Ooma
پرسش (1403/10/19):

درد و دل کردن با مادران

سلام دوستان
من 4ماه و نیمه که به لطف خدا مادر شدم از وقتی پسرم به دنیا اومده حس میکنم رابطم با همسرم خیلی سرد شده اون جای خوابشو جدا کرده
به خاطر یه سری شرایطی که داشتم خیلی دعواهامون بعد زایمان زیاد شده حتی یه جورایی شخصیت پارانویید و شکاک گرفتم همش گیر میدم
ما قبل از بچه دار شدن خیلی با هم رفیق بودیم هر شب بیرون مسافرت
دلم برای اون روزا خیلی تنگ شده
حس پوچی دارم

😟😟😟😟منم امروز اینجوری بودم
حس میکنم خیلی از هم دور شدیم😟
امیدوارم بعد از زایمان درست شه🙂
سلام عزیزم چرا اخه باید جاشو جدا کنه، همین خودش سردی بینتون میندازه
نمیدونم
خیلی حس بدیه
بشینید در آرامش باهم صحبت کنید اینجوری ک بدتره
عزیزم خس میکنم شما افسردگی زایمان گرفتید بیش از حد حساس شدید بیش از حد گیر میدید به همسرتون کاش برید پیش روانشناس یا مشاور
سلام عزیزم منم اینجوری بودم .دختر م کولییک شدید داشت شب ها تا صبح گریه میکرد چراغ خواب داخل اتاق روشن میکردم میگفت من خوابم نمیبره نور داخل اتاقه .میرفت داخل پذیرایی می‌خوابید. الان دوتاییتون تو شک تغییری هستین ک با اضافه شدن گل پسرتون به جود اومده .باهم صحبت کنین .ازش بخواه ک بیاد پیشت بخوابه .یا اینکه شبا پسرت خوابید برو پیشش بغلش کن ک دلگرم بشه .
و اینکه وقتی جاشو برد اتاق شماهم جاتونو ببرید پیش همسرتون بهش بگید ک نباید جدا بخوابید وقتی داره جاشو جدا می‌کنه ک خیلی کارش اشتباس شما بی اهمیت نباشید
درسته ما خانوما زایمان میکنیم و افسردگی بعد از زایمان میگیریم و وقتی بچمون به دنیا میاد زندگیمون تغییر میکنه و یه سری تغییرات برامون طول میکشه که جا بیفته ولی شوهر هامون هم همین احساسات رو دارن .اوناهم طول میکشه عادت کنن .ما داشتیم تو فامیل مرد افسردگی بعد از زایمان گرفته😅😅😅😅
دقیقا همینطورع
اینم بدون گیر دادن و لج کردن تو همه چیز رو بدتر میکنه عزیزم
دلم میخواد زودتر برگردم سر کار
حس میکنم نشستم تو خونه
دیوونه شدم
اینجوری نیست عزیزم
این حرفو نزن
میگم ک .طول میکشه به این نی نی کوچولو عادت کنین .زمان بده به خودت و شوهرت
انشالله عزیزم
خودت فکر کن با یکی رفیق بودی همش بیرون بگو بخند اون بعد زایمانش دیگ همش بهت گیر میده جاتو جدا کنی براش مهم نباشه غر غر کنه به خودش نرسه خودت چه حسی داری؟
به خودم اتفاقا میرسم
سر اینکه جاشو جدا کرده کلی بحث کردم
کلی صحبت
ولی فایده نداشت
میگه اینقدر گیر دادی دیگه بهت سرد شدم
چند بار رفتم سمتش ولی پس می‌زنه
تصمیم گرفتم دیگه یه مدت بیخیال بشم
خب چی میشه ک جاشو جدا می‌کنه چ اتفاقی افتاده
مثلاً به بهانه گریه بچه یا چی؟
