Ooma
پرسش (1403/11/08):

بچه هااا یه چندتا سوال در مورد طلاق ازتون داشته م

سلام بچه ها من اگه بخوام از شوهرم جدا بشم چه راه های قانونی باید برم ،حضانت بچه مو چجوری بگیرمم ؟

انشالله که کار به اونجا نرسه عزیزم امیدوارم مشکلتون حل بشه 🤲🏻💚
فاطمه چیشده🥺
دیگه خسته م بریدمم
نمیدونم چیکار کنم ،خیلی به طلاق فک میکنم
از رفتاراش خسته ممم
عزیزم چقدر سخته تو زندگی با شریک زندگیت به بن بست برسی😓
بعید می‌دونم زندگی ما سرانجامی داشته باشهه
فقط تا ۷سال میتونی بگیریش
منو ،شوهرم اصلا شبیه هم نیستیم ،نه فرهنگی نه شخصیتی
😭 چقدر کم
عزیزم امیدوارم بهترین ها برات رقم بخوره و حال دلت عالی بشه
اگه حق و حقوق تو ببخشی شاید بشه
ولی اختلاف تو همه خونه ها هست
اگه میبینی بعد هردعوا باز به تفاهم می‌رسید نکن این کارو
دعوامون نشده ولی دیگه طاقت رفتاراشو نداااارم ،دارم از لحاظ روحی آزار میبینممم
اگه اینطوری باشه میبخشم
بچه درمیون نباشه راحت‌تر میشه رفت
بستگی ب شوهرت هم داره دیگ که بخاد بده یا ن
ببین بخاطر فارا تحمل کن
دختره
فردا پریود بشه به کی بگه
بلوغ بشه گرگ میریزه دوروبرش به کی پناه ببره .هیچ کس به اندازه ی تو امین وراز دارش نیست هیچکس
مشکلم همون
خیلی به فارا وابسته ست
فاطمه مهریه ت چیه؟
خانواده ات پشتت هستن؟ درآمد داری ؟ ب بعدش فکر کردی ؟
نمیدونم بانو
شوهرم هم دوستم داری هم آزارم میده
هم برام کار انجام میده هم باهام لجبازی می‌کنه
اعصابمو خرد می‌کنه بعد توقع داره من باهاش گرم بگیرم بخاطر محبت هایی که در قبالم کرده ،ادم خودشیفته ای
۱۵۰ تا سکه
برید مشاوره
هرمردی یه قلقی داره بالاخره
اگ واقعا میخوای طلاق بگیری باید بتونی ب بچتم فک نکنی چون مردا از همین مورد استفاده میکنن واسه اذیت کردن خانوما اینو یادت باشه
خانواده م پشتم هستن ، از لحاظ مالی شغل مستقل ندارم فعلا ، ولی ارث پدری گیرم میاد
دقیقا مخصوصا اگ بفهمه نقطه ضعف بچه اس
نمیدونم چرا عنوان تایپینگ دیدم بدون اینکه باز کنم حس کردم تویی فاطمه
انشالله که مشکلتون حل شه و اقا دست از بچه بازی و لجبازی برداره
چجوری بهش فک نکنمم
جونم به جونش وصله 😭
نمیشه من خودم میدونم چی میگی ولی وقتی میخوای تو این مسیر قدم ورداری باید اینارو بدونی ،بعدم اصلا نباید حق وحقوقتو ببخشی بالاخره تو زندگی توام سهم داری عمرتو میزاری
حق داری هیچکس نمیتونه
مرضیه عین بچه ها همه ش بهونه میگیره ،غر میزنه ،ایراد میگیره خستهه شدممم خب
بعدشم دست بالا میگیره
الان یه چیزی کرد بهونه ،میگه فردا می‌خوام برم سر کار،میگم فردا تعطیل چرا میخوای بری میگه وقتی زن بی عاطفه دارم بمونم خونه چیکار کنم
حالاا غروبش اعصاب منو به فنا داده
فقط به فکر شرایط روحی خودش مگه من آدم نیستم
فاطمه جان تاحالا مشاوره رفتین
من خیلی به طلاق ترسو هستم کاش اینقدر جسارت داشته م بهش فردا میگفتم از هم جدا بشیم
نه
بدرک بزار بره بخدا جات بودم سوالم نمیکردی
فقط می‌خوام اطلاعاتم کامل بشه بدونم که یه روزی جدی خواستم برم چیکار باید بکنم
من میگم تفاوت فرهنگی همه جا هست
ما مگه تو یه شهر ازدواج کردیم تفاوت نداشتیم
تو زندگی بلاخره باید تو همه مسایل یکی کوتاه بیاد تا بشه زندگی کرد
نه همیشه زن.و گاهی مرد
درک کنین از هم چی میخواین
من خودم خیلی مواقع لجبازی میکردم به یه چیزی نمیرسیدم اخم و تخم داشتم عصبی بودم.بعدها فهمیدم چقدر واسه موضوعات کوچیک و بی اهمیتی که شاید لذتش واسم یکی دوساعته بود زندگیمو خراب کردم
