Ooma
پرسش (1404/04/26):

مهد نموندن کودک ۳سال و ۴ماه

سلام مامانا لطفا اگه راه حلی دارین بهم بگین
من‌چندبار دخترمو بردم مهد .بدون من داخل نمیره.اگه هم بره با کلی تلاش سریع برمیگرده میاد
نمیتونم بزارمش مهد .یعنی درست میشه این رفتارش
کلاس خلاقیت هن بردم اصلا داخل کلاس نرفت
ولی جلسه بعد با دختر دوستم باهام رفتن میرفت داخل ولی چتدبار اومد بیرون ببینه من هستم یا نه
لطفا اگه تجربه ای راه حلی دارین کمک کنید واقعا ذهنم درگیره
چرا اینجوری شده چه رفتاری کردم که اینجوری شده

باید ترسش بریزی دوقلوهای خواهرم مخصوصا پسرش اینجور بود باهم میرفتن داخل به مادرش میگفت توگلاس باش مربی میگفت در کلاس باز میزارم مادرت ببین تا مدتی اینجور بود بعد مربی میگفت شما برو اون طرف تر بشین تا دیده نشی پسرخواهرم بلند میشد ببینم مادرش هستش یا نه کم کم به بهانه دستشویی مادرش میرفت بیرون میومد می دید رفته سرویس البته عمدی میرفت توخونه بود کلا کاری کردیم خواهرم زیاد دورش نباشه وابستگی کم بشه داشتن دوست خیلی کمک میکنه وابستگی کم کنه
وابستگی رو نسبت به خودت کم کن ببرش پارک دوست پیدا کنه
از خودت دورش کن زیاد بهت وابسته هستش
متاسفانه وابستگی زیاد بعصی بچها تو مدرسه هستش پارسال یه دانش آموز داشتم مادر بدبخت از صبح تا ظهر میومد توی کلاس بعد آبان صندلی گذاشتم در کلاس آذز در کلاس بستم مادر پشت در کلاس بود مکافات داشتیم تا پسره به مدرسه وکلاس عادت کرد جیگرمنو و مادرش له کرد البته مقصر مادرش بود
سعی کن کلاسهای مختلف بفرستی که وابستگی و ترسش بریزه کلاس اول مکافات داری اینجور باشه
بچه ای نبوده که تنها بزرگ بشه
دوستام بچه های همسن خودش دارن
تو خانواده کلی نوه های هم بازی هستن
دختر من از ۹ ماهگی گذاشتم مهد
هر چ بزرگتر میشد بیشتر بهونه میگرفت برا نرفتن ب مهد
امسال هم استرس گرفتم براش
نمیدونم چکار کنم!
همش ب مهر فک میکنم
بعضی وقتا از تعطیلات هیچ لذتی نمیبرم از بس ک ب این موضوع فک میکنم
خیلی حساسه
مثلا مربی مهد بهش گفت تو سالن نباید ظرف میوه رو باز کنی باید ببری اشپزخونه بخوری
دیگه بعد از اون بدتر شد میگه از خانم عینکیه میترسم
من از ی مشاور نشستم
جدا شدن باید تدریجی باشه
یعنی چند روز تو کلاس باهاش باشی، باز چند روژ دیگ بری تو سالن، باز چند روز تو حیاط ک اگ مدام اومد نگات کرد بدونه جایی نمیری و تنهاش نمیذاری
چقدر خوبه بچه هایی که ترس از جدایی ندارن راحت جدا میشن
فکر میکنم حالا حالاها درست نمیشه
منم فامیل مربی ایش محمدی بود
الان بهش میگم بیا تماس بگیریم با خانم محمدی ک مهربونه غذا میذاشت دهنت
سریع اخم میکنه و بغض میگ نه
چند روز پیش داشت غذا میخورد از اول گذاشتنم قاشق خودش بگیره و مربی ایش نمیدونست هی بهم میگف غذا نمیخوره تا بهش گفتم خودش باید قاشق دستش باشه
بعد چند وقت پیش گفتم خانم محمدی چجوری بهت غذا می‌داد، با خنده گف هان هان هواپیما 😀
بعد یهو بغض کرد گفتم چی شد
گف من میگفتم ماما ماما کجایه 😢
ایقد دلم براش سوخت
هنوز تو ذهنش بود
اینم امتحان میکنم حتما
متاسفانه داخل نمیزارن مادر بره
بیرونم که میشینم همش میخاد اونجا پیش من بشینه
ای جان عزیزم
شما تدریجی گذاشتی تونستی بلاخره؟
فکر میکنم مشکل روشنا ترس از مهده
نه جدایی از من
اخه دیروز میگفت همه خانوم معلما برن
خانه بازی میره بازی میکنه سریع ولی مهد نه
یعنی یه لحظه چنان با گریه شدید اومد بیرون که دیگه نفس نمونده بود براش
گفتم چی شده .گفت میخاستم بیام پیشت خانم معلم نزاشت
پسر من به شدت به من وابسته بود جوری ک مثه چسب دوقلوی من بود ،اول بردمش کلاسای نیم ساعته ،مربیش میگف پیشش بشین اوایلش ی قدم میرف جلو زود بر میگرشت پیشم ولی الا دیگ عادت کرده و کلا وابسته نیس با این ک روزی دوسانس کلاس مختلف میره
حتی موقع کلاسای ژیمناستیکشم همسرم میبره و میاد خونه دیگ نمیمونیم اونجا ،قشنگ عادت کرده ،ولی خب تایم برد دیگ ،من چند ماه اسیر شدم تا یاد گرف
خب شماها که تجربه دارین دقیق توضیح بدین من چکار کنم
کلاس مهدش از ساعت ۳شروع میشه تا ۸ شب
یعنی من کل تایم باید اونجا بشینم؟
دختر من خونه ابجیم دوستم مادر بززگش میمونه
البته بدون خداحافظی و یواشکی میرم وقتی جایی کار دارم ولی بعدش گریه نمیکنه دیگه
ولی مهد نمیمونه
سلام عزیزم منم دخترم ۲سال و نیم بود خودش خیلی دوس داشت بره مهد ولی خب وابستگی شدید ب من داشت
یه هفته باهاش رفتم و میموندم داخل ولی باهاش کلی صحبت کردم ک مربی فقط برا ج
چند روز ب من اجازه داده ک بیام
دوستای خوبی داشت تو مهد مربیش مهربون بود ولی با این حال باید منم میبودم
مربیش تو واتس آپ براش ویس می‌فرستاد دخترم شعر میخوند براش دیگ رابطشون خوب شد ولی خب هنوز دخترم آمادگی نداشت ک جدا بشه با اینک دوس داشت مهد
منم ب خاطر اینک بقیه بچها بهانه مادرشون نکنن دیگ نبردمش ولی تو خونه باهاش مرتب حرف میزدم
استوری ها مربیش میدید ک فیلم دوستاش میزاشت واسه همین جذب شده
حالا میگه من میخوام برم مهد ولی تو نیا
دیگ تا مهرماه اگ ببینم میتونه تنهایی بره میفرستمش
شماهم باهاش صحبت کن داستان بگو سعی کن با مربیش ارتباط برقرار کنه و دوستاش
خیلی طبیعیه وقتی تا حالا همیشه پیش خودتون بوده
دختر شما که سه ساله اس
من تو باشگاه پسرم ی مامانی دیدم دخترش 6 سالش بود میگفت امسال که پیش 2 میرفت همش خودمم باهاش بودم وابستگی شدید داشت دخترش
منم پسرم همسن دختر شما بود که باشگاه ثبت نامش کردم
اوایل حتما باید تو محدوده دیدش میبودم
منم هیچ مخالفتی نکردم مربیش هم همینطور
همش کنارش بودم
بعد همینجوری کم کم فاصله مو بیشتر کردم
مثلا بعد چند جلسه فاصله مو به بیست قدم رسوندم
بعد دوباره بعد چند جلسه اومدم تو سالن نشستم منتظرش و...
دیگه ب مرور خودش مستقل شد
شمام بنظرم بهتره باهاش راه بیای اگه بخوای یک دفعه از خودت جداش کنی ممکنه مضطرب بشه

