Ooma
پرسش (1403/12/19):

خانوما راهنماییم کنید چیکار کنم واقعا ؟؟؟

سلام دوستان
از همین اول بگم واقعا الان نظراتتون خیلی کمکم می‌کنه . واقعا چشم و گوشم باز می‌کنه نه اینکه آخرش کار خودمو کنم نه .
من قبلاً تاپیک گذاشته بودم از حال بعد زایمانم . الان چیکار کنم ؟
کرمان دست تنها بودم و هیچی از بچه داری بلد نبودم که بخدا با اصرار همسرم اومدم تهران خونه پدرم . خودم نمی‌خواستم میگفتم تو تنهایی زرنگ تر میشم و بهتر میتونم خودمو رشد بدم برای بچم .
الان که اومدم اینجا
همه مریضن همه .
و اینکه خونشون کوچیکه و خیلی بد . زود زود گرم میشه و با یه در خونه باز کردن سریع هوای سرد میاد خونه . ( ویلایه )اتاق خوابم روبرو در پذیراییه و من اونجام اما باز همین درد سر دارم .
اینجا واقعا هیشکی رعایت حال من و بچم نمیکنه رفت و آمد زیاده . و آدمای بی درک و ملاحظه
از طرفی مثلا اومدم اینجا که مادرم کمکم باشه ، برادر کوچیکم حسودی می‌کنه و الان چند روزیه نمیزاره مادرم دست به بچه بزنه . خودم تنها دارم همه کارمو میکنم . فقط آروغ مادرم میگیره و نهایت بچیه شستن بچس .
هم دارم استرس مریضی میکشم .
هم حرص میخورم از رفتارشون
هم خسته دارم تنهایی همه کارمو میکنم .
بنظرتون با این وضعیت زنگ بزنم همسرم بیاد دنبال و برگردم خونم ؟ ( حداقل اونجا حرص و جوش مریضی و باد باد شدن بچه رو نمی‌خورم )
یا بمونم و تحمل کنم این وضعیتو؟

من خونه خودم خیلی راحتترم
منم بخدا حس میکنم خونه خودم بهتر از پسش برمیام
اما همسرم داره سکتم میده . به زور فرستادم اینجا
با هزارتا عذاب وجدان
اگه نتونی چی ؟
من میرم سرکار نمیتونم کمکت کنم
برو بچه بزرگ تر بشه
خودت خوب بشی
قطعا که ادم خونه خودش راحتتره.
مگه برادرت چند سالشه که حسادت می‌کنه
و هزارتا از این حرفا
برادرم ۵ سالشه
خب کوچیکه ولی میتونی سرشو گرم کن گوشی بده دستش مامانت بچتو نگه داره .
بعدهم یچیزی تا صحبت نکنی درخواست نکنی کاری برات نمیکنن
باید هی بهش بگی مامان این کارو بکن مامان اون کارو بکن اینو نگهدار اینو بگیر اونو ببر اینو بیار چه می‌دونم یسره بگی تا انجام بدن
وقتی چیزی نمیگی کاراتو خودت می‌کنی فکر می‌کنن که کاری نداری باهاشون ا مشکل و خواسته‌ای نداری واسه همین واست کاری انجام نمیدن
بخدا براش ماشین خریدم
گوشی بهش میدم
اما لج می‌کنه . و باعث این لجم پدرم شده . از بس میاد سمت این بچه و اینا اینطوری حساسش کرده
نه مریم خیلی میگم
همش با گریه کارامو میکنم
مادرم میبینه اما گیر کرده
تا میاد سمت بچم . برادرم یه چیزی برمیداره پرت کنه سمتمون
مادرم از ترسش دیگ نمیاد
میگه فاطمه کار یه بار میشه دخترم هی خودت سختیشو بکشی بهتره .
