Ooma
پرسش (1403/11/24):

شوهرم از خانوادش می‌ترسه

سلام خانما شبتون بخیر ...
بهم بگین چیکار کنم خیلی اعصابم خورده
من تک عروسم دوتا خواهر شوهر دارم.. مشکل من اینه شوهرم بشدت مرد بچه ننه ای هستش ، کلی بخوام بگم ...
خانوادش هر حرفی بزنن هر بلایی سر من آوردن و بیارن کلا همیشه طرف اوناست...
تو هر موردی الویت خانوادشه..
امشب خونه مادر شوهرم بودیم هم من هم شوهرم کلید خونمونو جا گذاشته بودیم
ب شوهرم پیام دادم گفتم من نمیتونم اینجا بمونم بچم خیلی بدخوابه جای شلوغ نمی‌خوابه اصلا ...گفت بریم خونه مامانت اینا گفتم باشه
آماده شدیم تو راه گفتم مگه تو نمیای گفت نه میرم کارگاه که یه ساعت راهشه تا برسه اونجا
من گفتم خب برو خونه مامانت بخواب گفت برم اونجا اونا میگن چرا رفت خونه باباش چرا نموند اینجا
گفتم خب ینی چی اونجا شلوغه بچم نمیتونه بخوابه اذیت میشه..
گفتم مگه خلاف کردم که اومدم خونه بابام اونجا نموندم
منو کلی فحش داد گفت بخاطر اینکه تو خراب نشی دارم میرم برم اونجا می‌خوان بگن چرا بردیش چرا رفت خونه باباش
کلا تو هر موردی ما باید ازشون بترسیم...
شوهرم وقتایی که سرکار بود شب نمیومد خونه من خونه میموندم جایی نمی‌رفتم نه خونه مادرم نه مادر شوهرم.. خونه راحت ترم کلا
باید ب دروغ ب خانوادش میگفتم که خونه بابامم چون گیر میدادن چرا نیومدی خونه ما چرا تنها موندی خونه...
تا استانمون یه ساعت راهه هروقت میریم اونجا واسه خرید و تفریح یا هرچی شوهرم راستشو نمیگه بهشون ... چون می‌ترسه بهشون دروغ میگه آخرشم میگه من نمی‌خوام تو خراب بشی
من آخه نمی‌دونم چیکار کردم که خراب بشم... نمی‌دونم چه گناهی کردم
هفت ساله عروسی کردیم از ترس خانوادش منو یه مسافرت نبرده...
اصلا می‌خوام گریه کنم تو هرچی از خانوادش می‌ترسه منم اینجوری عادت داده که میترسم چیزی رو بفهمن...
هم اینکه بشدت تو همه چی دخالت میکنن دعواه راه میندازن
خلاصه انقد شرن نمی‌دونم چیکار کنم ...
دارم مریض میشم از دستشون دلم میخواد تمومش کنم این زندگی رو جدا بشم واقعا
حالم از شوهرم بهم میخوره انقد که بی عرضه و ترسوعه

ببین اون مادرشه و حسادت میکنه . اتفاقا شوهرت داره مدیریت میکنه . خب مادرشو میشناسه ک اگه بگه بیرون بودیم بد عنقی میکنه ک اره زنشو برده بیرون و خرج کرده و از این حرفا وقتی میتونه با پنهون کاری دهن مبارکشو ببنده چرا بگه اخه🤣
یه شب خونمون مهمون بود گفتم نمیخاد به مامانت اینا بگی ..
گفتم حالا میگه تو این گرونی چرا مهمون دعوت کرده بهشون نگو ..
ینی شوهرم منو جر داد که چی میشه مگه بفهمن
اگه یه موقع مامانم بشنوه خونه ما مهمون بوده ناراحت میشه و فلان و بهمان که چرا بمن نگفتین
گفتم خونه ی منه ربطش ب مامانت چیه اصلا
خب نگفتم که نگفتم...
