Ooma
پرسش (1402/02/18):

کوچولوی شما هم وقتی میره پیش مادرشوهرتون(مادربزرگش)

شما رو یادش میره😑

آره وقتی نو جمع خانواده و بچه های فامیل آسا اصلا حاظر نیست طرف من بیاد
من چون مادرشوهرم اجازه میده هرکار بکنه پایشه میره پیشش دیگ منو یادش میره
این طبیعیه، چون اونا بیشتر محبت میکنن و هر کاری دلشون بخواد میکنن😅😅
دقیقا مثلا من نمیزارم بریزه بیرون گاز و اون میزاره
من رو تربیت بچه حساسم ، فقط لوسش نکنن، دیگه هر کاری میکنن اشکال نداره
طبیعیه، حساس نشو وگرنه به حرف تو هم گوش نمیده دیگه
تربیت هیچی بحثش جداس میخوام ببینم فقط پسره من که میره پیش مادربزرگش منو یادش میره😑
طبیعیه گلم
بقول یه نفر ، خونه مدرسه اس ، خونه مادربزرگ اردو 😁
خب تقریبا بیشتر بچه ها اینجورین برن تو شلوغی و.‌‌‌‌...یاد مادر نمیکنن
یا نه همشون
😂
از من از همین الان اینجورین.تو بغلش میرن تو بغل من نمیان. اونم ذوق میکنه
ااا چه زود پسر من جدیدا اینجور شده قبلا مادرشوهرم میگفت چرا میام پیشش میرم گریه نمیکنه پشتم😑
وااا دیگ اینجوری خوب نی😑😅
الان بخاطر بیرون رفتنه پسرمن که هرکی میره بیرون دوست داره باهاش بره
ن
بچه من اول اینطور بود انگار منو از تو کوچه پیدا کرده بود الان هرجا برم بامه😂
هر جا بره فقط منو یادشه
از بس که بچه ها رو میچسبونه به خودش
من که یه دوره از دستم غذاهم نمیخورد تو مهمونیا😐
والا به هرکی بگم میگه حساسی و فلان . اما ازش نمیگذرم این ۶ ماهه همش وسط منو بچه هام بوده. هرکاری من با بچه ها میکنم میکنه. همش بغلشون میکنه هرچی میگم بغل نکنید میگه رو زمین گناه دارن. جلوتر از من مادری میکنه .انگار ۴۰ سال اجاق کور بوده حالا بچه دیده . من لذتی از بچه داری نبردم از بس ترس اینو داشتم بیاد
وقتی میرفتیم میرفت بغل عمش عموش بقیه مینشست یا بغل بابام مامانم اجیم غذا میخورد میگفتمش بیا نمیومد
مطمئنم بچه ها بزرگ شن نمیذاره بیان خونه خودمون اصلا
واااا یکم ازاد بزارید بچه هارو
من مامانم کوچیک بودم میومدم خونه منو میزد ک چرا تو مهمونی به حرفش گوش نکردم جواشو ندادم بهش توجه نکردم ... اون موقع بچه بودم اصلا غرق بازی میشدم یادم نبود تو مهمونی من واقعا جوابشو دادم یا نه .... ولی پیش خودم همچین قصدی نداشتم و مامانمو دوست داشتم .... وقتی میومدیم خونه کتکم میزد و خیلی زجر روحی کشیدم . الان که بزرگ شدم دیگه با مادرم خوب نیستم و با همه غریبه ها و حتی غریبه تو کوچه همسن مادرم رفیقم اما خود مادرم نه .... بخاطر اون کتک ها . احساس میکنم دوست داشتن مادرم زوریه
کی نمیزاره
دخترمن الانم که۸سالشه وقتی میرم خونه بابام اینانمیادباهام میمونه اونجا فرداش میرم بزور میارمش یامیرم خونه خواهرم نمیاد