از ته ته ته وجودم دوست دارم برم
شب و روز کارم شده گریه از همه چی تا امیدم خستم
نه حال روحیم خوبه
نه حال جسمی
اینجا همه مریض
خودم دست تنها
خودم استرسی
ناراحت و عصبی
دیگ این حرفا گفتن نداره ، برادر بزرگم بد رفتاره همش حرص میده . دائم تو خونه بین بابام و داداشم دعوا
باید سر و صدای اونم همش تحمل کنم
از یه طرف دیگم بچم گناه داره
مگه اون چه گناهی کرده که چندین ساعت راه باید بیاریم و ببریمش
هزارجور فکر میکنم میگم باز اینجا بمونم هرچی هم باشه یه بار کم بیارم کمک حالمن
ولی از بابتایی هم که گفتم دلم میخواد برم
حالا خیلی استرس داری تا چله صبر کن بعد برو
من سر جفت بچه هام مامانم 20 روز پیشم بود
سخت بود اما تونستم
منم بلد نبودم. یاد میگیری. ب شوهرتم بگو بلاخره چی. خودمونیم فقط
وقتی همه کارا گردن خودت افتاده خب برو خونه خودت
حداقل اعصابت آرومه
من که مامانم بعد از زایمانم میگفت بیا خونه ما من نرفتم میگفتم خونه خودمون راحت ترم
اگه قراره حرص بخوری برگرد خونت
منم از۲۴ روزگی بچه ها خودم دست تنها بودم
بنظرم اونموقع فقط حرص و خستگی بچس
الان ازرافیان هم باری رو دوش ادم میشن
عزیزم چند روز صبر کن از چله در اومدنی برگرد خونه خودت. مثله همه مامان های دنیا وقتی بچه دار میشیم خدا توان نگه داریشم بهمون میده. استرس رو از خودت دور کن به حرفای شوهرتم گوش نکن که ته دلت خالی نشه. مطمئن باش میتونی و از پسش بر میای
من بودم همین فردا میرفتم خونه خودم . عزیزم من بچه م از بیمارستان مرخص شد یک کیلو و ۴۰۰ گرم بود . خودم تنهایی بهش رسیدگی مبکردم فقط بار اول مادرشوهرم حمومش کرد یاد گرفتم دیگه خودم حمومش میکردم. فقط چون نوزاد گردنش شل هست حتما موقع آروغ گرفتن با دستت سرشو نگه دار .
به شوهرت بگو هرجور هست میخوام بیام خونه م بگو اینجا گرم و سرد میشه داداشم حسودی میکنه و همه رو بگو بعد بگو مثله خیلیای دیگه که کسیو ندارن منم مثله اونا
تنها باشی بهتر دستت میاد فقط یذره برای غذا پختن دردسر داری اولاش بعدش دستت میاد
منم تنها بودم خیلی سخت بود ولی از اینکه کسی رو اعصابم نیست خیالم راحت بود
فقط بگم حس داداشت رو میفهمم😂😂😂منم ۶سالم بود تهتغاری بودم خواهرم زایمان کرد دخترشو که میاورد اونجا زندگی واسه من جهنم بود از بغل مامان بابام جم نمیخوردم😂😂😂😂😂😂😂الان منو دختر خواهرم انگار دوقلوییم انقد وابسته همیممم😂😂😂😂
ولی بنظرم اگر مستقلی برو خونه خودت
اگر شوهرت حساسه فقط شرایط بیماری بگو که بیاد دنبالتون
سلام عزیزم خودت طبق شرایطتت بسنج ببین کدامش به نفع خودت و بچه ات هست
آیا موندنت یا رفتنت
حقیقت من بعد ۱۰ یا ۱۵ روز دیگه مامانم رفت خودم و شوهرم بودیم
که دیگه همه کاراش کردیم
با اینکه گفتن برم خونشون ولی بخاطر شرایطم و بخیه واینا داشتم با اینکه طبیعی بودم
ولی خونه بابام اینا ویلایی بود و دستشویی فرنگی نبود ترجیح دادم نرم
اگر می‌دونی واقعا داری عذاب میکشی و مادرت هم بخاطر حس داشت نمیتونه واقعا کمکت کنه خب برو خونه و برای شوهرت توضیح بده و با کمک هم پیش ببرین
خب اینجوری بری خونه خودت راحت تری
برگرد خونه خودت هم خودت داری اذیت میشی هم اونا رو اذیت میکنی داداشت کوچیکه مامانتم گناه داره
من که از اولش خونه خودم بودم، همه هم بودن کمک کنند اما نخواستم، به نظرم برگرد خونت، بذار با فکر باز به چالشای بچه داری برخورد کنی،ما هم هستیم ،راهکاری،تجربه ای به داد هم مبرسیم
من کلا خونه خودم بودم.
خونه مامانم راحت نبودم
برو خونه خودت
اعصابت آروم باشه بچه داری انقد سخت نیس. زود دستت میاد با بچه چیکار کنی
مجبور ک نیستی برو خونه
من این موقع خودم کارای دخترم انجام می‌دادم.