مگه باید هر چیزی رو ب اونا بگم من
گفت آره باید بگی
خلاصه که یه دعوای شدید کردیم
ولی تنها حرکت بدش ک اذیتت می‌کنه اینه ک با این ک میدونه تقصیر اوناس بازم طرف اونارو میگیره ،اونم به نظرم حق داره نمیخواد ضایع بشه جلوت هنوز با خودش روراست نبوده ک خانوادش رواعصابن
مشکل فقط این نیست
بچه ننس ، بی عرضس ، مردی نیست که پشتم باشه حمایتم کنه
ما از خونه مادرم بریم خونه مادرشوهرم بپرسه بگه از کجا میاین شوهرم میگع خونه . اگه از بازار بریم خونشون باز بگه کجا بودید از کجا میاید میگه از خونه . کلا دوسنداره سوال و جواب رو ی کلام میگه خونه بودیم و خلاص و اصلا واسم مهم نیس و اتفاقا خوشم میاد
حالا شما مشکلت چیزای دیگه هم هست
قشنگ نسبت به اونا جبه داره ،بازم میگم دوس نداره اونارم پیش تو خراب کنه 😂
من اوایل هرجا میرفتم میگفتم به خانواده شوهرم دیدم داستان درست کردن دیگه نگفتم آنقدر اعصابم راحت تازه همیشه به شوهرم میگم نگی به خانواده ات کجا رفتیم و چیکار کردیم حتی میرم خونه مادرم به شوهرم میگم نگه بهشون
وای حرف دل منو گفتی
شوهر منم مثل چی از مامانش میترسه
همه چی هم بهش دروغ میگه
وقتی هم میگم چرا دروغ میگی میگه نمیخوام چیزی به تو بگه
بله .. خیلی چیزای دیگه
حتی یه شب خونشون بودیم پرسید شام چی خوردین شوهرم برگشت گفت نون پنیر
درصورتی ک شاورما خورده بودیم😐
میگم چرا راستشو گفتی
میگه آره وگرنه میگفت چرا واسه ما نیاوردین
خب کارا وحرفای شوهرتو رودر روکن ببین واقعا اونا حرف میزنن یا مشکل از شوهرته.
مثلابه مادرشوهرت بگو ما میخواستیم بریم فلان جا شوهر گفته به شما نگیم مگه شما ناراحت میشی یا حرفی میرنین؟ مشکلی داره مگه از نظر شما منکه میدونم شما مشکلی ندارین شوهرم الکی حساسه میدونم شما اینجوری نیستین بعد ببین جوابش چیه. اگه دیدی دخالت میکنه پس بدون حق با شوهرته توهم دیگه چیزی بهشون نگو ولی اگه بااین رو کردنا که زبون بریزی کارتو راه ببری درست میشن که همین راهو پیش برو
میگفتم خب حداقل یه چیز بهتر میگفتی
دیگه میگه شام درست نمیکنه
وااااای بنده خداها به چ چیزایی فک میکنن 😂🤣🤣
البته بگم ماهم چون دیدیم پدرو مادرش حساسن دیگه شوهرم بهشون چیزی نمیگه ولی منو هم اذیت نمیکنه کارخودمونو پیش میبریم
مثلا یه بار پسرم شب خونه مامانم خوابیده بود
فرداش مادرش زنگ زد من گفتم
شوهرم اومد خونه عصبانی ک چرا گفتی
گفتم اتفاقا مامانت خندید هیچی هم نگفت نمیخواد بترسی
آره
من یه کلمه ازشون حرف بزنم خون راه میندازه
حداقل کاش نسبت به اونام اینجوری بود
این اجازه رو بهشون نمی‌داد که تو زندگیمون دخالت کنن هرچی خواستن بمن بگن...
حرص آدمو درمیاره
بهش میگم مگه مامانت گودزیلاست آنقدر ازش میترسی
شایدم هست شوهرت بهتر میشناسش
شوهرم کلا با من مشکل داره
یه چیزا رو من میگم نگو بهش بر میخوره
خون راه میندازه
ولی یه سری چیزا رو من میگم خب چی شده چرا نمیگی میگی تو خراب میشی..‌
نمی‌دونم من چیکار کردم که سر همه چی میگه تو خراب میشی
همین دیگه
ما بیرون غذا بخوریم نمیتونیم بهشون بگیم
یعنی مسافرت نرفتین تا حالا؟
دخالت که آره
تو همهههه چی دخالت میکنن
شوهرمم انقد بی عرضس که نمیتونه بگه دست از سر زندگی من بردارین ....
