Ooma
پرسش (1403/07/07):

از وقتی که باردار شدم یکاری میکنم بعد پشیمون میشم قدرت درست و اشتباه بودنشوندارم

دوستان من مادرم ناخوشه که باید طی ساعتهایی سرم میزد و امپول برای عفونتش که این امپول هم باید رقیق میشد و... خلاصه مثل هر سرم و امپول معمولی نبود و من سه روز رفتم بعد برادرم که پزشکه سه روز مرخصی گرفت اون براش میزد امروز روز اخرش بود باز من رفتم. رگش مسدود شده بود باید رگش و باز میکردم. منم خون میبینم فشارم میوفته و حالم بد میشه، بار اول نتونستم رگش و باز کنم همش مامانم یهو برگشت گفت داداشت چقد بهت یاد داد تو بی دقتی تو بلد نیستی و.. 😐منم سر این حرفش بهم حسابی برخورد و گفتم داداشمم بیاد تو حوزه کاری من اونم خنگ حساب میشه مگه من دکترم یا پرستار ویا هرروز با بیمار سروکاردارم انتظارات بیجایی داری من با این شکمم بلند میشم میام فقط بخاطر سرمت اخرم اینجور بهم بگی سرم و امپول و درست کردم تزریق کردم و بعد تزریق انژیکوکت و کندم اومدم خونم. حالا دچار دوگانگی شدم یبار میشم حق نداشت اینجور برخورد کنه وقتی میبینه کارای خودمم شوهرم انجام میده من بخاطر اون این پله هاروبه جون میخرم میرم و میام و اون چیزی که بلدم و انجام دادم. یبار میگم من شاید حساس شدم و زود واکنش نشون دادم. میخوام خودمو دلداری بدم ولی نمیدونم بگم حساس شدم فدا سرم یا بگم مامانم برخوردش اشتباه بوده و رهاش کنم.

اینم بگم مادرم با این حالش خیلی بهم کمک میکنه و خدمت میکنه و غذانبوده هوس نکنم درست نکنه و نده شوهرم
بیاره.و به مادرم باشه میشه نه ماه و خونمون بمون همسرمم همین نظر و داره ولی من خودم خونمو ترجیح میدم.
اشکال نداره خب بگ بلدنیستی بگواره بلدنیستم دیگ مگ همه همه فن حریفن؟ ب دل نگیرمادرته دیگ حالایچیزی گفته نمیشه ک همه خوبیاشوندیده گرفت
سلام عزیزم خوبی
ناراحت نباش اونم بیماره هرروزسرم آمپول اذیت میشه حتمادردش اومده اون حرفوگفته بزاربه جای خوبیاش انشالله مامانت هم زودی خوب بشه
مادرا مهربونن زود میبخشن سری بعد ازش دلجویی کن حال خودتم بهتر میشه
بهش گفتم اره بلد نیستم مگه من پزشکم، بخدا داداشم زورکی نشونم میده من متنفرم از امپول ودارو کلا حوزه پزشکی. خونم میبینم بدتر حالم بد میشه. میگم چرا انتظاری که تو حرفه ای بودن داداشم تو این زمینه که شغلشه داره، از منی که داداشم تئوری یاد داده تنها کیس هم خود مادرم بوده همونم ازمن داره. اخه من رشته و تخصصم چیز دیگست. مثل اینکه از یه خلبان بخوای جراحی کنه 😐😐و بگی تو بلد نیستی جراحی کنی، خوب معلومکه بلد نیست پس انتظارات الکی برا چیه
عزیزم شما یکم حساس شدی مادرتم شاید یچیزی گفته منظوری نداشته
بیخیال شو عزیزم
هیچ مادری دوست نداره بچش ناراحت بشه
ممنونم عزیزدلم.
بخدا اشکم میومد نمیدونستم براخودم دارم گریه میکنم یا مادرم.
همون لحظه گفت مگه من چی گفتم
ولی زن داداشمم بود جلو اون این برخورد و داشت برام سنگین بود حرفش
و دید اسنپ گرفتم برا برگشتن تعجب کرد
زن داداشم گفت بمون تازه اومدی
بارونه
گفتم نه میرم
اشکال نداره مادرته هرجوربرخوردکنه ب کسی ربطی نداره خودتم اذیت نکن بگومن نمیتونم اگ براداداشت مقدوره خودش بیادانجام بده یازنگ بزنیدیه نفربیادبراش بزنه
دوران بارداری حساسه باهرچیزی هرحرفی آدم دلش میشکنه گریه میکنه الانم بارداری به نظرم به داداشت بگو که حالت بدمیشه بادیدن خون من نمیتونم این کارروکنم
عزیزم حساس شدی
تو بارداری ادم بسیار بسیاااار حساس تر میشه تغییرات هورمونی ادمو کلا تغییر میده من ک بهم تو میگفتن گریه میکردم ناگفته نماند بعد زایمانمم داغون تر شده بود اخلاقم... 😑
و اینکه مامانت شاید دردش اومده هرروز سرم و امپول اذیتش کرده طفلی رو اونم بی طاقت شده حتما
از منی ک کمبود مادر رو میچشم اول میگم ک قدر مامانت رو اگر خوبه باهات واقعا بدون دوم اینکه الان خودم مامان شدم بگم که ی مادر هیچوقت از ته دل ب بچش حرفی نمیزنه و بعدش خودش ناراحتم میشه از این موضوع دنیا دوروزه وقتی با مامانت مشکلی ندارین الکی میونتون رو تلخ نکنید و ب دل نگیر ی چیزی گفته تموم شده رفته
رها کردن چی دختر خوب؟🥲
اگرم این شرایط اذیتت میکنه نمیتونی انجامش نده ک جفتتون اذیت نشید
عزیزم قدر حضور مادرت رو بدون.اون منظوری نداشته.به دل نگیر.هرچی گفت چون هم خودت بارداری و هم مادرت ناخوشه به شوخی و خنده بگیر و رد کن.اصلا چیز خاصی نیست که بخوای حرص بخوری..
حالا یه فازی گرفتم که باهاش قهر کنم زنگ زد جوابشو ندم
نمیدونم چند چندم باخودم😐😐
خداروشکر امروز روز اخرش بود.

