مهمون داشتم دوسه روز پیش الانم زنجیر طلای دخترم نیست چیکار کنم

یکشنبه هفته قبل داداشم و زنش و بچش و خواهرم با بخاطر کاری که شوهرم گرفته بود اومدن اینجا که داداششم بره همراه شوهرم
بعد بابامم نوبت انژیو داشت میدونستن که کار شوهرش طول میکشه نمیرسن که برن برای بابام دست کمک مادرم
بعد اینجا که بودن داداشم اینا کارشون زیاد بود صبح زود تا اخر شب بود اونجا بهشون خابگاه دادن اینا موندن پیش من
اینجا یهو زنداداشم بهم گفت زهرا النگو دخترت بیار ببینم نازکه کلفته میخام برا دخترم بخرم منم همه طلاهام تو یه جعبه گزاشتم یه زنجیر ماله دخترم بود پلاکش تو تولدش گم شده بود زنجیره میخاستم بفروشم برم برای این یکی بچه ام وسایل سیسمونی بخرم
بعد از جعبه النگو در اوردم دادمش نگاش کنه مادرشوهرم صدان زد فک کنم من بلند شدم رفتم بهش گفتم دیگه بزار تو جعبه بزار تو کشو اومدم دیدم جمع کرده دیگه
بعدم گذشت تا پنجشنبه یهو گفت بریم برسیم به بابایی که عمل داره خیلی یهویی که من گفتم شاید اینجا از چیزی ناراحت شده میخاد بره شوهرشم با شوهرم سر کارن هنوز داشتیم حرف میزدیم چقدره هزیته ماشین به ماشین بره تا شهرشون گفت از برادرشوهرت سوال کن اگر خیلیه که اصلا نریم صبر کنیم که داداشت بیاد با اون بریم من ندارم پول خیلی محمد داداشم سیصد داده بود دستش برای بلیط برگشت اونجا تو راه به خواهرم گفته بود تو پول بلیط منو بده ندارم
الان من میخاستم تایپیک بزنم که طلا گرمی چقدره یه زنجیر دارم میخام بفروشم این زنجیرم تقریبا چقدر در میاد میخاستم عکسش بفرستم دیدم نیست اینور نگا کن اونور نگا کن نبود که نبود هیچ به مادرم زنگ زدم چنبار بگمش جواب نداد زنگ زدم به همین خواهرم گفتمش جوری که ناراحت نشه گفتم به زنداداشم بگو تو صمیمی تری که ناراحت نشه بگو نمیدونی کجاس ندیدی
ابجیم بعد پیام داد فقط همون زنجیره نیست گفتم اره بعد پیام داد گفت اصلا دنبالش نگرد پیداشم نمیکنی
گفتم همون برداشته گفت اره این تا دیروز هیچی نداشت به من. گفته میرم بانک منم رفتم پشت سرش بانک نبوده زنگش زدم کحایی گفته تو چهار راه فلانم بیا... تو راسته طلا فروشا بوده بعدم میگه اینی که هیچی نداشت رفته تو خیابون نزدیک دو تومن الکی خرج کرده دوباره رفته پلاسکو چیزای الکی خریدع نزدیک دویست سیصد دوباره رفته گلو گلدون بزرگ گرفته
همینی که هیچی نداشت پول برگشت چطور یهو پولدار شد
بعد قبلا تو دوران عقدی چندباری پولای مادرم و اون یکی داداشم و بی بیم گم میشد فهمیدیم کار اینه داداشم پولارو برگردوند بهشون از طرف خودش به رو اونم. نیاورد اینم از رو پول مادرم که یه نوشته روش بود جلو ما داد به فروشنده مچش گرفته شد اسباب کشی داشتیم یه سال پیش این اومد کمکم انگشتری که شوهرم برای زایمانم خرید نیست بازم دنبالش خیلی گشتم نبود که نبود دوباره تولد دخترم با بچه های داداشم بازی میکرد حالا دقیق نمیدونم کیا بودن همراش تو حیاط من رفتم پیشش دیدم زنجیرش ترکیده رو لباسش پلاکش نیست خیلی دنبالش گشتیم نزدیک ده نفری نبود که نبود
پلاکشم جوری نبود که نشه نبینی بازم اول حاملگیم من گوشواره سرویس عروسیم برای خواب ظهر گزاشتم رو میز ارایشی اتاق خواهرم بعد تا شب یادم رفت شب وسایلام جمع میکردم که صبح بریم یه لنگه نبود کل اتاق خواهرم با خانواده ام گشتیم نبود ما رفتیم خونه امون مادرم اینا نزدیم یه هفته مدام گشتن نبود مادرم میگفت من خودم جهار پنج بار تو جعبه دستمال کاغذی گشتم دستمالاش خالی کردم نبود اصلا بعد اونجا پیدا شد خواهرم امروز گفت ما فهمیدیم یکی برداشته بهت نگفته بودیم انقدر که دنبالش بودیم لنگه اش تو طلا فروشیا میگشتیم یا اگر دارن بخرن یا سفارش بدن که انگاری ترسیده گزاشته تو دستمالا خودشم پیدا کرده مثلا جلو بقیه
حالا من چیکار کنم انگشتر و پلاک دیگم ماله مجردی با پلاک دخترم و الانم زنجیرش نیست الان عملا معلوم شده کار اونه
چیکار کنم. بنظرتون شوهرمم خبر نداره هنوز
میترسم بگم جنجال به پا شه نشه ثابت کرد زشت بشم همه بهم بریزن داداشم شرمنده بشه جلو شوهرم دوست ندارم فکر بدی بکنن درباره خانواده ام بخاطر این احمق