Ooma
پرسش (1404/01/24):

درد و دل مادرانه

سلام مامان ها
وقت بخیر
من یک تازه مادرم شاغل بودم پرستار بیمارستان الان بچم 8ماهشه میخوام تا دو سال و نیم شدن بچم نرم سر کار
تهران زندگی می‌کنیم و همه خانواده ها شهرستان
خیلییی روزا دلم میگیره از تنهایی نمیدونم چیکار کنم
رابطم با شوهرم بعد از بچه ناخداگاه پر از چالش شده خیلی از هم دور شدیم
شما شرایط مشابه من داشتبد؟
چیکار کنم یه کم حالم خوب شه؟
میخوام برم بیرون خیلی تنهام همسرم سر کاره مجبورم همش بشینم تو خونه

من صبحا هم دوس دارم برم ولی باید ناهار درست کنم نمیرسم
کدوم شهر بودید شما؟
ت
دقیقا ما هم همین بودیم‌
اگر مایله مشاوره برید.
اگه نه خودت اروم اروم حرف بزن باهاش
اصفهان
در حد قطع رابطه ؟
وقتی همسرتون هست گاهی بچه رو بهش بسپارید برای دو ساعت و برید خرید یا ارایشگاه یا هرکاری که فکر می‌کنید سرحالتون میاره
بگذاریدش کالسکه و دوتایی یا سه تایی برید پارک قدم بزنید
وقتی میخوابه شمام استراحت کنید یا سریال ببینید، کارای شخصی حال خوب کن
اقایونم بعد بچه دار شدن دچار اضطراب میشن.حس مسئولیت دارن و ترس
بله دقیقا
الان هوا عالیه از خرداد دیگه نمیشه رفت بیرون آنچنان
من عاشق شوهرم بودم اونم همینطور
دوتا رفیق بودیم
همه جی خراب شده
آره میرم
آخه تنهایی با بچه میشه رفت پاساژ؟
نه عزیزم خراب نشده.
بچه تا بیاد زندگی به حالت عادی برگرده طول میکشه.
اگر بتونی با شوهرت حرف بزنی یا بهش نزدیگ بشی عالیه.
بچتون بزرگتر بشه شیرین تر میشه خودش باعث میشه بهم نزدیک بشید
به مرور همه چیز بهتر میشه
خیلی حرف زدم جواب نگرفتم
مرسی عزیزدلم
چقدر خوب که بیدار بودی
چرا نشه؟؟؟؟
من میرفتم فقط نگاه میکردم که حوصلم سر نره اونم تنها
چون دوست و اینام ندارم اکثرا شاغلن و پرمشغله
من همسرم اصفهانیه
بله چرا نشه، انقد خانم هارو میبینم از پله های بلند مغازه ها هم کالسکه رو رد میکنن
من خودم هم می‌بردم ولی جاهایی که پله کوتاه داشت
الان میبرمش کلاس مادر و کودک دستش رو میگیرم پیاده با هم میریم
میرم
تهران یه کم شلوغه
از خونه نشستن پشیمون نشدی؟
قرار نیس با حرف معجزه بشه چون نمیدونی تو ذهن همسرت هم چی میگذره.
برنامه بچین شام برید بیرون یا کافه برید
با بچه تو کالسکه میتونید برید.
من همسرم دوس نداشت
تایم کاریش خیلی بده
خیلیی
بنده خدا تقصیری هم نداره
سلام عزیزم منم تقریبا شرایطم مشابه شماست ولی با این تفاوت که من خانواده ام شهر خودمون هستند
عادت میکنی
من مسیر کالسکه انقد ناهموار بود و ماشین همه جا پارک بود اوایل میگفتم چه سخته
الان عادت کردم
میخوام یه مدت سکوت کنم سرگرم خودم بشم شاید نتیجه داد
خب این خیلی خوبع
اقایون فکرشون درگیر کار میشه.