چقدم وسیله جمع کردم که برم تا شب بمونم دلم براخودم میسوزه😶
کجایی هستی؟؟
تهران
ن باباقهرچیه قهرکاربچهاس خداروشکر ک دیگ تموم شده ایشالاتنش سلامت باشه و خدابرات حفظش کنه
امااگ خدای نکرده بازم احتیاج داشت زنگ بزنیدازبیرون تزریقات میادخونه انجام میده براش
قبل بارداری هم همین بودم من ازم خون میگیرن اصلا نگاه نمیکنم، نگاه کنم بیهوش شدم. الان که باردارم بدتر شدم. بهش میگم دیگه همچین مسئولیت هایی بهم نده. الان دچار چندگانگی شدم هم میگم خوب کاری کردم اومدم هم میگم کاش میموندم هم میگم باهاش قهر میکنم هم میگم ولش کن بخدا موندم چطور با این احساساتهای متناقضم کنار بیام.
شوهرم شیفت عصر بود گفت چرا برگشتی گفتم دعوام شده خندید میخواستم دعواش کنم مگه خنده داره. دیدم به کار من خنده اش گرفته که مامان یه چیزی گفته تو حساس شدی . براش کلا خنده دار بود داستان 😶😶
موضوع رو از ذهنم رها کنم و بهش دیگه فکر نکنم.
خداروشکر مادرم خوبه و خیلی حق گردنم داره. فقط گاها یه وقتایی مثل امروز هیجانی احساساتش رو نشون میده، و این منو بشدت اذیت و ناراحت میکنه. مثلا از همسرم بگم نمیذاره حرفم تموم بشه میگه بیخودکرده باید قبلش فکر میکرد و...، حالا همسرم بنده خدا کاری نکرده و چیزی نگفته نمیزاره کلام من منعقد بشه سریع واکنش نشون میده، میگم بزار حرفمو بزنم ببین ماجرا چی بوده بعد به اون بنده خدا بتوپ اصلا اون خودشم قربانی هستش. با اینکه همسرم همیشه از گل کمتر بهم نگفته ولی انگار مامانم تو کمین باشه همسرم چیزی بگه که حسابی بخواد بشورتش این شکلیه طرز برخوردش و واقعا ناراحت میشم بهشم گفتم که این کار باعث ناراحتی من میشه. خیلی رعایت میکنه ولی یجاهایی انگار از دستش در میره😐😐
♥♥
عب نداره مامان منم اینجوریه