همش دوس داره خونه اینواون بمونه
مادرشوهرم. همین الان که شیر میخورن کلی نگهشون میداره بعد که دیگه گریه میکنن میاره میگه شیر خشک نداشتیما اگه نه میدادم بهشون
عزیزدلم
امامن میزارم میمونه یه شب تاسیربشه ازهمه بعدش که برمیگرده خونه دیگه بهونه نداره
خوب بهش بگو بچه هام بزرگن خودم از پسشون بر میام مزاحم شما نیمشم برا نگهدارسشون
مادرشوهرم عصری اومد دخترمو برد پارک از اونطرفم گفت میبره خونه خودشون..ثوابش باشه😁البته یه ساعت دیگه باباش میره میاردش
آدم بچس نمیفهمه غرق بازی میشه نمیدونه اون طرف رو مثل رفیقش و همکلاسیش حساب میکنه ‌.‌...... ولی اگه بزرگ بشه خودش کم کم میفهمه مادرش بهترینه ... ولی اگه اذیت کنید تو ذهنش میمونه مثل من ... ناخوداگاه جلوی مادرم با همه گرم میگیرم . حتی کسایی ک متنفرم ازشون . بخاطر همون کتک ها
یجوربایدبزاری کلا بچه از یچیز سیربشه خودش دست میکشه
من دخترم میریم جایی انقد دوس دارم بره با بچه ها بازی کنه ولی همش لج میکنه میاد پیش من گریه میکنه که ازشون بگیر چیزاشونو اوناهم بچت همسن دختر خودمن میگمش برو خودت بگیر باهم بازی کنید نمیره میاد گریه که وسیله هاش بده من
اره بابا
اخر هرجا میرم کوفتم میشه😐
شایدانقد تنهامونده عادت کرده تنهابازی کنه سعی کن همش توجمع باشه عادت میکنه خودش
والا تنهاهم بازی میکرد یه چیزی 😂
دیشب یه فیلم دیدم که مامانه بچشو دعوا کرد وای خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم یعنی وقنی بچمو دعوا میکنم همچین صحنه ای به وجود میاد؟دیگه تصمیم گرفتم کلا بچمو دعوا نکنم و مثل آدم بزرگا بهش احترام بذارم
دو سه روزی یه بار میریم بیرون پارک پایینم که هرروز میره زیاد تنها نیس
البته من خیلی محروم و زندانی بودم .... با هردختری دوست بودم پدرم دختره رو یا میزد یا بهش فحش میداد جوری ک رفیقام دیگه هیچوقت سمتم نمیومدن از من متنفر میشدن 🥲
خوب چه دلیلی داشته اینطور باهاتون رفتار بشه
خیلیییییییییی ادم حقیر و توسری خور میشه . خیلی شخصیت ادم نابود و پست میشه . من خیلی کتک میخوردم تو مدرسه هم هرکی منو میزد هیچی نمیگفتم . چون فکر میکردم وقتی پدر مادرم منو میزنن اعتراض میکنم بیشتر میزنن ، پس همکلاسی هامم اگه اعتراض کنم بیشتر میزنن ....... یا همیشه میترسیدم بهش تجاوز شه با اینکه هیچکی بهم کاری نداشت ،،، خیلی روح و روانم بهم ریخت
بی شخصیتی پدر و مادر ... پدر که فوت شد . مادرم هم ازدواج کرد رفت