من نظرم اینه بهش فرصت بدی با شرایط کنار بیاد.شاید فشار روش کمتر بشه
ولی بهش بگو بخاطر خودش سکوت میکنی که باعث دوری بیشتر نشه
دخترم الان تازه رفته هفت ماه ولی هنوز رابطه ای شکل نگرفته این چیزها عادیه خواهرم می‌گفت بعد از زایمان ما هم همینطور بودیم حتی شوهرش رو هم دکتر برد ولی رفته رفته اوضاع مثل قبل شده براشون نگران نباش
میدونی اینقدر این مدت تلاش کردم بهش نزدیک بشم که خودم خسته شدم
میخوام یه مدت برم تپ حال خودم
من به خدا به خاطر رابطه نیس
کلا هم سرد مزاجم
به خاطر اینکه میترسم طلاق عاطفی شکل بگیره
به قول دوستمون بزن از خونه بیرون حتی شده برای نیم ساعت روحیه ات بهتر میشه
و کلا این مساله اعتماد به نفسمو گرفته
نگران نباش من هم اوایل افسرده شده بودم انگار اصلا من رو نمی‌دید وقتی با خواهرم در میون گذاشتم گفت که به مرور زندگی روال قبل رو پیدا می کنه
خواهرتون بعد چند وقت درست شد؟
من روزا برا یک ساعت هم شده خودم رو مشغول می کنم و دلوین رو به همسرم می سپارم
بعد از یک سال
کجای تهرانی بیا باهم بریم بیرون
الان دخترش دوسالشه
جردن
شما کجایی
بقیه اتفاقات عیب نداره ولی رابطه جنسیتون رو درست کن حتما
مرسی از حرفای صادقانت
دوری به من
من امیرآبادم
دیگه فقط مونده التماس کنم
هر کاری کردم
خب دلیلشو نمیگه
یعنی میل نداره؟ یا خسته اس؟
نگران نباشیا از در کنار بودن بچت خوشگلت لذت ببر
اخه همسرم منم اینجور بود.
واقعا ۱سال طول کشید تا نرمال بشیم.
خسته که هست
ولی احساس میکنم دیگه حسی نداره
عزیزدلمممم مرسی
از فشار و خستگی و فکره.
واقعی میگی؟
نمیشه که بگو بیا به فکر رابطمونم باشیم
دقیقا گفتم
تایید میکنه ولی حس میکنم دست خودش نیس
آره بخدا.
من میدیدم نمیخواد چیزی نمیگفتم البته وقت هم نمیکردما.
چون دست تنها بودم تا میخوابید باید به کارام میرسیدم.
بعد که خواب شبش بهتر شد ماهم بیشتر کنارهم بودیم
نمیدونم دیگه
امید به خدا
اگه لباس سکسی بپوشی یا آرایش کنی تحریک نمیشه
بهش بگو میخوای بریم دکتر؟
میدونی همسر من اگه میگفتم نمیتونی بهش برمیخورد.
حس ناکافی بودن بهش میداد.
نوچ
من اوایل یکم غر زدم که چرا و اینا
بعد که یکم گذشت و بچم بزرگتر شد. وقتمون بیشتر شد حل شد
شایدم درست بشه
نمیدونم
من اون اوایل که تازه زایمان کرده بودم با دلوین جدا می خوابیدم آخه دخترم شبا نمی خوابید گفتم اذیت نشه حدود یک ماه بعد گفتم مثل اینکه رابطه داره سرد میشه رفتیم کنارش باز نتیجه نداد البته الان تقریبا شش ماهه که رابطه ای نداشتیم
ب نظرم روش تمرکز نکن.اونم فکر میکنه حساس شدی و بیشتر استرس میگیره که چرا نمیتونه.
راحتش بذار ولی هربار با حس خوب بهش بگو که دوس داری کنارش باشی
خب بهش زمان بده نمیدونم مردای الان چشونه انگار اخته شون کردی خخخ
قطعا درست میشه.صبوری میخواد.اقایون یکم دیر با شرایط جدید کنار میان
وای من ۶ماه مگه میشه
منم حس میکنم از بیکاری و تنهایی خیلی روش متمرکز شدم فهمیده حساسم داره بیشتر دوری میکنه
من 8ماه
خیلی سخته که من اصلا نمیتونم
تازه من بارداری پر خطر بود
میشه تقریبا 1سال و نیم
نه واقعا شاید دست خودش نیست.بچه که میاد همه چی تحت اشعاع قرار میگیره.بعد میبینه هی میگی بیشتر استرس داره که نکنه چیزی شده‌
فکر میکنه نمیتونه راضیت کنه و بدتر میشه
خودش چطور تونسته
منم طول سرویکسم پایین بود رابطه منع بود الان یک سال و خورده ای میشه که بهم نزدیک نشدیم
حتما فیلم میبینه
برا مردا کاری نداره
وای تو چقدر مثل منی
اوف
من تهش زایمان زودرس شدم
چطور تحمل میکنید
عزیزم ماادانم همینیم حتی الانم شوهرم پذیرایی خابیده منوپسرم اتاق
ماهی شاید یبار یا بیشترباشه نهایتا دوبار رابطه داشته باشیم اونم از ۱۸ماهگی بچم البته....انگار همسایه شدیم
