Ooma
پرسش (1404/02/01):

دلم میخواد یکم دردودل کنم

خسته شدم از همه چی، زندگی خیلی داره سخت میگذره، تا سال گذشته کار میکردم درآمدم عالی بود خیلی راضی بودم همه چیم طبق برنامه پیش می‌رفت درسمو میخوندم کارمو میکردم در کنارش معلوماتمو آپدیت میکردم و آرامش داشتم تا تیرماه که صدای پای کوچولوش اومد... ناشکری نمیکنم خدایا شکر دعا میکنم قسمت همه ی منتظرا باشه خدا یه چیزی تو وجود من دید که این کوچولو رو بهم هدیه داد ولی الان واقعا نمیکشم دلم نمیخواد برا بچه هام کم باشه دلم میخواد یه مامان قوی باشم از پس همه چیم بربیام ولی خیلی خسته ام یه وقتایی... قبلا تا دخترم هوس میکرد بهترین کیک و شیرینیا رو براش درست میکردم هیچوقت کیک تولد از بیرون نمیخریدم همیشه خودم درست میکردم الان یه کاپ کیک هم میخوام درست کنم خراب میشه... خیلی زود از کوره درمیرم، همینکه کار نمیکنم و درآمدی ندارم احساس پوچی میکنم خیلی چیزا نیازمه که نمیتونم... اومدم دوباره شروع کنم دیدم واقعا نمیشه... هیچکسو ندارم بااینکه کاری به کار کسی ندارم و سرم تو زندگی خودمه ولی میبینم هیچکس ازم خوشش نمیاد بارها شده تو گروها حرف زدم ولی هیچکس اهمیت نداده نه حسادت تو وجودم دارم نه بدجنسی تو ذاتمه همیشه برا همه بهترینا رو خواستم حتی اگه به کسی پیشنهادی دادم از سر دلسوزی بوده... یه دوست درست و درمون ندارم همشون ادعا دارن فقط... دیگه از همه چی بریدم از اینکه هیچکس دوستم ندارم حتی خودمم خودمو دوست ندارم پوچم پوووچ🥲

عزیزم شرایط اقتصادی طوری شده الان اکثریت هم مرد هم زن حس شما رو دارن بنظرم افتخار کن به بچهات ب وجودشون یکم صبرتو ببر بالا تر انشالله همه چیز درست میشه
وای چقدر با تیکه آخر حرفات همدردم😢😢😢
منم هیچ دوستی رو ندارم تا پارسال کلی آدم دور و برم بود ولی تو این یکسال نامردیشون ثابت شد و دیگه هیچ کس رو ندارم فکر کن از رفت و آمد و شلوغی رسیدیم به تنهایی و خونه نشین شدن
سلام عزیزم والا منم از زندگی واز دست دخترام خسته ام دوس دارم بمیرم
هر روز خدا میگم این همه آدم میمیرن چرا من نمیمیرم
بشدت عصبی شدم دختر بزرگم ۱۴ سالشه اصلا ازم حساب نمیبره
دختر کوچیکم ۲ سال و۹ ماهشه همش جیغ میزنه
گریه میکنه
آویزونه
مهمون میاد یا میریم مهمونی کوفتم میکنه
بخدا امروز هر دوتاشون رو زدم
کلا متنفرشدم از بچه و همه چی
شب میگم فردا عصبانی نشم آروم باشم
صبح خوبم تا ۱۰ شب دیگه نمیکشم وقاطی میکنم
البته همه بهم میگن با وجود دختر کوچیکم خیلی صبورم ولی از نظر خودم دیونه ام
دلم بحال دخترام میسوزه
سعی کن تو خونه خودتو سرگرم کنی که کمتر اذیت بشی
یا اگه خانواده ت باهات همکاری کنن که عالیه بچه هات شده در حد یک ساعت نگه دارن بری به کارای شخصی دلبخواهت برسی
درسته خسته شدی چون نشستی فکروخیال میکنی ولی فکرکردی مثلاً دوست قراره واست چکار کنه.
منفی فکرنکن به داشته هات فکرکن.