وای پسرمن وقتی میری خونه مادرشوهرم انگاراون مادرشه البته من راضی ام خداروشکرخیالم راحته وقتی اونجاییم ازش موقع اومدنم گریه میکنه ک بذارید اینجابمونم اما خونه باباخودم از من جلوتر میره بیرون بچه جلب محبت میشه خونه مادرشوهرم محبت میبینه خونه بابام نه
چرا اخه؟
خدارحمتش کنه😪
خیلی ناراحت شدم عزیزم
الان اونجوری نیست ولی خوب میره پیش اون دبر یادش میوفته مامانی کو
نه بیرون نمیزارم ببره چون بدعادت میشه
کاش یکی بود پسر منو میگرفت کمی استراحت میکردم😅
من که بیرون برم میاد ولی بیام خونه ببینه حوصلش سرمیره میره پیش مادربزرگش خرابکاری میکنه😂
ببین احتمالا از روی نااگاهی بوده این حرفاشون.منم بچه بودم داداشم سربه سرم میذاشت میگفت تورو پیدا کردیم😄من سرتق بودم ولی بعضی اوقات انقدر واقعی میگفت من گریه م درمیومد ولی خب نمیدونم چرا توی دلم نموند.تازه بزرگم شدم میگفت میخواییم شوهرت بدیم به یه آدم چرک😁 کلا خیلی سربه سرم میذاشت البته خیلی همو دوس داریما اون الان سه تا بچه داره منم دوتا
برعکس دختر من بزور نمیره پیش مادربزرگش
اخی چه بد خونتون جداست؟
عزیزم برو خداتو شکر کن کمکی داری بعدا چنان شلوغ میشن فقط اگه کمکت کنن یکمی میتونی استراحت کنی و به خودت برسی😁
😂😂😂
من امیدم به اینه بزرگ بشه مامانیش کنم
اینم حرفیه
ما طبقه پایین مادرشوهرمیم.تا میریم بالا چشم مادر شوهرم به اینه که چیزی نریزه جایی کثیف نکنه.دخترمم زیاد طرف نمیشه.مگ اینکه ابنباتی کیکی چیزی بده بهش
بگید مادر شوهراتون پسر منم بگیرن..کمی اعصاب و مغزم اروم.بشه😅😅
بخدا مادرشوهرت خیلی زرنگه قدرشو بدون😂😂😂
آی گفتی😂
منم منتظرم تنهایی بتونن تو ماشین بشینن پرتشون کنم تو ماشین باباشون برن خونه مادربزرگ من یه نفسی بکشم😆
والا از خدامه یجایی باشه روزی چند ساعت بچم.بره..ولی حیف از بس شیطونه و پر انرژی کسی جز خودم حریفش نیست😂
نه ما طبقه بالاییم
ببین میدونم همه اینارو .دستشونم میبوسم بخاطر کمکاشون . اما من تازه مادر شدم تازه دارم این چیزا رو تجربه میکنم حساس تر میشم رو رفتار بقیه. مثلا خاله شوهرم ازمون دوره ولی وقتایی که هس خدایی کمک میده . ی روز دخترم خیلی گریه میکرد نتونس آرومش کنه گفتم خاله بدش به من گفت مثلا تو حالا چیکار میکنی.خب ببین آدم ناراحت میشه . تو جمع اونا اصلا انگار نه انگار من مادر این بچه هام .
اگه خونه هامون یکی نبود منم از خدام بود . اما از خداشه بچه هارو ورداره ببره بخابونه ور دلش
حرفتو قبول دارم با منم اینجورین . از همین الان میگن تو مگه میتونی بچه بزرگ کنی یا مثلا خود شوهرم میگه تو نمیتونی بزار خونه مادرم . گفتم پس شیر چی . گفت فقط واسه شیر دادن برو 😐 .... ولی خب توجه نمیگنم اگه بخان ازین بازیا در بیارن جرشون میدم .