به این فکر کن که چقد دوست داره و دلش نمیاد شوهرت نازک تز از گل بهت بگه
بخدا از بچه هم بچه تر شدم😂😂

به شوهرم گفتم داستان و خندید
گفتم دیگه نمیرم خونشون
گفت باشه عزیزم
همسرم همش میگه برو خونه مامان شب میام دنبالت کل روز سرکارم فکرم پیشت میمونه
سر همین اول گفتم دیگه نمیرم خونشون (یعنی بهم نگو برم اونجا من تو قهرم)
اره بهش میگم مگه نمیگی من بلد نیستم.
منم اعترافم میکنم بلد نیستم ، تخصص من نیست ادعایی ام ندارم
یکی از بیرون بیاد.
میترسم منم برا بچم اینجور بشم
و انقد اذیت بشه از این نوع دوستداشتن.
منم باشم متاسفانه همین کار رو میکنم که درست نیست ولی کله شقم تو این زمینه ولی خیلی خیلی بهتر شدم نسبت به قبل
اخه نمیشه انتظارات جابجا یا بیجا داشت
من نه کارمه نه واقعا بلدم
همش داره غر میزنه
تو بلد نیستی تو نمیتونی و...
انگار من مدعی شدم بلدم و بزور گفتم من بیام بزنم
نمیگه دخترم بخاطر اینکه کار من راه بیوفته قبول کرده نه پزشکه نه متخصص رگ و..
میگم بلد نیستم میگه این همه درس خوندی و سواد داری کاش دوتا مدرک بیشتر میگرفتی
خوب اخه اینا چه ربطی داره به کاری که تخصصم نیست.
بزور منو کلاسای دارو شناسی و.. فرستادن
که بلد باشم 😐😐
چه اصراریه اخه بزور تزریقات نشونم دادن 😐😐
امروز بهش گفتم همه چی زوریه
میگه بده یاد بگیری برا خودت کارت راه بیوفته
میگم قراره کارم اینجور راه بیوفته با اعصاب خوردی نیوفته بهتره.
اونوقت رشته من ادبیات بوده و دانشگاه حقوق خوندم و فوق رو مشاوره حقوقی. خوب شد برا دکترا ازمون ندادم دیگه میگفت دکتر شدی بلد نیستی 😐😐😂😂😂این رشته ها واقعا چه ربطی به رگ و سرم و دارو و جراحی و ... داره
انگار مسیر غرب بری انتظار داشته باشی به شرق برسی بعد غر بزنی چرا به شرق نرسیدم
سلام عزیزم به نظرم حق داشتی ناراحت شی نمیدونم شاید چون منم باردارم اینجوری فکر میکنم
اما قهر و نرفتن خونه مادرت راهش نیس
برو درباره اش با مامانت صحبت کن بگو مادر تو که منو میشناسی نسبت به خون چجوریه حالم بازم با وجود بارداری گفتم بتونم کمکت کنم اما واقعا توی ۴ روز نمیشه من رگ گیر و آمپول زن حرفه ای بشم
بگو مگه داداشم از ریزترین مسائل حقوقی سردرمیاره که منم بتونم خوب آمپول و سرم بزنم
خود به خود اشکام میومد
نمیتونستم خونشون بمونم و تحمل کنم
من شوهرم بیشتر از همه پی برده چقد بارداری روحیاتمو عوض کرده و زود رنج شدم. حتی حرف بی منطق و بی ربط و زورم بگم میگه چشم فقط بخاطر اینکه من نریزم بهم،
بریزم بهم سریع دل درد میگیرم و بچم اذیت میشه تا دوروز و دوشب خواب ازمون گرفته میشه انقد که حساس شدم.
بگو اون لحظه واقعا حرفات ناراحتم کرد اما پیش میاد تو هم چند روزی داری این سرم و آمپول میزنی اذیتی و میدونم منظوری نداشتی ببوسش
بهش گفتم از این مقایسه بدم میاد
اونم تو حوزه کاری من نا بلد حساب میشه. انتظار داشت ناراحت نشم
واقعا همونجور که من درکش کردم
اونم باید منو درک میکرد
که بچم روز بارون با داستانی باردازی خودش ماشین گرفته اومده تا کارمنو راه بندازه همینکه سرمش تموم شد و دراوردمش
اسنپ گرفتم و برگشتم.

