Ooma
پرسش (1403/07/02):

چگونگی کنار‌ آمدن با هورمون های بارداری

سلام دوستان من کلا قبل بارداری آدم حساسی بودم سریع گریه ام در میومد الان که باردارم بدتر شده کلا اشکم میاد متاسفانه شوهرم درک نمیکنه بعضی اوقات حتی به طلاقم فکر میکنم خیلی سخته میدونم اکثرا به خاطر هورمون ها هست ولی دست خودم نیست،فشار همسرم هم از این ور،شما چه جوری کنار میاین؟؟؟

سلام والا منم چند روزه همین حالو دارم همش اشکم در میاد
خیلی بده،از دست خودم عصبی میشم چرا گریه میکنم
با دوستات قرار بزار برو بیرون من امروزو رفتم بیرون قدم زدم حالم بهتر شد
تو بارداری ادم حساس تر میشه دست خودتم نیست
من چند روزه ک خوب دقت میکنم شوهرم برای همه وقت میزاره بجز من ، دوس داره با همه اطرافیان حرف بزنه ولی واسه من پنج دقیقه ب زور اونم من سر حرفو باز میکنم باهاش اونم مدام در حال فراره از حرف زدن با من، یعنی اینا همه اون چیزاییه ک من فک میکنم دیگه نمیدونم احساسم درست میگه یا نه
خودشو با پسرم مشغول میکنه با تلویزیون با مادرش و خانواده خودش
مثلا مامانش ی سااعت تنها باشع سریع میره پیشش در مورد همه چی حرف میزنن ولی وقتی من پنج شیش ساعت تنها بشینم ی گوشه به خودش زحمت نمیده بیاد ی کم از تنهایی درم بیاره، خیلی جاها حواسش بهم هست مثلا کار سنگین نکنم و از این چیزا ولی حالا ک فک میکنم اینم بخاطر بچه تو شکممه میگه نکنه فشار بیاد روم بچه چیزیش شه وگرنه واسه من دل نمیسوزونه
تو ی جمله بخوام خلاصش کنم به معنای واقعی تنهام ، واقعا احساس پوچی و بی کسی میکنم
چند وقت دیگ بهتر میشی
دقیقا من مشکل تو را دارم، شوهر منم اینجوری هست برای همه وقت داره،الان رفته ماموریت به من گفت من وقت نمیکنم چیزی بیارم برداشته برای برادرزادش سوغاتی آورده به من میگه وقت نداشتم 😑جدیدا گیر داده پیش مامان بابای من نمیری نمیدونم چرا اینجوری،من میدونم خانواده ات اینجوری بودن باهات عروسی کردم (متاسفانه حین نامزدی یک مشکلی برای برادرم پیش آمد اونو میکوبه تو سرم)
تازه ادعاشون هم میشه شما الکی بهونه میارید،همش هم زن داداشش و مامانش بهش خط میدن برو بگو ورزش کنه نمیتونه زایمان کنه،انگار من خودم نمیدونم 😔
کاش بشه البته اگر شوهرم بزاره
این حس رو فکر کنم همه ی خانومای باردار دارن
ای بابا
این خاله زنک بازیا کی میخواد تمام بشه اخه به شما چه که کی چکار میکنه چکار نمیکنه 🤬
دیگه خیلی رو داده به زن داداشش که اونم میاد حرف میزنه
واقعا نمیدونم من متاسفانه خونریزی داشتم پیاده روی و ورزش را گذاشتم تو آخرای شش ماه انجام بدم خیلی میترسم گیر میدن چرا نمیره پیاده روی چاق میشه نمیدونم زایمانش سخت میشه نمیتونه لاغر کنه ،نمیدونم چرا نمیخوان بفهمن بدن هرکسی با کسی دیگه تو زایمان متفاوت هست
متاسفانه تا دلت بخواد،تا میای یک چیزی بگی میگن نه چیزی نگو عروس اوله افسردگی داره
ولی خب کلا این حساسی بیشتر از قبل میشه منم مثه شما زودرنج و حساسم ولی خب اینا از تو خونه نشینی زیاد هم میاد سراغ ادم
من خودم همین از سرکار میرسیدم خونه فقط میخوابیدم هیچ جا نمیرفتم همش خواب بعد دیگه کمر همتو بستم گفتم حداقل تا خونه مادربزرگم برم اونجا که میرم بهترم کمتر فکر و خیال میاد سراغم
ولی در کل هم حساس تر شدم هم وحشی شدم با همه دعواااا 😆😆😆
در صورتیکه قبلا نبودم
منم همین جوری هستم ،بیشتر دخالت هست که اذیت میکنه
آره باید برم بیرون وگرنه داغون میشم
اصلا به حرفشون گوش نده هیچی جز سلامتی خودت مهمتر نیست
شاید اصلا برای شما پیاده روی خوب نباشه
منکه اصلا از اول بارداریم نرفتم تا اخر هم نمیرم
