 1- (در قدیم) حمله کننده؛ 2- (اَعلام) از القاب و صفات حضرت علی(ع... | توضیحات بیشتر |
کرامت | 1- (در تصوف) کاری خارقالعاده، که به دست اولیا انجام میگیرد؛ 2- داشتنِ... | توضیحات بیشتر |
کرامت الله | (عربی) بزرگی و بخشندگی خداوند. | توضیحات بیشتر |
کریم | 1- بخشنده، سخاوتمند؛ 2- از نامها و صفات خداوند؛ 3- از صفات قرآن؛ 4- (... | توضیحات بیشتر |
کژوان | (کردی) کوهنورد. | توضیحات بیشتر |
کسری (کسرا) | (معرب از فارسیِ خسرو)؛ (اَعلام) عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی. + ( خس... | توضیحات بیشتر |
کلام | (عربی) 1- گفتار، سخن؛ 2- (در گفتگو) (به مجاز) کلمه؛ 3- (در ادبیات) در ... | توضیحات بیشتر |
کلیم الله | (عربی)1- آن که خدا با او سخن گفته است؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت موسی(ع). | توضیحات بیشتر |
کمال | (عربی) 1- آخرین حد چیزی، نهایت، بسیاری؛ 2- سرآمد بودن در داشتن صفتهای... | توضیحات بیشتر |
کمال الدین | (عربی) 1- موجب ترقی آیین و کیش؛ 2- (اَعلام)1) کمالالدین اسماعیل: (= ک... | توضیحات بیشتر |
کمیل | (عربی) 1- کامل، تمام؛ 2- (اَعلام) کمیل ابن زیاد: [قرن اول هجری] مسلمان... | توضیحات بیشتر |
کنعان | (عبری) 1- طبق تورات کنعان به معنی «حلیم و بردبار» است؛ 2- (اَعلام) 1) ... | توضیحات بیشتر |
کوروس | (= کوروش)، ( کوروش. | توضیحات بیشتر |
کوروش (کورش) | 1- به نقل از« یوستی» [از مستشرقین] کوروش از کلمه ی «کورو» به معنی خو... | توضیحات بیشتر |
کوشا | [از کوش + ا (پسوند فاعلی و صفت مشبهه)]،آن که بسیار تلاش و کوشش میکند، ... | توضیحات بیشتر |
کوشان | (از کوش (کوشیدن) + ان (پسوند صفت فاعلی))، 1- (= کوشا)، کوشا؛ 2- (اَع... | توضیحات بیشتر |
کوشیار | (= گوشیار)، [از گوش (نام فرشته) + یار (پسوند مبدل «داد» به معنی داده)]... | توضیحات بیشتر |
کوهیار | (در شاهنامه) از دلاوران ایرانی که در لشکرکشی کیخسرو به توران و نبرد بز... | توضیحات بیشتر |
کیا | 1- (در قدیم) پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا، والی؛ 2-(به مجاز) سرور و ب... | توضیحات بیشتر |
کیارش | (از کی + آرش)، 1- در اوستا «kavi arshan» به معنی کی و شهریار دلیر؛ 2- ... | توضیحات بیشتر |
کیامهر | (کیا = پادشاه، سلطان، حاکم، فرمانروا + مهر = خورشید، مهربانی و محبت)، ... | توضیحات بیشتر |
کیان | 1- (به مجاز) سروران و بزرگان؛ 2- (اَعلام) 1) کیها، هرکدام از پادشاهان ... | توضیحات بیشتر |
کیان مهر | (کیان+ مهر = محبت، دوستی و خورشید)، 1- محبت و دوستی شاهانه و بزرگواران... | توضیحات بیشتر |
کیانوش | 1- بزرگ جاویدان. [از واژهی اوستایی «کوئی» = بزرگ، گرامی+ اَنوش = بیمرگ... | توضیحات بیشتر |
کیاوش | (کیا + وش (پسوند شباهت))، ویژگی آن که مثل پادشاهان، سروران و بزرگان اس... | توضیحات بیشتر |
کیخسرو | 1- (به مجاز) (در قدیم) پادشاه بزرگ و والامقام؛ 2- (در پهلوی) «کی نیک ... | توضیحات بیشتر |
کیسان | (کی+ سان (پسوند شباهت))، 1- همانند کی، مثل کی؛ 2- (به مجاز) از بزرگان،... | توضیحات بیشتر |
کیقباد | 1- به معنی «کی محبوب و سرور گرامی»؛ 2- (اَعلام) 1) (= قباد) (در شاهنام... | توضیحات بیشتر |
کیکاووس | 1- به معنی«دارای منبع فراوان»؛ 2- (اَعلام) 1) (= کاووس) (در شاهنامه) د... | توضیحات بیشتر |
کیوان | 1- زحل، ز زحل؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) آسمان. | توضیحات بیشتر |
کیومرث | (= گیومرت)، 1- زندهی فانی. [جزء اول «گیو» و «گیه» به معنی جان و زندگی ... | توضیحات بیشتر |
کیهان | گیهان، جهان، عالم، گیتی، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی، آ... | توضیحات بیشتر |