چند روزه بی دلیل فشارم میوفته یهو حالم بد میشه بعد از حال بد خودم میترسم واقعا نمیدونم باید چکار کنم که خوب بشم از اینا خبرداره. نباید انقد تندی کنه و حرف بزنه که من ناراحت بشم بزارم بیام خونم.
مامانا خودشون بدن پرقدرتی داشتن دربرابربارداری فکرمیکنن ماهم همونجوریم
هنوز مامانت زنگ نزده بهت نیلای ...
ک مثلا ی جوری از دلت در بیاره ...
مامان من ی ساعت نکشیده زنگ میزنه چ مقصر من باشم چ خودش از دلم در میاره. من بیشتر شرمنده میشم با این کارش...
ب نظرم الان ک آرومتری زنگ بزن حالشو بپرس ..اگه چیزی ب روت نیورد تو هم سر بحث و باز نکن...بلاخره مادره ..
اگه بدونی من هرشب ک امپول شوهرم میخواد بهم امپول بزنه چقد غر میزنم سرش ..چرا اینجوری زدی چرت اونجوری زدی...دردم ا‌ومد..بیچاره میگه آخه مگه من دکترم ک تو انقدر بهم گیر میدی...پاشو ببرمت درمانگاه بزن آنقدر ب من غر نزن...
همون، میگه چقد عجیبی چقد بدنت کم میاره. میگم ببخشید نسل شما همه چی طبیعی بوده الان ماها همه غذاهامون گلخونه ای مصنوعی.
😂😂😂😂الهی من جاشوهرت باشم قهر میکنم

گوشیمو از دسترس دراوردم و گرفتم خوابیدم میدونه یکی دوروز باید تو حال خودم باشم دیگه بچشم میشناسم زنگ بزنه چون عصبی ام و ناراحت جواب نمیدم.
الان بهترم خداروشکر
بلند شدم غذا درست کردم تاس کباب مرغ دلت نخواد همیشه زنگ میزدم دستور میگرفتم تا هفت و نیم خوابیدم یادم اومد خونه خودمم و شام نداریم😂😂😂😂
حالا خوبه شوهرم ده یازده میاد تا اونموقعه پخته😂😂😂

میرم اونجا دیگه فکر شام و ناهار نیستم بیدار شدم فهمیدم صبح چکار کردم 😂😂😂😂
بنده خدا شوهرمم امشب امادگی تخم مرغ و نداشت 😂😂 میدونه اونجام غذاهایی خوشمزه داریم شبش کلی دلشو صابون میزنه
نوش جون خودت و همسری عزیز دلم...
خداروشکر ک آروم شدی ...
منم قرار باشه ی غذای خوب بخورم بعد بهم تخم‌مرغ بدن عمرا بخورم😅😅
کار خوبی کردی عزیزم
ممنونم مامانی قشنگ

همون 😂😂😂😂😂
بچمم قبول نمیکنه .
دیدم بچم هوس تاس کباب داره گفتم براش درست کنم و شوهرمم لذتشو ببره.
عزیزم شما حق نداری ب مادرت حتی اوف بگی چ برسه جواب بدی
بزار بچت بیاد میفهمی چ زحمتی واست کشیده
اونوقت ک دستاشو میبوسی دلت کباب میشه واسه مریضیش
اون مادر محتاج بچه هاش
فقط بگو چشم ک دلش نشکنه من پدرم مریض
درک میکنم چ شرمندگی دارن پیش بچه هاشون
ببخشید اینطوری گفتم ولی پدرومادر بهترین و والاترین نعمت الهی هستن
حق😐😐

ما مالک بچه همون نیستیم
و اول وظیفه من مادر هست که بچمو درک کنم
بچه سراسر نادانی و نا اگاهی هست .
این دیدگاه جواب ندادن رو درک نمیکنم
اگه من هربلایی سر بچم بیارم بعد بگم حق اوف نداری به من بگی چون مادرتم بنظرت منطقی، انسانی، و عقلانی و عرفی هستش!؟


احترام گذاشتن به والدین لازمه
ولی اینکه تابع باشی حتی بر اشتباه غلطه

سوالات مشابه