میفهمم چی میگی گلم ولی یجور برخورد نکن این کمکا از دستت بره چون بعدن که بزرگتر میشن دیگع واقعا تنهایی نمی کشی من الان شاغلم میبرم یه ۴ ساعتی میزارم خونه ی مادرشوهرم تا میرم برشون دارم میبینم مادرشوهرم عجله داره که هرچه زودتر برگردیم چون دیگه اذیتاشون خیلی زیاد شده خودمم که هیچی همیشه ی خدا خستم😁
عزیزم من الان دیدم دوقلو داری شاید میخواد کمک حالت باشه
منم طبقه بالام
آره خب
عزیزم صبر کن چهاردست و پا برن از خداته نگهشون داره راه که برن باز شیطونیاشون بیشتر میشه
من میگم کاش مادرشوهرم نزدیکم بود روزی شده یه ساعت نکهش داره مادرشوهرم خیلی باحوصله ست اصلا صداش بالا نمیره وقت واکسناش خودم بهش زنگ میزدم بیاد کمکم شب بمونه
بلاخره آدما و شرایطا فرق میکنه
من از خدامه مادرشوهرمه یکم روی خوش نشون بده بهش
منو یادش بره عب نداره
ولی یکم براشمادر بزرگی کنه
طبقه پاینمون هستن
دختر من الان یکسالو چهارماهشه طبقه بالا پدرشوهرم اینا هستیم ولی فقط کافیه صداشون بشنوه،وقتیم میذه پایین از بغلشون نمیاد پایین طوری ک پدرشوهرم خواهرشوهرم همش میگن نگاه چقدر وابسته ب مادرشوهرمه🥺🥺
نه بچم بدون من تاحالا خونشون نرفته
حالا تو برات مهمه؟ ناراحت میشی؟
اره،مخصوصا چون بهش هی هله هوله میدن،مخصوصا عموش ،یکسره میبرش بیرون و پازک و این طرف اون طرف همشم واسش بستنی اینا میخره،اصلا دیکه منو نمیشناسه،
من چنین احتمالی رو میدادم و دیده بودم بچه هایی رو که خونه پدربزرگ و مادربزرگ خوش تر و سر به هواترن، براهمین از همون بدو تولدش، اونجاکه میرفتیم خودمو خیلی نمیچسبوندم به بچه و از دور نظارت میکردم. خداروشکر الان نه حساسیتی دارم و نه اینکه بچه به اونا وابستگی شدیدی داره. ضمن اینکه اتفاقا سعی میکردم بچه رو به مادرشوهرم نزدیک کنم چون اون خیلی وقتا برا نگهداری از بچه بهم کمک کرده گرچه خیلی بهش هله هوله میدادن و هنوزم میدن ولی کلا پسر من طوری نبوده که اونا رو به من ترجیح بده
راستش ن آره نه. نه🤣مخصوصا وقتی میگن چقدر وابسته ماهس اما الان دخترم یکی دوماهه یادگرفته از بغلشون میاد بغل خودم تامیبینتم گریه ک بیاد بغلم😁
اخه میدونی هرروز یا میان پیش دخترم یا باید ببرمش یامیان میبرنش پدرشوهرو مادرشوهرم،خیلی ذوقش دارم از کوچیکی براهمین انگار شده عادت برادخترم و اونا
بعضی وقتا خواهر شوهرم میاد خونه پدرشوهرم میبرتش پایین میگه هرموقع خاستم برم میبرمش ولی من هرکاری داشته باشم میذارم میرم پیش دخترم
به نظرم باید با بچه های نوپا اول همبازی بود بعد مادر، محیط خونه خودتون باید خیلی سرگرم کننده تر از محیط های بیرون باشه، مادرشوهرم اینا چندتا اسباب بازی خیلی قشنگ و جذاب برا پسرم وقتی نوزاد بود، خریده بودن گفتن بذار خونه خودمون باشه برا وقتایی که میایید اینجا، منم با یه ذوقی گفتم نه اگه اجازه بدین ببرم خونه خودمون آخه خیلی سرگرم میشه با اینا. یعنی میخوام بگم حتی نذاشتم خونه اونا چیزی وجود داشته باشه که بچه ذوق رفتن به اونجا رو بزنه. الان اگه بهش بگی بریم خونه مامان جون خیلی استقبال میکنه هاااا ولی بعد از یکساعت بهش بگی برگردیم خونه میگه آره بریم خونه خودمون