الان یاد گرفتم جاهایی نه شنیدم حق ناراحت شدن رو دارم ولی نمیتونم زندگی به کام بقیه تلخ نکنم.نشد نشد اشکال نداره.روز و ماه ها که ازم نگرفتن
ببین ماجراهای منو با شوهرم میدونی که
از مهر ماه برادر شوهرم برامون مشاور پیدا کرده از اون موقع اخلاقای شوهرم خیلی خیلی عوض شده نه به غذا گیر میده نه چیزی باورت میشه بعضی وقتا خودش شام درست میکنه
بزار بره چیکارش داری
اره واقعا مشاوره خیلی خوبه
خداروشکر که زندگیتون خوب شده
شوهر منم همین بود الان اینقدر عوض شده که اصلا باورت نمیشه
ما تا دعوا میکنیم میگم کی شبکاری میاد😄😄😄
خدارو شکررر❤️
ماشالله❤️
من شوهرم قبول نمیکرد بیاد مشاوره
من خودم رفتم چندین جلسه
دیدم چفدر فکرم باز تر شده
جلسه اخر که رفتم .مشاورم گفت من دیگه نمیببنم مشکلی داشته باشی و نتونی خودت حل کنی.هر دقت خواستی بعنوان دوست بیای باهم صحبت میکنیم‌ ولی درمانت تموم شد
از اون روز من خوشحال ترین بود
چون فکرم انقدری باز شده بود که خودمم حس میکنم میتونم مسائل رو خودم هندل کنم
فقط ذهن و فکر منو نسبت به مسائل باز کرد
چیزایی که واسه خودم بت درست کرده بودم و حس میکردم چقدر واسه دیگرانم مهمه .دیدم چقدر بی اهمیته
مگه دیگران به حال من فکر میکردن بعدا.عمرا
فقط خودم داغون میشدم
چه خوب
من یه بار رفتم قبل ازدواج مشاور چهار صفحه سوال گذاشته بود جلوم
دیگه نرفتم
مرضیه شوهر من بعد ده سال هنوز فرهنگ من رسم رسومات منو هضم نکرده ،هنوزم واسه هر برنامه ای ما میتینگ داریم بخدا اعصاب برا من نمونده ، ولی من با شرایط خانواده اون کنار اومدم بخدا تو این ده سال یکبار تو چشمش نزدم و از خانواده ش توقع نداشته م ...
تا جایی هم که تونستم در حقشون عروس خوبی بودم
برو با مشاور صحبت کن. راهنمایی بخواه
تورو خدا همینجوری زندگی هاتون نزارین خراب شه. هزار راه بزنید تا زندگیتون پایدار بمونه.
خداروشکر عزیزم
همه مردا یه خوبی بدی دارن
هیچکدوم فرشته نیستن.
و هیچکدوم از ما خانما صدرصد از شوهرمون راضی نیستیم
نه خیلی خوب بود خدایش
بعدش خواهرمو و داداش و زنداداشمم و دختر خالمم معرفی کردم پیشش رفتن
من جلسه اول فقط حرف زدم و گریه کردم
جلسات اخر فقط میخندیدم و حرف میزدم .خالی خالی شده بودم
من خودم خیلی وقت تصمیم دارم برم ولی هنوز نرفتمم
حتما برو اگه شوهرت نمیره حداقل خودت برو
چه خوب تهران هستی؟
ماهم همینیم فاطمه
ولی برای من دبگه اونقدرا مهم نیست.چون شوهرمم در قبال خانواده اش همینطوره.دویت داره جمع ما ۴ نفر اوکی باشه حال ما خوب باشه.هیچ چیزی به این حال ما ارجعیت نداره
منم همینو ازش یاد گرفتم
توام جایی میبینی داری اذیت میشی نرو.واسه خودت ارزش قایل شو
نه مازندرانم
قایمشهر
فکر کنم تو امل هم مطب داشته باشه
شوهر من تعادل ندارهه
یا خووب خوب یا بد
خودشیفته
زبونش تیز ،یه ناراحتی که تو ذهنش خیلی کش میده و اینقدر به من میگه تا اعصاب خودش راحت بشه ذهن من مریض
بعدم توقع داره من با یه اعصاب مریض بیام براش عاطفه خرج کنم ازش قدردانی کنم باهاش رابطه برقرار کنم
من آدم نیستم ،فولادممم
بخدا مامان خودش میاد خونمون ببینه شوهرم میخواد یه بحثی کش بده فرار می‌کنه که اعصابش خرد نشه
مرضیه منم یبار تو عقد رفتم مشاوره فقط گریه کردم اون جلسه و حرف زدم بعد آقاهه ی چند مورد بهم گفت بعد اون کلی عوض شدم و فقطم همون ی جلسه رو رفتم