حرف من اینه چرا باید انقد بیشرف و سلیطه باشن که شوهرم تو همه چی ازشون بترسع
خودمون نه
هرجا رفتیم با خانواده شوهرم بوده
وای چ بد
ما خداروشکر چن بار ک رفتیم مسافرت فقط خودمون رفتیم یعنی تعارف هم نزدیم ک شماهم بیایین وگرنه میومدن
من میدونم با مادرش برم مسافرت زهرمارم میکنه از بس غر میزنه
واقعا من حق داشتم واسه امشب ناراحت بشم یا نه 🥺😢
آره حق داشتی
آخه مرد ک نباید آنقدر از مادرش بترسه
من هربار که رفتم زهرم شده
من به هرکی دروغ بگم به مامانم نمیتونم
😥
اصلا نه فقط مادرش ...
از همه ی خانوادش
امشب حالا مادر شوهرم نبود
فقط خواهرشوهر و پدر شوهر
خواهرشوهرات از شوهرت بزرگترن؟
نه کوچیکتر
آها مثل خواهرشوهرای من
بله شوهرم بچه اوله و تک پسر
اصلا یجور مردیه شوهرم که هرچی مرد هست از چشمم انداخته...
حق داری ناراحت شی شوهرت چندسالشه؟
یه زبونی هم دارن
مخصوصا خواهرشوهر کوچیکه
من خیلی کم حرف و کم رو هستم
ولی اینا پروو
اینجا نمیشه همه چی رو بگم...
۳۵
شوهر منم همینطور
خودت چن سالته
۲۳
دلم از زندگیم سرد شده
از شوهرم سرد شدم...
واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم دلم میخواد جدا بشم
شوهرمنم اوایل ازدواج اینجوربودالبته نه تااین حدمثلامیرفتیم مسافرت یاجایی یبارمیگفت بهشون یبارنمیگفت الان میگه بچه بودم اشتباه کردم الان هرکس جرات داره حرف بزنه تادهنشونوجربدم😅😅حالاانشالاشوهرشمام یروزبه این نتیجه برسه که مستقل شده
پس از من کوچیکتری
من ۲۵
خب بچه هم نیس شوهرمن سنش کم بود۲۳ ۲۴سالش بود
نه این همیشه همین بوده...
هیچوقت عوض نشده و نمیشه
دست و دل بازه؟
براتون خرج میکنه؟
از نظر عاطفی چطوره؟
نه یروزخسته میشه مطمئن باش امااینم بگم خانوادش هرچقدرشرباشن بستگی به شوهرت داره چندبارجوابشونوبده حتی اگه دعواهم بشه یروزخودشونوجمعوجورمیکنن اونامیبینن شمامیترسیدبدترمیکنن
مشکل اینه ک اصلا نمیتونن جواب بدن
شوهر من هرچی مادرش تیکه میندازه صداش در نمیاد
کلا مشکل ما خانوادشه... بهمون روزگار نمیدن خون ب جیگرم کردن
وگرنه ب غیر اینا خیلی معمولی ایم باهم میتونیم کنار بیایم
خب دیگه مشکل اینه ک جواب نمیده بایدجواب بدیدتازبونشون کوتاه شه هرچقدرسکوت کنیدبدترمیکنن
خدا ازشون نگذره
ک زندگی پسرشونو خراب میکنن
انقد دعوا کردیم که تا طلاقم رفتیم برگشتیم
ولی بازم ولمون نمیکنن
شوهرم نمیخاد بفهمه
خانوادش از دعوا و این چیزا اصلا نمی‌ترسن
هیچی نمیگه...