مرسی از نظراتتون
خانواده شوهر منم اینجوری بودن ، به قول شما منم نمی‌گذرم ازشون یه جوری رفتار میکردن انگار بچه‌ی اوناست منم کنیز و کلفتم دارم پرستاری بچه‌شونو میکنم ،فقط میتونم بهت بگم محکم پشت بچت وایسا ، دمشون کوتاه میشه به مرور
خوب نزار اینقدر بچه اونجا بمونه ، بگو دلم واسه بچم تنگ میشه ، بگو بچه تحت هر شرایطی باید زیر نظر مادرش باشه اگه چیزیم بلد نبودم ازتون میپرسم ولی بزارین خودم مادری بچه‌مو بکنم که حسرتش رو دلم نمونه، وقتی اونا درکشو ندارن تو هم نزار بچه اینقدری اونجا باشه
نمیدونم .هیچ راه فراری ندارم ازشون . همش وسط زندگیمه.فقط امیدوارم ی روز بیشتر از اون عمر کنم که همون روز با شوهرم و بچه هام تنها باشم
با سلام نه اصلا چون رفت وامدمون کمه
بچمم وابسته اونا نیس الان ب شدت ی جوری شده ک وابسته خودمه حتی اگ خواب باشه از کنارش بلند بشی میفهمه سریع ازخواب بیدار میشه
اما اگ کنارش باشم تا چن ساعتم خوابه
اره من خودم نمیرفتم شوهرم پسرمو میبرد
یا نمیذاشتم بره میگفتم مادرش هست هرجا بخاد با من میره یا ک میبرد زیر نیم ساعت بچمو میاورد
(اینم بگم مادرشوهر من اصلا علاقه ب نگهداری بچه نداره درحد دلتنگی و قربون صدقه همون چن دقیقه بعد دیگ حوصله نداره
خب از ما برعکسه . حوصله داره . ولی من میگم مادر بزرگی کن نمیخاد مادری کنی. ی وقتایی شروع میکنه به قربون صدقه اننقد زیاده روی میکنه پدر شوهرم میگه خب بابا بسه دیگه😅😅
عزیزم حتما خیلی دوستشون داره و اینکه بعضیا خیلی بچه دوستن حتی نسبت به بچه های غریبه واکنش مثبت نشون میدن‌ بیچاره نمیدونه انقدر ناراحت میشی
چقد حس بدیه من هفته ای شاید دوبار اگه اونم خودم بگم بریم خونشون میریم دخترم هم از پدرشوهرم خیلی میترسه وگریه میکنه شکرخدا😂😂ولی از مادرشوهرم خوشش میاد منم اوایل خیلی حساس بودم وبدم میومد ولی از وقتی متوجه شدم دخترم نسبت ب بابام هم همینجوره بیخیال شدم البته بابام رو ببینه مادرشوهرم ک هیچی منو هم یادش میره ولی خوشحال میشم ک بابامو دوست داره برای همین دیروز ک رفتم گذاشتم هرچقدر دوست دارن برش دارن واونارو جای خانواده خودم دیدم
ولی اگه بچم آب بخواد یا چیزی بخواد از دستشون میگیرم چون اونا نمیدونن بچم چ وقت تشنس یا گشنه
واقعا حستو درک میکنم عزیزم و اینکه اولین باره ک مادر شدی من خودم اصلا ب هیچ کس اجازه ندادم حتی وقتی بچم دستشویی هم کرده اونو بشوره برای همین همه میدونن من خیلی حساسم رو دخترم اگه بخوام ب دخترم غذا بدم اونا دخترمو محکم بگیرن ک پیشم نیاد ب زور از دستشون میگیرم تا بفهمن... 😁
من از خدامه بریم خونه پدرشوهرم . یکم بچه ها برن پیش مادرشوهر وعمه وبقیه . یکم از من وباباش فاصله بگیرن . ولی نمیرن متاسفانه