این پیجشه
من خیلی اتفاقی تو گوگل سرچ کردم از صورتش حس خوبی گرفتم و نوبت گرفتم رفتم
این پیجشه من خیلی اتفاقی تو گوگل سرچ کردم از صورتش حس خوبی گرفتم و نوبت گرفتم رفتم
شوهر منم گاهی زیادی یه موضوعی کش میده.
من هیچی نمیگم کلا ساکتم.
قبلا ها بحث میکردم.
الان ساکتم دیگه خودش خسته میشه. ول میکنه.
الان ک میبینه من اهمیت نمیدم خودش هم کنار گیر میده
بخدا منم خانواده خودم برا مهم ولی شوهرم واسه من اعصاب می‌ذاره
حق داری مردی که دنبال بحث باشه هیچ جوره نمیشه تحمل کرد
واسه خودت راه فرار درست کن
برو حمام.برو ظرف بشور.میتونی برو بیرون یا پارکینگی یه هوا بخور
یا مستقیم بهش بگو حرف و رفتارت داره اذیتم میکنه بهتره موقعیت دیگه صحبت کنیم
کمتر گیر میده
مردا واقعا خاله زنک و رو اعصابن
میگم یوقتایی یه چیزایی یه تلنگر میشه واسه ادم.بفهمه چند چنده
منم در حد یک روز کش نمی‌دم ولی وقتی بشه دو روز ،سه روز به طرق های مختلف خب عصبی میشمم ،افسرده میشمم حتی اگه چیزی نگم
بعد توقع داره درکش کنم و بهش عاطفه تزریق کنم
بگو برو سرکار خوب میکنی جوهر مرد به کاره
حالا تو بگی برو نمیره ها کلا مردا همینن
میشه بدونم در حال حاضر چی گفته ک عصبی هستی؟
اگه اون میاد سمتت بزار بیاد توام میدونم اعصابت خرابه ولی سعی کن با ارامش.بهش بگی کازش اشتباهه.بگو ذهن زن ها با مردا فرق داره.بگو من الان نمیتونم بهت عشقی بدم
ازم انتظار نداشته باش
تو اول باید منو اروم کنی من این انرژی رو باید از تو بگیرم که صدبرابرشو بهت بدم
عزیزم مشاور خیلی خوب بهت راهکار میده اول خودت برو بعدا شوهرت رو ببر،واقعا یکی از دوستام تا مرز طلاق پیش رفتن ،یه مشاور بهشون معرفی کردم مشکلشون حل شد بعدش خیلی ازم تشکر کرد ،همه ما صد در صد نیستیم ،امیدوارم مشکلاتتون حل بشه و کنار دخترت بهترین روزها رو بگذرونی ....
‌سه روز داره اعصاب منو خرد می‌کنه بخاطر شهر من که میخوایم بریم
واای دور ،خانواده تو باید شرایط منو درک کنن ،خیلی هزینه آور بخاطر یه مراسمی باید این همه راه بریم ،خسته شدمم از اختلاف فرهنگی
سه روز خوب مغز منو پاشون کرده بعد اومده خونمون یه حالتی که من باید درک کنم ،رفته دنبال سرویس کردن ماشین برا رفتنمون ناراحتیش ،منم اعصابم خرد بود
دست بالا گرفتهه چرا نیومدی باهم رابطه داشته باشیم من دیگه باهات رابطه برقرار نمیکنم 😐😐 فردا هم میخواد بره سر کار میگم چرا میخوای بری
میگه وقتی زن بی عاطفه دارم بمونم خونه چیکار
ساعت گذاشته بره
گفته م برو نهارم واسه من بیار
اون نشون میداد که دوست داره بیاد سمتم من گرم نگرفته م چون اعصاب نذاشته برام
مرسی عزیزم
منم میرم مشاوره
تو که اصرار داری بیاد شهرت چشم پوشی بکردی این مدت رابطع برقرار میکردی
فاطمه شوهر تو ازون ادماست ک اول غر میزنه بعد همون کاری ک خاستی رو انجام میده درسته؟
اره
کلی غر میزنه ،اعصاب منو خرد می‌کنه
ولی در آخر کاری که من دوست دارم انجام میده
ولی چه ارزشی داره اون کار
وقت نشده ،این دو سه روز همه ش درگیر بازار بودیم ،امروزم خودش خسته بود گفته م بمون برا فردا که هم من اعصابم آروم بشه هم خودش خسته نباشهه...
که بهش برخورده بره سر کار
شوهرت ببخشید کور بوده اونموقع که اومده خواستگاری نمیدونسته شما شهر دیگه زندگی میکنی؟
یا توقع داره نری پیش خانوادت