منم اکثرافکر میکنم مایی ک عاشق هم بودیم هرروز یایه روزدرمیان رابطه و اینا....الان یایکی دیگه ساپورتش میکنه یا چی
حتی چنددوز پیشم دعواکردیم دراین مورد گفت تودیگه کی هستی ؟
من میگفتم توفرق داری طرز فکرت اینا....ازتوبعیده من دردوفشارو به جون میخرم به توچیزی نمیگم استرس نگیری تواین حرفارومیزنی
گرونی ازیه طرف ازبهمن کارنمیکنم ازیه طرف ،اجاره ،خرج بچه خونه خودمون وهزارتا چیز خفم میکنه ک نمتونم بهت برسم پیشت شرمندم نمتونم توی روت نگاه کنم
بخاطر همین میگم حرص نخور منم مثل خودت قبلا شاغل بودم الان تمام وقتم رو باید با بچه پر کنم بعضی روزا خیلی دلم میگیره ولی نمیشه کاری کرد
پس یه چیز همه گیره
میگه میبینم همش خسته ای درکت میکنم ، میگم بخابی راحت باشی جون داشته باشی بچه پاشد فقط بغلته
چند هفته بودی من 36 هفته زایمان کردم گفتند بچه ناریه
سلام عزیزم منم شرایطم مشابه شما هست
من ماما ام بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی شاغل شدم و واقعا حالم با کار کردن خیلی بهتر بود
من تا ۶ ماهگی بارداریم سر کار رفتم بعدش به دلایلی ترجیح دادم دیگه نرم و تصمبم داشتم تا دو نیم سالگی دخترم کنارش باشم و بعد مجدد شروع به کار کنم
۱۹ ماهش بود که مجدد باردار شدم البته من قصدشو داشتم که دوتا بچه بیارم و ازین بابت خوشحالم
ولی همین که شوک این قضیه روم بود درحالی که زمانی متوجه شدم باردارم که داشتم تصمیماتمو برای دوباره شاغل شدن میگرفتم میخواستم دوره های تخصصی برم و ...
ولی پذیرفتم که برای کار کردن همیشه وقت هست ولی دوران کودکی بچه هام هیچوقت دیگه تکرار نمیشه
در رابطه با همسر هم دقیقا برای ما هم همینطور شد روابط قبل و بعد بچه دار شدن اصلا قابل قیاس نیس حداقل برای من اینطور بود اونم باهم کلی حرف زدیم و غیره خیلی تاثیر گذار نبود ولی نقش هامونو به عنوان پدر و مادر پذیرفتیم و با شخصیت جدید هم آشنا شدیم
33هفته و 4روز
آخه اون نیازم واجبه نباشه زن پژمرده وبی روح میشه
چیزی که برای من خیلی کمک کننده بود و حالمو بهتر میکرد این بود که تو کلاسای مادر و کودک شرکت میکردم و واقعا اینکه ببینی افراد با شرایط مشابه داری میبینی باز خیلی حس بهتری به ادم میده
من همین اللن خیلی حالم بهتر شد با حرف زدن با شما
اره عزیزم تقریبا همه گیره ...و اینکه میگن مردم بعد بدنیااومدن بچه هورمون های پدرانه اش وجودمیادو باعث میشه حس هوسی ک داره کمتر بشه تابدن زن هم استراحت کنه....و محبتش به دونفر قسمت میشه
بعد از یک سالگی دخترم کم کم تایمایی که همسرم مرخصی داشت یا تعطیل بود دوساعت میذاشتمش پیشش و کلاس یوگا رفتم اونم خیلی حالمو بهتر کرد
من از ترک کارم میترسم ولی واقعا دیگه تصمیم گرفتم نرم
چون واقعا پسرم تو مهد بیمارستان اذیت میشه
شما تا 18ماهگی رابطه نبوده؟
بله همین طوره و ماباهم ک حرف زدیم وحال روحیمونو ،مای تازه رو یعنی پدرومادرو شناختیم ،،،، الاناگ هرکدوم دلمون بخاد ب خم میگیم ...مثلا میگم اقایی امروز حال داری شب کار کنیم ؟
و همسرمم همینطور ،ناراحتم نمیشیم اگه اوکی بودیم ک هیچ نبودیم فردا پس فردا
خب صددرصد شرایط فرق کرده وسخت ترشده
خوب می کنی من سر دختر اولم بخاطر مشکلی که برامون پیش اومد مجبور. بودم برم سر کار اصلا بزرگ شدنش رو ندیدم هر روز یه جا بود از مهد گرفته تا خونه خواهر و مادر و ... زمانی که می خورد زمین و من باید بغلش می کردم پیشش نبودم زمانی که به محبت من نیاز داشت خسته و کوفته میومدم می خوابیدم برا همین تصمیم گرفتم دیگه سر این یکی به کار کردن فکر نکنم و از بودن در کنار بچه هام لذت ببرم
مرسی از راهنمایی دقیقت
هنوزم سر کار نمیری؟
نه من بارداریمم پرخطر بودم وچون شوهرم استرس گرفت حتی 9ماه بارداری هم جداخابید ازم .....توی 18ماه شاید پنج بار همین .....