منم ازین می‌سوزم که هیچی نمیگه اونام هرکاری دلشون خواست میکنن
🥺💔
خب رفت و امدتو کم‌کن
عزیزم باید بهش حق بدی
میدونم اذیت میشی ،خودش خانواده شو بهتر میشناسه فردا داستان درست میکنن
از طرفی هم نمیتونه قیدشون بزن
کلا تک پسرا همینطوری هستن و خودشون در قبال خانواده خیلی مسئول میدونن
من تازگیا مادرشوهرم یکم بهتر شده
خداکنه همیشه اینجور بمونه
مادرشوهرمن یه مارافعیه که کل خاندان ازش میترسن بامنم خیلی رفتارای بدداشت امابعدازبدنیااومدن بچم یجورایی بچموبهانه کردم کوچیک ترین چیزی درباره دخترم میگفتن جوابشوبدمیدادم دیگ زبونشون روخودمم کوتاه شدالان همه ازاون میترسن اون ازمن
من چقدر جواب بدم ؟ یبار دوبار چقد
مشکل اینه شوهرم اینجوری عادتشون داده
ب اینجام رسیده ... دارم میمیرم از دستشون
فقط خدا از دلم خبر داره
تیکه هم میندازن؟
شوهر من اینجوری نیست
من یه کلمه چیزی بگم روزگارمو سیاه می‌کنه
اوناول نمیکنن شمابایدول کنیدشوهرت بایدجلوشون وایسته دعوامیشه قطع رابطه میشه بشه شماب اونااحتیاجی نداریدیمدت قطع رابطه کنیدخودشون سرعقل میان اومدن ک چ خوب نیومدنم ب جهنم حداقل راهتون ازشون جدامیشه
آره
بیخودی که دلم خون نیست ...
شوهر من میدونست من جواب نمیدم هی میگفت خودت جوابشو بده
الان من شوهرم تک پسر یه چیزی تو همین مایه هستن
همه چی بهشون نمیگیم یا توقع برمیدارن یا حسادت میکنن
مخصوصا زمانایی که من یا شوهرم یه کار متفاوتی در قبال خانواده من میکنیم هر چند کوچیک قشنگ حسادت میکنن
باورت نمیشه من شهرمم که میرم میذارمشون تو عمل انجام شده از قبلش بهشون نمیگم
شوهرم از من میگذره از بچمون میگذره
ولی از خانوادش نه
حتی اگه مقصر باشن حتی اگه باعث جداییمون بشن
چرابهش بگومگ خرجتومیدن ک انقدربهشون خائنی؟؟؟
میگه شوهرم جوابشونو نمیده و ازشون طرفداری میکنه بعد میخوای باهاشون قطع رابطه کنه؟؟
میدونم خیلی سختهه
خانواده شوهر من به این شدت نیستن ولی خب یه چیزی تو همین مایه هان
بعضی وقتا از حضورشون سردرد میگیرم
اونا کار خودشونو میکنن فقط من خودمو اذیت میکنم کاریم از دستم بر نمیاد
بنظرم توام خودت اذیت نکن خودتو با مسیر هموار بکن
اصلا من نمیگم با اون رفت و آمد نکنه یا ولشون کنه...
میگم چرا هیچی بهشون نگفته و منو که چند ساله عروسی کردمو یه بچه دارم ولم نمیکنن
چرا اختیارمونو داده دست اونا
نکنه زن و بچشوازدست میده میره میشینه ور دل ننش
بله دقیقا
بخدااگ ننش بتونه دوروزنگهش داره
شاید فهمیده ک خانواده زنش پشتش نیستن و خیالش راحته اینجوری میکنه
شوهرمو از خونه ام بیرون بندازن بازم ب چشمش نمیاد
شاید....
آخه واقعا هم نیستن...
بابام یه آدم بدتر از شوهرم....
🙂💔
پدرشوهرت زندس؟؟
دیگه خیلی می‌ترسه ازشون ....
