Ooma
پرسش (1404/09/19):

درد و دل اذیت های مامانم

سلام دوستان واقعا به کمکتون نیاز دارم
من باردارم اوایل بارداریم به مامانم گفتم فعلا به کسی نگو تا برم تشکیل قلب ولی بعد شنیدم به خیلیا گفته و میگه چیه بقیه بگن مادرشوهرت بگه من نگم؟ درصورتی که مادرشوهرمم نگفته
گذشت تا جنسیت مشخص شد یکی از فامیل خیلی زنگ‌میزد که بگو بگو گفتم اول باید به شوهرم بگم و رک‌گفتم زنگ نزن نمیگم‌ خلاصه جوری شد که انقدر زنگ زد من لج کردم گفتم بهش نمیگم فرداش میبینم مامانم گفت بهش گفتم 😭انقدر حرص خوردم مامانم میگه تو اخر یه بچه عصبی میاری گفتم بابا تو فقط منو حرص میدی میگم دست نزن به کابینتام خودم باید مرتب کنم میبینی داره همون کارو میکنه میگم به کسی نگو ولی به همه میگه میگم کلید ننداز بیا تو خونه ولی وقتی میاد کلید میندازه خیلی حرص میخورم همش هم با صدای بلند غر میزنه و سر من داد میزنه که چرا لباست اینجاست (لباسم تو کمد دیواری فقط به چوب لباسی نیست چون زود زود خسته میشم نمیتونم همه کار باهم کنم) انقدر انرژی منفی میگیرم که خسته شدم بهشم‌میگم نیاد میگه نمیام ولی عصر تو خونمه
وقتی میبینمش انقدر تاثیر گذاشته منم غر میزنم منم گله میکنم منم انرژیم‌تموم میشه

چیکاررر کنم 😭

وااا
میبینی دهنش خیلی سفت نیست خب نگو بهش که کسی چیزی نفهمه
همه ی مامانا نمیتونن راز نگه دارن متاسفانه😁😁😁
شلختگی بچه ها و غر زدن مامانام که هممون داریم
اینکه یه چیزی میگی یه کار دیگه میکنمم که خصیصه ی مشترک همه ی مامانا ست😅
لذا شما چون حامله ای حساس شدی
وگرنه که همه مامانا همینقدر رو مخن😄
اخه هی دعوا داره به اذومی نمیگه یجور دعوا میکنه عصبانی میشم واقعا دخالت هم‌میکنه
بخوام کسیو دعوت کنم نظر میده اره یا نه اگر برخلاف نظرش باشه دعوا میکنه

واقعا نباید چیزی بگم دیگه
اگه بهش بگی رفتارش داره توی زندگیت تاثیر منفی میزاره ممکنه بره به شوهرت بگه ؟؟؟
نه نمیگه ولی میگه دیگه نمیام و قهر میکنه عذاب وجدان میده و بعد هم شاید تو دعوا و بحث بگه اره تو فلان حرفو زدی راجب مادرشوهرت و ....
کسی رو نداری بهش بگه یه وقتا باید یکی دیگه بگه تا طرف به خودش بیاد
بهش بگو من حامله ام سخته برام تند تند کار کنم اذیت میشم
من نباید بهت بگم چیکار کنی چیکار نکنی تو باید والد من باشی نه من والد تو
مگه نگفتم
بهش میگم میگه‌چبکارت دارم‌خودت انجام بده
اخه وسایلمو هم‌جابجا میذاره من با این وضعم امروز‌چهارتا کابینت مرتب کردم و خسته شدم واسه بقیه چون بهش میگم‌نکن بذار خودم انجام‌بدم ولی گوش نمیده
فقط غرررر دعوا
و قهر میکنه
خب من بخوام وسیله بردارم وقتی جابجا کردی باید کل خونمو بگردم
ادویه‌میخرم مبگه‌باز‌ادویه خریدی
اجیل میخرم میگه تو که نمیخوری
و همش میگه بچت میفته انقدر رعایت نمیکنی یا عصبی میشه بچت
میگم خب من نشستم تو خونم یواش یواش کارامو میکنم تو میای هی گیر میدی من که راحتم
کاش من مامانم پیشم بود همه این کار هایی ک گفتی برا من انجام میداد من. حتی دستش هم میبوسیدم
بخدا خیلی اذیت میشم 😔
به نظرم ی عصرونه دعوتش کن و بعد باهاش مشکلاتت رو بگو و بگو مامان دوس دارم همیشه خودم دعوتت کنم و اگر بخواهی این طوری ادامه بدی اینبار تو آخرین نفری هستی ک موضوعی رو بهت میگم
نمیشه یه وقتا ادم کلافه میشه
شوهرش یهو این چیزارو ببینه غرغر می‌کنه سر زنش داستان میشه
منم زمان بارداری همین مشکل رو داشتم مامانم اینا خونه نزدیک خونم اجاره کرده بودن
می اومدن خونم ظرف میشستن اشغالا رو میبردن
جم و جور می‌کردن غذا می آوردن منم میگفتم نکنید شوهرم تنبل میشه خونه من میاین مهمون بیاین برین گوش نکردن
اخرم شوهرم جای تشکر میگفت دخالت میکنن واقعا یه وقتا نمیشه یه چیزایی روی زندگی یکی پیاده کرد
چقدر خوب درک کردی
الان اومد لباسمو جمع کرد و عذاب وجدان گرفتم که بهش گفتم نکن با ناراحتی رفت. اما چ کنم منم اذیت میشم
میدونم عزیزم فکر میکنن محبت می‌کنن ولی یه وقتا اسمش محبت کردن نیست
تو زیادی به گل اب بدی خراب میشه هرچیزی به اندازه درسته
اهمیت نده بزار همه چیزو به سلیقه خودش بزاره انقدر کمکت میکنه حالا یکم تحملت رو ببر بالا بعد زایمان وسیله هات رو هرطور دوس داری بچین
اگر بدونی بعد از زایمان همین مادر چه نعمتی برات میشه
به خدا هر ثانیه خدا رو شکر می‌کنی
تا بچه نیاد متوجه نیستی چه نعمتی هست که همش میاد خونت
یکم تحمل کن بعد از زایمان اگه به حرفم نرسیدی
یعنی بعد از زایمان یه روزایی هست میگی خدایا فقط یه نفر یه ربع بیاد خونم بچمو بگیزخ
عزیزم چرا مادرت باید کلید خونتون رو داشته باشه؟ 🤔
خواهر نداری کاش بهش بگی ک ب مامانت بگه
مادرتم کمک میده دستش درد نکنه ولی این حرفای منفی دیگ چیه ک بچت میوفته عصبی میشه 😐😐بگو بجا دعای خیرته
چقد بده ک اینجوری ب اینجا میرسونت 😢روانت داغون میکنه شایدم ناخواسته بشین باهاش حرف بزن نیازی هم نیست هروز بیاد فعلا ک انقد جر بحث کنید بگو ممنون امروز استراحت کن توام خسته ای
ایشون مشکلی با اومدن مادرش نداره ولی میگه چیزی رو که من نمی‌خوام به کسی بگم همه جا پر میکنه وسیله هارو جا به جا می‌کنه باید کلی بگرده تا پیدا کنه

