Ooma
پرسش (1404/08/01):

بچه مو تولد دعوت نکردن😭شما بودین چه واکنشی نشون میدادین؟

دیشب تولد دختر خواهرشوهرم بوده همه بودن به جز ما بچه مو دعوت نکردن اونوقت اون یکی خواهرشوهرم گفته چرا آراد و دعوت نکردین گفته عهههه یادم رفت.میشه اصلا همچین چیزی؟دلم برا بچم میسوزه همینجوریش تنهاست حوصلش سرمیره اونا هم میگفتن بیاد یکم روحیه اش باز بشه چی میشد مگه😭

انقد از دیشب اعصابم خورده ک نگو🥲
خب آخه دعوتم نکرد که برم اگه دعوت بودیم میرفتیم بخاطر آراد
دقیقا خواهرشوهرای عقده ایه منن
عزیزدلم...زنگ نزد چیزی بگه و بخواد مثلا توجیه کنه؟کسی چیزی بهش نگفته؟ببخشید اینو میگم برین بهش
جایی دیدی سلامش نکن بعد بگو عهههه یادم رفت
با هرکس مثل خودش باش...اگر من باشم طرفو پاره پاره میکنم
چ خوب ک شوهرت باهات هم نظره.
چه کار بدی کردن 😑😑
من اگه بودم گلایه میکردم
توام تولد برا پسرت گرفتی دعوتشون نکن
بچه ت ببر شهربازی که جبران بشهه
میدونم اولش ک آدم جا میخوره ک چرا طرف اینطوری کرد.
منم پارسال یکی از اطرافیان نزدیک ی بدی کرد باهام. خیلی حرص خوردم میخواستم زنگ بزنم ب طرف ک شوهرم نذاشت. دلداریم داد.
ولی خو ی اخلاقی ک من دارم کارشو بی جواب نمی‌ذارم تلافی میکنم‌. ب روی طرف نمیارم. و گله هم نمیکنم.
اینطوری ک خواهرشوهرش میفهمه ک چقد دلش سوخته ک دعوتش نکرده.
نه خودش که زنگ نزد چیزی نگفت ولی اون یکی خواهرشوهرم بهش گفته بود بچشم گفته بود خاله مگه آراد بچه ما نبود چرا دعوتش نکردی الان دلش میسوزه باهاش میترسم سرسنگین بشم بگه عاجز شده
برعکس بنظر من باید جوری رفتار کنه ک اصلا براش مهم نبوده تولدشون
هر رفتاری نشون بده طرف میگه آآآ ببین چ سوخته ک دعوت نکردم ولی واکنش نشون نده و بی اهمیت برخورد کنه طرف مقابلش میسوزه
حتی حرف تولدم شد ب رو خودش نیاره هیچی
اره این دفه نمیدونم چیشد البته خیلی رو آراد حساسه بخاطر همونه فک کنم
تولدش سال دیگس ولی تو ذهنمه منم دعوتشون نمیکنم
اره بخدا شوک شدم اصلا توقع نداشتم
بعد یچیز دیگه من بچم یبار زده بود به دخترش بعد دخترشم به باباش گفته بود اونم گفته بود اگه قراره به بچه من بزنه اصلا نیاد خونمون انگار بچه من ۲۰ سالشه دستش سنگینه یا از رو قصد و قرض کتک زده اون‌متوجه نیست خیلی کوچیکه بعد با خودم میگم یوقت شوهرش نذاشته زنگ بزنه
اره دقیقا ولی ابجیش گفته بود لابد الان فک میکنه من بهش گفتم بگه
افرین بهترین کار همینه👌
وااای مگه بچه تو چند سالشه😑😑😑
چقد شوهرش اخلاق بچگانه داره.
از ی بچه ی دو ساله چ انتظاری داره☹️
اره بابا خاله زنکه خیلی انگار فقط اون بچه داره بخدا چند بار شده بچهای اونم به بچه من زدن ولی من هیچی نگفتم گفتم بچه آن دو دیقه بعد باهم آشتی میکنن
بهترین کار :انتقام
چشم بزاری رو هم شده سال دیگه
همه رو دعوت کن جز این بگو یادم رفت
وا عجب آدمیه خواهرشوهرت...۲۰ تا بچه نیستن که یادش بره..به نظرم از قصد دعوت نکرده ولی حتما یه تیکه بهش بنداز وگرنه امثال اینجور آدما پر روتر میشن...