اره
ای بابا😪
اونم مثل بقیه اس حتما
من پدرشوهرم خوبه
فقط گوشاش سنگینه زیاد هم صحبت نمیشیم
باورتون نمیشه دل مرده شدم ، حس و حال زندگی ندارم دیگه ، روحم مرده فقط جسمم زندس
بود و نبودش فرقی نداره
اونم از همه می‌ترسه از مادر شوهرم از دختراش از همه....
من پدرشوهرم فوت کرده مادرشوهرم تنهاس شوهرم میگفت مادرم منوازدربندازه بیرون ازپنجره میرم توانگارگربس😅😅ولی گذشت اون روزای کزایی الان هفته ای یبارمیریم خونشون شام دوساعت میشینیم بلندمیشه میگه بریم خونه من اینجاحوصلم نمیکشه باورکن یروزخسته میشه مطمئن باش
اینا اصلا بزرگ کوچک ندارن تو خانوادشون
مادرشوهرت تقریبا چن سالشه
پیره؟
نه ۵۵
ن میخوام بدونم مادرشوهرش تنهاس یانه
نه‌تنها نیست
مثل مادرشوهر من
مادرشوهر خیلییی پرتوقع هس
توقع داره ببریمش بازار
توقع داره برم خونش کاراشو انجام بدم
من خسته شدم... چند ساله دارم میکشم ازشون کاش حداقل شوهرم خوب بود میگفتم اونارو بیخیال مهم اینه که شوهرم انقد درک و فهم داره که خوب و از بد تشخیص بده
متاسفانه شوهرم نفهمه... هیچی رو نمیخاد بفهمه
مادرشوهرمن بامن بحث میکردبمن میگفت توواسه ماچی کردی انتظارداشت خونشوبسابم براش منم میگفتم هیچکارنکردم و نمیکنم مگ قراره چی کنم
چقدر خانواده شوهرت
خانواده شوهر منن
شوهر من می‌گفت مامانم هرچی بگه تو صورتت تفم بندازه حق نداری بهش چیزی بگی
من اصلا عادتشون ندادم ک خونشون رو تمیز کنم
فقط در حد ظرف شستن و سفره پهن کردن اینا
بعدش جنگ جهانی میشه
فقط بایدجلوشون وایستید شماجوابشونوبدیدحالاشوهره نمیده جهنم
من همیشه حس میکنم شما خیلی خانوم صبور و مهربونی هستی ..
نمیشه
چون شوهرم طرف اوناست
فقط خودمو سبک میکنم
آخرشم میگن چشمش کور مهم پسرمونه که طرف ماست
حالا ما هرچی دلمون بخواد ب زنش بگیم هر بلایی خواستیم سرش بیاریم مهم نیست که
پیش شوهرتونم زیادازشون بدنگیدغرنزنیدکه متوجه حساسیت شمانشه وگرنه مثل باتلاق میمونه هرچقدردستوپابزنیدبیشترغرق میشیدفقط رفتیدخونشون خیلی جدی و رسمی باشیداصلانخندیدتاباهاتون حرف نزدن حرف نزنیدخلاصه سرسنگین باشیدحرفی هم زدن بااحترام جوابشونوبدید
‌یه هفته مادرشوهرم کمر درد گرفت
من صبحا ساعت هفت ک شوهرم میرفت مغازه می‌رفتم خونشون کمکش میکردم تا شب
روز آخر بجای اینکه ازم تشکر کنه ک یه هفته از خوابم و زندگیم زدم رفتم کمکش
یه دعوایی کرد،اینقدر بهم تیکه انداخت
ک اومدم خونه اینقدر گریه کردم
به شوهرم گفتم من دیگه نمیرم
البته خودشم میفهمید ک نمیرم زنگ هم نزد
ن اون دوران ک شوهرم جوابشونونمیدادمنم جواب نمیدادم میومدم خونه سرش غرمیزدم میگفت خودت جوابشونوبده منم الان خودم جوابشونومیدم
همه راه امتحان کردم
قهر کردم تا طلاق رفتیم...
قهر کردم یه مدت خونشون نرفتم...
خونشون رفتم رفت و آمد کردم...
