Ooma
پرسش (1404/02/03):

سلام بچه ها لطفا بگین چیکار کنم

واقعا دیگه خودم نمیتونم تصمیم بگیرم ،من با مادر شوهرم و کلا خانواده شوهرم کلی مشکل داشتیم هر حرفی که بگین هر بی احترامی که بگین به من کردن خب منم در مقابل باهاشون یه مدتی قطع رابطه کردم البته شوهرم می‌رفت و دخترم میبرد یه چند ماهی هست که منم با شوهرم بعضی وقتا میرفتم سر میزدم ولی اینو بگم انقد سرد بی اعتنا با من برخورد میکنن که واقعا خوردم میکنن حالا کاری با اینا ندارم بخاطر اینکه شوهرم هی گیر نده و دعوا نشه بخاطر خانوادش و اینکه دخترم تنها نره تحمل میکردم میرفتم الان چند روزه گیر داده وقتی من سر کارم تو تنها برو چند ساعتی پیش مامانم بمون بهش سر بزن اینو کجای دلم بزارم حالا
مثلا شوهرم میخواد رابطه ی من و اونو باهم خوب کنه ولی از ظرف من همش من باید قدم بردارم توروخدا بگین من چیکار کنم این چه بدبختی من دارم آخه واقعا تنها هم معذبم هم ازشون متنفرم هم اینکه بی اعتنایی میکنن من برم چیکار

به نظرم یه بار برو که حرف شوهرت زمین نذاشته باشی بعد اگه رفتارشون خوب نبود به شوهرت بگو که من مشکلی ندارم مشکل از اوناست نمیخوان با من ارتباط داشته باشه
وقتی بشنوه دفعه بعدی بهت نمیگه برو البته اگه منطقی باشه
مخالفت نکن ،دعواتون میشه بعد شوهرت فک می‌کنه اونا خوبن تو مقصری
همیشه همین فکر و می‌کنه
خستم دیگه همیشه من باید پا بزارم رو خواسته هام منطقیش آینه برای اینکه دعوا نشه برم ولی پس عزت نفس من چی میشه چرا اونا هیچ قدمی نباید بردارن همش من
شاید راهکار خوبی نباشه
ولی به نظرم بخاطر رابطت با همسرت برو ، ولی با گوشی صداشونو ضبط کن شاید لازمت بشه
میدونی اصلا میبینمشون یاد اون حرفا و کارای قبلشون میوفتم حالم بدم میشه اینم که من باید همش پا پیش بزارم بیشتر اذیتم میکنه ولی خب این ظبط صدا هم فکر خوبیه چون خودشون چند باری همین کارو کردن حتی ازم شکایت هم کردن شوهرموم همش حرف اونا رو باور میکنه
مثلا من بابام تازه فوت شده بود خواهرش که خدا لعنتش کنه فقط اول بهم زنگ زد چند تا فحش به بابام داد و قطع کرد من اصلا تا نیم ساعت فقط هنگ بودم چه برسه بخوام ظبط کنم صداشو بعد پاشدم رفتم خونشون دم در مامانشو دیدم حالم خیلی بد بود شروع کردم جیغ و داد زدن در کوچه که ازم فیلم گرفته بودن رفتن شکایت کردن وشهرمم می‌گفت خب تو هم به اونا حرف زدی در صورتی که خدا شاهده اول اون زنگ زد حتی من احمق گفتم لابد زنگ زده برای تسلیت و دلداری
حالا فکر کن من می‌خوام برم خونه ی این آدما اخوالشونو بپرسم چجوری برم من آخه 😭😭
خب همسرت اینارو می‌دونه و باز میگه برو ؟
بهش بگو رفتم بدتر رفتار کردن چی ؟؟

تو باور میکنی بیام بهت بگم بهم توهین کردن ؟؟؟
اگه همسرت قراره کاری نکنه و چیزی نگه همین الان نرو
منم سه ساله قهرم شوهرم زیاد به هر طریق میخواست اشتی کنم نکردم

عید هم دوباره حال مادرشو گرفتم تمدید شد برای سالهای بعد

ولی واقعا اذیتی میبینی عزتت زیر سواله نرو

اگه برعکس باشه همسرت قبول میکرد بره خونه پدر مادرت بهش توهین کنن ؟؟
اگ نری چی میشه؟
تمدید شد😂😂😂😂
نه قبول نمی‌کرد اصلا خب همین که اصلا نمیدونه اونا کقصرن با اینکه دیده همه چیو ولی همونارم قبول داره
هیچی دیگه همش بحث داریم
بعد اینکه من بخاطر شغلش که چند روزی نیست میرم خونه مامانم میمونم بعد این خیال داره من نرم پیش مامان خودم برم پیش مامان اون بمونم دیگه نمیگه به چه دلیلی نمی‌رم یا درک اینو نداره اصلا مادر شوهر خوبم که باشه مثل مادر خود آدم که نیست
دقیقا
بهش بگو برم توهین ببینم هم حال تورو میگیرم هم مادرتو
تجربه ی من میگه تنها رفتن فقط باعث میشه چالشهای بیشتری ایجاد شه. ولی با شوهرت اتمام حجت من بکو تضمین میکنی با من رفتار خوبی داشته باشن یا اگه رفتار خوبی نداشتن از من حمایت کنی. چون هدف از صله رحم این نیست که بریم جایی حرف بشنویم با روحیه ای بدتر برگردیم خونه
منم دقیقا مثل شما خیلی خیلی بهم بد کردن هرچی بگم کم گفتم راجبم همش فکر اشتباه میکردن الان خودشون خوب شدن و باهام خیلی خوبن شما خوب باش خودشون روزی متوجه کار های اشتباهشون میشن