والا اگه جاتون عوض میشد تو شهر شما زندگی میکردین و برا رفتن پیش خانواده اش هر دفعه همینجوری مثل خودش رفتار میکردی زهرش بشه میفهمید ی من ماست چقدر کره میده
واسه کاری که وظیفه اشه انجام بده بهش باج بده؟
با رفتن من مشکل نداره
ولی خودش میخواد بیاد میتینگ داریم
منم نمیشه تو هر مراسمی خودم تنها برمم
همه ش میپرسن شوهرت کجاست
ببین ما تو این چندوقت این اخلاقشو فهمیدیم تو چرا تو ده سال نتونستی این اخلاقشو درست کنی یا باهاش کنار بیای؟؟؟ باید یکمم ب خودت ایراد بگیری آخه اخلاقی نیس ک درست نشه و تو همش بخاطرش اعصابت خرد باشه
اونکه در آخر کار دلخواه تورو میکنه پس بزار اینقد غر بزنه تا جونش بالا بیاد
مهسا خب اعصابم خرد میشهه
فک کن یه نفر تو سه روز هی غر بزن از رسم رسومات ،شهرت ،دوری ،شرایط اینا ایراد بگیره
منت بذاره
واقعا هیچ ایده ای برا درست کردنش ندارم مگه اینکه برم مشاوره ...
الان شما بگی من باهات نمیام خونتون خودت تنها برو مشکلی نداره کنار میاد؟
خونه مادرشوهرم منظورتون؟
من باشم همون اول غر زدناش میگم میخاستی زن از شهر دیگه نگیری گرفتی چشمت کور دندت نرم جورشو بکش😒
دیگم ب بحث ادامه نمیدادم و بحرفش گوش نمیکردم
اره
یا وقتی غرزدناش تموم میشه میگم خوب تموم شد؟ خالی شدی؟ حالا ناهار بیارم؟ چای بیارم یا ....
لابد برا این‌موضوع خسته نیست تو کاریت نبود بهش
تبصره می‌ذاره میگه چون خانواده تو دورن من نمیتونم بیام ولی خانواده من نزدیکن
در کل خیلی به روابط خانواده خودشم پافشاری نمیکنه من خودم چون تنهام رابطه دارم با خانواده ش
منم بهش همه اینارو میگم
ولی بعضی اوقات آدم خسته میشه کم میاره تو مسیر زندگی
منم باید همین کار کنم
غر میزنه برم خودمو سرگرم کنم تموم که شد بیام پیشش
مثل اینکه خسته نبوده
شوهر فاطمه زیادی رو مخه و متاسفانه درک نداره راه دوره دلش اونجاست
فاطمه هم این مدت میگه باید باهام بیاد چون اقوام همش سراغ میگیرن چرا شوهرت نیست تنها میای
منم گفتم واسه بردنش اونجا کوتاه بیا و فعلا اون رو زین سواره
و الا منم موافق نیستم یه زن خودشو کوچیک کنه