اونقدر خسته میشم ک یاداون نیفتم میفتادمم دلمم میخاست اکثرا یا بیهوش بودم یاخسته وناتوان
نه الان دخترم ۲۲ ماهشه منم ۱۸ هفته باردارم
به سلامتی عزیزم
ما اینجا همگی مثل همیم دیگه غصه نخوریا
خیلی طبیعیه حس و حالت
ما هممون این روزارو تجربه کردیم
مرسی عزیزای دل
من همش با خودم میگفتم زندگیم داره خراب میشه
هی فکرای بد که می‌شد غر سر شوهرم و دعوا پ قهر و دوری بیشتر
وقتی راه بیفته کوچولوت دستشو میگیری باهم میرین پارک و هرجای دیگه خیلیم لذت میبری و بهت خوش میگذره باهاش
خواهش گلم حالا امشب یک کم با خیال راحت بخواب خود به خود همه چی خوب میشه به امید روزهای خوبی که درپیش خواهی داشت بگیر بخواب
بیشتربهش نزدیک شو نه فقط واسه رابطه منظورم اینه بیشترحرف بزن بیشترمحبت کن نزاراینجوربمونه بدترمیشه هرچقدربچه بزرگترشه و بیشترعقلش برسه دورترمیشیدحرفا و رفتارای محبت امیزکمترمیشه
من خودم شاغل نبودم ولی اهل خونه هم نبودم دایم گردش هرروز خدا ،صبح یجا عصریجا ....اما دیگ بعدش شدم خانوم خونه ....خانوادم اطرافیانم میگن خیلی درگیرکردی خودتو بهرحال بزرگ میشه و توازکارمیفتی،،، ولی من خوشحالم هرچندخسته،چون دوست دارم هرلحظمو بابچم بگذرونم همه چیزشو هرحرکتشو باچشمم باوجودم درک کنم بغلش کنم محبت کنم چون ذاتا بزرگ شه بخام نخام میره ،نمیخام بعدا حسرت اینروزا رو بخورم ک کاش...................
گل گفتی عزیزم
محبت میکنم نزدیک میشم تلفنی حتی وقتی بیرون چند بار ژنگ میزنه ولی اون موضوع نیس
زنوشوهرایی که خیلی همودوس دارن و باهم صمیمی و رفیقن بیشتردچاراین سردی بعدازبچه میشن چون به شدت احساساتی هستن
محبت کلامی داره؟؟
اره
ولی خیلی دعوا کردیم این 8ماه خیلی دعواهای شدید
ما اصلا یه چیزی بودیم زبانزد
یادش میفتم به اون روزا گریه تم میگیره
پس توام محبتتوداشته باش و بهش فرصت بده بازندگی بابچه کناربیادولی نزاریدعشقوعلاقتون ازبین بره
اره حتما
میدونی من یه زمانی همین موضوع و با یه دوستی مطرح کردم که آره همسرم قبلا خیلی بهم عشق میداد خیلی توجه میکرد ولی الان بیشتر توجه به دخترمونه اونم گفت که طبیعیه که وقتی اون عشق و علاقه بخواد بین دونفر که خیلی دوسشون داره تقسیم شه تو کمتر از قبل اون توجه و میبینی چون اون توجه همه جانبه و عشق مطلق که به تو داشت الان داره برا بچتون هم تقسیم میشه
و دیدم واقعا درست میگه چون خودمونم همینطوریم درسته که همسرامونو دوست داریم ولی ته دلمون بچمونم خیلی خیلی دوست داریم و یه تیکه از قلبمونه
ماام همینجوربودیم دعواهای خیلی شدید نه ولی توهمون سکوت ازهم دورشدیم بدون دعوا و دلخوری بدون بی احترامی ازسردبودن هم و خستگی من کینه گرفت
چقدر طول کشید درست شد؟
عادیه اونم شوکه شده ،تاخودشوپیداکنه عادت کنه و بفهمه چی به چیه ،زمان میبره
بادعوا فقط رابطتون سردتر میشه
با زبون +18گاهی متلک بنداز ک کلا سرد نشه کم کم درست میشه حوصله کن گاهی خب خودت برو پیش قدم شو ،نشدم نشد ناراحت نشو ولی خب کلابیخیال نشو ک عادت نکنه

بچتم ماشالله بزرگ شده بزار کالسکه قدم بزن برو پارک برو پاساژ برو مهمون حوصلتم باز میشه
چه با کلاس خخخخ
ما با فحش و قهر دور شدیم
متاسفانه یکساله اینجورشدیم و هنوزدرست نشده
اگر توجه کنی به موضوع بحث و دعواهاتون متوجه میشین که بیشترش سر موضوعات مربوط به بچه و بچه داریه و هرکس میخواد نقش خودش رو بهتر بازی کنه و بگه اینکار بهتره
باید چیکار کرد؟
اللن شما هم کلامی و فیزیکی از هم دور شدید؟
نه اهل بی احترامی بهم نیستیم یجورایی غرورداریم هردومون هرچیزی روبه زبون نمیایم که کاش به زبون میومدیم کاش دعوامیکردیم و مشکلمونوحل میکردیم ولی هیچی نگفتیم و عادت کردیم