رفت آمد کم کردم زیاد کردم اصلا فایده نداره ک نداره
نمی‌دونم چرا اینجوریه....🥺💔😭
همیشه که شوهرت اونجانیس یاپشت تلفن ک میتونی جواب حرف ناحقشوبدی
عزیزم تا شوهرم طرف من نباشه بیفایدس ..
جوابشونم دادم هیچی ب هیچی
چون می‌دونن همه چی دست پسرشونه
یا مثلا یه بار از مسافرت برگشتن من رفتم خونشون واسشون غذا درست کردم
تو حیاط ماهی سرخ کردم انگار درست سرخ نشده بود
مادرشوهرم به حالت عصبانی گفت برو دوباره از اول سرخ کن خواهرشوهرم گفت برو ماهیتابه بیار خودم سرخ میکنم مادرشوهرم قبول نکرد ک نه همه جا بو میگره
آخر سر هم یه تشکر خشک و خالی نکرد
منم خیلی ازین کارا کردم
آخرشم گفتن وظیفته
شوهرم بمن ارزش و احترام نداد که خانوادش یاد بگیرن ب من و زندگیم احترام بزارن...
یجوری رفتار نکرد که یاد بگیرن دخالت نکنن دعوا راه نندازن
اره اصل کارشوهرته اماباورکن یروزخسته میشه ازدستشون توفقط صبورباش مطمئن باش ثمرش شیرینه من تجربش کردم الان انگارازاسمون افتادن زمین انقدرکه تغیرکردن جوری ک اصلاهیچ حرفوحدیثی بینمون نیس حتی مادرشوهرم بیشترطرف منومیگیره تاشوهرموانقدرک عوض شده فقط صبرکن و ب خداتوکل کن
مقصر فقط شوهرمه
آره تا شوهرت طرفت نباشه اوناهم هرکاری دلشون خواست میکنن
واگذارشون کن به خدا
اصلا حس کمبود دارم خیلی
همون ماهیتابه رو میکوبوندی تو صورتش که نقشش بمونه پشت ماهیتابه
الان اینقدر پشیمونم ک چرا کاری نکردم
باید ظرف ماهی رو میزدم میشکوندم بعد میگفتم از دستم افتاد
من آدمی بودم که از نماز و روزم نمی‌گذشتم...
نماز صبح که بیدار میشدم دنیا مال بود انگار...
کاری ب کار کسی نداشتم و ندارم...
ولی اینا یجوری عذابم دادن و بهم زخم زدن که از خدام نا امید شدم...
چون هرچی بلا سرم آوردن کاریشون نکرد... عذاب و رنج منو دید ولی برام کاری نکرد...
تابستون هم بود هوا گرم
الان یکساله که اسم خدا میاد دلم میگیره ....
نمیتونم بهم طرفش
میگم جدا بشم... از طرفی نمی‌دونم خانواده داغون خودمو چیکار کنم آخه
واقعا خیلی تنهام تو این زندگی...
نه از نماز و روزه ات دست نکش بخاطر اینا
من مطمئنم دیر یا زود خدا جوابشونو میده
چوب خدا صدا نداره
خیلی بدم میاد از بدبختیام بگم..
ولی امشب خیلی بهم فشار اومد
انقد گریه کردم نفسم در نمیاد دیگه
باید ظرف و میکوبوندی تو صورتش زمین که هیچه
مامانت چطوره؟
پشتت هس؟
آره واقعا
خانواده شوهرمن خیلی تودارن یعنی ازهیچکس تعریف نمیکنن خودشونوازهمه بالاترمیدونن بعد پدرشوهرم تازه فوت کرده بودبرادرشوهرم بمن گفت ازهمون راهی ک اومدی برگرداین حرف واسه ۸سال پیشه بعدیکی دوهفته پیش خواهرشوهرم میگفت برادرشوهرم گفته عروس ما(یعنی من)توکل طایفه تکه هیچکس مثل زهرانیس ببین بعد۸سال ب این نتیجه رسیدن بعدازیه عالمه حرف گفتن و دل شکستن الان ب این نتیجه رسیدن پس صبرکن خداهست
بگردم😢
عزیزم ولشون کن محل سگ بهشون نده سخته ولی شدنیه شوهرتم بزار موس موس کنه براشون تا موهاش رنگ دندوناش بشن ببینم کسی محلش میزاره یا نه
ادما اینطور باید بزاری خودشون بفهمن صدبار انگشت به چشمشون بره بعد مث سگ پا سوخته بیوفتن دنبال زندگی خودشون
من بچم دوماهش نشده بود یجوری دعوا انداختن تو زندگیمون یجوری شوهرمو پر کردن که منو فرستاد خونه بابام با یه بچه چهل و چند روزه ...