یه شغل خونگی پیداکن دنبال اینم نباش که کسی دوست داشته باشه که بتونی زندگیتو ادامه بدی سعی کن توقع تو از دیگران ببری تابتونی شاد زندگی کنی.
عزیزم بهت حق میدم بچه هات تو سن حساسی هستن
دخترت که نوجوون و خودمحور که اقتضای شرایط سنیش فقط باید باهاش کنار بیای تو عبور کنه این سن
دخترت کوچولوتم که تو سن لجبازی ،کلا بچه ها تو این سن لجباز میشن اونم طبیعی تو این سن
بنظرم برای نحوه برخورد با دختر بزرگت ،برای اینکه شرایط روحیت بهتر بشه حتما مشاوره یا تراپی برو
والا با مشاور حرف زدم حرفای میزنه که بدتر عصبیم میکنه
میگه مثلا اگه احساس کردی حتی دخترت دوس پسر داره درحد چت اشکال نداره
بشین بهش در مورد کاندوم واین جور چیزا حرف بزن باهاش دوست باش
ولی بنطرم این حرفا بچها رو پررو وبی حیا میکنه
کنترل اعصاب ندارم دست خودم نیست یهو دستم در میره
انگار کنترلش دست خودم نیست بعدا عذاب وجدان خفم میکنه
الان دخترم دیشب رفته تو اتاق دفع کرده
بعد با دست همشو چنگ زده زده به فرش و در ودیوار واسباب بازیا
درحالی که میره دستسویی ولی اینجور کثیف بازی میکنه اینقد زدم رو دستش که جای انگشتام افتاد
شوهرم همش میگفت دستت بشکنه تف تو خونه
ولی مگه میشه ادرار میکنه کاسه بعد دست میکنه توش
روزی ۶ بار میره حموم
من که مشاور نیستم ولی اینکه بهش بخوای در مورد وسایل جنسی اینجور چیزا صحبت کنی درست نیست
به قول شما پرده حیا پاره میشه
ولی بنظر من باهاش دوست باش اگه با کسی دوست بیاد بهت بگه ازت راهکار بخواد برای روابطش توام راهنمایی ش کن
و از دور هم مراقب روابطش باش
نه مستقیم که حس کنترل داشته باشه از دور حواست بهش باشه
یه جوریایی پایه ش باش و اگه دیدی داره خطا می‌کنه سعی کن خیلی دوستانه باهاش وارد صحبت بشی نه طوری که بخواد گارد بگیره
کوچولو هم هست
ولی آدم اعصابش بهم می‌ریزه
شما هم هر چقدر صبور آدم که آستانه تحملی داره
خودت سرزنش نکن واسه هر مادری پیش میاد بچه شو دعوا کنه و در آخر هیچکس برای اون بچه دلسوزتر از مادر نیست
پریناز جون کاملا حق داری.
منم قبل پسرم کار میکردم که سر بارداری اولم قلب جنین وایساد و سقط کردم .با اون شرایط به کارم ادامه دادم تا یکسال بعد سر پسرم باردار شدم تو اون موقع ها خوب بود تا پارسال که دخترم به دنیا اومد.هم بارداری سختی بود هم زایمان سخت و هم بچم نسبت به پسرم شلوغ تره.
روزایی بود که واقعا عمق ناامیدی و ناراحتی و افسردگی حالمو خراب میکرد.
خیلی بیشتر کش ندم.
ولی آخر همش اینکه منتظر نباش کسی دوستت داشته باشه. تا خودت خودتو دوست نداشته باشی کسی حس خوب ازت نمیگیره.
اولا که سعی کن بقیه برات مهم نباشن.خودتو الویت قرار بده.
منم بعد اینکه خونه نشین شدم حالم بد بود.ولی با فکر کردن به گذشته چیزی درست نمیشه .حال الانتو خوب کن.اول بخاطر خودت بعد بخاطر بچه هات.