سر چی از هم دور شدید؟
بعد از بچه؟
دعوای من باشوهرم میدونین سرچیه😎اینکه بازم اول روی من حساسه و مثل سابق به من میرسه .....غذامیاره اول ب من میده بعدبچه
بچم آب میخاد اول ب من میده بعد بچه،، منم دیوونه میشم بااینکه کاراون درسته چون اول واخرش مابرای هم میمونیم نه بچمون ....ولی باز من غر میزنم ک بابا اون بچست قهرکنه نخوره منم تو...اول اون من میتونم تحمل کنم اون نه
اره دورشدیم نمیدونم خیلی دلم برای اون روزاتنگ شده همش میترسم ازدستش بدم بااین که خیلی دوستش دارم و مطمئنم اونم خیلی دوسم داره ولی....نمیدونم واقعاولی فقط میتونم بگم بهم محبت کنیدمحبتوقطع نکنیدتابتونیددوباره بهم برگردید من یه جورایی دیگ خجالت میکشم برم سمتش انگاربرام نامحرمه
وای چه با حال
پیش مشاور نرفتید؟
وای دقیقا منم انگار خجالت میکشم برم سمتش
ولی قربون صدقه میرم
نه احساس میکنم صدتامشاورم برم تاخودمون نخوایم نمیشه
تلاشتو بکن
سر چی اینقدر فاصله افتاد؟
😅😅😅😅نامحرمه فکر کن
از اول شروع کن برو مخشو بزن قراربزار سربه سرش بزار تیکه بنداز از اول شروع کن تا کلا از دست ندادین همدیگه رو .....
من کلا آدم شوخ طبعیم همم میگن حیانداری ولی خودم راضیم
مشاور کمک میکنه اون دیوار خجالتی که میگی از بینتون برداشته شه هرکس حرفشو بزنه
اره محبت کلامی روداشته باشیدزیادغرنزن و سربه سرش نزار ناراحتی و گذشته روفراموش کن حیفه زندگی که عاشقانه درستش کردیدازدست بره
مرسی عزیزم چشم
من مشکلم اینه اصن شوخ نیستم🤣
اره دقیقا ....سردشه برخورد نکنی رفته رفته عادت میشه
من که خیلی برخورد کردم ولی نتیجه نداده
همه چی سره این شروع شد که من یه شب گفتم خستم همینوکینه کرد دیگ کوتاه نیومد
وای واقعا ؟
من نه من خیلی جدی ام نمیتونم اصلازنانگی کنم قبلاحس صمیمیتمون خیلی زیادبودولی خستگی بچه داری واقعاخنده روازرولبم برد
خسته از چی بودی؟
باورکن حتی حرفشم نمیتونم بزنم
نه من خیلی شوخم شاید ازدرون واقعا شکستم تحمل یه حرفم ندارم یه چی بگن زود میشگنم داغون ولی اونقدر میخندم ک شایددردامو فراموش کنم
حرفامو یجوری میگم طرف میمونه ...خواهرم میگه تو خیلی هاتی درصورتی ک فقط میخام دلم خوش باشه راحت باشم شوهرمو به چنگم بگیرم و این حالتم فقط برای شوهرمه ومامانوخواهرام ...بقیه میگن مغرورمو خیلی خودمو میگیرم
خیلی خوبه این اخلاق و داری
ولی من تمام احساستم از چهرم مشخص میشه و کلا چون خانوادم هم خانواده جدی بودن و هستن حتی اگه کسی باهام شوخی کنه هم ناراحت میشم
هیچی خودموبچه روحموم کرده بودم خسته بودم بهم گفت بریم گفتم ن خستم بالحن بدگفت توام ک همیشه خسته ای منم بهم برخوردگفتم پس دیگ بمن نگوبریم همین حرفوکینه کرده تودلش البته منم تایه مدت حرف رابطه رونمیزدم نمیدونم شایداشتباه ازمن بودبایدخودم بازمیرفتم سمتش ولی نرفتم و اونم نیومدروزا و هفتها و ماههاردشدوتارسیدیم ب اینجا
من فقط خیلی راحت راجبه احساساتم حرف میزنم با همه یعنی اگر از چیزی یا کسی دلخور باشم یا هرچی خیلی راحت میتونم بیان کنم که فلانی من از این قضیه ناراحتم
سر روابط با همسرمم خیلی باهاش صحبت میکنم و کردم ولی مشکل اینه که اون متوجه این تغییر و دوری در رابطه نمیشه و میگه مگه چجوریم مگه چیکار کردم😁
آخی عزیزم ایشالا گ درست شه حالتون وبرگردین به دوران سابقتون پراعشقو محبت
ببین سخته ولی میشه یکم زحمت میخاد اماحل میشه
دوست منمعین شماست اونم زندگیش کلا سردشده و شوهرش به چندنفر پیامای انچنانی میفرسته ....بازن خودش نه....