من از خودم یه مثال بزنم ، بچه‌م که تازه به دنیا اومده بود یه چند باری مادر شوهرم اومد بردش حموم منم اولش هیچی نگفتم ولی بعد دیدم میاد بچه رو حموم میده لباس تنش می‌کنه شیشه شیر هم از من میگیره میخابونتش اصلا به منم یاد نمی‌داد چجوری حمومش کنم ، منم دیگه یه چند باری خارج از برنامه پسرمم می‌بردم حموم قبل از مادرشوهرم بعد گله کرده بود پیش شوهرم که چرا خودش برده حموم من دلم میخواست تا یکسالگیش خودم حمومش بدم ، محل ندادم دیگه دست کشید
یعنی خودشونو کشتن که رییس بازی دربیارنو هی دستور بدن بهم و یا خواستم کنم بابت هرچیزی یکسال تموم مقاومت کردم ، الان همه تفهیم شدن که من مادرشم و هرچی من بگم اونه
رییس بازی درآووردن واقعا رو مخه محبت کردن داستانش فرق میکنه
بخدا منم با محبت کردن هیچ مشکلی ندارم خیلیم خوشحالم بچه هام نزدیک پدر بزرگ مادربزرگاشونن از عشقشون سیراب میشن . جون ما خودمون دور بودیم از بابا بزرگامون همیشه حسرت به دل بودیم بریم خونشون. اما میگم تو بزرگتری تو ۴ تا بچه داشتی ۴ بار تجربه کردی همه اینا رو .بکش عقب یکم از زندگی ما. به شیرخشکشون کار داره. به پستونکشون . به خوابیدنشون . کالسکه شونو برداشته بود برده بود تو خونه خودشون . هرکاری من کنم هر حرفی با بچه ها بزنم انجام میده . روزای اول میومد میگفت کدوم شیر خورده کدوم نخورده کدوم چقدر خورده کی خوابیدن . هر روز باید گزارش میدادم.تا بلاخره جوری رفتار کردم که فهمید خوشم نمیاد. شبای اول برمیداشت بچه هارو پیش خودش میخابوند تا اونم تفهیمش کردم.به دخترم شیر میداد تموم که میشد میگفت الهام شیر درست کن دوباره(خواهرشوهرم) بچم گشنس هنوز. کلا مادر ندارن این بچه ها انگار
میگم عرضه شو نداریم که ی خونه مستقل بگیریم و بریم تا اخر همینجاییم و چاره ای ندارم . فقط هربار دعا میکنم خدایا خودت صبر و تحمل بم بده . همین
ان شاء الله کم کم قلق کار دستت میاد و بتونی شرایط رو مدیریت کنی سعی کن از حساسیتت کم کنی اینجوری خودت اذیت میشی بخای هی گله کنی مخصوصا پیش شوهرت به ندرت درک میکنن
فاطمه جان بیاازتهدیدها فرصت بساز ببین افتادین دوتاییتون تورقابت . رقابتم خیلی شیرینه . بچه ها بسپرب خودش باشوهرت بیرون برید خوش بگذرونید بفهمه بچه ها همچین آش دهن سوزی نیستن و شده پرستاربی جیرومواجب خودش درست میشه
ولی خیالت راحت باشه مادربزرگ هرچقدر محبت کنه باز بچه ها بزرگتر بشن میچسبن به مامانشون
نظر منم همینه. مگه بچه تا کی با محبت های اولیه و نمیدونم آبنبات و بستنی و پاستیل گول میخوره؟ باید بذاریم اونا همینجوری پیش برن. ولی مادر باهوش باید رگ خواب و خلق و خوی منحصر بفرد بچه رو شناسایی کنه و از اون طریق خودشو به بچه نزدیک کنه وگرنه که یه رهگذر خیابونم میتونه با یه شکلات محبت بچه رو بدست بیاره
ایشالا. نه به اون که اصلا چیزی نمیگم
اره عزیزم کاملا درست میگی
انشاالله .منم حساسم و بی تجربه .باید رو خودم کار کنم.
عزیزم بچه هات یکم که بزرگتر شدن شده از کار خونه بزن فقط باهاشون بازی کن اینجوری وابسته خودت میشن

سوالات مشابه