موقع کیک درست کردن به این فکر نکن که الان بازم خراب میشه و قبلا خوب درست میکردم.فکر کن اولین بارته و بهترین خودتو بذار.خوب شد که چه بهتر.بد شد خوب اولین بارته.سخت نگیر
دلم میسوزه براشون
رفیقای من از سادگیم خیلی سواستفاده کردن خیلی فکر کن خودشونو میزنن به نفهمی و وانمود میکنن که بلد نیستن ولی ابلیسو درس میدن😂 یکیش رفته دکتر امپول آزادسازی زده نمیدونم چی که حامله بشه دوقلو بیاره بعد میگه من نمیدونم دکتره چرا برام آمپول نوشته به نظرت بزنم؟ خو اصلا به من چه مگه ازت خواستم که بهم میگی که اونم مجبور بشی دروغ بگی
دورازجونت
مامانم که یه ساعت نهایت نگهش داره بعد زنگ رو زنگ که بیا دیگه میخوام برم نمیدونم کجا
شغل خونگی داشتم ولی وقتشو ندارم🥲
منم سر پسرم خیلی زایمان سختی داشتم هنوزم دارم اذیت میشم اصلا مقعدم داغونه با زور و جیغ و داد دستشویی میرم....
میدونی هرکی به پست من خورد باهام رقابت کرد بااینکه کاری به کسی نداشتم و ندارم همه باهام رقیبن فک کن من باردار شدم دوستم تو هول باردار شدن افتاد به حدی که میگفت شبا ساعت رو زنگ میذاشتیم که پاشیم برا رابطه😕
ازاونور من خیاط شدم مزون زدم همشون رفتن کلاس خیاطی بااینکه خیلیاشون اصلا علاقه نداشتن و الکی هزینه کردن حتی بعضا چرخ هم خریدن الکی😕
پریناز بچت هنوز خیلی کوچیکه واقعا نباید انتظار داشته باشی کسی یه نوزادو از صب تا ظهر یا از صب تا بعدظهر بگیره
چ دخترااای نازی هم داری ماشاالله
عزیزم ببخشید که میپرسم؛ مگه پارمیس جون چه مشکلی داره که نوشتی خدایا شفاش رو میخوام
همچین انتظاری هم ندارم از کسی...
حدقل باید دوسال بیکار باشی تا پسرتم از شیر بگیری بعد پسرا که مث دخترا اروم نیستن
پس چطور میخای کار کنی؟خوب بچه دوماهه ادمو پاره میکنه😂یکی تو خونه دارم پدرمو درورده
کارم تو خونست بیرون که قرار نیست برم حالا تا درسمم تموم بشه و رسما برم سرکار اونموقع پسرم ۳ ۴ سالشه میذارمش مهد...
ولی بااین وجود دلم میخواد دوباره برگردم رو دور برنامه ریزی بتونم صبحا پاشم کار کنم مثل قبل که دخترم شیر میخورد🥲
امروز صبح زود پاشدم کلی از کارامو انجام دادم خیلی حس خوبی داشتم ولی شب از تو حلقم پرید بیرون بخاطر اینکه رفتیم دکتر و تو ترافیک موندیم و دیرم شد برا شام و این حرفا
الان دوتا داری با یکی داشتن خیلی فرق میکنه یه مدت به خودت و بچه ها برس بعد انشالله بازم وقت هست
والا خوب میتونی صب زود پاشی 😬
هرروز که مث امروز نمیشه فرداهم پاشو بعد مدتی بدنت اماده میشه
دلیل بیدار شدنم صبح زود وقت بازیشه😂 مجبورم پاشم و دیگه خوابم نمیبره
بگو برا آدمایی هست که دروغشون رو رو کنه🤣🤣🤣🤣🤣☹️☹️☹️☹️☹️
خلاصه روزگار سختیست خواهر....
😂پسر منم شیش صب بیدار میشه بازیش میگیره بعدش باهم بیهوش میشیم
اره منم گاهی ساعت ۱۰ صبح گیج میشم😂
و منی که با خوندن دردِ دلت واقعا احساس ترس کردم😓😓قطعا دوتا بچه خیلی سخته و شرایط من سخت تره چون دخترم کوچیک تره...