با اینکه کمک داشتم
من با مادر شوهرم زندگی میکردم تنها کاری که برام انجام داد شب اول تو بیمارستان همراهم بود و تا یک ماهگی بچه رو اون حموم میکرد ۲۰ سالم بود همه کار ها رو خورم انجام میدادم با این تفاوت که شما الان خودت خونه مستقل داری هر وقت بچه خوابید تو هم بخواب استراحت داشته باش همراهش
هم برای خودت بهتره هم بچه ،بچه های جاریم میومدن بجه رو گاز میگرفتن نیشکون میگرفت گریه بچه خوابیده رو در میاوردن منم از ترسم این بچه رو زمین نمی زاشتم ولی جاری کوچیکم زایمان کرد خونه خودش بود بعد از چند وقت رفت یکم خونه مادرش و مادر شوهر موند بچه انقدر راحت و ریلکس بود همیشه آروم تو آرامش هر وقت بچه میخوابید اونم همراهش میخوابید
جاری بزرگم یه سره خونه مادرشوهرم بود بچه هاش مریض نمی‌گفت زنه تازه زایمان کرده نیهز به استراحت داره بچه رو مثه عروسک دلش می خواست بدم هی بقل بچه هاش
انقدر اذیت شدم انقدر سختی کشیدم هرکی پیشم اسم بچه دوم رو می آورد باهاش دعوا می افتادم
می خوای آرامش خواطر وپداشته باشی برگرد کرمان
برای شام غذا بیشتر درست کن بمونه فردا نهار هم بخوری
خونه رو هم مرتب نکردی نکردی تا وقتی که خودت رو پیدا کنی
عزیزم مثل این میمونه که خودت یه بچه پنج ساله داری و الانم بچه دیگه آوردی .خب بچه بزرگ حسادت میکنه اذیت میکنه .الانم برای داداش شما همین اتفاق افتاده یه بچه دیگه اومده و چالش ها شروع شده .بنظرم برو خونه خودت و شرایط رو برای شوهرت توضیح بده
برگرد خونت
شما همین الان هم داری کارهای بچت رو خودت انجام میدی حداقل خونه خودت اعصابت ارومه ،نگرانی نداری
هر وقت کمک خواستی یا سوالی داشتی یا نمیدونستی چی کنی ما اینجا هستیم کمکت میکنیم
من خودم اوایل کلی از گوگل کمک میگرفتم
یا به مادرشوهرم زنگ میزدم مثلا الان ک اینجوری شده من چی کنم
بچه داری علی الخصوص بچه اول ک تجربه نداری برات سخته ،ولی اگه ذهنت اروم باشه و محیطی ک زندگی میکنی بهت ارامش بده خیلی کارت راحت تره باور کن
تو خونه خودت حداقل ارامش اعصاب داری ،ذهنت مدام درگیر چندتا مسئله نیست اگه بچه گریه کنه میری به بچت رسیدگی میکنی بدون اینکه نگران باشی ایا کسی بیاد یا نیاد ایا مریض باشه یانباشه ،ایا کسی بچه رو اذیت کنه یا نکنه و بقیه مسائل، کنترل اوضاع دست خودته
ولی خونه بقیه چه مادرت چه غیره ،ارامش اعصاب نداری
بهتره ک برگردی خونه خودت
اره برو خونه خودت حداقل اونجا راحتی هرکارم بخوای بکنی دیگه موذب نیستی من باشم صد در صد میرم
سلام من پسراولم چهارسالش بوددومی به دنیااومد...سزارین شدم..مامانم فقط ده روزپیشم بودبعدش بادوتابچه خونه خودم تنهابودم شوهرمم غروبامیادخونه...ا
وااای منم دقیقا این وضع داشتم با خواهر کوچیکم ولی چون بخیه هام عفونت کرد موندم خونه مامانم
من جات باشم میرم خونه خودم
نهایت نتونستی کارات کنی کمکی بگیر
حداقل خونه خودت آرامش روان داری
سلام منم واسه بچه اولم ده روز خونه پدرم اینا بودم خالم دو روز کمکم کرد دیگه خودو همه کارامو میکردم حتی پاشدم با همون شکم بخیه خورده دو سه روز اول اشپزی میکردم خونشون چون مامانم زیاد کار نمیکنه منزلشون .بعد برگشتم خونه خودم یه شهر دیگه واسم تجربه شد واسه دومی موندم خونه خودم از بیمارستان هم مرخص شدم اومدم خونه خودم تنهایی هم همه کارامو خودم میکردم همسرمم همش کار بود تازه پسر اولیه هم اینقدر شیطنت داره ک هم اونو نگه میداشتم هم این یکی رو.واسم سخت بود ناراحت بودم چون حتی مادرم بهم بعد از دوروز زنگ زد ک یوقت نگم بیا کمکم خواهرام نیومدن کمکم مادرشوهرمم مریض بود نیومد وقتیم خوبشد بازم نیومد هیچکس نبود خودم بودم تو شهر غریب و دست تنها.ولی بازم خودمو نباختم بشینم گریه کنم و باعث بشم افسردگی بگیرم افسردگی بعد از زایمان سخته خیلی مراقب باش دلتو به بچه خوش کن باهاش سرگرم شو خودت کاراتو کن و انتظاری از کسی نداشته باش اینطوری واسه خودت راحتتره این روزا هم میگذره .