خب عزیزم چرا گیر میدی گیر نده یه خورده با حوصله تر باش درکت میکنما دچار افسردگی هستی خیلی سخته ولی زندگیت خیلی مهمه چون از اول اینجور نبودید
قبلاً بچه گریه میکرد
صبح میخواد بره سر کار
الان هم که بچه گریه اش کم شده میاد می‌خوابه
تو پذیرایی پیش ما
ولی مثلا دیشب باز رفت تو اتاق
دلم برای روزای فیلم خیلی تنگ شده
قبل
سلام عزیزم من تو دوران بارداری بخاطر طول سرویکس پایین از رابطه منع بودم الان که دخترم سه ماهه هست هنوز هیچ رابطه ای باهم نداشتیم احساس می کنم که شوهرم سرد شده با اینکه شبا پیش هم می خوابیم و حتی دخترم شبا خیلی بی قراری می کنه جاهامون رو جابه جا نکردیم ولی هم چنان هنوز شوهرم میل به رابطه نداره
دقیقا مثل من شرایط
پیش هم می‌خوابیم ولی میل به رابطه نداره
یعنی وقتایی هم که پیش همیم رابطه نداره
و این منو بیشتر درگیر می‌کنه که چی شده
عزیزم منوشوهرم خیلی رفیق هم بودیم بیرون مسافرت خاب رابطه همه چی مون ،،،بی هم نمیخابیدیم شاید یک روزدرمیان رابطه گاهی روزی یبار ...اماباردارشدمو پرخطر بهش احتیاج داشتم اما جاشوجداکرد طول 9ماهو ک یهوتوخاب میزنمو اینا،،،، بعدزایمانم چون بچم کوچک بودو گریه و بی خابی و من خسته میبودمو احتمال داشت باز برنه و صبحا نمیتونست بیدارشه و کارش خطرناکه و .....باز جدامیخابیدیم تا این ماه ک گفتم دیگ کلا ماهیچیم انگار تاکی جدا.....ک اومد اونم بگما تخت کنار تخت خودم خریدم پسرم رواون میخابه یه طرفم شوهرم دیگه نترسیدواومد ....اما رابطه ای که خیلی داشتیم الان شاید ماهی به زور دوبار یاسه بار شاید حتی یک بار ....
چندبار باهاش حرف زدم گفت میخام بیام اما میبینم خسته ای بی خابی درکت میکنم هیچی نمیگم ک راحت باشی نه اینکه بدقضاوت کنی
چرا صحبت نمیکنی ک بچه هر دوتامونه نباید باعث بشه از هم دور شیم گریش خندش واسه جفتمونه
ماالان یکسالو نیمه باهم یه فیلم نتونستیم ببینیم حسرتم بشینم چای باتخمه بخورم ،،الانم ک پامیشه تاشب آهنگ بازه من یه نیم ساعت فیلم ببینم گریه،گوشی بگیرم دستم میگیره فرارمیکنه ،پرت میکنه ک کلا با من باش و فکرکن دسشویی نشستی یهو ببینی یه موجود دوپای دوچشم داره نگات میکنه ،،،،منم گاهی خسته میشم گاهی برای هرروز بیرون بودنمون تنگ میشه موتورسواری و اینا اما خب چکارمیشه کرد همش بخودم میگم همش یکی دوساله ،،،بزرگ میشه خابش،خوردوخوراکش جای خابش همه چیش اوکی میشه و منم راحت اما شایداونروزا دیگ بخام پسرم بیادپیشم امانیاد برای همین بیخیال شدم ودارم زندگیمو میکنم
ایشالا ک شمام زودترعادت کنین به این اوضاع ولذت ببرید از وجود قندعسلتون
خیلی هم غربزنید حرف بزنید همسرتون بیشترفرار میکنه ازتون باارامش وخونسردی رفتارکنید
این حس ها طبیعیه بایدمدیریت کنیدتابهتربشه وگرنه بدترمیشه