دقیقا👍🏻👍🏻
به شوهرم گفتم یه مدتی نره خونشون ولی چیزی نمیگیم که فکر کنه سوختیم از دعوت نکردنش
آره درسته ولی در کل دیگه روش حساب باز نکن..
بنظر من رابطه اتو باهاش کم کن وحتی جات باشم تا مدت ها به هیچ وجع خونشون نمیرم حتما یه تیکه محکم بنداز و سال دیگه به هیچ وجع دعوتش نکن و تو مهمونیا ادم حسابش نکن
اینجوری اون میسوزه
شب یلدا ب همه بگو یلدا بیان خونتون دورهم باشین جز اون خواهرشوهرت
😂هفته دیگه مهمونی بده شام یا دورهمی اخر هفته همه رو بگو اونو دعوت نکن
اگه گفت بگو ای وای یادم رفت انشالله سری بعد
سری بعدم دعوتش نکن
منم طاقت ندارم تا تولد بچم صبرکنم باید زودتر انتقام بگیرم🤣🤣هرچی زودتر بهتر
نمیشه بدی هوش مصنوعی یه جشن ساختگی برات درست کنه خیلی دیره تا تولدش🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خیلی وقته نرفتم خونشون اصلا اهل رفت و آمد نیستن ینی یه چندبار رفتیم اونا نیومدن گفتیم لابد خوششون نمیاد دیگه ما هم نرفتیم
شب یلدا هرسال شهر خودمونم
بیکارم مگه خودشون تو این ۷ سالی که ازدواج کردم یه بارم منو دعوت نکردن همون میذارم تولدش من اینجور چیزا یادم نمیره به موقش تلافی میکنم
نذرنمک دارم به همه میدم به جز اون👎
آفرین بهترین کار 😅هرکسی مثل خودش باید رفتار کرد
مگ میشه آدم بچه داداشش یادش بره 😑
عزیزم خودت ببرش بیرون کلی باهم کیف کنید
از هرکسی نباید انتظار شعور داشت...
بچه ها شاید براتون خنده دار و مسخره باشه ولی از دیشب لب به غذا نزدم الانم پسرم خوابید نشستم یه دل سیر گریه کردم من اینجا غریبم منتظر یه مهمونی کوچیکم که برم یه ذره از این حال و هوا در بیام با بچم بد جوری دل منو سوزوندن انقد دلم برا بچم سوخته چون هیچکس و نداره که منی که دیگه نمیخواستم بچه بیارم رفتم تو فکر بچه دوم صبح تا شب تو آپارتمان کوچیک
میبرمش همش پارک ولی دیگه هوا سرد شده نبردمش
چ بابای خاله زنکی
اشکال نداره عزیزم ببر خانه بازی یا سر ظهر باز هوا گرمه 🥰
یه سال صبر کنم خیلیه 😂همسن فردا باید جبران شه
عزیزدلم 🥲🥲🥲دوستی چیزی نداری بچه داشته باشه باهم بيرون برید ؟
غریبه از فامیل بهتره بخدا
بعد اینکه حق داری اعصابت خورد بشه ناراحت بشی اما گریه و غذا نخوردن و نیستم دیگ 😖😖ب ی ورت پاشو برو غذات بخور ارزشش نداره
جاری دیگه هم داری؟
برا این مپرسم شاید خاسته خانواده خودش باشه
😅😅😅
داداشش مگ جز خانواده اش نیست؟ 😂
خوب کلا دعوت نکن هیچکدومشونو تولد پسرتم ببر خونه بابات
چرا هست منظورم زنونس مادر و خاهر خودش
😂
نه کسیو ندارم
کلا مدلمه هرموقع اعصابم خورد بشه چیزی نمیتونم بخورم کارای خونمم نمیتونم بکنم
یه جاری دارم ولی شهرستان زندگی میکنن
نه بابا نمیکنم
بنظرمن به یورت باشه ارزش نداره بخاطر یه ادم بی ارزش حتی ناراحت بشی
چه برسه گریه کردن
خاهرشوهر دیگت بچه داره؟
دیگه باید خیلی نوبر باشه
ارزش که نه نداره ولی دلم برای خودم و بچم بیشتر سوخت
اره اونم دوتا داره
من تا حالا چن بار از خانواده شوهرم ناراحت شدم غیر مستقیم به گوششون رسوندم😂
حتی پارسال ما دعوت بودیم ولی اون یکی خواهرش نه حالا امسال برعکس شده😏😏😏