به من میگه خوش بحالت لوسی شوهرت عین موم تودستته
ولی گفتم منم اوایل ازدواجم اینطور نبودم سردبودموخجالتی ...دیدم کارم راه نمیفته لوس کردم
خواهرام میگفتن چندش ،،،ولی الان اونام راه افتادن
چون مردا باحرف وعشوه فقط خر میشن
درست میشه
برای حال خوب جفتمون کلی انرژی مثبت میفرستم
متولد چه سالی هستید جفتتون؟
نمیدونم فعلاکه صبرکردم کارخوبی میکنی دیگه شوهرته دیگ چی میشه ولی من اصلاتواخلاقم نیس
قربونت مرسی
من ۷۷اون ۷۳
73ای ها کمی کینه ای هستن منم 73هستم وپرادعا ...البته ماهردو هم سنیم شاید براهمین باهم راه میایم نمیدونم
فقط اینوفهمیدم زبون شیرین اصل مطلبه توی زندگی
من خیلی چوب سردبودنمو مغرور بودنمو خوردم ولی دیگ تصمیم گرفتمو عوض شدم
دوستان میدونم سخته ولی اگ به همسرتون علاقه مندین چه فرقی میکنه کی اول میره جلو ،شخص مقابلتون دشمنتون نیست خجالت نکشید وهمسرتونو دوباره جذب کنید بیرون پراز گرگ شده ...حتی اگ چندباربرین و شکست بخورین، فقط به این فکرکنید گ اگ خدایی نکرده جداشین میتونین بدون عشقتون زندگی کنید ، نه منک نمیتونم
بدبختی من اصلازبون شیرین ندارم غروردارم محبتموباعمل بیشترنشون میدم
خاستن توانستن است من عوض شدم شماهام کم کم میتونید تغییرکنید اگر ک خودتون بخاید
چند سالکی ازدواج کردی
آخه سنت هم کمه
شوهرمن خیلی مغرور و لجبازه میگه پدرمم ازقبردربیادبیرون کوتاه نمیام اصلااینجورنبودالبته غرور و لجبازی روداشت ولی واسه بقیه واسه من اصلااینجورنبودنمیدونم چراانقدرکینه کرده نسبت بمن منم چندبارتوپیام یاتوخونه بهش گفتم و ابرازمحبت کردم ولی نشددیگه بیشترازاین خوردشدن شخصیتمه بایداونم یه قدم برمیداشت
محبت کلامی دارید؟
کنار هم میخوابید؟
۸ساله عروسی کردیم باهم دوست بودیم خیلی همودوست داشتیم و یه عالمه سختی و چالش باهم گذروندیم ولی هیچوقت اینجورازهم دورنبودیم
نه حرفامون فقط درباره روزمره و بچس
بعد از زایمان چطور بود زابطتون؟
میدونی حس میکنم داره عمدا نادیده میگیره
این خودش یه جور توجه
همین اشتباهه من مامانم عینهو خرگار میکرد شب ک پدرم میومدخونه مامانمم بخاطرش میومد مینشست خسته شده بود دوست داشت پیش شوهرش تایمشو بگذرونه...ولی بابام چون خونه نمیبود وخونه همیشه ترگل ورگل،ب مامانم اسم مریض رو گذاشت ک همیشه خسته ای
من برام عبرت شد توخونه خودم همه کارارو میکردم یه کارمونگه میداشتم پیش شوهرم میکردم خودش دستمو میگرفت میبرد بسته خسته شدی خونه منه بزار خرابه بمونه توخسته نباش توبخند مریض نشی .....یه روز پدرم ب شوهرم گف هاله مثل مامانش تنبله ،،شوهرم قشنگ جلوش وایستاد خودمم هنگ کردم
یا مثلا ها زیاد جوک میخونم برای حال خوب خودم ،ب شوهرمم میگم میخنده جلب توجه میشه ،منوشوهرم توخونه دعوانمیکنیم گله هامون برای کوچه وخیابونو پارکه ....توخونه فقط زندگیه مگه ک یهو بپریم ب همدیگه
بیشتر دوست دارم انگولکش کنم یعنی عادت کردم چندساله بعدازدواجم
غرور برای غریبه خوبه برای خودآدم جدایی ونفرت وکینه میاره
الان پیش من ردشه مواظب ومحتاطانه رد میشه انگاری من مردمو اون زن ....
