Ooma
پرسش (1404/03/17):

حساسیت من نسبت به پسرم

سلام خانوما روزتون بخیر...
من خیلی نسبت ب پسرم حساسم .. دست خودم نیست
مثلا دیشب مهمونی بودیم همش میدویید دنبال خواهر شوهرام بهشون عنه عنه می‌گفت خودشو براشون لوس میکرد بوسشون میکرد داشتن میرفتن گریه میکرد میخواست باهاشون بره
تو دلم ناراحت شدم دلم نمی‌خواست پسرم واسه کس دیگه ب جز من شیرین کاری کنه
یا دوسندارم پیش شوهرم بخوابه حتما باید بغلش کنم بوش کنم و پیش خودم بخوابه
یا همین چندوقت پیش رفته بود بغل خواهر شوهرم بود ماهم داشتیم می‌رفتیم تو ماشین بودیم از بغل اون نمیومد بغل من که بریم یه ساعتم راه داشتیم که برسیم شهر خودمون... ینی ب زور و با گریه اومد بغلم .. نمی‌خواست بیاد
بغض کردم ولی یجوری کردم شوهرم نفهمه
چرا اینجوری ام من آخه
از دوسداشتن زیادی اینجوری شدم ...

منم در حد اون دو سه ماه اول اینجور بودم . یه جور حس مالکیت داشتم
ولی بعدش دیگه نه
من ازون اولش دارم تا الان
مثه بچها شدم 😐🥺
برادرزاده ی منم مارو خیلی دوست داره.
کوچیکتر بود مثل پسر شما بود همش میومد پیش ما کنار منو دخترم بود رفتنی گریه میکرد.
ولی مامانش حساس نبود همش میگفت شما رو دوست داره دلش تنگ میشه براتون.
الان بزرگتر شده بهتر شده. ینی منطقی تر شده. باهاش صحبت میکنیم متوجه میشه.
آخه پسرم بشدت وابسته ی منم هست
همیشه و همه جا میچسبه بمن.. دستشویی میرم گریه می‌کنه
موقع خواب باید بغلش کنم دستمو بزارم رو صورتش تا بخوابه
دیشب اصلا یجور دیگه ای شده بود
سلام عزیزم بنظر من بیشتر دوست داره کسی باهاش بازی کنه و توی محیط شلوغ باشه
مثلا دختر من اگه رفت بیرون یا پیش مادر شوهر جاریم و یا بچه هاشون دیگه باید با مکافات و بدبختی بیارمش خونه
خونه هم که میاد استارت میزنه و گریه می‌کنه تا یکی دوساعت که چرا اومدیم خونه یا از اونا جداشدیم
بنظرم دلیل براین نیست که اونا رو دوست داره یا شما رو کمتر دوست داره
فقط آدمای جدید و سرگرم‌کننده میخواد
سلام پریسا جانم
آره حرفات کاملا درست و منطقیه‌
ولی نمی‌دونم چرا دیشب خیلی ناراحت شدم...
منم همینم دقیقا مثلا وقتی بچم از دست کسی چیزی نمیخوره من ذوق مرگ میشم اصلا دوسندارم کسی دخترمو بغل کنه بازی بده یا جایی ببره چندروز پیشم خواهرشوهرم اومد گفت یه دقیقه بهارو ببرم خونه مامانم بازی کنیم نزاشتم ببره بااینکه خونه مادرشوهرم دیوار به دیواره مونه گفتم نه بچمو نمیتونم بدم دست کسی یوقت بلایی سرش بیاد خودمو سرزنش کنم چرا گزاشتم اما مثل چی دروغ گفتم اصلا این نبود دلیلم فقط بخاطر اینکه بچم عادت نکنه هی باهاشون بره بیاد نزاشتم دوسدارم هرجا باهم بریم باهم برگردیم جایی نمونه
منم همینم ...
البته فک میکردم فقط من اینطوری باشم 😐😂
بعد ناراحت نشد خواهرشوهرت؟؟؟
مادر شوهر درون داری 😄😄
سلام هم از دوست داشتن زباده هم چون هنوز انقد شیطون نشده اذیت بشی بزرگتر ک شد از خداته تو مهمونی دو دقیقه ب پرو پاچه ات نپیچه
من فقط وقتی دخترم نوزاد بود در حد دو سه ماه اینجوری بودم بعد دیگه اوکی شدم
اونم ازین ناراحت میشدم که دختر من خیلی کلا گریه میکرد بخاطر کولیک و رفلاکسش
بعد از من میگرفتنش تو بغل دیگران آروم میشد من بابت این موضوع خیلی غصه میخوردم و ناراحت میشدم
ولی دیگه بعد از اینکه ازون حالت نوزادی درومد دیگه اون حس و نداشتم
اتفاقا میرم خونه مادرشوهرم همه کاراشو دیگه اونا میکنن چون دوس داره از دست عمه اش یا مامان‌بزرگش غذا بخوره