سلام منم همین مشکلات دارم
دل منم گرفته بخدا
ولی چ کنیم؟
منم دلم به این خوشه ک بزرگ شع بهتربشه شرایط
ک عشق اسان نموداول ولی افتادمشکل ها
وای بچه ها چقدر حس ها شبیه همه
اصلا موندم
عزیزم تنها نیستی منم اینجوریم
اصلا یه وقتا حس میکنم تمه چی تموم شده دیگه جوری شده منم سرد شدم وهیچ حسی به همسرم ندارم
*همه
من روزی نیس به طلاق فکر نکنم
امروز با خودم میگفتم پولامو جمع میکنن میرم جدا زندگی میکنم
زندگی بی عشق فایده نداره،😅
سلام بچه ها خوبین
تمااااآم این حس ها فقط بخاطر وجود بچس
و البته اینو بگم دیگ هیچوقت نمیشه مثل قبل از بچه شد
همینطور که نمیشه بعد از ازدواج خیلی از کار های مجردی رو کرد
ما کلا وارد ی مرحله دیگ از زندگی شدیم.با بزرگتر شدنشون اتفاقا کار و مسئولیت ما سخت تر هم میشه
منم خیلی افسردگی بدی گرفتم بعد زایمان
و الآنم پسرم دو سالشع
مجدد باردارم
دهنم سرویسه میدونم
ولی نشد کاری کنم😭
علامت چی بود
به سلامتی گلی
دقیقا قبلا دونفربودیمو راحت،
الان 3نفریم ک باید باخاست اون فسقلی حرکت کنیم
الانم سردی نیست یه حسی شبیه احترامه یا مراعات حال همدیگه
مرداهم بیرون خستن میان کموزیش کمک میکنن شب نخابن ک فردا نمتونن تکون بخورن سروکله بزنن ،اماباز ما حداقل سرظهری کارنداشته باشیم نیم ساعت با فسقلی ها چرت میزنیم
این حس دوست نداشتن ،طرد شدن، جدا خابیدن و اینا دیگ گمونم براهوه هست همه همینیم
شوهردخترداییم بعدبچه دارشدن شبامیرفت اتاق درومیبست ک دخترداییم بیدارش نکنه یامیرفت پارک میخابید 😅😅
پارک 🤔😑😑😏
اره اون دیگه کلا ادم مزخرفی بود
عزیزم اونبار یه روانشناس گفت وقتی بچه بدنیا میاد سطح تستوسترون مرد میاد پایین و در عوض عشق به بچه درش زیاد میشه .پس طبیعیه .نگران نباش.بعدش شما ۴ ماهه زندگیتون با وجود بچه تغییر کرده کم کم عادت میکنین به این شرایط و زندگیتون رو روال میگذرا
بچه های عزیز من طبق تجربه م از همون اول بچه م رو زود خوابوندم بخدا دو سال من و شوهرم ۷ شب خونه بودیم و شب دخترم ۸ میخوابید و ما با هم بودیم الانم نهایتش ۱۰ شب خوابه .یکم خواب بچه رو تنظیم کنید کارای خونه اگه مونده شب انجام ندین و با شوهرتون باشین
من یه وقتایی که شکاک میشم و حساس منفی نسبت به همسرم میاد سراغم، خودمو سرزنش میکنم.
هیزم این آتش رو تو ذهنم بیشتر نمیکنم.
به خودم میگم اون یه شخص غریبه بوده که ما فقط باهم هم خونه شدیم. و برای اهداف بزرگتر
مثل تشکیل خانواده. تربیت درست نسل آینده یا رسیدن به خدا که اصل خلقت ماست،...
کنار هم اومدیم. تا آرامش بگیریم.
چیکار داری باکی میره، باکی میاد.
فقط وظیفه ی من اینه که آرومش کنم وقتی میاد. ازش پرستاری کنم.

خیلی آروم میشم.