گفتن طلاقش بده شوهرم قبول کرده بود داشتیم جدا می‌شدیم
اصلا ب منی که تازه زایمان کرده بودم و بچمون فکر نمی‌کرد اصلا ...
مارو نخواست
آخرشم من باز کوتاه اومدم 😭😭
رفتی یا موندی؟
نمازوروزتوکارندارم ولی ب خداتوکل کن یروز دلشادت میکنه یروز خوشحالت میکنه روزی ک ارزشش ازهمه این روزابالاتره
🤣🤣امشب شمشیر از پشت بستم ادرس بدیذ برم همشونو قتل عام کنم کلثوم اکبری شدم
عجب اعجوبه ایه مادرشوهرت
آخه پسرت طلاق بگیره چی به تو میرسه؟؟
چطور خدا دلش برای من نسوخت
من حتی بخیه هام خوب نشده بود... سر این چیزا شیرم خشک شد
من تازه زایمان کرده بودم چرا کسی دلش برام نسوخت منو با یه نوزاد شوهرم از خونه پرت کرد بیرون
خدا چرا کاریشون نمیکنه
کجاخونه بابام؟؟ن نرفتم شوهرم نمیزاشت قهرکنم
خدا که می‌دونه من کسی رو ندارم پشتم باشه پس چرا هواسش نیست بمن
نه خونه خودت مگه برادرشوهرت نگفت نیا مراسم بابام تو رفتی مراسم یا رفتی خونه خودت
نمیتونم
از همه چی بریدم ناامید شدم دیگه
عزیزم ببخشید فضولی نباشی اهل کجایید
چطور تونست آخه
انگار جادو جنبلش کردن شوهرت
شوهرم اینجوری فکر نمیکنه که
میگه خانواده من بهترینن
میگه مادر من خیلی دوسم داره خیلی هوای منو داره
چطور مگه ؟؟
بعید نیست
نگارمن انقدرناامیدبودم میگفتم مادرشوهرم مگربمیره بامن خوب شه ولی خداجوری لالش کرد جوری چشمای کورشدشوبازکرد ک خودم الان باورم نمیشه چ برسه انتظارداشته باشم بقیه باورکنن
شوهر من آدمیه که هیچوقت سرش ب سنگ نمیخوره
د آخه اگه دوست داشت یکم به زنت احترام میذاشت
کاری نمیکرد تا پای طلاق برین
دلم گرفت برات کمتر کسی هست اینجوری با بچه چهل روزه ولی پناه تو هم بر خدا باشه ایشالله همه چی درست میشه
میشه برام دعا کنید
توروخدا 🥺🥺🥺
با گریه دارم تایپ میکنم
ممنون
به چس سگه بزار فکر کنه تو راه خودت برو بزار بچه ناناز خانواده باشه تو یه گوشه بشین نون ماستت بخور
ن خونه خواهرشوهرم بودیم این حرفوزد اخه وسط مراسمای پدرشوهرم بوداگ من نمیرفتم فامیلاشون میفهمیدن چیزی شده بخاطرهمین پشت حرفشونونگرفتن و بعدازاون روزبازشوهرم منومیبردخونه مادرش
خداروشکر باز
مادرشوهر منم الان خیلی تغییر کرده
انگار سرش به سنگ خورده
ولی بنظر من داره نقش بازی میکنه
وگرنه آدم بد ذات هیچوقت عوض نمیشه
تو که از اینده خبر نداری پیش پیش میگی
حالا خانوادش هیچی..