کاملا حق داری من اعصاب یک ساعت غر ندارم چه برسه سه روززززز😢
همشون همینن تا دم گور فعالن 😂😂😂😂😂
دلیل نمیشه
اتفاقا چون خانوادت دورن باید بیاد
مگه سالی چند بار میرید
یا چند بار مراسمی موقعیتی پیش میاد
هر کسی دیگه ای هم باشه توقع داره همسرش کنارش باشه

بنظر من اصلا به دوری و نزدیکی ربطی نداره
والا من اگه بودم و همسرم به هر بهانه ای نمیخواست تو مراسمات ما شرکت کنه منم دقیقا همینکارو میکردم تا متوجه بشه که چقدر سخته تنها حاضر شدن تو جمع
و اهمیت ندادن به خانواده طرف مقابل
فاطمه حق تیر داری
خلاصش کن
فکر کنم یکی از دلایلی که دادگاه بچه رو میده به مادر شاغل بودن مادر هست
و اینکه اگر پدر اعتیاد یا سابقه اعتیاد داشته باشه نمیتونه حضانت رو داشته باشه
نه من شاغلم
و نه شوهرم معتاد
و اینم میدونم دختر بچه بعد از ۹سالگی میتونه انتخاب کنه که پیش کی میخواد زندگی کنه
میشه بگین اسم دکترتون چیه؟
کاش میشد
نگار کاش همیشه بد بود ،کاش دست بزن داشت ،اینطوری همیشه آدم تو دودنگه میدون
بلاتکلیفی خیلی بد...
نه اینجوری نگو خدانکنه همسرت در این حد عذابت بده به گفته خودت یه سری اخلاق های بد داره که نمیذاره کنار و همیشه خوب نیست
ولی بخدا شوهرای ماام همیشه خوب نیستن
همیشه عاشقانه رفتار نمیکنن
یه وقتا داد میزنن یه وقتا عصبی هستن یا هرچی
فاطمه همه ادما اخلاقا چرت و پرت دارن
با اخلاقاش به نظرم کنار بیا و سعی کن ندید بگیری اینطور راحت تره برات
من خودم چهار ماهی یکبار میرم ،شوهرم قبلنا با من میومد الان جدیدا میگه من سالی یکبار میام
واسه مراسماتم که شکر خدا نمیخواد بیاد باید به زور ببرمش
الان واسه چهلم ،سال بابام نیومده ،زشته واسه ولیمه مامانم نیاد
بعد همه با شوهراشونن من حس بد میگیرم
فکر نکن حالا همه شوهرا گل و سنبلن نه خاهر چنین چیزی نیس
درباره اینا باهاش حرف بزن یا رفتار متقابل نشون بده که بدونه چقدر کارش بد و زشته
فاطمه به نظرم وظیفشه برا مراسمات بیاد هرچقد دور هر چقد سخت و هزینه بر
بالاخره مرد توهه و یع وظایفی در قبال خانوادش داره
فاطمه وقتی میرید شهرتون. خانواده ات بهش احترام میزارن. یا کم توجهی میکنند؟ شاید ب خاطر همین باشه ک خیلی دلش راضی نباشه بره شهرتون
شوهرم اخلاقای خویش خیلی خوب ولی بدشم خیلی بد رو مخ
اخلاقای خاصی دارههع
در جریان اخلاقای تو مخی همسرش هستم
و بنظر من این لی لی ب لالاش گذاشتن باعث همه اینا شده

اگه نه که بعد ده سال با اینهمه از خودگذشتی باید ی تغییری تو رفتارش میداد
نه ک روز به روز بدتر بشه
و واسه اینکه زنش بخواد بره پیش خانوادش اینجوری داستان درست کنه و اعصابشو بریزه بهم

تو زندگی مشترک همه چی باید دو. طرفه باشه
نمیشه که من چون خانوادم نزدیکن باید رفت و امد کنیم

اما خانواده تو چون دورن من نمیام

تو با اخلاقای بد من کنار بیا
اما من هیچ تلاشی واست بهتر شدن رابطه مون نمیکنم
شوهر منم همینه والا ولی میسازیم باهم چون منم صد درصد اخلاقایی دارم که به مزاج اون خوش نمیاد
من توقع همیشه عاشق بودن ندارم
فقط کاری نکنه که روحیه م به فنا بره
حس غریبگی بکنم
دقیقا خستگی ،هیچی نمیشناسن
منم کاملا مخالف این اخلاقش هستم شاید اگر همسرش این اخلاق رو ترک کنه چهار رفتار و اخلاق دیگه اش هم به چشم فاطمه نیاد
میگم سفت و سخت یه مدت طولانی بهش بفهمونه چقدر این اخلاقش اذیتش میکنه شاید بد باشه طرف ولی از سنگ که نیست که
😳😳😳😳
اخه مگه میشه چهلم بابات باشه و شوهرت نیاد
خیلی زشته واقعا
بی احترامیِ اول ب شما بعدم ب خانوادت