الهی فکرشو نکن بذار سال بعد جبران این همه ناراحتی رو جبران کن
اره حتما انشالله زنده بودم حتما تلافی میکنم
stk: |~|2|~|grunge_9_col
انشاالله صد بیست سال بالاسر گل پسرت باشی
ممنون عزیزم همچنین خودت
اشتباه میکنی دیگ ارزششو ندارن
حالا تو خواهر شوهرت اینجوره ما زن داداشم
بعضیا اینطورن از ادم به دور میبینی میگن نمیخاییم شلوغ باشه و دورمون بچه باشه
کوچیکن؟
اون دیگ چقد عقده ایه 😂
ما خواهری برادری هر سری میاییم خونه پدریمون طبقه بالا خونه زن داداشمه
میرفتیم خونشون حتی یه لیوان اب هم دستمون نداده
نگا پس کلا مدلش اینه
پارسال خاهر خودشم نگفته
اما خانواده خودش چایی میذاره براشون
دیگه هست😂نمیشه کاری کرد
یکیش۱۰ سالشه اون یکیش۱۶سال
غذا میپزه مثلا خواهراش از شهر دیگه میان فوری مرغ میگیره مهمونشون میکنه
ولی ما میاییم اونور حتی یه ماست هم نمیگه بیایین بالا مثلا بخورین
ولی برعکس من هرسری که امدن خونم دعوتشون کردم
بهترین غذا گذاشتم جلوشون
یه دوست غریبه دارن اون همیشه و همه جا هست حالا به شوهرم میگم اگه یه موقع اونا حرفی زدن بگه اشکال نداره شوهر اون انگار داداشته و زنشم زن داداشت😏
یه چی بگم؟
بعضیا کلا اعصاب بچه کوچیک ندارن از اینکه بره شیطونی کنه اینور اونور حتی بچه خودشون یا دورشون شلوغ باشه
چقد بی‌شعور 🫤🫤
مثلا هرسری مثلا کشت نخود یا خیار یا هرچی داشتیم بهش دادم
اره خیلی😏
باهم خوبید؟
بچه خودش چندسالشه؟
منطورم از خوب بودن اینه که خیلی صمیمی باشید
شما هم ندین خب
خدایی خیلی زشته هرچه هم باشه بچه برادرشه
والا تازه طلبکارمون هم هست من حتی بخدا تو خونه داداشم میرم حتی اب هم نمیخورم چون حس میکنم راضی نیس
آخه خودش ۳ تا بچه پشت سرهم و کوچیک و شیطون داره براش مهم نیست فک نکنم اینجوری باشه که حوصله نداشته باشه
تولد بچه باید بچه ها باشن بیشتر که ذوق کنه
بانو جان همه مث من و شما فکر نمیکنن بعضیا مدلشون اینه
شوهرم میگه ما مثل اونا نیستیم هرکسی نباید مثل هم باشه میگه تو برا داداشت میدی
اره واقعا
با هم خوبیم ولی صمیمی نه نیستیم بچه هاشم ۱۰،۶،۴ساله هستن
همش میگن هول هولکی شد یادمون رفت😏
هربار تخت بی ادبی رو واگذار میکنن به هم دیگه😂😂😂
تازه فهمیده بود حاملم مامانم خونشو سفید کرده بود داداش کوچیکمم امده بود کمک مامانم با داداش کوچیکم دعواش شد سر اینکه تو هیچکاری نکردی و محل ما نمیدی و فلان از عمد که داداشم خونه مادرم نیاد
اصلا باور نکن اگر دختر خاله بودی اره نه برادر یا خواهر
بعد بچه این یکی میگفت زندایی من انقد دوس داشتم برم تولد ولی بمن نگفتن طفلی
خیلی حرفا زد به ما من خواهرم گفت که تو فرق میذاری بین خانواده شوهرتو خودت خانواده خودتو بیشتر میخوای
خوب کوچیکم نیستن دیگه ماشالله بزرگن و میفهمن همه چی رو
نمیخام بگم کارش درسته یا طرفداری بکنم ولی با این چیزایی که گفتی خاشته جمع صمیمی باشه که دوستشم گفته ولی شمارو نگفته خیلی خیلی حق داری ناراحت شی حقو بهت میدم ولی بعضیا کلا مدلشون اینه
مظلوم گیر اورده
گفت نه اینجور نیس ولی ما قشنگ میبینیم که داره فرق میذاره
عروسی هزار نفره که نبوده یادشون بره