من بلکه به خودم به خانوادمم بی احترامی کرد مادرشوهرم الان خوب شدن
من که هرچی بهم گفتت هیچی نگفتم.
در شان خودم ندیدم جوابشون رو بدم، سپردم به خدا.
شوهرمم شناختتشون، به خواهرش یه بار گفت تو همه چیزت خوبه ها اما این زبونو نگه دار.
جلو منم گفت.
خواهرشم جلو من گفت، زنت اینهارا گفته.
در مورد مادرشم هروقت بهش میگم که اینو گفت من ناراحت شدم میگه مادر پیره.

در کل میخوام بگم، شوهرامون بیشتر از ما با خانوادشون زندگی کردن و اونهارو می‌شناسن. سعی کنین تو تیم شوهرتون باشین چون مردا باید از خونوادشون دفاع کنن. چون توف سر بالاست. هرچی بگن به خود مردا برمیگرده چون تو اون خونواده بزرگ شدن. و میخوان شمارا قانع کنن که نه من خانواده ی خوبی دارم. و این شما را عصبانی میکنه....

هنوزم من به خواهراش میگم آجی. به مادرشم میگم مامان.
من با شوهرم و خونوادش هیچ مشکلی نداریم خیلیم خوبیم ولی تو این بیست سال هیچوقت تنها نرفتم خونشون مگه دعوت شدم مراسم زنونه بوده همین!
بگو با تو راحتم برم. بهتره پیش خانوادت خانوادگی بریم. نیاز نیس من تنها برم. احساس راحتی ندارم. و نرو
من اصلا راحت نیستم خونه فامیل شوهر تنها برم.
میخواد رابطه تو و مادرش خوب کنه. این ب ذهنش رسیده.
کار درست همینه
تازه ما فامیلم هستیم خیلیم بهمدیگه احترام میزاریم ولی بازم معذبم. 🫠
کلا تا در مورد خانوادش می‌خوایم حرف بزنیم دعوا میشه
آره همینو میخواد که خوب باشیم فقطم من قدم بردارم برم ناز اوناو بکشم
دیشب بهم گفت این خواسته رو ازت دارم که بعضی وقتا هم برو پیش مامانم من فقط گفتم باشه چون بیرون بودیم و حوصله بحث نداشتم حالا یکبار دیگه خودم باید بحث و پیش بکشم و دلایلمو بگم ولی می‌دونم که مثل همیشه دوباره بحث منم هر جا بخوام برم دیگه اعصاب خوردی دارم
من باشم نمیرم با این حرفایی ک گفی و خیلی خانومی کردی ک با خودشم میری
شوهرمم بگه خودت برو و اینا ی دعوا حسابی میکنم و دفه اول و اخرش باشه بگه تنها برو
توقعش بیجاست
امیدوارم بتونی باحرف قانعش کنی
با تنها رفتنت بیشتر قدرت میگیرن باهات بدتر باشن ، نباید اجازه بدی کسی بهت توهین کنه

حالا چه بخواد بخاطر همسرت باشه یا هرکسی
این جور لطف کردنا فقط باعث میشه ادم بیشتر اسیب ببینه

