Ooma
پرسش (1403/10/27):

ماجرای شوهر و‌رفتارهای مزخرفش

سلام بچه ها،فردا تولد ۵ سالگی پسرمه،پسرم دو تا خاله داره ی عمو، خیلی دوسشون داره،عموش شهرستانه،هرنوقع میریم اونجا اکثرا میبرش پارک میگردونش یا باهم یا تنهایی...خاله هاشم دوسش دارن،ولی خب خیلی بهم نزدیک نیستیم تا حالا نشده مثلا دستش بگیرن ببرن بیرون،حالا فردا تولدشه ،خانواده خودمو خواهرامم دعوتن،یکی ابجیام همیشه میگف خیلی دوس دارم ببذمش بیرون یکم دوتایی بگردیم اگه میشه بزار قبلش بیام ببرمش بگردیم بریم خرید هرچی دوس داره کادو‌بخرم بعد بیایم خونه شما سورپرایزش کنید،منم تو واتس اپ گفتم اوکی،حالا امشب شوهرم چتمون خونده میگه چرا بدون اجازه از من کفتی باشه بهش،من باباشم باید قبلش از من‌اجازه بگیری،در صورتی ک همیشه با عموش میره بیرون اصلا کسی از من اجازه نمیگیره،حالا‌گفت بکو نه نمیاد باهاتون بیرون،یعنی کار غلطی کردم من؟