میدونی چون این خونه میشه برا داداش کوچیکم داره میسوزه😂😐
مثلا نگاه کن چند بار رفتیم شب خونشون اونا اصلا نیومدن عید رفتیم عید دیدنی دوماه بعد اومدن هی گفت نمی رسیدیم و اینا بعد همش از شوهرم توقع دارن بره خونشون اگه نره میگن چرا نیومدی
طفلکی 🥲کلی نی نی ازشون زخم خورده ن پس😂😂😂
لابد بچه ش رو هم زدن اونارو پارسال تنبیه کردن
خدا کنه یکی بخواد یکاری رو بکنه
اینو بگم مامان اراد من ۲ماه خونه مادرم بودم حتی یروزززز یروز زن داداشم منو دعوت نکرد خونشون همون روزی که داشتیم میرفتیم خونم خواهرش از داراب رفته بود خونشون رفته بود مرغ گرفته بود خواهرشو دعوت کرده بود
انقد بسوزه که دیگه هیچ پماد روش جواب نده😄
بعد بچهاش بزرگن دیگه از بچه دوساله گله میکنن🤕
فکر کن من خواهر شوهرش بودم حتی بخدا یبار نگفتم بالا چشت ابرو
توام تولد بچت اونو نگو😐
حتی انقدر احترامش نگه داشتم هر سری امده خونم دعوت و هر چیزی داشتم دادم اما اون نه
خوب معلوم شد ادما دور از ادبی هستن خودت اذیت نکن فراموش کن حرصم نخور اخلاقش همینه وقتی پارسال خاهر خودشو دعوت نکرد باید همون اول میفهمیدی ناراحت نمیشدی توهم هروقت مهمونی میدی دعوت نکن یا یکی در میون بهش بگو
بعد اصلا بچه من رو منظور نمیزنه که مثلا میزنه رو کمرش صدا بده اون به باباش گفته باباشم فکر کرده با چماق افتاده به جون بچه هاش
بنظرم شما هم قطع رابطه کنید بیکارید بابا
خوب صد درصد ادم با خاهرش راحت ترع تا با خاهرشوهرش
الان من دوماهه اینجام حتی یبار نکرده دعوتم کنه
قرار بر این شد که نگم ولی به قول بچه ها تا سال دیگه خیلیه😄
خدایی خیلی زشته پی دعوای بچهارو بگیری
فاطمه تو بارداری پله برات سمه کجا دعوتت کنه بعد میگی باهم دعوا دارید قهرید روانی که نیس بیاد دعوت کنه پیش خودتون نمیگید فلانی جنیه شب خوبه صب جنا میگبرنش میاد دعوا؟
دیگه منم الان چند ماهه نرفتم خونش و گفتم به شوهرم عیدم نریم
والا شاید دوست نداشته باشن
اره بابا بچه با بچه دعوا میکنن دو دیقه بعد یادشون میره این وسط بزرگتر ها میشن آدم بده
همینه ببین خودت بری خونه یکی میفهمی از اومدنت خوشحاله ناراحته ادم حس میکنه دیگه نیاز نیس ماکه ندیدیم بهت بگیم
این درسته ولی اینکه مارو ادم حساب نمیکنه درسته؟!یا میاد خونه مادرم بحث راه میندازه ما بخدا سالی ببار حتی خونه داداشم دعوت هم نمیشیم ولی خواهراش زن داداشاش داداشاش همش خونه داداش منن خواهرش ۲۳روز خونه داداشم میخورد میخوابید منی که خواهرشم یروز دلم نیامد برم خونه داداشم
دقیقا همینه
با خواهراش و اون دوستش خیلی میرن و میان ولی من توشون غریبم دوس ندارن مث اینکه
منم دیگه با این تنهایی کنار اومدم
الان درست قبلا همین بود قبل بارداریم من دوماه خونه مادرم بودم یبار حتی برو خودش نیاورد که من اونجام
خوب شاید دوستون نداره چه اصراریه خوب
دوس داشتن زوری که نیس عزیزمن
خوب اونا باهم خوبن که رفت و امد میکنن تو میگی بحث داریم دعوا داریم
ما بحث نداریم اون بحث داره دقیقا هر سری خواهراش میاد اینو پر میکنن وگرنه قبلا خیلی باهم خوب بودیم
میدونم چی میگی
حق داری
از وقتی خواهراش رفتو امد کردن هی توگوش زن داداشم هی میخونن سر ارث و میراث