شما میری سر میزنی ولی یه عمر اون نوع رفتار اون حرفا باهات هست و اذیتت میکنه

واقعا ببین شوهرت این ارزش رو داره بخاطرش این لطف رو کنی یا نه
تو نرو تا باز دوباره بگه، اونوقت بگو تنها میرم باز بهم بی احترامی میکنن توئم ک همیشه طرف اونایی و حرف منو باور نمیکنی
پس همیشا با خودت میرم که جرئت ندارن جلوت بی حرمتی کنن بهم
من نظرم اینه اصلا برای همسرت قضاوت پیش پیش نگو .
مثلا نگو نمیرم که بهم بی احترامی نشه.
چون همیرا اینو قبول نمیکنه . چون داری قضاوت پیش از موعد میکنی.
درسته بر اساس تجربه میگی ولی الان اون حرفت اتفاق نیوفتاده که بخوای بگی. بنابراین حتی اگر اتفاق بیوفته باز سوهرت قبول نمیکنه میگه تو دنبال بهونه بودی از اولشم اینو میگفتی.
اگر الان مدتیه که داری میری خونشون به نظرم اگر پیش اومد شرایطش برو . و اتفاقا مثل ملکه ها باش.
چرا فکر میکنی تنها بری احترام بیش از حده.
والا جز زحمت چی داره.
تو ام بشین سرجات و دقیقا این زحمت رو به اونا بده. سکوت کن و شنونده باش و اجازه و فرصت چرت و پرت گفتن رو نده.
دوساعت برو اونجا.
یه ربع سلام علیکه . یه ربع چایی . یه ربع برو دسشویی.
یه ربعم بوتو ببر دسشویی. نیم ساعتم بشین سر سفره غذای خودتو بخور و غذای بچتو بده و سفره جمع کنید و دوباره برو دستاتونو بشورید . و یه چای دوباره و تااااااامااااام.
بزار وقت بگذره .
این دوساعت حسن نیت شماست.
بزار زبون شوهرت برا خانوادش دراز بشه که مگه زن من تنها نیومد!
بزار با شوهرت یه تیم بشید.
ول کن خانواده شو . الکی خودت رو مهربون و بخشنده نشون بده.
بزار شوهرت بفهمه کینه و کدورت از سمت اوناست.
هرچند ظلمی که در حقت کردن بخشیدنی نیست .
و دلت رو شکوندن.
اما خب داری زندگی میکنی و خب خانواده همسرت هم یه بخشی از هویت همسرت و بچه هات هستن.
خب این جنگ تا کی ادامه داشته باشه.
میدونی واقعا انقد قهر و دعوا بخاطر خانوادش داشتیم دیگه نمی‌کشم حوصله بحث ندارم باهاش چون می‌دونم در هر صورت طرف اوناست
متاسفانه نداره
درسته عزیزم ممنون از راهنماییت اینجوری خوبه ولی میدونی من اصلا حرفی ندارم باهاشون بزنم واقعا حتی نیم ساعتم برام اندازه یک روز میگذره اصلا تا میبینمشون تمام کار و رفتاراشون میاد جلو چشمم حالا شوهرم هست یکم باهاشون حرف میزنه یا مثلاً دیگه تیکه کنایه نمیگن
من وقتی باهام با تیکه حرف میزنه نمیتونم مثل خودش جواب بدم یا دعوا میشه یا اینکه کلا چیزی نباید بگم
آره دیگه همین چه بخوام چه نخوام جزیی از زندگی منم هستن
خب خداروشکر
بزار اگه همسرت گفت بگو خودت شرایطشو فراهم کن.
مثلا اطلاع بده ماداریم میریم اینا. به خدا هزار درجه جایگاهت تغییر میکنه.
اتفاقا قطع به یقین خانواده اش نوکت میزنن.
ولی هیچی نگو . پاشو برو دسشویی فوحششون بده لعنتشون کن. ولی توروشون چیزی نگو .
شوهرتم پرسید چه خبر بگو خداروشکر . چی بگم.
به خدا شوهرت اینارو ازت ببینه شاخ در میاره .
بهت سجده میکنه.
ولی از ته قلبت واگذراشون کن به خدا.
همه چیز که دنیا نیست .
ببین روزی رو که اون دنیا التماست میکنن زجه میزنن که حلالشون کنی ولی تو نمیبخشیشون و عذابشون رو میبینی😎😎
آره دقیقا همین شکلیه من کوچکترین کاری هم که برای خانوادش میکنم مثلا بیار چند وقت پیش دعوتشون کردم خونم اخلاق شوهرم هزار درجه باهام تغییر کردم با خانواده خودم هم بهتر شد رابطش
ولی کلا خیلی سخته دیدنشون😭
ببین عزیزم فقط یه کم سیاست میخواد من از اول به شوهرم میگفتم خانوادت عالین خودتی که یه کم اوکی نیستی در صورتی که عین باباشه هیچ وقت هیچ کنتاکی علنی باهاشون نداشتم هر حرفی میزدن بهم چه جلو شوهرم چه وقتی تنها بودم اهمیت ندادم حتی گلایه نکردم از شوهرم که چرا خانوادت اینطورن بعضی موقع تنها میرفتم میگفتن پس شوهرت کو گفتم من باهاش قهرم گفتم یا من میرم یا تو اونم گفت تو برو یه نیم ساعت مینشینم چای میوه میخورم پا میشم میام هیچ حرفی از خانوادش بهش نمیگم میگه چه خبر خونه مامانم گفتم امن امان و سلام کلا اینا دست از سر من برداشتن اگه یکسال نرم خونشون یا دعوتشون نکنم هیچ حرفی پیش نمیاد کلا حنثی خنثی شدن نسبت بهم چون خودم از اول خودمو خنثنی نشون دادم
یادمه اولین بار تنها رفتم خونه مادرشوهرم دیدم اون همه احترامی که موقعی شوهرم باهام هس خبری نیست فقط یادمه اینو به شوهرم گفتم بهشون گفت فک کنم چون بعد اوکی شدن
آدم. کلا حس غریبی و معذبی داره
بگو باشه عزیزم سر میزنم خونه مامان
مجبور نیستی هر روز بری ک
یه هفته یه بار یا دو هفته یه بار یه سر بزن.
بحث و دعوا هم نشه بینتون.
ارزش نداره اذیت بشی