پیش بچم خجالت نمیکشیم صورت هموبوس میکنیم بغل هم میرقصیم اونم قاطی ماشده الان شوهرم باپسرم برقصه پسرم منوصدامیکنه گ توهم بیا
نمیگم زتدگیم عالیه و خودنمایی نمیکنم میگم میشه تغییر گرد
خوب بودبدنبودولی خب من خیلی خسته بودم چندسال خورده بودم خوابیده بودم بچم کولیک و رفلاکس داشت وسواس دارم تنها نگهش داشتم خیلی اذیت شدم ولی خب رابطه داشتیم یبارمن میگفتم یباراون میگفت مااصلاازاین حرفاباهم نداشتیم بخدا یه روح بودیم تودوتاتن خودم متعجبم
ما هم از این شوخی ها داشتیم
نمیدونم چحوربگم مانه مااینجورشوخیاباهم نداشتیم هرکس یه جوره شماشوخ طبع هستیدماعشقوعاشقیمون اینجورشوخیانبود
شاید ب غرورش برخورده شاید انتظار نداشته ازت شاید منتظربوده بعدش توبری انانرفتی وهزارتاشاید دیگه
غریبه نیست عشقته کم کم برو
محبت کلامی تاثیرش بیشتر از عمل کردنه
اینایی ک من گفتم این طوریمو از زنعموم یادگرفتم الان ک الانه باعموم یجامیخابن بااین ک 65سالشونه یه دیقه بی هم نمیمونن بی هم جایی نمیرن و نمونه فامیلن
اگه اون میخوادمن کوتاه بیام بایدحداقل این حرفونزنه که من کوتاه نمیام و فلان تامن بتونم یکاری بکنم وقتی منوناامیدمیکنه منم میگم این که کوتاه نمیادمن چراخودموخسته کنم اون کوتاه بیادتامنم بتونم برم سمتش
بالا گفتین عاشق هم بودین این دوسال یاسه سال خراب سده یبار تونستی عاسقش کنی حالا به هرروشی
اگه دوباره کمی نگاه کنی ب عقب و چجورتونستی شاید باز بتونی جذبش کنی
ایشالا ک رابطتون خوب شه
ادماتوگذرزمان عوض میشن ماام عوض شدیم
بله حق باشماست ولی خورده ب غرورش چون انتظارشو نداشته ،حالا میخاد عوضشودربیاره
اشتباهه ولی خب هرکی یه اخلاقی داره
منم همسرم یه بار گف اینقدر اذیتم کردی نمیخوام نگات کنم دیگه هیچ حسی بهت ندارم
ولی واقعیتش اینه که ناراحتن
ما خیلی دعوا کردیم من الکی شک میکردم تهمت میزدم نمیدونستم چه‌جوری فاصله رو درست کنم هی بدتر میشد
اره دیگه همین حرفادل ادمومیشکنه و حرفای خودشون باعث میشه ادم سمتشون نره وگرنه حرف و حدیث بین همه زنوشوهراهست ادم بایدگذشت کنه ماهاچون خیلی همودوست داشتیم و خیلی احساساتی هستیم چیزای کوچیک بهمون برمیخوره و ازهم ناراحت میشیم ولی نبایدموندگارباشه و بین مااصلاناراحتی نبودنمیدونم چراشوهرمن یدفعه یه چیزکوچیکوانقدربزرگش کرداین اشتباه اون بودو اشتباه منم اینبودکه خستگی بهم غلبه کردمنم نرفتم سمتش و اون فکرکردکه من ازش دورشدم یابهش لج کردم درصورتی ک اصلااینجورنبود
ناراحتن من خودم گاعی از حرصم هرچی بیادمیگم امابعد درسته خدب حرف میزنم اما دیگ شکوندم یه تیکه دلشو.....
بعضا توی حرفاش تیکه شو میندازه ک بهش برخورده
ولی قدرت زبان ببشتره حداقل برای من خیلی تاثیرمثبت داره
ولی خب بعد تولد بچه خیلی ها اخلاقشون عوض میشه من خودم الان دوماهه رابطم یکم خوب شده و کارداشتیم عوارض بعدزایمان و افسردگی بعدزایمانه
خوبه که درباره ناراحتیتون حرف زدیداصلانمیدونم انگارجادوجنبل شدبعدازاون شب مافقط کینه کردیم اصلادرباره اون شب صحبت نکردیم فقط تودلمون ازهم ناراحت شدیم و موندگارشد
حرف زدن حل نصف مسیلست .....من نمیتونم واقعا بی تفاوت باشم یاسکوت کنم توی اخرین دعوامونم بهش گفتم ،گفتم دوستم نداری یاپای کسی دیگ درمیونه بگی بی سروصدا میرم رفتن بهتراز موندن وهرروز هرلحظه شکستن عشقمو دیدنه ....فقط بهم گف خفه شوحرف نزن .....تو نمیفمی راست میگن زنا عقل ندارن ....گفتم تویی ک عقل داری یکی پیدامیکزدی عاقل باشه خندید گف دیوونه خوبه
من واقعا نمیتونم زبونمونگهدارم حتی اگ ب ضررم باشه غرورمو میشکنم و حتی شده حرفمو یابا گریه ودعوا یا شوخی وخنده یادرقالب پیام بهش میزنم .....