اینم بگم اینقدر درگیر بچه ها و کارای خونه بودم که بخیه های سزارینم عفونت کرد مجبور بودم با بچه ها برم بیمارستان امپول و سروم بزنم اونا رو میزاشتم تو ماشین با همسرم و خودم میرفتم و میومدم خلاصه ک هممون یسری مشکلات رو داشتیم مهم اینه ک چطور از سر بگذرونی اگر بخوای همش منتظرباشی یکی کمکت کنه اینطور خودت اذیت میشی بنظرم برگرد خونه ی خودت اونجا حتی اگر کسی کمکت نیست اما سرو صدای دعوا و بحثی هم نیست همین الانشم خودت کاراتو میکنی پس دلیلی نداره بمونی من رو دهم برگشتم منزل خودم سر اولی اینقدرم شکمم درد گرفت چند ساعت راه بود ولی دردشو تحمل کردم بچمم گذاشتم تو کریر راحت خوابید میتونی همین کارو کنی. اعصابت مهم تره تا تو خونه ای بمونی ک کسی نمیتونه کمکت کنه جو منزل هم حاشیه و بحث داره
ممنونم از نظراتتون دوستای خوبم
آره دیگ الان نشستم فکر کردم دیدم مناسب ترین کار همینه
هرروز خودمو آروم میکنم که حداقل بمونم چند روز دیگه ولی واقعا نمیشه
همین امروز با همسرم صحبت میکنم که می‌خوام برگردم . می‌دونم سخت مقاومت میکنه که آره بمون و فلان اما چاره ای نیست انتظار این واکنش ازش دارم . من تموم تلاش خودمو میکنم همین فردا پس فردا برگردم
انشالله که به بهترین حالت ممکن برات اتفاقات خوب بیوفته
بگو خودت دلت تنگ نشده برای زن و بچت؟
بگو ما پدر مادر بچه هستیم باید تحمل کنیم
نذار از مسئولیت بچه داری شونه خالی کنه، چون تو تنهایی باردار نشدی، اصلا کوتاه نیا و برگرد
عزیزم باور کن اصلا کار نداره راحت از پسش برمیای به حرف شوهرت گوش نده
سلام، دیگه نزدیک یک ماهش هست حتما برگردید خونه خودتون
امروز عصری باهاش حرف زدم دوستان
خب یکمی مقاومتو کرد که آره من سرکارم . تو تا بلدی و خلاصه از این حرفا
( من مادر شوهرم خونش پایینه اما واقعا امیدی به کمک اونا ندارم . و اصلا حتی برای یک ساعت هم روشون حساب باز نمیکنم . چون دختر خودشم زایمان کرده و یا دائم خونه اونه یا دخترش خونش. من تو بارداریم همسرم ماموریت بود چند شب بود قرص نداشتم و استراحت بودم یکیشون برام نخریدن تا خودم سفارش دادم یا با همون وضعیت براشون کار هم میکردم دیگه چند هفته آخر دست از سرم برداشتن )
به خاطر همین همسرم می‌گفت تنهایی
اما هرجور بود موفق شدم . البته گفت آخر هفته میتونم مرخصی بگیرم . اما خب از هیچی بهتره دیگه این دو سه روزم صبر میکنم
کاش شوهرت با مادرش حرف بزنه بگه خودتم مثله دخترشون میمونی به خودتم برسن خب
چه دلی داشتن برات قرص نخریدن مگه نوه با نوه فرق داره؟
ولی کلا نگران نباش تا الان دستت اومده دیگه قلقای بچت چیه
فقط به بچه برس بعد غذا هم شب که شوهرت اومد بپز برای فردات دیوه تا 2،3ماهگی بچت اینجوری سر کن بعدا ذره ذره میتونی برسی به کارات
بنظرم تا دیر نشده برو خونه خودت،هم خودت آروم تری و هم هیچوقت شوهرت رو تنها نذار و ازش کمک بخواه

سوالات مشابه