واقعا میشه همچین بی احترامی رو ندید گرفت؟

اتفاقا بنظر من واسه سر زدن و رفع دلتنگی نیاد هضمش راحتتره تا اینکه بخواد واسه همچین مراسمات مهمی نیاد
من خیلی وقته دارم نادیده میگیرم اگه اینطور نبود ده سال باهاش زندگی نمیکردم
سلام عزیزم منو همسرمم از یک شهر نیستیم و تهران زندگی می کنیم..دوازده ساله ازدواج کردم کلا همسرم دو بار اومده شهر ما،، من و خانوادم اصلا و ابدا از نیامدنش ناراحت نیستیم میگیم هر طور راحته باشه در حالیکه من همیشه دیدن خانوادش که شمال هستن میرن و اصلا هم ناراحت نیستم...بنطرم تو این مورد زندگی رو اصلا سخت نگیرین
از در دوستی وارد شو مثلا هر حرفی که تو دلته رو کاملا اروم بهش بگو
در اخرم دیدی میخواد بحث کنه بگو من این حرفارو نزدم که باهات دعوا راه بندازم اینا چیزای هستن که اذیتم میکنن ازت میخوام که باهام همکاری کنی و درکم کنی بهش بگو خودتو بذار جای میری مراسمی جایی ولی همسرت هیچ وقت پیشت نیست بگو چرا باید همیشه منو تنها بذاری
داداش بزرگم واسه سال بابام خیلی عصبانی شد که شوهرم نیومده من پیش شوهرم چیزی نگفته م ولی کلی حرف زد که شوهرت بیاد سرفرازی تو
به خودش واگذار میکنم نمیاد ،زورشم میکنم از بس غر میزنه دیوانه ت می‌کنه چون دلش نیست ....
من مثلا همسرم گاهی سمت خانواده خودش هم نخواد بیاد میگه تو رو برو میگم عمرا بدون تو کجا بلند شم برم از این لحاظ واقعا حق داره از همسرش دلگیر باشه
عزیزم دو سال پیش مادرم از مکه اومد برای ولیمشم همسرم نیومد من و خانوادم اصلا به روی خودموک نیاوردیم
یه چی بگم ناراحت نمیشی از دستم؟
واسه مامانم گفته م اگه نیاد منم نمی‌رم اصلا به فکر سربلندی من نیست 😐
نمیگه زشته ،جالب مامانشم بهش هیچی نمیگه که باید بری زشته 😐
پسر خاله شم همین ،زنش مرندی اصلا واسه مناسبتا نمیره فقط سالی یکبار 😐
این قبلا اینطوری نبود جدیدا شده لنگه پسرخاله ش
مگه باید زورش کنی!!!
خودش باید شعورش بکشه که باید تو همچین مراسمی کنار زنش و خانوادش باشه
بگو عزیزم ؟
نه دیگه یعنی چی واسه مراسم پدرت نیومد واسه اینم نیاد
به مادر شوهرت گفتی دراین مورد باهاش حرف بزنه؟
دقیقا
بحث منم این سه روزه باهاش همین
میگم اصلا باید خودت احساس مسئولیت کنی که مراسم مادرزنت اصلا من نباید بهت بگم
چقدر که تو بی تفاوتی
چقدر که مامان من تو جون ما رسیده
من حس میکنم تو از جر و بحث باهاش میترسی از قهر کردن باهاش میترسی برای حفظ رابطه تون کوتاه میای یه چند روز که این موضوع یا قهر رو ادامه بدی باور کن میفهمه کارش خیلی زشته
خدایی شوهرت باید از خودش بدونه سرزدنی بخوره تو سرش حدقل برا مراسما باید بیاد بابا این همه ادم زن از شهر دور بردن اینم یکیشون
آخه فقط ولیمه نیست
مراسمای بابامم نیومده به جز خاکسپاری
خدایی انتظار داری مادرشوهرت بهش بگه باید بری؟
دقیقا
چون اگه مامان من بود می‌گفت به پسرش چون جوونا یکم خامن نیاز به هل دارن
منم همین بودم متاسفانه
چرا من میگفتم شهر دورم غریبم با شوهرمم قهر باشم چیکار کنم
این تنها زنش راه دور ،خانواده منم باید درک کنن
اصن خانواده تو بگن نیاد بخاطر دوری خودش نباید شعور داشته باشه بره؟
والا از تعریفایی که از مادرشوهرت کردی من که انتظار نداشتم بخاد هل بده پسرشو
همسر شوهرخواهرم یه جورایی مثل شوهر فاطمه هستش اون حتی زنشو زیاد نمیاورد نمیذاشت خودشم تنها بیا بعد مادرشوهره هی نشست با پسرش حرف زد ادم شد
نمیگم با قهر ببرتش که،میگم‌قبل از مهمونی و رفتن به خونه مادرزنش باهاش یه کم سر سنگین بشه و بهش گوش زد کنه که من در کنار تو باشم میرم شهر خودمون تو نباشی اصلا نمیرم یا هرجور که رگ‌خواب شوهرشه
خانواده من براشون خیلی مهم حضور شوهرم
بی احترامی میدونن
کلااا مراسمات برا ما مهم ،حالا همه شو نیاد یکیشو باید بیاد
خوب فاطمه مادرشوهر اون به روش دیده که بهش گفته اونم بزرگی کرده حرف زده از تعریفا فاطمه که از مادرشوهرس میکرد مشخصه اصن نمیگش برو
نداااره
جدیدا یه مود مسخره پیدا کرده
من جایی بهم خوش نگذره نمی‌رم ،شهر من بهش خوش نمیگذره نمیاد ،سمت خودشونم همین جایی حال نکنه نمیره 😐
نمیکنههه
فقط پسرش تایید میکنه
میشه اسمش رو بگی عزیز؟
شوهر منم همینه ولی من مشکلی با این قضیه ندارم
خودم ولی میرم جایی که دوست داشته باشم
بالا فرستادم
مریم نازیان
دقیقا من قبلنا خیلی بحث میکردم الان حوصله م کم شده سعی میکنم کوتاه بیام بیشتر
منم نمیگم همیشه بیاد ولی واسه مراسم مادرزنش که باید بدون نگفت بیاد
یا مراسمات پدرزنش
من اون موقع بیشتر از همیشه به شوهرم نیاز داشتم نبود کنارمم
تا همین الانم خیییییلی کوتاه اومدی