کلا حس سرکش درونم که داره مثل خوره منو میخوره، رو سرکش میکنم. یه آب میریزم رو آتش فکرم.
اون که تغییر نمیکنه. سعی کن خودتو آروم کنی.
آخرشم بگو این نیز بگذرد 🥴
خیلی سخته این جوری فکر کردن آفرین بهت
منم میخوابونم شب دیر وقت که از سر کار میاد
میاد بیدارش می‌کنه😏
بعد بدیش اینه که من شاغل بودم
الان میگه دیگه نمیخواد بری سرکار
الان پیاما من پاک شدن؟.
نه
نیستن آخه. هرچی پایین بالا میرم.
یه چی میخواستم اضافه کنم که دیدم نیستن
خب دوباره بگو
الان مشگلم اینه چرا پاک شدن +؟ اومای من مشگل پیدا کرده یعنی.
خیلی برام مسخره اس. پیامام پاک شن، خود با خودی.
بیخیال مهم نبود.
شاید نرم افزار مشکل پیدا کرده عزیزم
باشه گلم❤️
جالبه
وقتی مجردبودم میدونستم همه چیارو سختی بچه داری و سردشدن بمرورزمان رو
ولی تجربه ک کردم دیدم بدترن
واون زمان میگفتم وقتش ک برسه نمیزارم یه جوری اتفاق بیوفتن یا کمش میکنم سختی هارو ولی نتونسم
واقعن قرارنیس ک دیگه خیلی چیزامث قبل بشن
همین طورک مادیگه به دوران نوزادی بچگی ومجردی وزمان عقدمون وشب عروسی مون برنمیگردیم کلن هردوره یه خصوصیاتی دارن
ولی چون دوس داریم حال خوش و لحظات خوشی ک توگذشته داشتیم دباره برگردن همش ناراحتیم ک برنمیگردن
بایدازحال لذت ببریم ازخنده ورشدبچه هامون ازمامان شدنمون قوی شدن مون
برام جدیدا سخته دخترپسرایی رومیبینم ک تازه عقدکردن وخوشحالن یا نوجوونن وومیرن گشتو گزاربادوستاشون
بدون بچه
سخته ک هم خودت حالت ازسختی کارهای بچه بدباشه هم شوهرت ازکارکردن و این ک میبینه همه چی مث قبل نیس وحالش بدباشه ونتونه تورودلداری بده گاهی
چ کنیم دیگه بایدبرنامه بریزیم ک شرایط روبهترکنیم
چقدر کامل گفتی
شما چند ساله ازدواج کردی
عزیزم چهارماه زمان کمیه که از زایمان گذشته و هنوز هورمون ها به جای اصلی خودشون برنگشتن.
در ضمن خیلی چیزا بعد بچه تغییر میکنه
من خودم همیشه با شوهرم بودم با هم فروشگاه میرفتیم خریدای ساده خونه با هم بود خرید لباس مسافرت هرجا میخواستیم بریم دو نفره ود و من عاشق این لحظات بودم. حتی وقتی از در میومد داخل قبل اینکه کلید ندازه من باز میکردم.ولی الآن بعضی از خریدها و بیرون رفتنا یا تنهایی شده یا با پسرم میره. وقتی میاد پشت در پسرم درو باز میکنه و خب تقریبا عشق به من تقسیم ده بین من و پسرم و این طبیعیه
البته لآن میگم طبیعی منم چالش داشتم با کنار اومدن با این قضیه.
خواهش میکنم جای خوابتو عوض نکن.
دو ماه دیگه با این شرایط بجنگ بعدش جای خواب بچتو جدا کن. خیلیییی همه چی بهتر میشه.
ولی خب باید قبول کنیم ماها دوران نامزدی و دو نفره هامونو گذروندیم و الان حتی خودمونم عوض شدیم
من خیلی اصرار کردم که این اتفاق نیفته ولی خب هر دفعه حس طرد شدگی دارم