خوب خودش بحث داره با کی بحث داره؟با شما دیگه با بقال سر کوچه که بحث نداره
حتی چن روزه باداداشم دعوا داره داداشم اون روز میگفت اخر خودمو از بالا پرت میکنم پایین
کلا از وقتی بابام فوت شده این یجور دیگه شده
🫂❤️
بنده خدا🥺
میخواد مثلا داداش کوچیکم بهش چیزی نرسه انقدر که بابام براشون کمک کرد عروسی بجا طلا بجا خونه براشون داد
داداش کوچیکتم زن داره؟
داداش کوچیکم حتی یه جورابم از خونه بابام گیرش نیامده
نه مجرده
تازه کارت یارانش دست مامانممه مامانم داره خرج میکنه حتی گفته مامان من اصلا چشم به هیچ چیزی ندارم
خوب الان همه خونه میرسه به داداش کوچیکت؟پس بزرگه چی؟
بزرگه سهمش از خونه قدیمی هست طبقه خونه بالایی رو دادیم بهش عروسی گرفتیم براش حتی طلاهم برا زنش گرفتیم
داداش کوچیکم هیچی بهش نرسیده
حتی یه جوراب بخدا
زن داداشم توقع داره که به داداش کوچیکم هیچی ندیم اون روز میگفت اینجا نبینمت یعنی چی راضی نیس داداشم بیاد خونه مادرش🫤🫤
یعنی هیچی از خونه پدری به داداش بزرگتون نمیدید؟
چون براش عروسی گرفتید و طلا؟
هی به مادرم میگه خونتو نما کن خونرو بفروشیم بریم من مادرم پول نداره بعد مادرم میگه این خونه یادگار شوهرمه هیجا نمیرم ولی هی تو گوشش میخونن
طبقه بالا رو دادیم دیگه چن تا خونه بدیم 😂
دقیق بخون خواهرمن
سند داره؟
اره
چرا نمیگید هروقت خاستیم سهم بدیم خونه میفروشیم به مساوی سهم هرکی میدیم که دعوا و دلخوری پیش نیارید
تازه داداش کوچیکم میگه من چیزی نمیخوام
خب مامانم گفته ما هممون رفتیم به مامانممون وکالت دادیم مادرم تا زندس تو خونه میشینه خونه قدیمی هم اجارس برای امار معاشش
نوشتی بزرگه سهمش از خونه قدیمی هست منظورت نفهمیدم یعنی چی سهمش ا. خونه قدیمیه
ببین هرکس باشه می‌فهمه طرف ناراحت شده از دعوت نشدن‌..اینک اون فکر کنه برای طرف بی اهمیت بوده اشتباهه...ب شخصه اگر من باشم طرف و مثل دستمال کاغذی میندازم دور...نمی‌دونم چرا جدیدا اینقدر کینه ای شدم قبلا اصلا اینجوری نبودم...چند تا اتفاق افتاده ک با اون اشخاص ب کل زدم بهم و حتی سلام هم نمیکنم بهشون...چند سال پیش دخترداییم شایعه کرد ک منو پسرش نامزدی هستیم درصورتی ک حتی خواستگاری هم نیومده بودن...همه بهمون تبریک میگفتن ولی ما از چیزی خبر نداشتیم..گذشت تا من نامزدی کردم زنداییم زنگ زد ک منو برای پسرش میخواد مامانمم گفت نمیشه الان دختر من رفته آزمایش خون و از این حرفا.بعدا دختر همین زنداییم(همون ک شایعه شده بود من با پسرش نامزدی هستم)با گریه ب مامانم گفت من خیلی دخترتو میخواستم برای پسرم ولی مامانم نزاشت گفت من می‌خوام بگیرمش برای پسرم..گذشت تا همین دخترداییم اومد خواستگاری برای خواهرم ک سنش هم کمه و خیلی با پسرش اختلاف سنی داره و خواهرم قبول نکرد کلی واسطه فرستادن ولی قبول نکرد.بخاطر همین مارو عروسی پسرش دعوت نکرد منم خیلی ناراحت شدم دیگ ب هیچ عنوان سلام اون طایفه نکردم حتی نگاهشونم نمیکنم خیلی کارشون زشت بود ک همه خونواده رو دعوت کردن بجز خونواده مامانم اینا..فکر کن طرف عمه اشو تو عروسی پسرش دعوت نکنه...ناگفته نماند قبل این قضیه ها این طایفه داییم پنجاه نفرن توی عروسی من ک توی کرونا بود فقط اجازه داشتیم ۲۰۰ تا مهمون دعوت کنیم ک پنجاه تاش اینا بودن ولی حتی یکیش هم نیومده بودن عروسیم..چرا؟چون موقعی ک من نامزدی بودم گفتن باید نامزدیتو بهم بزنی و زن پسرداییت بشی