میدونی باید بیشتر یه جوری شوهرتو مجاب کنی که اونا خوب زندگیتون رو نمیخوان تا کمتر بشه رفت و امدش باهاشون
رابطه ی اقایون با خانوادشون قطع نمیشه خط قرمزشون هم هست ولی خب یکاری کن یکمی دلزده که بشه
نمیشه متاسفانه
بیخود کرده افسردگی داره. زندگی تو خراب بشه روح و روانت خراب بشه که افسردگی داره
مراعات اونو بکنن تویی که بارداری توی این موقعیت حساس مراعتتو نکنن؟ خوبه والا
با کاراش یکی دیگه رو هم دچار افسردگی میکنه
حتما برو بیرون اصلا بی تاثیر نیست حداقلش اینه فکر و خیال کمتر میکنی
میشه عزیزم
مشکل ماها اینه که بروز نمیدیم اگر دردی چیزی داریم
یه دوست داشتم هر چیزی خانواده شوهرش میگفتن این میگفت چشم
بعد میگفت به شوهرش اره مامانت بنده خدا بهم گفته اینکارو انجام بده
منم گفتم تجربشون زیاده حتما یه چیزی میدونن حالا فلان جام اینجوری شده
دکترم رفتم گفته هر کسی بدنش با اون یکی فرق داره شما اصلا نباید اینکارا رو بکنی
اون خیلی زرنگ برود از اینکارا زیاد میکرد 🥲🥲 اینقدر گفت و گفت تا شوهرش از خانواده دور شد
ولی خب من خودم به شخصه سیاست اونو ندارم همونجا کسی دخالتی کنه سریع میگم به شما ربطی نداره 😁😁
خوشبحالت می‌تونی بگی
منم بارداری اولم بیخودی گریه میکردم و بهونه میگرفتم دست خودم نبود شوهر منم گاهی درک نمیکرد ولی خب گذشت هورمون بارداریه کاریش نمیشه کرد
الان که باردارم عصبیم کلا صدای بلند بشنوم عصبی میشم یه چی میگم بی حوصله شدم اینبار شوهرم درک میکنه میدونه به خاطر بارداریه
اونقد اوضام خرابه مثلا تو ماشین باشم پشت سری بوق بزنه میکنم دادوبیداد بعد شوهرم شوخی میکنه میگه عیب نداره یه غلطی کرد ببخشش به بزرگواریت خودم خندم میگیره یه بار اینجوری شد توی ماشین همسرم وایساد چیزی بخره گفت من نیستم پیاده نشی براش نمیفهمه بوق میزنه خودم یه دل سیر خندیدم
کلا دست خودت نیست توی بارداری آدم خیلی تغییرات داره
این احساسات همه طبیعی هستند همونطور که خودتوت گفتین بخاطر هورمون‌های بارداریه. شما تصور کن وقت پریودی چقد حساس میشی الان دیگه هورمون‌ها در اوج خودشه. میشه گفت تقریبا اکثر خانما این احساسات رو تجربه میکنند.
اما درباره شوهر‌هامون باید بگم بهتره از دید اونها هم نگاه کنیم. اول اینکه مردها نمیتونن این احساسات رو بفهمن چون تجربه‌اش نمیکنند. کاملا منطقیه که ماها بخاطر این حجم از هورمون احساس توقع بیشتری از همسرمون داشته باشیم ولی وقتی همسرمون اصلا نمیدونه که ما چی میخوایم چطور انتظار مارو برآورد کنه. یه راه حل اینه که از احساسامون و علت این رفتار و نیازمون براشون بگم که حداقل درصدی آگاهی پیدا کنن. بهتره فقط نیاز و احساستونو بگین نه اینکه باید نبایدهای رفتاری اونهارو.
دوم اینکه بارداری تا زایمان و حتی تا مدتها بعد از زایمان پروسه‌ی طولانی هست. خودماها از این وضع و حال با تمام عشقی که به بچه‌ی تو شکممون داریم خسته میشیم چه برسه به همسرمون که خیلیاشون اصن احساسی به بچه تا زمانی که لمس نکنند ندارند. شوهر خود من که الان دیگه نزدیک زایمانمه با اینکه با رضایت کامل برای بچه دار شدن اقدام کردیم هنوز هیچ حسی به بچه نداره. در حالی که من همینکه فهمیدم باردارم دیوانه وار عاشقش شدم.
مردها از این وضعیت خسته میشن حتی خیلی زودتر از ماها شاید بگیم همه فشار رو ماهاست اونا چشونه ولی این تو وجودشونه توقعاتی ازشون داریم که اکثریت انجام نمیدن مثل نظافت خونه اینکه مراقبمون باشن عشق بورزن ناراحتمون نکنند روال زندگی کلا متفاوت و بهم ریخته شده ارتباط و نزدیکی ندارند و خیلی چیزای دیگه، در کنار همه اینها دغدغهای روزانه و دغدغهای جدید بچه داشتن هم بهشون اضاف شده.