وقتی اونقدر شیطون بشن که جون آدم و میگیرن از خدا میخوای یکی بیاد چن دیقه نگهش داره استراحت کنی
🤣🤣
همین دیگه حالا دیگه نمی‌دونم بزرگتر که بشه اینجوری ام یا نه..
الان اصلا دیوونشم در حدی که می‌خوابه دلم براش تنگ میشه باید چندتا بوسش کنم بوش کنم
اصلا خیلی وابسته شم
آخه تو مهمونی ام چند دقیقه بره اونور خودم میفتم دنبالش
چند دقیقه بیشتر نمیتونم تحمل کنم ازم دور باشه 🥺💔
نمی‌دونم بعضیا چطور بچشونو میدن مادر یا مادرشوهر چند ساعت نگه داره...
من اصلا نمیتونم...
همش به این فک میکنم کسی مثه من نمیتونه مراقب بچم باشه یا حواسش بهش باشه
نه گفت آره راست میگی بچه امانت خیلی سخته بعد هشت سال خدا بهتون داده یوقت چیزیش بشه شرمندتون میشیم
باز خداروشکر درک و شعور اینو داشته که بیخودی ناراحت نشه
توچقدر منی
خیلی سخته 🥺
نه اصلا اونجوری نیست مثلا اولین حموم دخترم خواهرشوهرم گفت بده من ببرم گفتم شما دوتا بچه بزرگ کردی ولی من اولین بارمه دوستدارم خودم اولین هارو بابچم تجربه کنم همه کاراشو خودم انجام بدم اونم گفت باشه پس ببر من بیرون میگیرم ازت لباس تنش میکنم خودم بردم شستمش دادم خواهرشوهر لباس تنش کرد
بقیه ام فکر میکنن چقد ندید بدید ایم ولی دست خودمون نیست
خب خداروشکر
برای من خواهرشوهرام خون ب جیگرم کردن وقتی زایمان کردم انقد اذیتم کردن
مادرشوهر از یه طرف ...
من تو زندگیم فقط پسرمو از ته وجودم دوسدارم.... کس دیگه رو نه به این شدت
خوب این خیلی تفسیر اشتباهیه بالاخره این بچه باید وارد جامعه بشه
من خودم سه سال اول اینطور بودم بعد سع سالگی بچه رو نوشتم کلاس مگه میرفت یکی دوماه رفتم سرکلاس باهاش اخرم وقتی دید من قصد رفتن کردم دیگه اصن نرفت گفت یا باید تمام مدت پیشت باشم یا نمیخام حاضر بود با بچه ها بازی نکنه و بیاد بمونه پیش من
نمیگم بچه رو دست همه بدید ولی اونقدم به خودتون وابسته نکنید که وقتی وقت مهد و کزاس و مدرسه رسید خودشون اسیب ببینن
تو مهد مادرایی میومدن بچه هاشون شیش ساله بچه گریه گریه که من حتی توی کلاسم نمیرم مادره میگفت این بچمو لحظه ای از خودم جدا نکردم تا دستشوییم بردم با خودم الان اینطور شده دختر بزرگمو اینطور بزرگ نکرده انقد مستقله ولی این پیرم کرده اخرم مهد دیگه نیومد با اینکه سال دیگه باید میرفت کلاس اول
تو وابسته ی بچه ای وگرنه اون وابسته نیست
خودت از پا درمیایی کار های شخصیتو چه جور انجام میدی
پسرم هست عزیزم بچه بزار با پدرش بیشتر از تو باشه
بچم خیلی کوچیکه یکسال و چهار ماهشه دوسندارم پیش کشی بزارمش..
بچه اگه بزرگتر باشه بتونه کامل حرف بزنه چیزی خواست بگه یا خودش بتونه دستشویی بره مشکلی نداره
من تو این سن دوسندارم بچمو بزارم پیش کسی
خوب هرچی هم بزرگتر بشه حرفم بزنه بازم نمیزاریش چون بزرگتر میشه بهش بیشتر وابسته میشی
از همین حالا وابستگی تو کمتر کن
شما از کجا می‌دونی نیست ؟؟
من همه چی رو که مو ب مو نگفتم پسرم چیکار می‌کنه 😂
همسرم وقتایی که خونه باشه من بخوام آشپزخونه برم یه چایی بریزم یا دستشویی برم میاد میچسبه بمن
با اینکه باباش کنارشع
بنظر خودم بزرگتر بشه مادر وابستگیش کمتر میشه
بچه کوچیک فرق می‌کنه
خوب عزیزمن وقتی انقد میچسبونی به خودت بزرگ میشه تو ول میکنی اون ول نمیکنه
😂😭
البته نمیگم بچه رو بنداز اینور اونور دست اینو اون من فقط میگم برا هرچی باید وسطو بگیری نه اونقد بیخیال نه اونقد سختگیر