من نمیتونم نگهدارم سنگینی حرفو نمتوتم حمل کنم حتی اگ دعواشه اینم‌مشکل و ضعف منه
منم مثل تو ام
و خیلی دعواها سر زبونم دارم
اره عزیزم خیلی سخته ولی خیلیاشم عوارض بعدبچه دارشدنه ک هردو تغییر میکنن و بعضی اخلاقورفتارا عوض میشن باید دوباره همو شناخت و این زمان بره برای ما 18ماه طول کشید....ایشالا ک برای شمام هرچه زودتر عوض شه شرایط .... فقط عصبی بودن حرف نزن کنترل کن بعدا آروم حرفتو بگو نه طلبکارانه
چون هردو عوض میشیم
دلم برای روزهای عاشقیمون تنگ شده
واقعا خیلی زندگی بعد بچه دست خوش تغییر میشه
حرفتواروم و منطقی بهش بزن با دادوبی دادفحش نزن فحش دادن خودش باعث دلخوری و کینه میشه بخدامافوش ندادیم انگارخون افتاده بینمون دیگ فوش بدیم چی میشه
ای وای منم شوهرم و فرستادم یه اتاق دیگه آخه گناه داره لیانا اصلا نمی‌خوابه شبا
منم پرستار بودم باردار شدم استعفا دادم گفتم تا دوسالگی پسرم نمیرم
پسرم 1سال و نیمش بود باز باردار شدم... الان 3ساله بیکارم اعصابم خورده دیگ
رابطه منو همسرم بعد از بچه تول پر چالش شده بود ولی الان دیگ عادت کردیم و بهتریم
خیلی سخته برا منم اینک وقف بچه شدم... چاره ای ندارم جز صبر

پسر دومی بشه دو سالش بذارمشون خونه مامانم و مهد برم دنبال کار ...
تو خونه نشستن سخته
دوست عزیز چون شما شاغل بودین فشار کمتری روی همسرتون بوده الان چون دست تنها شده خسته میشع درکش،کنی خیلی بهتره کمکم خودتو نزدیک کن بهش
سلام عزیزم
تقریبا شرایط مشابه داریم.
منم رادیوتراپی کار میکردم ولی دخترم که دنیا اومد تصمیم گرفتم لحظه به لحظه رو کنارش باشم طعم خانم خونه بودن رو بچشم.
این شد ک قرارداد نبستم و خونه هستم.
و یه جاهایی حس کمبود رو حس کردم ک میتونستم به کارم ادامه بدم چرا گذاشتم کنار؟!
و یجاهایی از خودم ممنون که رشد دخترم تموم شیرین بازیاشو دیدم از نزدیک .
موضوع همسر هم ،
همسرمن ازوناس ک خیلی خیلی خیلی کمک حالمه چه قبل بارداری چه همین الان.
یکبارم منو شب بیدارنکرد واسه دخترم، تاوقتی خونه هست کل کارای دخترمونو انجام میده یا کارای خونه ....
ولی با این حال ماهم حس میکردیم روابطمون ب مشکل خورده چون ی اتفاق جدید افتاده خب معلومه همه چیز دچار تغییر میشه ..
سعی کنید کمبود یا این تغییر روابط رو کنترل کنید.
نمیگم درست کنید چون هست ، پیش میاد واقعا ، پس بهتره فقط کنترل بشه
خیلی خیلی ....
هرکی بگه با بچه زندگی شیرین میشه دروغ میگه.
من و همسرم اینقدررر عاشقانه ها داشتیم اینقدر بهم نزدیک بودیم حد نداشت ....
ولی با دنیا اومدن دخترمون همه چی تغییر کرد همه چی........
تازه الان بعداز ۲سال یه کوچولو داریم میشیم مثل قبل .
ولی میدونم ک مثل روزای اول نخواهد شد
دقیقا دروغ میگن
من امروز با پسرم با کالسکه رفتم در حد 1ساعت پیاده روی
خوب بود
آره خیلی سختتر میشه ولی بنظرم حداقل ماهی یبار ودوبار باشه
بامحبت کردن بهشون بنظرم بهترمیشن چون همه محبت مادربعد تولد بچه ناخودآگاه سمت بچه میره ونمیفهمه هم چون مشغله هم زیادترمیشه
خداروشکر عزیزم هر روز ببرش
سلام عزیزم با کوچولوت برید کلاس های مادر و کودک
روحیه خودتم خوب میشه و سرت گرم میشه
هیچ دوستی نداری؟ باهاشون وقت بگذرونی
سلام عزیزم
شاغلن دوستام