راه حل کمک کننده اینه از چیزای کوچیکی که میتونه این مسیر طولانی و میشه گفت سخت رو آسون کنه غافل نشیم. تایمی که خونس بجای استفاده از گوشی یا اینکه حرفی برای هم ندارین فیلم ببینید.
بجای سر زدن و شب نشینی خونه مادرشوهر و خونه مادر خودتون که تهش ازش بحثی دربیاد بیرون یا پارک برید. هرکاری که هردوتون ازش لذت ببرین انجام بدین. همچنین خودتونو توی خونه حبس نکنید. مدتی یبار با دوستاتون قراری بذارید.
خیلی زندگی رو تغیر ناگهانی برا بچه نکنید که شوهره خوف کنه ای بابا با اومدن بچه چه همه چی ازم گرفته شد.
این درسته، من اصلا توقع ندارم ازش ،بیشتر اون توقع داره انگار مثلا اون حامله اس
دقیقا مثلا میگم بریم بیرون میگه بریم خونه مامانم در کل من برم بیرون میدونم درست میشم چون خیلی وقته از خونه بیرون نرفتم
باز خداروشکر درکت میکنه❤️
درباره دخالت خانوادها هم بهتره مرز بندی کنید. ماها نمیتونیم دهن همه رو ببندیم که نظرات مزخرفشونو بهمون تحمیل نکنند. ولی شما میتونید توجه نکنید.
هرچی بهتون گفتن با احترام و لبخند بگید ممنون که بفکر هستین ولی من با دکترم مشورت کردم و چیزی که به صلاحه انجام میدم.
زیاد هم رفت و آمد نکنید تو این زمانی که خودمون همه چی رو مخمونه. اگه همسرتون اصرار کرد که چرا نمیای میتونی بگی حرفی زده میشه که باعث ناراحتی بین من و تو میشه و من نمیخام بینمون بحثی بیوفته. متقابلا خونه مادرتونم نرید که احساس نکنه فقط نسبت به خانواده خودش اینطوری هستین.
نشون بدین هرجا و هرکی که ناراحتتون میکنه و باعث اختلافتون میشه رو کنار میذارین و مهم که رابطه‌اتون با شوهرتون خوب باشه.
البته اگه نیاز به کمک مادر دارین که بحثش جداست. میشه حتی همون حرف مرزبندی رو مثلا به خانواده خودتون هم بزنید که همسرتون متوجه بشه شما سر جنگی با خانواده‌اش ندارین
درسته ممنونم ❤️
اکثریت مردها خودشون نمیتونن نظم برقرار کنند مخصوصا توی زندگی شخصی و خانواده‌اشون. همیشه به عهده ماها بوده حالا ما شرایطی داریم که زندگی از این ریل خارج شده
واقعا هم سخته که بخوایم هم خونه و خانواده رو مدیریت کنیم هم بارداری بگذرونیم هم اذیتی و دردها چون آسیب میبینیم. اما میشه نذاریم این بهم خوردگی به فاجعه تبدیل بشه. تبدیل شدنش به فاجعه ینی دخالت بقیه ینی اینکه حرف نزنید باهم ینی اینکه بشینیم گریه کنیم و فکر کنیم که ببین من دارم بچه تورو به شکم میکشم الان بجای اینکه بهم محبت کنی روتو کردی اونور سرت تو گوشیته اصن نمیفهمی منو ... تازه مادرت اینو گفت
تازه خونه رو هم‌جمع نکردی آب خوردی لیوانتو برنداشتی و کلی از این چیزای رو مخ . کم کم شب بدون شب بخیر میخوابید بدون بغل بعدم جاها جدا میشه و به خودت میای میبینی چقدر از هم دور شدین.
درصورتی که شوهرمون چون اصلا درکی از این احساسات و هورمونها نداره اونم تو دلش میگه چقد عوض شدی محبتش نمیکنی و چقد ناز میکنی و ...
امیدوارم کمک کرده باشه عزیزم. باز هم اگه حس کردی درست نمیشه حتما از مشاور و تراپی کمک بگیر بجای اینکه با کسی دردودل کنی که بیشتر دامن بزنه به اختلافات که عجب شوهر بی فکری داری و حق داری و این حرفا...
♥️🥰
حتما بیرون برو معاشرت کن با آدمایی که سلامت روان دارن، نرو بیرون که بشینی غیبت شوهر و خانواده شوهر کنی یا از دردا و اذیتیا و اختلافات بگی
۱ ساعت رو برو جایی که حالت خوب باشه
بخندی و فقط انرژی مثبت بگیری
خیلی ممنونم ❤️
من با این حالم همش باید مهمون داری قوم و خویش مادرشوهرو بکنم دیگه خسته شدم😫😫