و اینکه اصلا نزار بهت بی اعتماد شه
مثلا بهش بگی میرم بیرون منتظرت میمونم، بری
بعد بیاد ببینه نیستی
این بدترین کاره
سلام دوستان
میشه بپرسم چرااینقدر زود میفرسین بچه هارو مهد؟.شاغل هستید؟
دختر دایی منم همین طور بود توی این سن ولی به مرور خوب شد ترس داشت که نریم دنبالش از پنج شش سالگی بهتر شد البته کلا مهد نرفت تا الان شش سالش هست خانه و بازی می‌رفت کوچک تر بود الآنم پارک می‌ره و پنج سالگی کلاس زبان می‌ره و مشکل نداره
من چون خیلی وابسته بود و اصلا نمیتونستم تنهایی جایی برم میخواستم اجتماعی تر بشه و اینک خودش خیلی دوس داشت بره مهد
حتی یبارم ۱سال و نیمش بود چند روز بردمش مهد😀 دخترعموش مهد بود اونجا باهاش بازی میکرد
مربیش فکر میکرد ۲سال و نیمش😁
دیگ بعد اون یه هفته یکم پذیرشش بالاتر رفته و الان خداروشکر یک ماهه میمونه تو خونه پیش باباش تا من برم باشگاه
شباهم ۱ساعت میمونه پیشش تا برم پیاده روی
بچه یدفعه جدا نمیشه باید کم کم و ب روشی ک ببینی باهاش اوکی هست مستقلش کنی
بعد از پوشک گرفتن سخترین کار همین کلاس و مهد گذاشتنه بااینکه من ۲ تا پسرام و باهم میبریم مهد یا کلاس اصلا نمیمونن
ن ببر جایی ک بذارن لااقل ی نیم ساعتی پیشش داخل باشی
نفدات
امتحان کردم نشد
مجدد این هفته میخام ببرمش دوباره
من شاغل ام و کسی ندارم ک بزارم پیشش
از ۹ ماهگی مجبور شدم

سوالات مشابه