از خدا میخوام بهت قدرت و توان بده عزیزم
یعنی بستریمون نکنن خیلیه😂
من اگه نخابم صد درصد دیوونه میشم
انشالله از پسش بربیایی عزیزم سخت که اره هست
آدما باهم فرق دارن یکی صبر و تحملش بالاست یکی نه من واقعا صبور نیستم میگن صبوری ولی میدونم نیستم درعوض یه نفر میشناسم سه تا پشت سر هم بچه اورده خودشم خواسته و هنوزم میخواد
و عین خیالشم نیست
ممنون عزیزم
این احساسات شما کاملا طبیعیه
پسرتون ۲۴ساعته به شما نیاز داره
و شما هم این وسط مطمئنا کم میارین
از یه طرف مشکلات جسمی و کارای خونه هست
این طبیعیه که آدم خسته بشه
فقط گذر زمان همه چیز رو بهتر میکنه
و اینکه سعی کنین تفریح چند ساعته آخر هفته حتی شده هم داشته باشین با همسرتون و بچه ها

قرآن بخونین خیلی باعث آرامش میشه
واقعا بعضیا تحملشون خداس
من‌صبورم ولی انقدررررر این بارداریم سخت بهم گذشته که هیچ صبر و توانی برام نمونده
همه‌ش از خدا میخوام بچه م آروم باشه کمتر اذیت شم
به این فکر کنید که خدا شمارو انتخاب کرده تا چند انسان رو تربیت کنید
این خیلی کار بزرگیه
الان هورمونا بهم ریختس
افسردگی اومده سراغتون
همه رو تحربه کردم
ان شاالله به زودی به روال عادی برمیگردین
عزیزم اول اینکه هورمونات بهم ریخته و این حس پوچی واسه اونه
بعدم کجات پووووچه؟
همسری مادری خانه داری
اینا همش سخته
مسئولیته
قشنگ درکت میکنما ولی درست میشه
منم آرایشگر بودم ارشد دارم کار می‌کردم پول درمی‌آوردم الان خونه نشین شدم صبح تا شب تو آشپزخونه
نه کاری نه ورزشی نه درسی
عین خرسم چاق شدم هرکار میکنم لاغر نمیشم اصلا افسردگی گرفتم
ولی باز میگذره
اوضاع جامعه و اقتصاد بده وگرنه ما بدبخت نیستیم
همینکه میتونیم خانوادمون داشته باشیم کنار هم غذا بخوریم
سقف بالا سرمونه باید شاکر باشیم تو این اوضاع همینم آرزو شده واسه خیلیا
اگر دوستی نداری شاید تو خیلی خوبی و حسود داری
یکم خودت تقویت کم ویتامین اینا بخور
یکم بره خودت وقت بزار تا روحیت عوض شه
کلیهاش مشکل داره
دفع پتاسیم وسدیم داره
واسه این تا آخر عمر باید دارو مصرف کنه
نسبت به همسناش ضعیفتره
الان تو این سن ۱۰ کیلو وزن داره
قدش هم ۸۶ هستش
وای چقدر درکت میکنم
چقد سخته
ولی از پسش برمیایی
وااااای پریناز ‌‌‌‌میدونی سختی خودمون اینجاس ک چند سال کار کردیم دستمون تو جیب خودمون بوده الان شرایطمون واسه کار کردن سخت شده‌‌....طبیعی ک کم بیاریم.. قبلا هر چی دوس داشتیم میخریدم الان ی کوچولو باید بسته تر خرج کنیم...
باورت نمیشه منم میرم سالن‌....مامانم هی زنگ میزنه بیا بچه گریه میکنه...حالا شیر خشکم میدما اما باز خودمو میخواد این وروجک .... خیلی سخته الان واسه کار کردن..‌
من ب خاطر مشتریام زود شروع ب کار کردم‌....خیلی ساله ‌ ک مشتریام ثابته و خداروشکر. میان پیشم...واسه همین این چند ماهی ک ب خاطر بارداری تعطیل کردم...گفتم الان ک زایمان کردم زود باز کنم ک مشتریام برکردن‌.....چون خیلی زحمت کشیده بودم ....
راسته ک میگن آب یجا بمونه میگنده
چون قبلا فعالیت داشتید حس خوب داشتید با تموم خستگیاش الان ک محدود شده دایره فعالیتاتون حس پوچی بهتون دست میده

سوالات مشابه