نمیخواست اجازه بگیری ولی بهش خبر میدادی ، اون الان بیشتر بهش برخورده چرا بیخبره لج کرده
من بودم با شوهرم هماهنگ میکردم
نمیدونم کار غلطی کردی یا نه
بهش میگفتی بهتر بود
حالا بهش بگو توهم بدون اجازه من بچه رو میدی ب عموش مگه من چیزی گفتم تاحالا
بگو حالا خوشیمونو خراب نکن
میخاستم بگم مشغول کارای تولد بود یادم رفت
بگو چون جز بخشی از کارای تولد بود دیگه فکر مردم هماهنگیش با من بود.
میخواستم بهت بگم حالا .
بهش میگفتی بهتر بود.
شوهر منم بهش برمیخوره اینجوری
چرا شوهرت چتاتو با خاهرت خونده؟
چون فضوله
به نظرمن که مسئله ای نیست که بخاد ناراحت شه
بنظرم باهاش زبون ب زبون نکن.
بگو حالا پیش اومد. هواسم نبود درگیر تولد بودم. دیگه بی‌خبر نمیزارمت
بدم اومد منتشو بکشم،ب خواهرم گفتم نمیخواد ببریش بیرون
حالم بهم خورده ازش
چی بگم برای من خیلی عجیبه شوهرم اصلا گوشیم نمیره بهرحال بین دوتا خاهر حرفای خصوصی پیش میاد
قبول دارم ،خودشو همه کاره میدونه
به خاهرت یجوری میگفتی ناراحت نشه مثلا میگفتی بچه یه کم حال نداره مینرسم مریض شخ
بگو بیشتر به خاطر اینکه بره بیرون و اومدنی سوپرایز شه گفتم ببره بیرون بعدم کلی کار داشتم آخر شب میخواستم بگم بهت
شوهر من میپرسه با خواهرت چی گفتی براش تعریف میکنم چیزایی ک خیلی مهم. نیس. چون حساس نشه
حالا واقعا نمیخاستی بهش بگی؟
خو فردا میومد میدید پسرت نیس ک بدتر میشد
بنظرم باید بهش میگفتی ک برنامتون چیه
نه بابا چرا نمیخواستم بگم،امروزم یادم رفت بکم
اصلا انقد اعصابم خرد شد هیچیم ب فکرم نرسید بهش بگم ...فقط گفتم ی دفعه دیگه باهم برید بیرون
خوب همینو بهش میگفتی یادم رفت بگم
بعدم حساسیت نشون نمیدادی
مردا رو بچها حس مالکیت دارن😑 چون حس کرده میخاستی بیخبر ازش اینکارو کنی بهش برخورده
حالا اعصاب خودتو خورد نکن واقعیتو بهش بگو شاید از خر شیطون بیاد پایین قبول کنه اگه نکرد هم خودخوری نکن
آخه واقعا هم چیز خاصی نیس همونطور که با عموش میره با خاله اش هم بره بیرون
گفتم ،قبول نکرد،منم دیگه منتش نکشیدم
زیادم حساسیت نشون نده ک چرا عموش ببره خالش نبره مردا بدتر لج میکنن
مردا واقعا بچه هستن بعضی وقتا الکی حساس میشم اصرار هم کنی بدتر لج میکنن
یبار با عموش خاست بره توهم ادا بده😑
😐چرا باید نذاره خب بچه توام هس اختیارش دست خودتم هس
به نظر من که با عموش که مقایسه نکن قضیه رو.
به نظر من زیاد قضیه رو کش نده که پر رنگ بشه براش.
ساده رد شو ولی بزار یه جای دیگه چند وقت دیگه بهش بفهمون که بچه دوتاتونه و تو هم صاحب نظری
اصلا با شوهرت بحث کل کل نکن ،فردا هم جشنتون خراب میشه یه سری مواقع آدم باید کوتاه بیاد حتی اگه بدون حق باهاش
بهش بگو درگیر کارا بودم فراموش کردم بهت خبر بدم
یا بگو چون با عموش می‌رفت بیرون مشکل نداشتی گفته م شاید با خواهر منم بره مشکلی نباشه
یا مثلاً هندونه بذار زیر بغلش بگو من میدونستم تو شوهر فهمیده عاقلی هستی همیشه تو زندگی به نظراتم اعتماد داری دیگه نگفتم حالا اگه ناراحت میشی دفعه بعدی باهات مشورت میگیرم....
باید اول بهش میگفتی
من هرچیزی ک در رابطه با بچمون باشه هرکسی هم باشه حتی مادرم میگم به باباش بگم خبرمیدم
بیرون بردن بچه چه از طرف خانواده پدر چه مادر مسئولیت داره بهتره بهم بگید و در جریان بزارید همو
همین مطلع کردن یعنی دورازجون اتفاقی براش رخ بده بیوفته زمین یه خراش برداره ازقبل این احتمال رو میدادید و داستان نمیشه.
رو گوشیتم قفل بزار وقتی به حریم شخصیت ورود میکنه.
و اینکه میتونی به خواهرت بگی باباش گفته میخواد ببرش خرید یا ارایشگاه یادم رفته بهش بگم تو میبریش بیرون برنامه ریخته. انشاءالله بعد تولدش یروز باهم برید بیرون.
بزار فردا به خوبی بگذره بینتون بحث نباشه بخاطر بچه.
و بعد تولد بگو هروقت هرکسی چه از طرف من یا شما
خواست بچه رو ببره بیرون باید همو مطلع کنیم.اینو یه قانونش کنید براخودتون. که هر دو صاحب نظر هستید و بچه هر دو شماست. چقد خواهر زاده هامو میبردم بیرون یادش بخیر داماد خوبی داریم قدرشو بدونیم خودش امادش میکرد میوردش پیشم که ببرمش بیرون.
شاید سن خواهرت هنوز کمه برای اون ترسیده
یا پسرت حرف شنوی از خوهرت نداره
یه چیزی هست که نمیذاره وگرنه فرقی نداره خاله و عمو
سن خواهرم کم نیست خودش ازدواج کرده، بهش گفتم میگه نه کلا نمیخوام باهاش بره بیرون،کلا انکار مشکل داره و خوشش نمیاد با خواهرم بره بیرون،در صورتی ک خواهرم و شوهرش خیلی پسرم رو دوست دارن،میخواد فقط منو اذیت کنه میفهمم ،ادم مزخرفیه
فقط من نمیدونم ازین ببعد عکس العملم چی باشه،چون عموش همیشه خیلی راحت پسرمو میبرن بیرون ،من هیچوقت مشکلی نداشتم،اصلا فکرسم نمیکردم سوهرم اینطور رفتار کنه
فعلا سر اینکه میاد سراغ گوشیت چتات میخونه عصبانی باش
بگو یه وقت یه عکس میده یا حرف خصوصی میزنه رفتارت درست نیست
اصلا کار اشتباهی نکردی از نظر من ولی بعضی اقایون ادعای رئیس بودن دارن همه زحمتا با مادر هس انوقت برا یه بیرون رفتن بچه باید اجازه بگیری والا حرف زور میزنه
به نظرم همین الان به خواهرت بگو که شوهرت خوشش نمیاد تو تنهایی ببریش بیرون
که دوباره فردا و پس فردا خواست تو رو بمونی که چی بگی یا که همش باید دروغ بگی
همون اول قال قضیه بکن
بعد هم از خدات باشه نزاره بره
خدایی نکرده فردا و پس فردا یه اتفاقی بیفته چیکار میخوای کنین؟
اره بچه است ممکنه هرجایی باشه اتفاق بیفته ولی اینکه دست خانواده تو باشه و خدایی نکرده چیزی بشه من یکی نمیتونم هضمش کنم

سوالات مشابه