درد من شوهرمه که هیچوقت عوض نمیشه
خبر ندارم ولی میشناسمش
ان شاالله خدا دلشادت کنه
ان شاالله شوهرت عاقل بشه و بفهمه اونی ک تا آخر باهاش میمونه همسرشه
میدونی برام مهم نیس ک چطورفکرمیکنن چطورزندگی میکنن امازمان به تک تکشون ثابت کرد من کی هستم همین برام کافیه
نگا از یه جایی میفهمن اول اخر زندگی زن میمونه
اکثرا کسایی که زن اول طلاق میدن زن دوم میگیرن خوب میشن فکر کردی برا چیه؟
چون مدتی که بی زنن خونه پدرشون دیگه حرمت اولیه حفظ نمیشه زن میگیرن خفه میشن یا حدقلش دیگه به فکر طلاق و پشت خانواده گرفتن نیستن چون میمونن اونجا دیگه جایگاهی ندارن
خدا لعنتشون کنه ک اینجوری بین زن و شوهر دعوا میندازن
مادرشوهرم بمن گفت گمشو از زندگی پسرم بیرون
تو میری شوهر می‌کنی
منم برای پسرم یه زن دیگه میگیرم...
جیگرم سوخت این حرفو بهم زد حتی خجالت نکشید ب خودش اگه این حرفو نزنم اینا تازه بچه دار شدن از خدا بترسم...
میگفتی پسرت صدتام زن بگیره توفراریش میدی
میگفتی مگر سگا به پسرت بعد من زن بدن منم نمیدونستم تو دام شما افتادم
آره درسته...
یجوری زندگیم از چشمم افتاده که میگم همون طلاق بگیریم شوهرم بره یه زن دیگه بگیره
من که ازین زندگی هیچ خیری ندیدم
اگع پشتواته داری اگه میتونی اگه بچه رو خاستن از بچه دل بکنی و فکر میکنی زندگیت جای ادامه دادن نداره خوب میشه بهش فکر کرد ولی اگه مجبوری بسازی پس اسون بگیرش
شاید اون شانس داشت
چیزی که من هیچوقت نداشتم 🙂
زن دوم 😂😂
پشتوانه ندارم ..
از بچمم نمیتونم بگذرم.... 🥺💔
آره پاک شدن
این زندگی ادامه داره چه تو زندگی کنی و ادامه بدی چه ادامه ندی و افسرده بشی پس سعی کن راه خودت بری اگه میتونی کار کنی حرفه ای یاد بگیری همین کلی تو روحیت اثر مثبت میزاره
عزیزم پس بخاطر بچت تلاشتو بکن بالاخره یه بچه معصوم این وسطه
فقط به اعصابت مسلط باش حرص نخورقدرخودتوبدون ی مدت بهشون فکرنکن باشوهرت بحث نکن خودتوبزن ب بیخیالی بزاراونم فکرکنه توبیخیالشون شدی انقدربه خانوادش جواب پس بده تادورازجون جونش دربیاداخر یروز جونش ب لبش میرسه مطمئن باش ورق برمیگرده ب خداتوکل کن
فعلا که بچم کوچیکه نمیتونم کاری کنم
انشالله
از تو حرکت از خدا برکت
تو برو جلو تلاشتو بکن با یه بار دوبار صدبار شکستم جا نزن بیشتر تلاش کن تا اوشاع بهتر شه
من نه ساله وضعیتم همینه 😭
دیگه کی نمی‌دونم خدا میخواد برام کاری کنه
خودتوحرص نده باشوهرت دعوانکن بخدافقط دستوپازدن توباتلاقه بزارادامه بدن اتفاقاهروزدعاکن خانواده شوهرت بدترازاینی که هستن بشن انقدربدبشن تاصبرشوهرت لبریزبشه چون تونمیتونی مجبورش کنی اون خودش بایدبخوادتغیرکنه و اینکه خانوادش بایدصبرشولبریزکنن ازتوکاری برنمیادجزصبرکردن پس حرص نخور ولش کن
خدا کنه...

سوالات مشابه