اینو داداش بزرگمم میدونه
ما دوتا خونه داریم یه خونه دیگه هست که خیلی قدیمیه اونجارو دادیم اجاره
اها دوتا خونه دارید
اون خونه قدیمیم داداش کوچیکت میبره؟
که پولش بره تو حساب مادرم برای امرار معاش
نه
بابات حقوق بازنشستگی نداره؟
اون براما دختراس و یه سهمم داداش بزرگم داره
داره خیلی کم میریزن بحساب مادرم کل حقوقش میره سر بدهی سفیدی خونه
🤐پس زن داداشت چشه
دمیخواد داداش کوچیکم هیچی بهش نرسه
میگه اینجا هم نباید بیاد
وا چقد بی وجدان
خدا به راه راست هدایتش کنه 🤐
اون روز داداش کوچیکم بدبخت داشت کارای مادرمو میکرد از بالا پرت شد پایین کف پاش خون جمع شده بود اخر سرم بهش گفت تو هیچ کاری نکردی
داداشم فرداش رفت شیراز الان میگه نمیام دیگه اونجا
تازه داداش کوچیکم انقدر برای دختراش لباس کادو پول میداد
هرسال به هر مناسبتی برای بچهای داداشم چی میخرید میدادشون
حتی تو همین خونه ای که نشستن توش داداشم بنایی داشتن داداش کوچیکم کمکشون داد هزارتومن ازشون نگرفت
داداش بزرگت شوهرش کجاس؟
هان🫤😂
هیچ حرفی نمیزنه
میگم شوهر همین عروستون داداش بزرگت کجاس یه حرفی به زنش نمیزنه
داداش بزرگم شوهر مگه داره
😐داداش بزرگت
شوهر همین عروس نانازیتونو میگم
از زنش میترسه اون روز زنش امده بود پایین دعوا با ما به همون خاک بابام ما حتی یه کلام بهش چیزی نگفته بودیم یهو دیدیم امد پایین سروصدا کردن ما هیچی نگفتیم داداشم فقط بغض کرده بود
نمیتونه یه کلام به زنش چیزی بگه
چون یسری امد بهش یچیزی بگه ابرو ریزی کرده بود رفته بود سر بالکن میگفت خودمو میکشمو فلان
داداشم دیگه نمیتونه حتی حرفی بزنه
داداش بزرگم از بچگی کلا ساکت بود نمیتونست حتی حرف بزنه اگه باکسی بحثش میشد ساکت بود کلا
🚶‍♀همون بغضم نمیکرد
فقط اون روز دستش مشت کرده بود
نمیتونست چیزی بگه
بهش فشار اومد بنده خدا 🤨
دلم براش میسوزه کلا هم دختر بز گش هم زنش فشار میارن روش
راضی نیس داداشم بره سرخاک بابام
میگه شما مرده پرستین
بااینکه بابام زنده بود حتی احترام بابامم نداشت
خدابه راه راست هدایتش کنه🚶‍♀
انشاالله
خوب میکنی مگه ازدواج زوریه 🙄چه آدمایی پیدا میشن
فاطمه بنظرم خودتون پرروش کردین اگه دوبار سفت و محکم جلوش وایمیسادین الان انقد پررو نشده بود هیچکس بهش هیچی نگفته اینجوری شده اصلا نباید تو مسائل ارث و میراث دخالت کنه به اون ربطی نداره
دقیقا ولی فعلا دخالت میکنه و اینکه تاالان نشده چیزی هم بهش بگیم اون روز من امدم بهش بگم خواهرم نذاشت گفت ولش کن بذار هرکاری خواست بکنه و اینم بگم میخواد کاری کنه که ما داداش خواهرا ازهم بشیم
اگه یادش رفته بود میتونست همون لحظه زنگ بزنه بگه ببخشید انقدر سرم شلوغ بوده یادم رفته جلوتر بگم لطفاً الان پاشید بیاید😒
حتی اگه به اجبار شوهرش اینکارو کرده میتونست معذرت خواهی کنه و بگه مجبور بودم

سوالات مشابه