یکبار برای همیشه تکلیفتو باهاش روشن کن سر این موضوع
بهش بگو من اگه میخواستم فقط سایه سر داشته باشم که میرفتم زیر درخت مینشستم دیگه شوهر نمیکردم
تو شوهر منی همون طور که تو از من انتظاراتی داری منم از تو انتظار دارم
اگه قراره تو این زندگی خواسته های من،احترام به من، و دلخوشی های من نادیده گرفته بشه
پس تو ام از من توقعی نداشته باش
خب از همین سو استفاده کرده
سلام تفاوت و دعوا تو همه خونه هاست
طلاق آخرین مرحله است
لطفا از روانشناس کمک بگیر نتیجه میگیری إن شاالله
کاملا حق داری فاطمه
ادم ها باهم فرق دارن
انتظارهایی که من از شوهرم دارم قطعا باهات فرق داره درکت میکنم چی میگی و چی میخوای کاملا هم حرفت منتطقی
من جای تو بودم این مراسم رو بدن اون میرفتم و تا وقتیم نیاد دنبالم برنمیگشتم.
اولش میخواستم بنویسم که اشکال نداره؛ و کنار بیا و خودت هرجا خواستی برو. ولی وقتی دیدم مراسم پدرت نیومده خیلی عصبی شدم.
همسرت کاملا داره از ترس تو سو استفاده میکنه. اگر یه بار برای همیشه بفهمه که قراره خیلی موضوع جدی بشه دست برمیداره از این کارش.
حتما هم خیلی جدی متوجهش کن که خانوادت کشته مرده اون نیستن؛ تو خودت چون دوسش داری میخوای روزای خوب و بد پیشت باشه
و صد البته که مشاور بهترین گزینه است
والا خانم گل جون اگه شوهر من بود با شمیشیر زرو دوشقش میکردم😂😂😂😂😂ولی این تفلون نچسب الان شوهر فاطمه س و برا ولیمه بیچاره مجبوره آقارو ماساژ بده و ناز بکشه
بخدا بجان دخترم اگه من جا فاطمه بودم نمیبردمش😂😂😂😂رک به اقوام میگفتم گم بشه بره
😂😂😂
این تافته جدا بافته س
اگه رفت نخ کش میشه
من یه زمانی با شوهرم به اینجا رسیدیم
گفت من نمیام خونه اونا
مامان بابامو می گفت
گفتم نیا کار به جایی رسیده بود که می گفت میام اونجا من می گفتم نمی خوام اصرار کردی فکر کرده چه خبره
نبرش محلش هم نده
اینقدر از دستش خسته م که دوست ندارم فردا خونه باشه کل روز ،سر کار بره راحت ترم مغزم در امان ...
با این کاراش رفتاراش حتی داره جلو پیشرفت منو میگیره الان من چند روزه درست درس نخوندمم ،یه محبتی میکنه ولی میزنه زیرش همه چی خراب می‌کنه هم منو ناراحت می‌کنه هم کار خودشو بی ارزش میکنه...
مرسی عزیزم
کاش شوهرمم حرفامو میفهمید
بهش میگم تو داخل مراسم کنار باشی سربلندی من میگه تو فقط بخاطر ناراحتی مامانت منو میخوای بکشونی
باهاش منطقی حرف میزنم احساسی جواب میده باهاش احساسی حرف میزنم منطقی جواب میده بعضی وقتا درمونده میشم مقابلش
اگ بری تو نامه تمام حرفایی ک ب ما زدی رو ب خودش بزنی یا تو تلگرام یا اینستا واسش تایپ کنی بازم متوجه نمیشه ؟
متوجه میشه فوق‌العاده آدم باهوش زیرکی
ولی عکس من حرف میزنه
در حدی زیرک از چهره من میفهمه ناراحتیم چیه
خب وقتی میفهمه باید بدونه چ جوری باهات رفتار کنه ،اونجوری ک بدتر هرست میده 😐
آدمی که خودشه بزنه به خواب نمیتونی بیدارش کنی صدق میکنه واسه شوهر فاطمه
میخواد حرصم بده ،وقتایی که ناراحت با حرص دادن من خودشو خالی میکنه
خدا بهت صبر بده عزیزم 🥲
من خودمم دوست ندارم بیاد
با همه اینا من اصلا ناز کشیدنو پیشنهاد نمیکنم
خود طرف باید شرایط همسرشو در نظر بگیره
شعور و درک تو رابطه خیلی مهمه