وی خودش از همه بدتره🤣🤣
آخه مامانم و مادرشوهرم اصلا جوری نیستن بتونم اطمینان کنم بچه رو بزارم پیششون
بی‌خیالن و به بچه اهمیت نمیدن زیاد...
مادرشوهرمو که یکی میخاد خودشو نگه داره
مامانمم ک حال و حوصله بچه داری نداره
بیشتر اطرافیانم جوری نبودن که من خیالم راحت بشه بچمو بزارم پیششون
چون خیالم از کسی راحت نیست اینجوری شدم
هانیه جون با پسرت برو کلاسای مادر و کودک
که هم تو اجتماع باشه و بچه هارو ببینه
هم کلی چیزای خوب یاد میگیره شما هم وقتی تعاملش رو ببینی با بچه های دیگه و حال خوبشو ببینی خیالت راحت تر میشه یه مقدارم ممکن از وابستگیت کمتر شه
من دخترمو از ۱۲ ماه بردم کلاس مادر و کودک تا ۱۹ ماهگیش خیلی راضی بودم
بعدش دیگه چون باردار شدم یه مقدار سختم بود نبردم ولی همش منتظرم یکم وضعیتم استیبل شه دوباره ببرمش
ما شهرستانیم اینجا کلاسهای مادر و کودک نداره
تا شهر بخوایم بریم یه ساعت راهه
خودمم خیلی دوسداشتم یه جای خوب و مطمئن پسرمو ببرم بازی کنه
الان فقط میبرمش پارک جایی دیگه نداره شهرمون
خودم خیلی دوسدارم جاهای خوب بازی کنه تخلیه بشه با همسن و سالاش
کدوم شهرستان هستید
خانه بازی و اینا نداره؟
بعضی از مهدکودکا هم کلاس مادر و کودک دارن
نه نداره متاسفانه
مهدکودک داره ولی اینکه کلاس مادر و کودک هم داشته باشه فک نمیکنم
آها
همیشه میگم خوشبحال کسایی که شهرای بزرگ و با امکانات زندگی میکنن
میتونن بچشونو کلاس و بازی و خیلی چیزا ببرن
ما ازین نعمت محرومیم
برا اینکه خیالت راحت‌تر بشه و بهتر راهنماییت کنن بنظرم با یه مشاور روانشناس کودک خوب مشورت بگیر
که نه خودت آسیب روحی ببینی نه پسرت
بله ممنونم از راهنماییت
حساسیت من نسبت به پسرم
تو اینستا این پیج و فالو کن دکتر یاوری خیلی قشنگ راهنمایی میکنه
مرسی
حالا برعکس شما
من از خدامه یکی بیاد دخترمو بازی بده
دخترم شیربن کاری میکنه بقیه ذوق میکنن و میگن چقدر اجتماعیه خوشحال میشم
هیچکیم نمیاد یه ساعت ببرتش وگرنه با کمال میل به ادم امین میسپرمش 😁
منم همینم
تازه روزای اولی ک دنیا اومده بود وقتی هنوز یکماهم نداشت ی روز ایقد گریه کرد ک نگو بعد وقتی میذاشتمش بغل زن داداشم اروم میشد
میومد بغل خودم گریههه
حالا من ازاین ناراحت نمیشدم که دست زن داداشمه ساکته ازاین ناراحت میشدم که وقتی میگرفتمش پیش خودم و گریه میشد خواهرشوهرم میگفت بچه دست مامانش گریه میکنه پس تو دیگه نگیرش بده دست عروستون😒😢

الانم همش میگن آرش وقتی بغل باباش باشه دیگهحتی بغل مامانشم نمیره چ برسه بقیه👀😒فقط میخواد بغل باباش باشه

من خیلی خوشحالم بچه م با باباش جوره ولی اینکه اونا هی به طعنه و خنده بگن اذیتم میکنه

بچه من شیرمادر میخورد تا هفت ماهگی و الان دوماهه بنا ب دلایلی شیرخشک میدم چن باری شده گفتن ک بده ما شیشه شو بدیم ولی نذاشتم چون اولا زیاد شیر تو گلوش میپره و بلد نیستن چکارکنن اینجور مواقع مخصوصا که بایدخوابش کنم و بهش بدم توبیداری نمیخوره
و دوما اینکه من شیر دادن رو صرفا غذا دادن ب بچه نمی بینم این ی پیوند عاطفی بین مادر و فرزنده دلم نمیخاد کسی دیگه حتی ی بار جای منو بگیره و با احترام از اینکه بعضیا شیشه رو تکیه میدن ب چیزی و میذارن دهن بچه و میرن دنبال کارشون خوشم نمیاد
من دوس دارم خودم ب بچم شیر بدم
فک میکنم این حسا تومادرا طبیعی باشه خصوصا مامان اولیا و صدالبته مامان اولیایی که خدا یکم دیرتر بهشون بچه داده
خیالم راحت شد دیدم چندنفری مثه من هستن 😊
من زود ازدواج کردم ولی زود بچه دار نشدم بعد ۵ سال یهویی باردار شدم..
ولی حساسم دیگه
چه خوب انقدر درک و شعور دارن
منم به جز مامانم و شوهرم اصلا دلم نمیخواد بچه هام رو به کسی بسپرم

سوالات مشابه