بیایین به هم فکریتون نیاز دارم خوشگلا

سلام خوبین ؟ بچه ها من ازدیشب تو فکرو خیال گیر کردم ، دیروز ظهر دوستم پیام داد حالم خرابه بیام خونتون منم گفتم بیا بماند که ازنگرانی مردم تابیاد بعد وقتی اومد گفت حاملم من چقد خوشحالی کردم بالا پایین پریدم ولی گفت میخوام سقط کنم ندا نمیخوام ،دعواش کردم گفتم چرا آخه، گفت قسط زیاد داریم ، ولی خب هردوتاشون حسابدارن به قسط باشه همه قسط دارن ماهم داریم ، ولی خب شوهرش واقعا پسر خوبیه ازیه طرفم پدر نداره دوستم یه مادر مریض داره من گفتم حداقل بچه دار شه بچشو مادرش ببینه زندگیشو سرجمع کنه، بعد این بچه باجلوگیری شده دوستم تیروئید لب مرز و تنبلی وتخمدان داره گفتم بچه ای که بااین شرایط شده حتما خواست خداست باید پول خرج کنی عذاب بکشی مثه من که دوسال رفتم دکتر تابچه داد، شوهرش خودش اورده بود من باهاش حرف بزنم ، بعد نظرشو عوض کردم دیگه آخر آخرا اومد تخت دخترمو دید از سیسمونی حرف زدیم ، بعد رفتنش دوست مشترک دیگمون زد زد باااین دوستم خیلی صمیمی ام برگشت گفت چرا تشویقش کردی بچشو نگه داره میگفتی هرچی خودت میدونی سقط میکنی بکن نمیکنی نکن زندگیه خودته پس فرذا بچش چیزیش بشه میگه ندا کرد ، بعد گفت اون بچع نمیمونه که سنگشو زدی به سینت ، بعد من گفتم اگه سقط کنه تادیگه بچه دار نشد چی ژنتیکی نازایی دارن چنتا دختر عموش داداش خودش۱۸سال بعد بچه دار شده گناه داشت ، گفت کار خوبی نکردی ندا به ما مربوط نبود ، خب من چیکار میکردم به من پناه آورده بود میگفتم به من مربوط نیست ، میخواستم زنگ بزنم امروز بگم اگه سقط میکنی بکن نمیکنی هم نکن پس فردا مشکلی پیش اومد یقه منو نگیری ، خدایی اگه شوهرش مشکل داشت میگفتم ولی ازلحاظ مالی داشت میگفت ولی خب ماشین صفر زیر پاشونه خونه خوبی میشبنن هردوتا حسابدارن باخودمون مقایسه کردم که فقط همسرم میره سرکار من خونه دارم خونه رو میچرخونیم ، نظر شما چیه کار من بد بوده؟