تا حالا که با سلام و صلوات باهاش راه اومده چه گلی به سرش زده اخه
برا شوهر من فقط شعور درک یکطرفه معنا داره تو رابطه ،فقط از همه طلبکار
اونو دیگه بابد بیارنش اوما تا خانمای اومایی حسابرسیش کنن وگرنه از فاطمه جون کاری بر نمیاد
شوهرت خیالش راحته که هیچ کاری نمیکنی ، از سکوتت نمیترسه ، از خشمت نمیترسه ، براش قابل پیش بینی هستی
من بودم یه کلام دیگه در مورد این موضوع حرف نمیزدم و میرفتم شهرم ، ولی طوری که بترسه که بعدش قراره چی بشه ، شایدم بعدش کاری نمیکردما ولی اون ترسو تو جونش مینداختم
به نظرم این جسارتو نداری ، هرچی خواستی یا التماسی بوده یا فقط رو مخش بودی
و نهایت قهرت اینه که ناز کنی و بهش ندی
که بدترین عکس العمله ، یعنی که انگار تنها سلاحت همین رابطس
خلاصه و مفید
شاید یه جایی گفتی من پیش خانواده م خجالت میکشم وقتی نیستی اونم حس کرده اونا واست مهمترن تا شوهرت
باید متوجه اش کنی که درسته شاید راحت نباشی باهام بیای ولی من دوست دارم بعنوانوشوهرم بعنوان پدر بچم کنامون باشی و بهت افتخار کنم
بالا ببرش این حس قدرتمندی بهش بده که واست مهمه
من تاپیک های شمارو دیدم و اینکه ذکر کردید همسرتون توقع داره خانواده شما از لحاظ مالی زیاد به ایشون رسیدگی کنند،
ایشون کاملا متوجه رفتارهاش هست قطعا بعد از ده سال میدونه حس شما و مناسبات خانوادگی چطور هست.
من با نظر خانم فرزانه موافقم، یا یک مرتبه جدی پیش برید که رفتارش رو تصحیح کنه یا اگر روندش این هست شما هم باهاش طی کنید که نمیتونید هر هفته پذیرای مادر ایشون باشید و اگر میخواد روابط حسنه باشه همه چیز دو طرفه هست، پیش خانوادتون هم اعلام کنید که از همسر شما توقعی نداشته باشند،شما مسئول لاپوشونی رفتار ایشون نیستید هرچی که هست رو بدونن و شما خودتون رو بین خانواده و همسرتون قرار ندید

سوالات مشابه