کمک کردن با اضافه کردن کار دیگه فرق داره کمک کردن یعنی هرچیزی جای خودش نه تغییر بده ایشونم حرف بدی نمیزنه بخواد هربار برای هرچیزی دنبالش بگرده خب وزنش بالاتر بره اذیت میشه
اول این که اگه نمیخوای حرفاتو به کسی بگه خب نگو بهش توهم بعدش حرص نخوری
وقتی خواست وسیله ای بزاره بگو مامان هرجامیزاری بهم بگو تا دنبالش نگردم
چراباید مامانت کلید خونه تورو داشته باشه ؟؟ومیگی که میگم اومدنی کلیدنندازخب پس چجوری بیاد داخل؟؟؟
اینجوری ادامه پیداکنه صدای شوهرت هم درمیاد آدم باید جوری رفت وآمدداشته باشه که ارزشش حفظ بشه
یه شوهر عمه داشتم خدابیامرز نخود تو دهنش خیس نمیخورد 😄
خودش میگفت باباااا به من نگید من نمیتونم نگه دارم.
🤣🤣🤣
😄😄بخدا خیلی باحال بود همه شناخته بودنش چیزی نمیگفتن بهش
کاش مامان من اینجوری بود😂😂
منم موقع اردلان باردار بودم گفتم نگی بعد یه هفته بعدش عروسی بود رفتیم اونجا همونجا یه همه گف🤣🤣🤣من مرده بودم از خنده گفتم خوبه گفتم نگو گف برو بابا بزا بدونن دارم نوه دار میشم
از وقتی بچم دنیا اومد مادرشو صدبرابر بیشتر پرستیدم..
درسته تو ققط بارداری و حساس
ولی اونم مادره و دلسوز
یکم بیشتر درکش کن
مامان اگه نباشه
بوی قورمه سبزی نیست
خونه نیست
زندگی نیست
هیچی نیست
*مادرمو
💙💙💙💙
راس میگه ادم وقتی مادر میشه مادرشو یجور دیگه دوس داره تازه می فهمی مادر یعنی چی
من برعکس تو مادرم حتی زنگم بهش بزنی میگه من سختمه بیام تو پاشو با بچه بیا اینجا
خونشونم شلوغ و پر از کار
هر وقت میرم خسته تر برمی‌گردم
شاید باورت نشه ولی انقد دلم خواست مامان منم اینطوری بود
مخصوصا اون ماهای اول که همش درگیر بچه ای و خونه زندگیت واقعا از هم می‌پاشه
اگه همچین مامانی داشتم سجده شکر میکردم
شاید باورت نشه من وقتی می خوام یچیز بخرم از شوهرم حتی نظر نمی گیرم هرچقدم اون چیز بزرگ باشه ولی از مامانم می ترسم،مثلا یچیز می خرم بعدش بخوام برم خونه مامانم به اردلان میگم نگی چی خریدیما بخاطری که دعوام می کنه براچی خریدی و...یا اگه تا شب بیرون باشم اصلا شوهرم چیزی نمیگه ولی کافیه مامانم بفهمه ۲ساعت شده ۳ساعت جر میده منو🤣🤣می خوام اینو بگم با اینکه ۱۲ساله ازدواج کردم ولی هنوز همونقدر که تو مجردی تاثیر داشت تو زندگیم هنوزم همونقد داره گاهی اطرافیانم مسخرم می کنن
یادمه اردلان ۳سالش بود من ارایشگاه رفته بودم،ابروهای من حالت شکستگی داره اونجا دوستم و ارایشگره گیر دادن بیا سایه بزن‌..منم گفتم ن بزا باید به مامانم بگم ببینم میزاره؟اون موقعها مامانم از اینکارا بدش میومد،هرکار کردن گفتم ن اول بگم بعد میگفتن مگه تو شوهر نداری گفتم چرا اون کاری نداره مامانم مهمه اون دعوا می کنه،دیدم یهو همه خندیدن مسخرم کردن🫠🫠🫠
با اینکه من اصلا دختر لوسی نبودم نیستم برعکس عین سگ در جهنمم🤣🤣همه از من می ترسن من از مامانم
ببین ترس از کتک و اینا که نیس،بیشتر ترس از این دارم که ناراحتشه
😄😄😄

سوالات مشابه